فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: در نشست پیشکرسی «واقعگرایی در علوم انسانی اسلامی» یا «نقشهی راه علوم انسانی اسلامی»، «ابراهیم دادجو» به ارائهی نظریهی خود در باب علوم انسانی اسلامی پرداخت. در این نشست که در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی برگزار شد، دادجو عنوان داشت اعتقادی به تأسیس علوم انسانی اسلامی ندارد و معتقد است بهترین راه برای این کرسی «ساخت مکتب» در این حوزه است. در ادامه مشروح سخنان وی دربارهی نظریهاش میآید.
ابراهیم دادجو: در عالم تشیع نمیتوانیم علوم انسانی را تأسیس کنیم
در عرصهی «علم و دین» و رابطهی این دو و نیز رابطهی علم با علوم طبیعی و علوم انسانی نظریههای بسیاری وجود دارد. دربارهی مسئلهی علوم انسانی و اینکه ما چه رابطهای با علوم انسانی بهعنوان یک دیندار میتوانیم داشته باشیم، دیدگاههای بسیاری مطرح شده است؛ جدا از اینکه دیدگاهها خودشان آرای متفاوتی هستند، ولی در کلام آنها چه در نزد اهلسنت و چه در اهلتشیع نوعی حیرت و گمگشتگی دیده میشود. تصور بنده بعد از مطالعاتی که داشتهام این است که نظریاتی که اندیشمندان اهلسنت و اندیشمندان شیعی بیان کردهاند هر دو در این حیرت و گمگشتگی هستند که واقعاً رابطهی علم و دین چیست و واقعاً چه نوع رابطهای میتوانیم بین علوم انسانی و دین برقرار کنیم.
حال این حیرانی را چگونه باید با هم جمع کنیم؟ به گمان بنده این حیرت و گمگشتگی را باید در رئالیسم پیدا کنیم؛ یعنی در ابتدا ما باید واقعگرا باشیم. بحثهای بسیاری تا به امروز در بین اهلسنت و اهلتشیع در این باره بوده، اما مثمرثمر نبوده است. حال نقطهی کلیدی که توافق حاصل شود، چیست؟ واقعگرایی است، به دو علت، یکی اینکه چون ما انسان هستیم پس واقعگرا هستیم –در عموم انسانها ممکن است شکاکیتی وجود داشته باشد-؛ دوم اینکه ما شیعه هستیم. تفاوت اندیشمندان اهلسنت و اندیشمندان تشیع در این است که اهلسنت واقعگرا نیستند؛ زیرا عقل را بهعنوان یکی از منابع خود نمیدانند، بلکه بیشتر بر ظواهر تکیه دارند. اما اندیشمندان شیعی علاوه بر اینکه ظواهر را میپذیرند پیش از آن واقعگرا هستند؛ یعنی در واقع ابتدا واقعگرا هستند و سپس عقلگرا و در نهایت تحقیق میکنند که بینند متن دین چه میگوید. برای اندیشمند اهلتشیع عقلگرایی جزئی از منابع دین است؛ یعنی ما با عقل برمیگردیم و دین را تفسیر میکنیم، البته از سنت هم استفاده میکنیم.
در نتیجه چون عقل یکی از منابع دین ما است و سنت معصومین هم یکی دیگر از منابع -که در اهلسنت نیست-، ما در تفکر خود تفاوت بسیار عمیقی با اهلسنت داریم و همین باعث شده است تا اهلسنت در باب اینکه رابطهی علم با علوم انسانی چه میتواند باشد، قائل به تأسیس شدند؛ یعنی علوم دینی را که مشهور به علوم دینی است از متون دین اقتباس و تأسیس میکنند؛ معتقدند منابع آنها دین است، روش کشف را هم دین میدهد و ضامن صدق گزارههای دینی را نیز خود منابع دینی به دست میدهند. البته ما نیز همین کار را در علوم دینی سنتی خودمان مثل فقه، تفسیر، حدیث، اخلاق نقلی و کلام نقلی نیز انجام دادیم و درست است، اما وقتی برای سایر علوم (علوم طبیعی و علوم انسانی) اهلسنت چون همان ظاهرگرایی را حفظ کردند و اصل برای آنها ظواهر دین است دوباره به دنبال تأسیس اینگونه علوم با مراجعه به منابع دین هستند. ازاینروی غالب اندیشمندان اهلسنت قائل به تأسیس علوم انسانی و حتی علوم دینی هستند (بگذریم که این امر شدنی است یا خیر).
ما در عالم تشیع اگر واقعگرا و عقلگرا هستیم و برمیگردیم و میبینیم که رابطهی علم با دین چیست، در این زمان اقتضای واقعگرایی و عقلگرایی ما این است که به واقعیت علوم رجوع کنیم. اگر علوم روش دارند و این روش را انسان کشف کرده است و یک روش عقلانی است، اندیشمند شیعی آن را بهعنوان یک واقعیت میپذیرد و دیگر به دنبال این نیست که از منابع دین استخراج کند و تأسیس کند. ازاینجهت ما در عالم تشیع برحسب منابع دینی خودمان به تصور بنده نمیتوانیم علوم طبیعی یا علوم انسانی را تأسیس کنیم، تأسیس به معنای ابداع چیزی است که بیسابقه بوده است، منظور این نیست که نمیتوانیم تولید کنیم؛ زیرا تولید غیر از تأسیس است، ما در علم اصول هم خواندهایم که تأسیس به چه معناست، در نتیجه نمیتوان علم طبیعی یا علوم انسانی را از ظواهر دین و متن دین مستقیماً استخراج کرد و به آن عنوان تأسیس داد (تأسیس منتفی است).
«تهذیب» و چارچوب تولید نظریه و مکتب
حال باید چه کرد؟ رجوع به خود علوم موجود راهحل است. علوم طبیعی و علوم انسانی و روش حاکم بر آنها که عقل بشری آن را کشف کرده است، اگر این کشف انسان است با مراجعه به خود علوم به متن دین برمیگردیم که ببینیم دین با تکیه بر روش خود علوم چه تأثیری میتواند در علوم بگذارد و چه توازنی میشود بین دین و علوم طبیعی و علوم انسانی ایجاد کرد.
من نام آن را «تهذیب» گذاشتم. یک اندیشمند در حوزهی علوم انسانی علوم را نفی نمیکند و مدعی باشد من چیز دیگری در حال آفریدن هستم. خیر، علوم موجود را بادقت میآموزد و سپس بعد از درک روش آن (اگر متفکر است) تولید نظریه در دانش مورد نظر میکند. این متفکر با این شیوه در واقع تولید مکتب میکند. به همین خاطر تأثیر یک دیندار یا دین که خود دین با واسطهی دیندار با علوم مواجه میشود، از ناحیهی تولید نظریه یا تولید مکتب است و این در چارچوب تهذیب آن دانش انجام میگیرد. هر نظریه یا مکتبی میتواند با آن دانش مواجه شود و آن دانش را برحسب روش آن به چالش بکشد، با این رویکرد که در علوم طبیعی تجربه همان روش است.
اگر یک دیندار به یاری منابع دینی خود به دنبال این باشد که چه چیزی میتواند در علوم طبیعی بگذارد، باید بر تجربه تکیه کند چون ملاک جز تجربه نیست. ممکن است عنوان شود در مواردی بین علوم و دین تعارض وجود دارد، این تعارض باید حل شود یا در پرانتز گذاشت که دید در آینده باید چه کرد.
دین چون عقل را پذیرفته است تابع عقل است و چون تابع عقل است فرد باید گزارههای عقلی را در مقابل عقل بگذارد.
در علوم تجربی انسانی مثل حسابداری و ترافیک که ناشی از تجربه و حیات تجربی بشر هستند و ناظر به اعتباراتی است که انسانها برای رفع نیازهای روزمرهی خود وضع و اعتبار میکنند، چون اعتباری هستند دین هیچ حرفی ندارد. چرا؟ چون اعتباری هستند.
در علوم عقلی محض مثل منطق (که حتی در این بخش من ریاضیات را نیز وارد میدانم) دین هیچ حرفی ندارد. چرا؟ چون تحلیلی و ذهنی هستند.
در علوم انسانی نقلی حرف بسیاری دارد، چون مبانی نقلی بسیاری دارد. دین مباحث حِکمی دارد ولی بیش از آن مباحثش خطابی دارد و بیش از آن جدلی است. عرصهی علوم انسانی به خصوص علوم اجتماعی و رفتاری در بخشی که تجربی و اعتبارات تجربی نیست بهطورکل ملهم از مبانی فرهنگ و تمدنها و در عالم اسلام مبانی فرهنگ و تمدن اسلامی و منابع نقلی است که فرهنگ و تمدن را تغذیه میکند.
بر این اساس، تهذیب از طریق روش علم انجام میگیرد و این روش علم به ما اجازه خواهد داد که به لحاظ روش بدانیم چقدر دین و معارف دینی میتواند در علوم تجربی و علوم انسانی عقلی، علوم انسانی تجربی، علوم انسانی نقلی (که علوم انسانی نقلی بیشتر علوم انسانی دروندینی است) و علوم اجتماعی رفتاری (که نیمی از آن تجربی است مثل اقتصاد) تأثیر داشته باشد.
ساخت مکتب، برونرفت از حیرت و گمگشتگی علوم انسانی اسلامی
حال باید پرسید وقتی ما نتوانیم تأسیس و تهذیب کنیم، روش چیست (روشی که واقعبینانه، عقلگرایانه و دینپسندانه باشد)؟ در اینجا یا باید یک نظریه ارائه بدهیم یا یک مکتب بسازیم. به تصور بنده برای این کرسی ساخت مکتب است. در واقع برای اینکه ما بتوانیم از حیرت و گمگشتگی رهایی یابیم نیازمند مکتبی هستیم و چون مکتبی که بنده عرض میکنم رئالیستی است ظرفیت بالایی برای توافق بر سر آن وجود دارد.
اقتضای این رئالیسم این است که ببینیم مبانی هستیشناسی ما چیست، هستی را چگونه تفسیر میکنیم تا مدعی شویم که دین میتواند اینگونه تأثیر در علوم داشته باشد، معرفتشناسی حاکم بر هستیشناسی چیست، فلسفهی علم حاکم بر آن هستی چیست و فلسفهی علوم انسانی که هدف عمدهی ما اسلامی کردن آن است، چیست یا در چه حدودی میتوان این علوم انسانی را اسلامی کرد.
این چارچوب را در سه بخش تحت عنوان معرفتشناسی و با عنوان نظریهی «واقعگرایی پیشرونده» مطرح کردم. بحث فلسفهی علم را نیز تحت عنوان «حدس و اثبات» مطرح کردم و در عرصهی فلسفهی علوم انسانی اسلامی «تهذیب باواسطه» را عنوان داشتم، اینکه دین میتواند علوم و گزارههای علمی انسان را تهذیب کند، به این معنا که خطاهای آن را رد کند، ولی با تکیه بر خود علوم این کار را انجام دهد؛ زیرا به یاری عقل در علوم عقلی میتوان از منابع عقلای دین استفاده کرد و گزارههای عقلانی را اگر خطا دارند اصلاح کرد و اگر نیازمند به توسعه و بسط دارند توسعه داد.
اما این به این معنا نیست که گزارههای دینی درست هستند، دین درست است، ولی فهم من از دین که در غالب گزارههای دینی مطرح میشود و میتواند مملو از خطا باشد؛ برای همین معرفت دینی مملو از صدقها و خطاهاست و این میتواند تزریق شود در علوم طبیعی و علوم انسانی موجود و در آنجا هم صادقها و خطاهای بسیاری را مرتکب شود.
نظریهی «تهذیب باواسطه» و علوم انسانی اسلامی
در ادامه به سه نظریهی به طور اجمال میپردازم. این نظریهها «واقعگرایی پیشرونده»، «حدس و اثبات» و «تهذیب باواسطه» است.
دین برای اینکه علوم انسانی را متحول سازد یا با آن وارد گفتوگو شود، میتواند تهذیب کند و در این تهذیب باید ببیند چه چیزهایی دارد. با چند گزاره که نمیتوان دانش تأسیس کرد، تولید نظریه نمود یا مکتب تأسیس کرد.
باید دید در علوم طبیعی چه چیزهایی وجود دارد که عرضه شود. همچنین اگر بخواهیم در علوم انسانی که مصداق بارز آن تولید علوم انسانی اسلامی است، مثلاً فلسفهی اسلامی نظر کنیم، دین از طریق تولید نظریه و دینداران از طریق تأسیس مکتب توانستند این تأثیر را بگذارند، نه اینکه فلسفهی دیگری را تولید و تأسیس کنند.
نتیجه این است که در علوم انسانی عقلی بهواسطهی عقل میتواند تأثیر بگذارد. در علوم انسانی که اعتبارات تجربی است چون اعتباری است هیچ تأثیری نمیتواند داشته باشد. در علوم انسانی دروندینی به طور کلی تأسیس میکند که هم مسیحیت و هم کمونیست هم میتواند این کار را انجام دهد، اما مقیاس تمام آنها موفقیت علمی آنها خواهد بود؛ یعنی ما باید ببینیم در علوم دروندینی وقتی چیزی تولید میشود چقدر موفق است، چقدر به غایتی که در نظر دارد، میرسد و چقدر توانایی مسائل مورد نظر را دارد. عمدهی بحثی که برای جوامع ما در نزد اندیشمندان بسیار مطرح است علوم اجتماعی و رفتاری است، بخشی از آن که در فرهنگ و تمدن ما ریشه دارد اندیشمندان با هم اختلاف خواهند داشت و این اختلاف دامنهی بسیاری خواهد داشت.