مارک باوئرلین* / مترجم : نحمه رمضانی: وضع امروز دانشگاهها اسف بار به نظر میرسد. قریب به اتفاق دانشجویان با نمرۀ الف درسهایشان را پشت سر میگذارند و به ندرت میتوان دانشجویانی را دید که خارج از فضای کلاس با استاد خود در حال گفتگو باشند. حال آنکه سی سال پیش اوضاع کاملاً متفاوت بود. کمتر پیش میآمد استادان به دانشجویی نمرۀ الف بدهند. خیلی مواقع برای رد شدن از مقابل اطاق اساتید باید از روی پای دانشجویانی رد میشدید که برای ملاقات با استاد خود منتظر بودند. اما در این اوضاع وظیفۀ اخلاقی استاد چیست؟ باوئرلین، استاد زبان انگلیسی دانشگاه اموری، از وظیفۀ اخلاقی استاد میگوید.
در هفتههای آتی، دو میلیون آمریکایی، مدرکِ کارشناسی دریافت میکنند؛ بعد یا به نیروی کار میپیوندند و یا ادامۀ تحصیل میدهند. آن روز، حسابی شاد و سرمستاند و از دانشکدههایشان به خوشی یاد میکنند؛ اما این فصلِ بینظیر زندگی که ورق بخورد و به اتفاقاتِ دانشگاه که فکر کنند، بخشی مهم از تحصیلات عالی در ارزیابیهایشان جای بیاهمیتی خواهد یافت: اساتید.
این چیزی است که دانشجوها میگویند. آنها کاملاً از مدرسانشان راضیاند؛ بالاخره بیشتر دانشجوها قبول میشوند. در ۱۹۶۰، تنها ۱۵ درصد از نمرهها در محدودۀ الف بود اما الان این عدد ۴۳ درصد و الف رایجترین نمره است.
دیدگاه اعضای هیئت علمی هم مشفقانه است. در یک تحقیق ملی، ۶۱ درصد از دانشجویان اظهار داشتهاند که اساتیدشان اغلب با آنها «مانند یک همکار یا همدرس» برخورد میکردند و تنها ۸ درصد آنها «درخصوص کار دانشگاهی خود پاسخهای منفی» میشنیدند. بیشتر آنها وقتی از جشن فارغالتحصیلی خارج میشوند، باور دارند که آمادگی لازم برای صحبتکردن، نوشتن، تفکر انتقادی و تصمیمسازی را بهخوبی کسب کردهاند.
اگرچه دانشجویان از اساتید خود راضیاند اما آنها را متفکر یا مشاور نمیدانند. درسها را انتخاب میکنند و تکالیف را انجام میدهند اما بیش از این، ارتباط حداقلی است.
یک معیارِ علاقه به عقایدِ استاد و دیدگاهی که مستقل از محتوای درس دارد، ارتباط بیرون از کلاس است. اغلب در گفتگوهای حاشیهایِ پس از ساعت درسی و بهدور از استلزامات برنامۀ درسی است که انتقال فهم صورت میگیرد و پیروی [از استاد] در دانشجو رشد مییابد. دانشجوها همیشه برای اساتید خود ایمیل میفرستند، وقتی میتوان از اتاق خود یک یادداشت فرستاد، چه لزومی دارد در محوطۀ دانشگاه قدم بزنیم؟ اما چنین پرسش و پاسخهای مکتوبی بیش از حد خشکند و نمیتوانند به رایزنی اصیل منجر شوند. ما به مکالمۀ رودررو نیازمندیم.
البته، آمارها در اینجا بسیار پاییناند. ارتباط اکثر دانشجویان کارشناسی که بیش از دو و نیم ساعت در هفته سر کلاس هستند، در دامنۀ اندک تا هیچ است. در سال اول، ۳۳ درصد از دانشجویان گزارش میکنند که هرگز خارج از کلاس با اساتید خود صحبت نمیکنند و ۴۲ درصد از آنها تنها گاهی این کار را میکنند. دانشجویان سال آخر این نرخِ عدمارتباط را تنها قدری پایین میآورند و ۲۵ درصد از آنها هرگز با اساتید خود صحبت نکرده و ۴۰ درصد تنها گاهی گفتگو کردهاند.
البته همیشه هم این طور نیست. ماه گذشته که تاد گیتلین[۱] را در کتابخانۀ عمومی نیویورک دیدم، گفت: «من به بسیاری از معلمهایم احترام میگذاشتم.» وی استاد بلندپایۀ روزنامهنگاری و جامعهشناسی در کلمبیا است اما در دهۀ ۱۹۶۰، پیش از آنکه رئیس انجمن دموکراتیک دانشجویان[۲] شود، در دانشگاه هاروارد بچهای پرشوروهیجان از طبقۀ کارگر بود.
از او پرسیدم که آیا اعتراضاتِ دانشجویی در آن زمان، نارضایتی از هیئت علمی را هم شامل میشد. گفت، نه اصلاً. هیچ کس اساتید را هدف قرار نداد. جنگطلبها برای خیانت به آنچه بهترین اساتید باور داشتند، یعنی فضای آزاد و بدون بازجویی در برج عاج[۳]، [به دانشجویان] حمله کردند.
من هم در اوایل دهۀ ۱۹۸۰، اتفاق مشابهای را در دانشگاه کالیفورنیا، لسآنجلس، دیدم، در آن زمان بدون رد شدن از روی پاهای دراز شدۀ دانشجویانِ ارشد نمیشد از جلوی دفتر اعضای هیئت علمی رد شد؛ همه برای تبادلِ نظر با اساتید به صف شده بودند. کلاسهای سالِ اول تا ۴۰۰ نفر دانشجو داشتند اما تا سالِ سوم هرکس وارد یک رشته میشد و چند استاد را به خوبی میشناخت و میتوانست منظم و طولانی با آنها گفتگو کند. میدانستیم و میدانستند که همین دقیقهها، قلب تپندۀ تحصیلات آزاداندیشانه بودند.
عطشِ ما برای هدایتشدن امری عادی بود. تحقیقی از دانشجویان سالاولی آمریکایی که از سال ۱۹۶۶ وضعیتِ دانشجویان را دنبال میکند، مؤید این نکته است. بخشی از پرسشنامه از دانشجویانِ تازهوارد دربارۀ «اهداف حیاتی یا بسیار مهمشان» میپرسد. در سال ۱۹۶۷، ۸۶ درصد از پرسششوندگان، گزینۀ «رسیدن به فلسفۀ معناداری از زندگی» را علامت زدند که بیش از دو برابر تعداد کسانی بود که گفتند «رسیدن به موفقیت اقتصادی».
طبیعتاً دانشجویان در فهم مادی و اخلاقی خود به اساتید چشم میدوزند. البته، از آن زمان، جایگاه یافتن معنا و کسب درآمد با هم عوض شده است. اولی به ۴۵ درصد نزول و دومی به ۸۲ درصد صعود کرده است.
عصرِ روزی معتدل در ماه فوریه به دانشگاه کلمبیا در لسآنجلس بازگشتم و دیدم که سالنها ساکت و خاموشاند. دهها بچۀ بیستساله بیرون در حیاطِ چهارگوش راه میرفتند و گپ میزدند اما در گروه زبان انگلیسی، تنها یکی از هشت در باز بود و تنها پنج شش نفر از ۱۴۰۰ دانشجوی گروه مترصدِ فرصتی برای گفتگو با استادشان بودند.
وقتی دغدغۀ دانشگاه بیشتر اشتغال است تا تفکر و چکِ دستمزد بیش از دانش اهمیت مییابد، نقش اساتید هم تغییر میکند. ما که جلوی کلاس میایستیم، شاید اساتیدی ۵۰ ساله باشیم با کولهباری از خواندن، نوشتن، سفر، آرشیو یا آزمایشگاه و ۸۰ دورۀ تدریس اما دیگر دانشجویان در تختخوابِ خود به حرفهای ما فکر نمیکنند.
متأسفانه، اساتید نیز که به خاطر محدودیت زمانی تحقیقات خود تحت فشارند، دانشجویان را نمیخواهند. در نتیجه، اغلبِ دانشجویانِ کارشناسی هرگز آن سطح از رشد را که طی آن دانشجوها مجذوب فردی دانشمند میشدند و از طریق تحسین و مقابله با الگویی نمونه، به سوی هویتی کاملتر رشد میکردند، درک نمیکنند.
از اوایل قرن ۲۱، از دانشجویان خواستم که یک هفته در میان با پیشنویس یک مقاله به دفترم بیایند. ما متن را جمله به جمله ارزیابی و اصلاح میکنیم. من از آنها نظری روشنتر یا فعلی بهتر میخواهم؛ دور یک معرف زبانی خط میکشم و منتظر میمانم تا آن را اصلاح کنند.
منتظر که میمانم، بهتر درکشان میکنم: چیزهای زیادی حواسشان را پرت میکند- باشگاه، پیامکها، یک هفتۀ شلوغ و پرازدحام- و در فرهنگِ دانشگاه بیشتر با آنها مانندِ مشتری برخورد میشود تا محصل. به لطف فرمهای ارزشیابی اساتید که دانشجویان پر میکنند، ما اساتید هم رنگوبوی ارایهدهندگانِ خدمات را پیدا میکنیم. سالها پیش در دانشگاه اِموری، جایی که من کار میکنم، سرپرست امور محوطۀ دانشگاه در پیامی آزاردهنده خطاب به دانشجویان تازهوارد گفت: زیادی درگیر کارهای درسی نشوید- کارهای زیادی هست که اینجا باید انجام شود! با این همه من فهمیدهام که جلسات نگارشم به رفع این حواسپرتیها کمک میکنند و در جلسۀ سوم دانشجویان دیدگاهِ جدیدی دارند. با خود میگویند، این مدرسی است که بدترین افکار و عبارات من را رد میکند و به بهترینشان احترام میگذارد.
تا سرِ کلاس دانشجویان را به چالش نکشید و آنها را فراتر از کلاس درگیر نکنید، نمیتوانید مرجع اخلاقی آنها باشید. اگر ما اساتید این گونه عمل نکنیم، درس دیگر نمیتواند به ذهنهای مشتاق وسعتِ دید بخشد. آن وقت درس تنها درخواستی است که باید به آن پاسخ گفت و تنها کارِ مهمِ ما کمک در انجام تکالیف است. پای دانشجویان که به میان آید، ما تنها یک مرجعیت داریم: نمرههایی که میدهیم. ما ذهنی مخوف یا نوری اخلاقی، یک الگوی نمونه یا منبع الهام نیستیم، بلکه تنها چند تن از مسئولانیم.
مارک باوئرلین* استاد انگلیسی در دانشگاه اموری است، ویراستار ارشد مجلۀ فرست تینگز و اخیراً نویسندۀ کتاب خنگترین نسل: عصر دیجیتال چطور آمریکاییهای جوان را احمق میکند و آیندۀ ما را به خطر میاندازد (به هیچ آدم زیر ۳۰ سالهای اعتماد نکنید).
پینوشتها:
[1] Todd Gitlin
[۲] انجمن دموکراتیک دانشجویان از مهمترین جنبشهای دهه ۱۹۶۰ بودند و تظاهرات گستردهای را در مخالفت با جنگ ویتنام به راه انداختند که به درگیری پلیس با دانشجویان انجامید.
[۳] از قرن نوزدهم این اصطلاح در اشاره به جهان یا محیطی به کار میرود که اندیشمندان در آن مشغول پیجوییهایی منفک از دغدغههای عملی زندگی روزمره میشوند.
منبع: ترجمان