شناسهٔ خبر: 34095 - سرویس علم دینی

گفتاری از «ابراهیم دادجو» درباره‎ی نظریه‎ی «تهذیب باواسطه»؛

ساخت مکتب، برون‎رفت از گم‌گشتگی علوم انسانی اسلامی

ابراهیم دادجو یک اندیشمند در حوزه‎ی علوم انسانی علوم را نفی نمی‎کند که مدعی باشد من چیز دیگری در حال آفریدن هستم، بلکه یک متفکر علوم موجود را بادقت می‎آموزد و سپس بعد از درک روش آن به تولید نظریه در دانش مورد نظر می‎پردازد؛ این متفکر با این شیوه در واقع تولید مکتب می‎کند.

 

فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: در نشست پیش‌کرسی «واقع‌گرایی در علوم انسانی اسلامی» یا «نقشه‌ی راه علوم انسانی اسلامی»، «ابراهیم دادجو» به ارائه‎ی نظریهی خود در باب علوم انسانی ‎اسلامی پرداخت. در این نشست که در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی برگزار شد، دادجو عنوان داشت اعتقادی به تأسیس علوم انسانی ‎اسلامی ندارد و معتقد است بهترین راه برای این کرسی «ساخت مکتب» در این حوزه است. در ادامه مشروح سخنان وی درباره‌ی نظریه‎اش می‎آید.

 

ابراهیم دادجو: در عالم تشیع نمی‎توانیم علوم انسانی را تأسیس کنیم

در عرصه‎ی «علم و دین» و رابطه‎ی این دو و نیز رابطه‎ی علم با علوم طبیعی و علوم انسانی نظریه‎های بسیاری وجود دارد. درباره‌ی مسئله‌ی علوم انسانی و اینکه ما چه رابطه‎ای با علوم انسانی به‌عنوان یک دین‌دار می‎توانیم داشته باشیم، دیدگاه‎های بسیاری مطرح شده است؛ جدا از اینکه دیدگاه‎ها خودشان آرای متفاوتی هستند، ولی در کلام آن‎ها چه در نزد اهل‌سنت و چه در اهل‌تشیع نوعی حیرت و گم‌گشتگی دیده می‎شود. تصور بنده بعد از مطالعاتی که داشته‎ام این است که نظریاتی که اندیشمندان اهل‌سنت و اندیشمندان شیعی بیان کرده‎اند هر دو در این حیرت و گم‌گشتگی هستند که واقعاً رابطه‎ی علم و دین چیست و واقعاً چه نوع رابطه‎ای می‎توانیم بین علوم انسانی و دین برقرار کنیم.

حال این حیرانی را چگونه باید با هم جمع کنیم؟ به گمان بنده این حیرت و گم‌گشتگی را باید در رئالیسم پیدا کنیم؛ یعنی در ابتدا ما باید واقع‎گرا باشیم. بحث‎های بسیاری تا به امروز در بین اهل‌سنت و اهل‌تشیع در این باره بوده، اما مثمرثمر نبوده است. حال نقطه‎ی کلیدی که توافق حاصل شود، چیست؟ واقع‎گرایی است، به دو علت، یکی اینکه چون ما انسان هستیم پس واقع‎گرا هستیم –در عموم انسان‎ها ممکن است شکاکیتی وجود داشته باشد-؛ دوم اینکه ما شیعه هستیم. تفاوت اندیشمندان اهل‌سنت و اندیشمندان تشیع در این است که اهل‌سنت واقع‎گرا نیستند؛ زیرا عقل را به‌عنوان یکی از منابع خود نمی‎دانند، بلکه بیشتر بر ظواهر تکیه دارند. اما اندیشمندان شیعی علاوه بر اینکه ظواهر را می‎پذیرند پیش از آن واقع‎گرا هستند؛ یعنی در واقع ابتدا واقع‎گرا هستند و سپس عقل‎گرا و در نهایت تحقیق می‎کنند که بینند متن دین چه می‎گوید. برای اندیشمند اهل‌تشیع عقل‎گرایی جزئی از منابع دین است؛ یعنی ما با عقل برمی‎گردیم و دین را تفسیر می‎کنیم، البته از سنت هم استفاده می‎کنیم.

در نتیجه چون عقل یکی از منابع دین ما است و سنت معصومین هم یکی دیگر از منابع -که در اهل‌سنت نیست-، ما در تفکر خود تفاوت بسیار عمیقی با اهل‌سنت داریم و همین باعث شده است تا اهل‌سنت در باب اینکه رابطه‎ی علم با علوم انسانی چه می‎تواند باشد، قائل به تأسیس شدند؛ یعنی علوم دینی را که مشهور به علوم دینی است از متون دین اقتباس و تأسیس می‎کنند؛ معتقدند منابع آن‎ها دین است، روش کشف را هم دین می‎دهد و ضامن صدق گزاره‎های دینی را نیز خود منابع دینی به دست می‎دهند. البته ما نیز همین کار را در علوم دینی سنتی خودمان مثل فقه، تفسیر، حدیث، اخلاق نقلی و کلام نقلی نیز انجام دادیم و درست است، اما وقتی برای سایر علوم (علوم طبیعی و علوم انسانی) اهل‌سنت چون همان ظاهرگرایی را حفظ کردند و اصل برای آن‎ها ظواهر دین است دوباره به دنبال تأسیس این‌گونه علوم با مراجعه به منابع دین هستند. ازاین‌روی غالب اندیشمندان اهل‌سنت قائل به تأسیس علوم انسانی و حتی علوم دینی هستند (بگذریم که این امر شدنی است یا خیر).

ما در عالم تشیع اگر واقع‎گرا و عقل‎گرا هستیم و برمی‎گردیم و می‎بینیم که رابطه‎ی علم با دین چیست، در این زمان اقتضای واقع‎گرایی و عقل‎گرایی ما این است که به واقعیت علوم رجوع کنیم. اگر علوم روش دارند و این روش را انسان کشف کرده است و یک روش عقلانی است، اندیشمند شیعی آن را به‌عنوان یک واقعیت می‎پذیرد و دیگر به دنبال این نیست که از منابع دین استخراج کند و تأسیس کند. ازاین‌جهت ما در عالم تشیع برحسب منابع دینی خودمان به تصور بنده نمی‎توانیم علوم طبیعی یا علوم انسانی را تأسیس کنیم، تأسیس به معنای ابداع چیزی است که بی‎سابقه بوده است، منظور این نیست که نمی‎توانیم تولید کنیم؛ زیرا تولید غیر از تأسیس است، ما در علم اصول هم خوانده‎ایم که تأسیس به چه معناست، در نتیجه نمی‎توان علم طبیعی یا علوم انسانی را از ظواهر دین و متن دین مستقیماً استخراج کرد و به آن عنوان تأسیس داد (تأسیس منتفی است).

 

«تهذیب» و چارچوب تولید نظریه و مکتب

حال باید چه کرد؟ رجوع به خود علوم موجود راه‌حل است. علوم طبیعی و علوم انسانی و روش حاکم بر آن‎ها که عقل بشری آن را کشف کرده است، اگر این کشف انسان است با مراجعه به خود علوم به متن دین برمی‎گردیم که ببینیم دین با تکیه بر روش خود علوم چه تأثیری می‎تواند در علوم بگذارد و چه توازنی می‎شود بین دین و علوم طبیعی و علوم انسانی ایجاد کرد.

من نام آن را «تهذیب» گذاشتم. یک اندیشمند در حوزه‎ی علوم انسانی علوم را نفی نمی‎کند و مدعی باشد من چیز دیگری در حال آفریدن هستم. خیر، علوم موجود را بادقت می‎آموزد و سپس بعد از درک روش آن (اگر متفکر است) تولید نظریه در دانش مورد نظر می‎کند. این متفکر با این شیوه در واقع تولید مکتب می‎کند. به همین خاطر تأثیر یک دین‌دار یا دین که خود دین با واسطه‎ی دین‌دار با علوم مواجه می‎شود، از ناحیهی تولید نظریه یا تولید مکتب است و این در چارچوب تهذیب آن دانش انجام می‎گیرد. هر نظریه یا مکتبی می‎تواند با آن دانش مواجه شود و آن دانش را برحسب روش آن به چالش بکشد، با این رویکرد که در علوم طبیعی تجربه همان روش است.

اگر یک دین‌دار به یاری منابع دینی خود به دنبال این باشد که چه چیزی می‎تواند در علوم طبیعی بگذارد، باید بر تجربه تکیه کند چون ملاک جز تجربه نیست. ممکن است عنوان شود در مواردی بین علوم و دین تعارض وجود دارد، این تعارض باید حل شود یا در پرانتز گذاشت که دید در آینده باید چه کرد.

دین چون عقل را پذیرفته است تابع عقل است و چون تابع عقل است فرد باید گزاره‎های عقلی را در مقابل عقل بگذارد.

در علوم تجربی انسانی مثل حسابداری و ترافیک که ناشی از تجربه و حیات تجربی بشر هستند و ناظر به اعتباراتی است که انسان‎ها برای رفع نیازهای روزمره‎ی خود وضع و اعتبار می‎کنند، چون اعتباری هستند دین هیچ حرفی ندارد. چرا؟ چون اعتباری هستند.

در علوم عقلی محض مثل منطق (که حتی در این بخش من ریاضیات را نیز وارد می‎دانم) دین هیچ حرفی ندارد. چرا؟ چون تحلیلی و ذهنی هستند.

در علوم انسانی نقلی حرف بسیاری دارد، چون مبانی نقلی بسیاری دارد. دین مباحث حِکمی دارد ولی بیش از آن مباحثش خطابی دارد و بیش از آن جدلی است. عرصه‎ی علوم انسانی به خصوص علوم اجتماعی و رفتاری در بخشی که تجربی و اعتبارات تجربی نیست به‌طورکل ملهم از مبانی فرهنگ و تمدن‎ها و در عالم اسلام مبانی فرهنگ و تمدن اسلامی و منابع نقلی است که فرهنگ و تمدن را تغذیه می‎کند.

بر این اساس، تهذیب از طریق روش علم انجام می‎گیرد و این روش علم به ما اجازه خواهد داد که به لحاظ روش بدانیم چقدر دین و معارف دینی می‎تواند در علوم تجربی و علوم انسانی عقلی، علوم انسانی تجربی، علوم انسانی نقلی (که علوم انسانی نقلی بیشتر علوم انسانی درون‌دینی است) و علوم اجتماعی رفتاری (که نیمی از آن تجربی است مثل اقتصاد) تأثیر داشته باشد.

 

ساخت مکتب، برونرفت از حیرت و گم‌گشتگی علوم انسانی اسلامی

حال باید پرسید وقتی ما نتوانیم تأسیس و تهذیب کنیم، روش چیست (روشی که واقع‎بینانه، عقل‎گرایانه و دین‎پسندانه باشد)؟ در اینجا یا باید یک نظریه ارائه بدهیم یا یک مکتب بسازیم. به تصور بنده برای این کرسی ساخت مکتب است. در واقع برای اینکه ما بتوانیم از حیرت و گم‌گشتگی رهایی یابیم نیازمند مکتبی هستیم و چون مکتبی که بنده عرض می‎کنم رئالیستی است ظرفیت بالایی برای توافق بر سر آن وجود دارد.

اقتضای این رئالیسم این است که ببینیم مبانی هستی‎شناسی ما چیست، هستی را چگونه تفسیر می‎کنیم تا مدعی شویم که دین می‎تواند این‌گونه تأثیر در علوم داشته باشد‎، معرفت‎شناسی حاکم بر هستی‎شناسی چیست، فلسفه‌ی علم حاکم بر آن هستی چیست و فلسفه‌ی علوم انسانی که هدف عمده‎ی ما اسلامی کردن آن است، چیست یا در چه حدودی می‎توان این علوم انسانی را اسلامی کرد.

این چارچوب را در سه بخش تحت عنوان معرفت‎شناسی و با عنوان نظریه‎ی «واقع‎گرایی پیش‎رونده» مطرح کردم. بحث فلسفه‎ی علم را نیز تحت عنوان «حدس و اثبات» مطرح کردم و در عرصه‎ی فلسفه‎ی علوم انسانی اسلامی «تهذیب باواسطه» را عنوان داشتم، اینکه دین می‎تواند علوم و گزاره‎های علمی انسان را تهذیب کند، به این معنا که خطاهای آن را رد کند، ولی با تکیه بر خود علوم این کار را انجام دهد؛ زیرا به یاری عقل در علوم عقلی می‎توان از منابع عقلای دین استفاده کرد و گزاره‎های عقلانی را اگر خطا دارند اصلاح کرد و اگر نیازمند به توسعه و بسط دارند توسعه داد.

اما این به این معنا نیست که گزاره‎های دینی درست هستند، دین درست است، ولی فهم من از دین که در غالب گزاره‎های دینی مطرح می‎شود و می‎تواند مملو از خطا باشد؛ برای همین معرفت دینی مملو از صدق‎ها و خطاهاست و این می‎تواند تزریق شود در علوم طبیعی و علوم انسانی موجود و در آنجا هم صادق‎ها و خطاهای بسیاری را مرتکب شود.

 

نظریه‎ی «تهذیب باواسطه» و علوم انسانی اسلامی

در ادامه به سه نظریه‎ی به طور اجمال می‎پردازم. این نظریه‎ها «واقع‎گرایی پیش‎رونده»، «حدس و اثبات» و «تهذیب باواسطه» است.

دین برای اینکه علوم انسانی را متحول سازد یا با آن وارد گفت‎وگو شود، می‎تواند تهذیب کند و در این تهذیب باید ببیند چه چیزهایی دارد. با چند گزاره که نمی‎توان دانش تأسیس کرد، تولید نظریه نمود یا مکتب تأسیس کرد.

باید دید در علوم طبیعی چه چیزهایی وجود دارد که عرضه شود. همچنین اگر بخواهیم در علوم انسانی که مصداق بارز آن تولید علوم انسانی اسلامی است، مثلاً فلسفه‌ی اسلامی نظر کنیم، دین از طریق تولید نظریه و دین‌داران از طریق تأسیس مکتب توانستند این تأثیر را بگذارند، نه اینکه فلسفهی دیگری را تولید و تأسیس کنند.

نتیجه این است که در علوم انسانی عقلی به‌واسطه‎ی عقل می‎‏تواند تأثیر بگذارد. در علوم انسانی که اعتبارات تجربی است چون اعتباری است هیچ تأثیری نمی‎تواند داشته باشد. در علوم انسانی درون‌دینی به طور کلی تأسیس می‎کند که هم مسیحیت و هم کمونیست هم می‎تواند این کار را انجام دهد، اما مقیاس تمام آن‎ها موفقیت علمی آنها خواهد بود؛ یعنی ما باید ببینیم در علوم درون‎دینی وقتی چیزی تولید می‎شود چقدر موفق است، چقدر به غایتی که در نظر دارد، می‎رسد و چقدر توانایی مسائل مورد نظر را دارد. عمده‎ی بحثی که برای جوامع ما در نزد اندیشمندان بسیار مطرح است علوم اجتماعی و رفتاری است، بخشی از آن که در فرهنگ و تمدن ما ریشه دارد اندیشمندان با هم اختلاف خواهند داشت و این اختلاف دامنه‎ی بسیاری خواهد داشت.