فرهنگ امروز/ بیژن عبدالکریمی: هدف این مقاله برجسته کردن رویکرد پدیدارشناسانه در تفکر شریعتی در مواجهه با تاریخ به طور کلی و با مقوله دین و تاریخ ادیان به طور خاص و نیز اهمیت این رویکرد در تخریب تفکر تئولوژیک و نیز در گذر از مواجهههای غیرپدیدارشناسانه با تاریخ است. نگارنده معتقد است تفکر آینده بشری و نیز تقدیر تاریخی آینده ما ایرانیان از رهگذر رویکرد پدیدارشناسانه، و نه رویکردهای تئولوژیک و ایدئولوژیک عبور خواهد کرد.
۱. اهمیت و ضرورت بحث
در معنایی عام، پدیدارشناسی را شاید بتوان وصف کلی و اصلی تفکر و اساساً عین تفکر دانست و ریشههای جریان پدیدارشناسی معاصر را شاید بتوان در متفکران گذشته نیز رهیابی کرد، آن چنان که فرضاً هایدگر ریشههای پدیدارشناسی را به ارسطو بازمیگرداند. اما در روزگار ما، با هوسرلــ بنیانگذار پدیدارشناسی در معنای اصطلاحی و خاص آنــ و با جریانات فلسفی مابعد هوسرلی پدیدارشناسی اثری ژرف در فلسفه معاصر، تفکر متفکری چون هایدگر، جریان فکری اگزیستانسیالیسم و در حوزههای گوناگون روانشناسی، جامعهشناسی، مردمشناسی، فرهنگشناسی، دینشناسی و... گذارده است.
همانگونه که در یکی از مقالات پیشین خود نیز آورده بودم «پدیدارشناسی چالشی است با همه پیشداوریها و نظامسازیهای جزمی متافیزیکی، ایدئولوژیک و تئولوژیک. در همه رویکردها و نظامسازیهای جزمی، پدیدارها در پای مفروضات و موضعگیریهای جزمی پیشین قربانی شده، لذا حقیقت میمیرد. پدیدارشناسی رویکردی است که تأکیدش بر این امر است که هدايت مسیر پژوهش باید با پدیدار و موضوع مورد پژوهش باشد، و تفكر محتواي خود را باید از پدیدار یا ابژة مورد مطالعه، و نه از مفروضات یا مواضع جزمی پیشین متافیزیکی، سیاسی، ایدئولوژیک یا تئولوژیک پژوهشگر اخذ نماید. پدیدارشناسی بر وصف انكشافي پدیدارها تأکید داشته، یادآور میشود با غفلت از وصف انکشافی پدیدارها، تفکر و پژوهش مضمون و محتواي حقیقی خود را از كف ميدهد. پدیدارشناسی خواهان است به این امر توجه دهد که تفکر و پژوهش نباید بكوشد بر پديدار چيره شود و پژوهشگر بايد بداند كه يك چنين چيرگياي از اساس امكانپذير نيست. لذا نظريه نباید به منزله ابزاري براي چيرگي بر پديدار تلقی شود، بلكه فقط چشماندازي است تا پديدار خود را در آن آشكار سازد. عشق و احترام به پديدارها شرط تفكر است. ما بايد از پديدار بياموزيم و افسار هدايت تفكرمان را به آن بسپاريم، بيآن كه بكوشيم به آن درس دهيم. البته ميتوانيم از پديدار پرسش كنيم، اما نبايد پاسخ را به دهانش بگذاريم. البته ميتوانيم پاسخ را به دهان پديدار گذاريم، اما در اين صورت محتواي تفكر و نظريه ما از كف خواهد رفت. اين ماييم كه بايد خود را با پديدارها هماهنگ كنيم و نه پديدارها با ما.»
به اعتقاد من، فلسفه معاصر و به تبع آن تفکر آینده بشری و نیز تفکر آینده در دیار ما از رهگذر پدیدارشناسی میگذرد. پدیدارشناسی، در معنای عام کلمه، جایگزین همه نظامهای متافیزیکی، تئولوژیک و ایدئولوژیک خواهد شد. پدیدارشناسی، نه لزوماً در معنای خاص و محدود هوسرلی آن، بلکه در معنای عام و گستردهای که اینجانب از آن مراد میکنم، تجدید عهد تازهای با وجود و حقیقت است.
به گمان اینجانب، وجود وجوهی از رویکرد پدیدارشناسانه در مواجهه با تاریخ و نیز مقوله اساسی و بنیادین دین و نیز در مواجهه با سنتهای تاریخی و عالم و تمدن جدید را در تفکر شریعتی میتوان دنبال کرد. این وجوه میتوانند ما را در خروج از بسیاری از بنبستهای نظری و ظهور پارادایم جدیدی از تفکر یاری دهند. به این اعتبار، تفکر شریعتی نه امری دیروزی و متعلق به گذشته، بلکه امری فردایی و در فراروی حیات اجتماعی و تاریخی ماست. آینده حیات اجتماعی ما و خروج ما از بحرانهای کنونیمان به رهبری و سرکردگی رویکردی از سنخ رویکرد پدیدارشناسانة شریعتی با مسائل و پدیدارها خواهد بود، و نه با رویکرد سنتگرایان و اصحاب تئولوژی و نه با رویکرد روشنفکران سکولار ما، که پدیدارها را در پای مفروضات تئولوژیک و ایدئولوژیک خویش قربانی میسازند.
۲. شریعتی و رویکرد پدیدارشناسانه
رویکرد پدیدارشناسانه به اعتبارهای گوناگونی در آثار و اندیشههای شریعتی دیده میشود. این رویکرد را با توجه به پدیدارشناسی نظریـعلمی دین و نيز پدیدارشناسی وجودی (اگزیستانسیل) در آثار وی میتوان تشخیص داد. سخن در این نیست که شریعتی با جریان یا رویکردهای گوناگون پدیدارشناسی آشنایی کافی داشت، بلکه همة سخن در این است که وی رویکردهای پدیدارشناسانه راــ آگاهانه یا ناآگاهانهــ آنهم نه به نحو کامل و در نهاییترین سطوح بحث، در نحوة تفکر خویش به کار برده است. این پرسش که آیا شریعتی با پدیدارشناسی آشنا بود یا نه، و اگر آری، تا چه حد، در وهله دوم اهمیت است. آنچه برای ما اهمیت دارد این است که او رویکرد پدیدارشناسانه را در پژوهشها و شیوه مواجههاش با مسائل اجتماعی، تاریخی و تمدنی ما از جمله با پدیدار دین اتخاذ کرده و در تفکر او این رویکرد جانشینی برای تفکر و رویکرد تئولوژیک بوده است. به همین دلیل است که معتقدم با شریعتی گامهای سترگی در جهت تخریب تفکر تئولوژیک و ظهور ایمان و تفکر معنوی تازهای بر اساس رویکرد و تفکر پدیدارشناسانه برداشته شده است.
همچنین سخن به هیچوجه در این نیست که تمام آثار و اندیشههای شریعتی حاصل مواجههای صرفاً پدیدارشناسانه با مسائل است، بلکه همه سخن در این است که رویکرد پدیدارشناختی عنصری مهم و اساسی از تفکر او را تشکیل میدهد. پدیدارشناسی شریعتی به پدیدارشناسی تاریخی هوسرلِ بحران علوم اروپایی و پدیدارشناسی استعلایی نزدیکتر است تا پدیدارشناسی اصالت ماهیتی کتابهاي ایدههای پدیدارشناسی و تأملات دکارتی. شریعتی میکوشد تا با مواجههای پدیدارشناسانهــ و نه تئولوژیک و ایدئولوژیکــ به فهم واقعیت دین در زیستجهان تاریخی و فرهنگی ما نایل شود و موفقیت وی در صحنة عمل اجتماعی و تأثیرگذاری عظیم تاریخی او نتیجه و حاصل مواجهة پدیدارشناسانة او با زیستجهان اجتماعی و تاریخی ما بوده است.
سخن در این ادعای پوزیتیویستی، غیرممکن و بیمعنا نیست که شریعتی در مسیر پژوهشهای خویش فارغ از هر گونه مفروضات، گرایشات و ارزشهای خویش بوده استــ امری که برای هیچ بنیبشری از اساس امکانپذیر نیستــ بلکه سخن در این است که وی در مسیر پراکسیس اجتماعی و تاریخیاش در مرحلة شناخت پدیدارها از مفروضات پیشین اعتقادی، دینی، مذهبی یا ایدئولوژیکش به سوی واقعیتهای اجتماعی و تاریخی حرکت نکرد و نکوشید مفروضات پیشین خود را به واقعیتها و پدیدارها تحمیل سازد. یقیناً همانگونه که «پدیدارشناسی»، در معنای «عدم تحمیل مفروضات، گرایشات و ارزشهای پیشین به پدیدارها در مرحلة شناخت و نظر» با «رئالیسم اخلاقی، تسلیم شدن به واقعیتها و تن دادن به آنها در مرحلة عمل» یکی نیست، لذا اعتقاد شریعتی به بسیاری از ارزشها در صحنة عمل اجتماعی و تأکید وی بر تلاش به منظور تغییر واقعیتها در مرحلة عمل را نمیتوان در تعارض با رویکرد پدیدارشناختی او در ساحت نظر دانست.
حرکت از سوی مفروضات به سوی واقعیتها، یعنی تلاش به منظور تحمیل مفروضات پیشین به واقعیتها در مرحلة شناخت و نظر، نطفة هر گونه تفکر تئولوژیک و ایدئولوژیک و انسداد تفکر است. لیکن شریعتی حتیالمقدور و تا آن جا که مقدورات بشری اجازه میدهد کوشید تا از خود واقعیتها و پدیدارها به سوی آرمانها، ارزشها و باورهایش حرکت کند. به همین دلیل، در قیاس با بسیاری، در تفکر او با انسداد تئولوژیک و ایدئولوژیک کمتر و گشودگی بیشتری نسبت به پدیدارهایی چون غرب، مدرنیته، سنت تاریخی خود و واقعیتهای سیاسی و اجتماعی جامعه مواجه هستیم.
همچنین میان رویکرد شریعتی به دین با پدیدارشناسی دین وجودی و اگزیستانسیل کییرکهگور همسوییهای فراونی وجود دارد، به این معنا که برای هر دو، دین نه یک ابژه یا متعلَّق شناسایی نظری، نه مجموعهای از اعتقادات و باورها، نه یک نظام نظری و مجموعهای از آموزهها و نه یک فرهنگ بلکه نحوهای از هستی آدمی، یعنی نحوهای از تحقق اگزیستانس انسان است که نتایج و لوازمش را در پارهای از احوالات وجودی (اگزیستانسیل) آدمی نشان میدهد. شریعتی نیز همچون کییرکهگور کوشید تا به توصیف نتایج و آثار اگزیستانسیل شیوة نگرش دینی در نحوة هستی آدمی بپردازد، توصیفی که خود حاصل تجربیات عمیق دینی وی در سطح حیات اگزیستانسیل خویش بوده است.
۳. شریعتی و تمايز پدیدارشناختی ميان حقیقت سنت و واقعیت تاريخي آن
يكي از شالودهها يا هستههاي مركزي انديشههاي شريعتي را تمايزگذاريها و مفاهيم دوگانة بنياديني تشكيل ميدهند كه بدون آنها بسياري از آموزهها و بصيرتهاي اصلي وي بدون پشتوانه ميگردند. اگر اين تمايزگذاريها پذيرفته نشوندــ آن چنان كه توسط بسياري اعم از روشنفكران و شيفتگان عقل مدرن و سنتگرايان و متوليان رسمي سنت تاريخي پذيرفته نميشوندــ پيكرة تفكر او فرو ميريزد. لذا بحث از اين تمايزات و مفاهيم دوگانه و ارزشگذاري در بارهشان چه در فهم آثار و انديشههاي شريعتي و چه در قضاوت راجع به آنها از نقشي بسيار اساسي برخوردار است. يكي از مهمترينِ اين تمايزگذاريها تمايز ميان «حقيقت» و «واقعيت» به طور كلي يا «حقيقت سنت تاريخي» و «واقعيت سنت تاريخي» به طور خاص و مفاهيم دوگانة «حقيقتـواقعيت» است. شريعتي اين تمايزگذاري را با مفاهيم دوگانة متعددي نشان ميدهد، مفاهيمي مثل «مذهب حقيقت و مذهب واقعيت»، «اسلام حقيقت و اسلام واقعيت»، «مذهب اسلام و تاريخ اسلام»، و... . به اعتقاد اینجانب، این تمایزگذاری، برخلاف برخی از تفسیرها، نه نوعی ثنویتگرایی افلاطونی (اعتقاد به تميز ميان عالم واقع و عالم حقیقت) و لذا مضاعف کردن بیهوده جهان واقع، یا به معنای انقطاع حقیقت از واقعیت و لذا نقدناپذیر کردن تاریخی مذهب است، و نه کاربرد تمایز کانتی میان نومن و فنومن در حوزة دین است آن چنان که در اندیشههای عبدالکریم سروش دیده میشود. این تمایزگذاری در اندیشة شریعتی چیزی جز کاربرد روش «تقلیل پدیدارشناختی»، یعنی حذف نمودهای غیرضروری از هر پدیده به منظور نیل به ثقل ماهوی آن و به حوزه خالص و محض یا «تقلیلیافته» آگاهی از یک امر نیست. برای مثال قیمت کتاب، نوع کاغذ یا جلد کتاب، و... نمودهای زائد و غیرضروری برای پدیدار محض کتاب، یعنی آن چه محتوا و مضمون یک کتاب را آن کتاب میسازد، یعنی مضمون فرهنگی، فکري، منطقی و... کتاب است و با حذف نمودهای غیرضروری میتوان به پدیدار کتاب محض، یا کتاب بما هو کتاب نزدیک شد. در خصوص پدیدار دین نیز در بسیاری از مواقع، واقعیت تاریخ سیاسی و اجتماعی جوامع، ما را از مواجهه با حقیقت دین دور میسازد، لذا با تمییز پدیدارشناختی میان آن دو میتوان به گوهر و حقیقت دین نزدیکتر شد. همچنین، رویکرد پدیدارشناختی وجودی (اگزیستانسیل) به دین و تمایز میان امر وجودی (اگزیستانسیل) و امر غیروجودی، آن چنان که در تفکر کییرکهگور دیده میشود (تمایز میان تفکر آفاقی و تفکر انفسی)، در آثار شریعتی بهخوبی هویداست.
۴. روش پديدارشناسي وجودي (اگزيستانسيل) و پدیدارشناسی تاریخی در مواجهه با دین
همچنین، شریعتی به جاي «توجيه بهاصطلاح الهي»، يعني تلقي دين به منزلة امري الهي و آسماني و تكيه بر منطق دروني تفكرات تئولوژيك و به جاي تكيه بر نص و متون مقدس و منابع ديني، از روش پدیدارشناسی در مواجهه با تاریخ ادیان بهره میگیرد (برای نمونه به مجموعهآثارهای تاریخ ادیان او رجوع کنید). در درسگفتارهای تاریخ ادیان، شریعتی، برخلاف نظامهای تئولوژیک، سرچشمه همه مذاهب را نحوة هستی انسانی دانسته، و در تحلیلهای پدیدارشناسانه خویش، ادیان را، اعم از بدوی و پیشرفته، سامی و غیرسامی، به منزلة پدیدارهای تاریخی تلقی میکند و مقوله دین را در کنار دیگر مقولات همچون هنر، عرفان، اسطورهها، علم و تکنولوژی نشانده، آنها را احوالات گوناگون انسانی و برخاسته از نحوة هستی خاص آدمی برمیشمارد. تحلیلهای تاریخی و پدیدارشناسانه از خود اسلام و تشیع نیز از جملة دیگر مواردی است که رویکرد پدیدارشناسانه شریعتی را نشان میدهد.
۵. شریعتی و مواجهه پدیدارشناسانه با سنت و مدرنیته
مواجهة شریعتی با سنت تاریخی، غرب و مدرنیته، نه مواجههای تئولوژیک است و نه مواجهه ایدئولوژیک؛ بلکه وی میکوشد به مواجههای پدیدارشناسانه با سنت تاریخی خود و نیز با جهان غرب و مدرنیته بپردازد. آن چه شریعتی را شریعتی میکند تلاش او به منظور تعیین معنای سنت تاریخی در جهان کنونی از طریق کوشش در جهت ایجاد دیالوگ و گفتوگو میان سنت تاریخی و عقلانیت مدرن است. یک چنین سعی و کوششی توسط بسیاری دیگر نیز صورت گرفته است، لیکن آن چه جایگاه شریعتی را در این مسیر ممتاز میسازد قدرت او در برقراری یک دیالوگ میان «سنت تاریخی» با «عقلانیت مدرن» است بیآن که، بر اساس مفروضات پیشین تئولوژیک یا ایدئولوژیک یکی از آن دو را بر دیگری چیره سازد. یعنی او نه همچون سنتگرایانــ در معنای عام کلمهــ میکوشد عالم جدید را به درون عالم سنتی کشد و عقلانیت مدرن را بر اساس مفاهیم، اصول و مبادی عقلانیت سنتی و ماقبل مدرن درک کند و نه همچون روشنفکران به ضدیت با سنت پرداخته، عالم سنت و نظام وجودشناختی و معرفتشناختی آن را بر اساس اصول، احکام و معیارهای عالم جدید و عقل مدرن مورد قضاوت قرار میدهد و نه همچون روشنفکران به اصطلاح دینی میکوشد به مادة سنت صورت عقلانیت جدید را تحمیل کند. همین عنصر مهمترین وصف تفکر و مواجهة پدیدارشناسانة او، هم با سنتهای تاریخی و هم با مدرنیته و عقلانیت مدرن است. هم سنتگرایان ماــ در معنای عام کلمهــ به دلیل غلبة رویکرد تئولوژیک و ایدئولوژیک و لذا ناتوانی در فهم عقلانیت مدرن از قدرت دیالوگ و همسخنی با عالم جدید ناتوانند و هم نوگرایان ماــ در معنای عام کلمهــ به دلیل سیطرة رویکرد روشنگرانه و ضد سنت و نیز به دلایل سیاسی و ایدئولوژیک و لذا ناتوانی در فهم عقلانیت سنتی و ماقبل مدرن از امکان دیالوگ با سنت تاریخی بیبهرهاند. لذا هر دو جریان از مواجهة پدیدارشناسانه، هم با سنت تاریخی و هم با غرب ناتوانند. اما تفکر شریعتی کمتر به مقابله و مواجههای تئولوژیک، ایدئولوژیک و غیرپدیدارشناسانه منتهی شده، سبب نادیده گرفته شدن ارزشها، عظمتها و دستاوردهای سترگی نمیشود که با سنتهای گوناگون تاریخی از جمله هم با سنت تاریخی خودمان و نیز با عقلانیت مدرن و تمدن جدید حاصل گردیده است. نحوة مواجهة شریعتی با غرب و شرق را نمیتوان در چارچوب ثنویتسازیهای ایدئولوژیک شرقـغرب، اسلامـکفر، ایمان شرقـالحاد غرب، تاریخ الهیـتاریخ شیطانی یا... قرار داد که فرضاً در اندیشههای سنتگرایان در معنای عام یا سنتگرایان در معنای خاص (فرضاً گنون، سید حسین نصر و...) یا در اندیشة متفکری چون فردید میتوان مشاهده کرد.
۶. نتایج و پیامدهای کاربرد پدیدارشناسی وجودی و تاریخی در شریعتی
تخریب تئولوژی، تلاش به منظور برقراری دیالوگ میان غرب و شرق و میان سنت تاریخی و عقلانیت مدرن، به رسمیت شناختن زیستجهان عالم جدید و در همان حال ایجاد امکان دفاع از سنت تاریخی و تفسیری معنوی از جهان در روزگار سیطره عقلانیت مدرن، بیآنکه به صورت مدرن بخشیدن به ماده سنت تاریخی منتهی شود، از جمله مهمترین دستاوردهای رویکرد پدیدارشناسانة شریعتی است.