فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: نوزدهمین همایش بزرگداشت ملاصدرا با عنوان «فلسفه و نظم عمومی» به همت بنیاد حکمت اسلامی صدرا در این مرکز برگزار شد. پیشتر سخنان رئیس بنیاد حکمت اسلامی صدرا «سیدمحمد خامنهای» با عنوان «نظم تشریعی و تکوینی»، «سید مصطفی محققداماد» در باب «نظم هستی و بایستی از دیدگاه ملاصدرا»، «رضا داوریاردکانی» با موضوع «نظم در فلسفه یونانی»، غلامحسین ابراهیمیدینانی» با عنوان «نظم الهی و رابطه آن با نظم بشری»، کریم مجتهدی» در باب «شناخت طبیعت و هماهنگی روحی انسان»، «غلامرضا اعوان» با موضوع «نظم اجتماعی، نظم جهانی، نظم الهی» و «حسن بلخاری» با عنوان «فلسفه و نظم هندسی» آمد. در ادامه مشروح سخنان «قاسم پورحسن» در این همایش میآید.
قاسم پورحسن: نظریهی نظم عمومی نظریهای متأخر است
من تلقیام این است، علیرغم نظراتی که اساتید دربارهی نظم عمومی داشتند، نظریهی نظم عمومی، نظریهی متأخر است. تمام اساتید بیان داشتند که میشود از منظر متافیزیکی به نظم عمومی نگاه کرد. آیا نظم عمومی لزوماً برآمده از تأملات نظری ماست؟ آیا نظم عمومی عملی بشری است؟
در دوران جدید نظم عمومی برای تدبیر جامعه تبدیل به یک رهیافت شده است. در آموزههای فلسفی و سنت فلسفی ما از فارابی که نظریهی «تعاون وجودی» را مطرح میکند تا ابنسینا که «اکراه محافظه» را عنوان میکند، میتوانیم فرض بگیریم برای بحثی به نام نظم عمومی.
ولی علامه طباطبایی یک نظریهی رقیب ارائه میکند. در مقالهای عنوان کردم که علامه یک ابداع تئوریک دربارهی شناخت اجتماع و انسان به دست میدهد. من تلقیام این است که نظم عمومی با فلسفهی عمل (Action philosophy) در ارتباط است. بهعبارتدیگر، آنچه را که در نظریهی اعتبارات دربارهی نظم عمومی از آن حرف میزنند این است: «لزوماً انسان خواهان اجتماع نیست»، اگر اضطرار نبود انسان به نظم عمومی و نظم مدنی روی نمیآورد.
علامه طباطبایی در ۵ اصل پیشااجتماعی -که ذکر میکنم- کاملاً نشان میدهد که در حال بیان یک معرفتشناسی اجتماعی است و نظم عمومی و نظم جمعی را مولد احساس درونی انسان میداند نه امری متافیزیکی (اجازه دهید تا جای امکان من حرفهای الحادی خودم را بیان کنم و سپس نتیجهی غیرالحادی بگیرم).
سخن من این است که ظاهراً نظم عمومی در مغربزمین در دوران جدید بعد از آنکه دیدگاه وضع طبیعی به شکست انجامید و نظریهی قرارداد شکوفا شد، این رهیافت تبدیل به رهیافت مسلط برای تدبیر جامعه شد. حجم مناقشاتی که در باب شهر، انسان، نیازهای احساسی انسان، میل انسان به استخدام (استخدام به معنای فلسفی منظور است که علامه به کار میگیرد) و ناچاری برای روی آوردن به مدنیت بحث فوقالعاده مهمی است که تا پایان نگاه چپ مارکسیستی در غرب وجود داشت. من البته دیدگاه علامه را در باب اعتبارایات واکنشی به جریان چپ دهههای ۲۰ و ۳۰ ایران نمیدانم؛ در مقالهی ششم و در ۶ اثر دیگرش از جمله در «اعتبارایات» وقتی ایشان در حال سخن هستند، نشان میدهد که او با یک هوشمندی تلاش میکند دست به فهم دقیقی از ماهیت انسان، اجتماع بزند که بسیار مهم است.
نظم عمومی و منافع بشری
به عقیدهی من تاکنون کمتر از این منظر یک بحث کاملاً علمی نه لزوماً متافیزیکی -که نه به این معنا باشد که بگوید اعتباریات تنها فرضیات و وهمی هستند بلکه بر حقایق استوار هستند- مطرح شده است.
من سخنم این است که انسانها به دلایل دلدادگیشان به منافع خواهان استخدام هستند. اگر منافعشان در خطر نمیافتاد دست به اجتماع نمیزدند، صرفاً برای تأمین منافع است که دست به اجتماع میزنند. این با آن دیدگاه یونانی سراسر متفاوت است که میگوید انسان مدنیالطبع است؛ یعنی این یک فهم متفاوتی از انسان و جامعه است، نه انسان حسبِ عادت. به همین دلیل است که در تجربهی مدنیالطبع بودن، ابنخلدون میگوید هر دو دیدگاه را میشود کاوید که آیا حسبِ سرشت بگوییم یا حسبِ عادت بگوییم.
نظم عمومی طبق این دیدگاه حسبِ عادت است؛ یعنی سخنان من متفاوت است با دیدگاهی که بهعنوان نظریهی مسلط در باب اینکه نظم عمومی بخشی از حوزهی حکمت عملی است و حکمت عملی تابعی از حکمت نظری است. من معتقد هستم گزارههای حکمت عملی مستنتج از گزارههای حکمت نظری است. حکمت عملی جداست گرچه متأثر است، اما گزارههای حکمت عملی منتج نیستند، رابطهی استنتاجی وجود ندارد؛ اگر این بوده باشد پس بحث نظم عمومی سراسر بحث بشری میشود. آیا اینگونه است؟ آیا این جنس پرسش ما را وانمیدارد که یک مطالعهی متفاوتی انجام بدهیم، بدین معنا که انسانها وقتی دست به استخدام میزنند حب ذات دارند؟ اساساً انسانها حب به دیگرانش که در نظم عمومی متجلی میشود ناشی از حب ذاتش است. انسانها چون منافع خود را جستوجو میکنند منافع دیگران را جستوجو میکنند.
زبان مهمترین خاستگاه اعتباریات
به همین دلیل است که عنوان کردم نظریهی حق طبیعی نظریهای ناکارآمد در تدبیر اجتماعی است. بنابراین اعتباریات یعنی اینکه هر جامعهای از اعتباریات اندکتری برخوردار باشد جامعهی سادهای است. این به معنای ارزشی نیست؛ یعنی این دیدگاه بههیچوجه رویکرد هنجاری و ارزشی ندارد، بلکه رویکرد توصیفی دارد، میخواهد بگوید جامعه چگونه است، انسانها چگونه هستند و در ضمن چرا تنظیم امور در مناسبات جمعی به نام نظم عمومی نیستند. اگر اینگونه باشد، به دیدگاه علامه طباطبایی قابل تبیین است. نظم یک پارادایم مسلط هموارگی نیست، میتواند تبدیل پیدا کند، حسبِ مصادق و اَقرار؛ به همین خاطر است که ما دیدگاه لغویت و عدم لغویت را در باب نظم عمومی مطرح میکنیم؛ لغو است یا فایدهای دارد؟ این در واقع به ما میگوید که نظریهی نظم عمومی که یک دیدگاه متأخری است واکنش به مسئلهای است، واکنش به این است که دیدگاه متافیزیکی، که در باب جامعه و نظم عمومی وجود داشت، به نظر غربیان آنچنان کارآمد نبود.
اما ما میگوییم گرچه حکمت عملی و بخش مهم آن به نام نظم عمومی به طور مستقیم مستنتج از تأملات نظری نیستند، ولی بدون تأملات نظری نمیتوان بهمثابه اغراض دربارهی آنها داوری کرد.
همان نکتهای که دکتر داوری بیان کردند؛ از کجا بفهمیم جای چیست؟ کدام مکان؟ این با تأملات نظری به دست میآید، لغویت و عدم لغویت به خاستگاه معرفتی و فلسفی دارد؛ پس اینکه من میگویم بشری، منافاتی با این ندارد که ما خاستگاه و آموزهها و سرچشمههای فلسفی آن را بکاویم؛ اما بستر آن بشری است، وضع آن نیز بشری است. بنابراین طبق این دیدگاه «زبان» مهمترین خاستگاه اعتباریات هستند.
اگر اینگونه باشد زبان هم دیدگاه مسلطی است که همهی امور در ذیل آن قرار میگیرند، آنها روابط پیچیدهای با هم دارند؛ یعنی ما میگوییم زبان، لغویت، مصادق اگر اینگونه باشد، آن زمان نسبت به عدالت اجتماعی و نسبت به حق دیدگاههای متفاوتی مطرح میشود؛ یعنی اگر آنها را اعتباری بدانیم وضع متفاوت میشود. به همین دلیل هست که وقتی ما میگوییم مالکیت، حقوق اجتماعی همه اعتباری هستند؛ یعنی اینگونه نیست که ما با امر ثابتی به نام حق مواجه باشیم.
پس بنابراین از یک جامعهای به یک جامعهای دیگر حقوق متفاوت میشود. اگر حقوق متفاوت بشود ناشی از این است که فهم، زبان و نیازها و مصالح متفاوت هستند؛ اما درعینحال آن امری که ناظر بر آنهاست -من معتقد هستم که- دیدگاه فلسفی است.
به نظر علامه طباطبایی که یک فیلسوف است -و من معتقد هستم که یک نوصدرایی است علیرغم مخالفتهایی که در باب نوصدرایی وجود دارد-، میتواند منبع و افقی متفاوت را برای ما دربارهی امری یعنی دربارهی اجتماع و مدنیت بر اساس آموزههای فلسفهی ملاصدرا بگشاید.