فرهنگ امروز/فاطمه شمسی: نشست «تاریخ و حوزهی عمومی» توسط پژوهشکده تاریخ در خردادماه در محل سالن اندیشه در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. در این نشست مباحثی پیرامون مسائل و مشکلات حوزهی نشریات عمومی و رویکرد آنها در پرداختن به مسائل و شکاف عمیق بین نشریات عمومی و نشریات تخصصی دانشگاهی مطرح شد. مراد ثقفی، مدیر مسئول فصلنامهی «گفتگو» از جمله سخنرانان این جلسه بود که به مسائل تاریخنگاری در مجلات ایران و چگونگی امکان فهم تاریخی پرداخت. متن زیر سخنان ایشان در این جلسه است.
سهل و ممتنع گرفتن تاریخ؛ آفت تاریخنگاری
صحبت من کمتر مربوط به مسائل روزمره است و به پرسشهای اساسی و جدی در چگونگی تولید تاریخ برمیگردد که وجوه مادی و معنوی آن به یک اندازه اهمیت دارد. من ترجیح میدهم از باب دیگری به موضوع تاریخ و حوزهی عمومی بپردازم؛ به نظر من یکی از آفتهای تاریخنگاری در ایران سهل و ممتنع گرفتن تاریخ است. آنها که با طمأنینه بیشتر راجع به تاریخ حرف میزنند، به راحتی میگویند: «به ملتی که ز تاریخ خویش بیخبر است/ بهجز حکایت محو و زوال نتوان گفت» یا سادهتر آن؛ گذشته چراغ راه آینده است. دلم میخواهد مقداری راجع به شرایط امکان چنین چیزی صحبت کنم و از آن نتیجه بگیرم که اگر قرار باشد نشریاتی مانند مهرنامه یا یک زمانی نگاه نو و یا گفتگو بتوانند در این زمینه در کنار مراکز دانشگاهی کاری بکنند، چه اصولی را باید رعایت کنند؛ عرایض امروز من بیشتر ناظر بر این است.
وقتی میگوییم، به ملتی که ز تاریخ خویش بیخبر است/ بهجز حکایت محو و زوال نتوان گفت، چند پیشفرض داریم که هیچیک به آسانی قابل اثبات نیست. پیشفرض اول ما این است که ملتها تاریخ دارند. چگونه تاریخ دارند؟ یعنی تاریخ است که ملتها را میسازد یا برعکس؟ منظورمان از ملت کیست؟ پیشفرض دوم این است که میشود از تاریخ درک داشت. اینها مفروضاتی بسیار سنگین هستند، پژوهشهای فراوانی در این زمینه انجام شده تا بیابد که درک از تاریخ چیست و دربردارندهی چه مسائلی است. پیشفرض سوم شامل این میشود که ما میتوانیم این تاریخ را بیان کنیم، یعنی عناصر برسازندهی آن را میشناسیم؛ مثلاً در تاریخ پهلوی دوم، آیا تاجگذاری مهم است؟ زلزلهی بوئینزهرا مهم است؟ مرگ تختی یا کودتای ۲۸ مرداد مهم است؟ و ... چه چیزی مهم است که ما فکر میکنیم میتوانیم تاریخ را بازگو نماییم. میخواهم راجع به این موضوع امروز با شما سخن بگویم و شرایط چنین درکی را تا آنجا که میتوانم خدمتتان بازگو نمایم.
اجازه دهید از آسانترین بخش ماجرا شروع کنیم -آن هم به نظر آسان میآید- و آن خود کلمهی تاریخ است، ما دائماً آن را به کار میبریم، منظور از این کلمه چیست؟ من به چند معنای آن اشاره میکنم؛ برخی مواقع به اتفاقات مختلفی که برای یک نوع و گونهی واحد پیش میآید تاریخ میگوییم، مانند تاریخ هنر یا تاریخ سینما و حالت پیچیدهی آن تاریخ تاریخنگاری. یک جایی هست که کلمهی تاریخ را به معنای تغییرات مختلفی که با در کنار هم قرار گرفتن، یک مجموعه را شکل میدهند و یا به نظر میآید یک کلیتی را بازتاب میدهند به کار میبریم و از آن کلیت استنتاج میکنیم؛ مثلاً میگوییم تاریخ انقلاب ایران یا تاریخ اندیشهی سیاسی. گاهی از تاریخ هماهنگیها مدنظر است، گاهی ضدهماهنگیها و گاهی ناهماهنگیها؛ مثلاً میگوییم تاریخ امر غیرمترقبهای است که در زندگی یک فرد یا یک جامعه تأثیر میگذارد، بر این اساس برای مثال میگوییم انقلاب ایران یک پدیدهی تاریخی بود. مورد سادهتر، آشنایی با فلان شخص خاص است که در تاریخ زندگی یک فرد تأثیر گذاشته و آن را دگرگون ساخته است؛ در اینجا به امر غیرمترقبه تاریخ میگوییم. گاهی به شرایطی که امور با هم هماهنگ میشوند تاریخ میگوییم؛ یعنی تاریخ در این مورد بهمثابه چیزی است که خُرد خُرد در یک خط مستمر جمع میشود و ناگهان بهمانند یک کلیت در جلوی چشم ما ظاهر میگردد؛ مثلاً اگر کسی بخواهد تاریخ زندگی من را به نگارش درآورد، باید به افتوخیزهای عقیدتی من توجه نماید، زیرا این چیزی است که هماهنگکنندهی زندگی من است.
در یک جاهایی ما تاریخ را در واقع بررسی لحظات گسست تعریف میکنیم؛ اینجا دیگر نه اتفاق غیرمترقبه و نه تداوم بلکه گسست است که تعیینکنندهی تاریخ میشود، مثلاً میگوییم پذیرش تشیع توسط شاهاسماعیل بهعنوان دین رسمی دولت، تاریخ مملکت ما را شکل داد. در اینجا یک اتفاق نیست بلکه به یک گسست اشاره میکنیم. پس ملاحظه میکنید که از هر سو که برویم کلمهای از تاریخ را بهصورت سهل و ممتنع استفاده مینماییم و یا با آن برخورد میکنیم که اصلاً نه سهل است و نه ممتنع.
پس این پرسش مهم است که تاریخ چگونه ممکن میشود؟ چه باعث میشود که ما میتوانیم بگوییم این تاریخ است و این تاریخ نیست؟ من گریز کوتاهی به اندیشههای فلسفی میکنم. شاید سنت آگوستین یکی از اولین انسانهایی باشد که راجع به تاریخ صحبت میکند؛ وی دلیل اینکه اصلاً ما میتوانیم راجع به گذشته صحبت کنیم را این میداند که کسی این گذشته را مدیریت کرده است. وی معتقد است که خداوند یا اقتداری بالاتر از انسانها باید این وجوه گذشته را مدیریت کرده باشد تا ما بتوانیم اصلاً راجع به تاریخ صحبت نماییم وگرنه یکسری وقایع پراکندهی بیارتباط با هم و مدیریتنشده هستند که بهصورت رها در جهان وجود داشتند. به قول آن وزیر که (در کتاب آناتول فرانس) تاریخ را برای شاه خلاصه کرد: عدهای آمدند و رنج کشیدند و رفتند. این دیگر نامش تاریخ نیست.
سنت آگوستین معتقد است که برای اینکه بتوانیم اصلاً راجع به مفهوم تاریخ صحبت کنیم یک مدیریت استعلایی و یک مدیریت اعلایی حتماً لازم است. میدانیم که هگل راجع به تاریخ بسیار سخن گفته است و دلیل آن نیز این است که در واقع با ظهور مسیح ارتباطی بین این جهان و آن جهان برقرار شد، مسیح هم پسر خدا است و هم روحالقدس و هم یک انسان. هگل میگوید ظهور مسیح شرط تاریخ بود و آنچه شرط به وجود آمدن و ممکن بودن تاریخ را ایجاب میکند و تا قبل از آن ما در پارادایم جهان اسطورهای یونان زندگی میکردیم، بعد از ظهور مسیح است که ما وارد پارادایم جدید میشویم و تاریخ ممکن میشود. همهی ما میدانیم که این بیگانگی و ازخودبیگانگی که انسانی بودن و خدایی بون در آنِ واحد در ما به وجود میآورد، باعث میگردد که تاریخ سیر تکاملی پیدا بکند.
به نظر من در واقع این نگاه کانتی است که بر تاریخی که ما امروز از آن سخن میرانیم و در ذهنمان به آن ارجاع میدهیم، مستولی است بدون آنکه خود بدانیم. این نگاه میگوید این تاریخ است که سلسله زمانی وقایع را معنا میبخشد نه برعکس. خود اتفاقها پشت سر هم نیست که میتواند تاریخ به وجود آورد، این سلسله وقایع را ما پشت هم میگذاریم و میگوییم این ما هستیم که به این سلسله پشت سر هم بودنها معنا میدهیم. تاریخ در واقع به معنی معنابخش گذشته است. چه زمانی این اتفاق میافتد؟ به فلاسفهی تاریخ که رجوع میکنیم، که معروفترین و مهمترین آنها آدمی به نام کوزلِک (Reinhart Koselleck) است (که کتابهایش متأسفانه به فارسی ترجمه نشده است، ولی شاید مقالاتش برخی ترجمه شده باشد)، وی میگوید تا زمانی که ملتها هزارهگرا و منتظر ظهور منجی بودند تا آنها را از مصائبشان رهایی بخشد، ما چیزی بهعنوان تاریخ نداشتیم، درست از سال ۱۰۵۰،۱۱۰۰ میلادی است که تاریخ اهمیت مییابد، چرا؟ زیرا گفته میشود که جهان پایانی ندارد، پس باید آینده را خود بدانیم و دیگر نمیشود با خیال راحت نشست و اندیشید که جهان روزی پایان مییابد و مصائب و مشکلات تمام خواهد شد، بلکه من باید خود را نجات دهم.
شما اگر کتاب کشفالاسرارِ امام خمینی را مطالعه کنید، در آن اشاره میکنند که باید سهم امام را هزینه کنیم تا آینده را رقم زنیم و نمیشود منتظر ظهور منجی بود و کاری نکرد. میخواهم بگویم که اتفاقاً اگر در تاریخ نوآوری اندیشهی دینی را هم ملاحظه کنید، از این لحظه است که همه شروع به فکر کردن میکنند. در مورد اینکه ما خود باید چه کنیم، در واقع تناقض ماجرا نیز در همین جا است؛ تاریخ علم آینده است نه گذشته، تاریخ علمی است که به وجود آمده تا ما آیندهمان را تحت انقیاد و اختیار خود درآوریم. این جملهی گذشته چراغ راه آینده است نیز ناظر بر همین است. پرسش و نگرانی از آینده است که به علم تاریخ یا تاریخ بهعنوان یک رشته شکل میدهد، به همین دلیل تاریخ همیشه با مسئلهی پیشرفت در ارتباط است.
مفاهیم اصلی که در تاریخ با آن برخورد میکنیم شامل مفهوم پیشرفت، توسعه، نیروهای بالندهی تاریخ، نخبگان بورژوازی، عالمان، ملت، روح زمانه، انسانگرایی است، تمام اینها مفاهیمی هستند که ما دائماً با آنها سروکار داریم. اما این اتفاق که آینده فقط در صورت شناخت گذشته ممکن است، یعنی پدیدهای آینده دارد که گذشته داشته باشد، یک تالی فاسد بسیار خطرناک برای تمام کسانی دارد که با تاریخ سروکار دارند و آن تالی فاسد این است که اگر چیزی تاریخ نداشته باشد، دیگر آینده هم ندارد؛ در نتیجه همه شروع به ساختن تاریخ میکنیم، ملتها برای خود تاریخ جعلی میسازند (اگر تاریخ جمهوری آذربایجان را بخوانید خندهتان میگیرد).
مورد دیگر تخطئه کردن تاریخ دیگران است؛ گذشتهشان را تخریب میکنیم تا آینده نداشته باشند. شما بنگرید به تاریخنگاری پهلوی در مورد قاجار که همهاش تخطئه بود، فقط وقتی پهلویها رفتند کمکم شروع کردیم تا بفهمیم قاجار که بود و چه کرد؛ واقعاً فقط یکسری پادشاه بیکفایت بودند که هیچ نمیکردند و مملکت را به باد دادند؟ پس چگونه این مملکت در جنگ جهانی اول باقی ماند؟ تمام ممالک دنیا در آن برهه به هم ریختند، یکی دو مملکت هستند که یکی از آنها ماییم که تکان نخوردیم، مگر چنین چیزی ممکن است؟ ما اکنون در وضعیتی به سر میبریم که میبینیم چقدر آسان نظمها به هم میریزد و فجایع رخ میدهد. جنگ جهانی اول از وضعیت کنونی خاورمیانه بدتر بود و وضعیت مملکت ما بهمراتب ضعیفتر از وضعیت فعلی. چه میشود که مملکت ما باقی میماند؟ مگر میشود ما رجال نداشته باشیم؟ تاریخ قاجار را پهلوی مینویسد، در نتیجه تخطئه است، تاریخ پهلوی را ما امروز مینویسیم که پر از تخطئه است. من نه قاجار و نه پهلوی و نه هیچچیز دیگری را توجیه نمیکنم، منتها میخواهم این را بگویم که برآمدن علم تاریخ بهمنزلهی علم آینده و بهمنزلهی علمی که قرار است از نگرانیهای ما نسبت به آینده کم کند، یک تالی فاسد خیلی خطرناک دارد که اتفاقاً در مطبوعات بیشتر از جاهای دیگر وجود دارد؛ چراکه «مطبوعات میتوانند بنویسند، به قولی بزنند و در بروند». این یکی از بحثهایی است که میتوانیم داشته باشیم.
پس چیزی آینده دارد که گذشته داشته باشد و این در مورد همهچیز صادق است. اگر بخواهیم راجع به طبقات، گروههای اجتماعی، نظامها و احزاب و گرایشات فکری حرف بزنیم، باید برای آن تاریخ داشته باشیم وگرنه فایدهای ندارد. سؤال اصلی پس از این توضیحات این است که حال فهم تاریخی چگونه ممکن میشود؟ چگونه است که ما میتوانیم تاریخ را بفهمیم؟ روش فنی آن راحت است، باید به سراغ سند، مدارک و عکس و خاطرات و غیره رفت. مشکل این است که با تعداد زیادی سند روبهرو میشویم و در ذهن خود این سندها را به هم پیوند میدهیم. من یک مثال ساده میزنم؛ حدیثی وجود دارد که میگوید: «حب الوطن من الایمان»؛ شعر فردوسی هم داریم که میگوید: چو ایران مباشد تن من مباد؛ در مجلهای هم مصاحبهای میخوانیم که در آن فردی میگوید که اگر بنا باشد که تمامیت ارضی کشور به خطر بیفتد، من حاضرم همهی اختلافاتم را کنار بگذارم که کشور نابود نشود. ما اینجا با مفاهیمی مانند وطن، کشور و ایران روبهرو هستیم که برایمان اظهر من الشمس است، اما اینگونه نیست، من از کجا بدانم منظور فردوسی از ایران چه بوده؟ میتوانم این جمله را بیاورم که از زمان سلطانمحمود چیزی تحت عنوان ایران وجود داشته که مورد التفات نخبگانش بوده که تا امروز باقی مانده است؟ میتوانم چنین نتیجهای بگیرم؟ ایران من و ایران فردوسی چه ارتباطی با هم دارند؟ به لحاظ جغرافیایی حوزهی اختیارات سلطان محمود تا کجا بوده است؟ به لحاظ دین چگونه بوده؟ اصلاً سلطانمحمود فارسی نمیفهمیده و ترکی سخن میگفته است. پس چگونه است که من میتوانم سندی را بخوانم و وقتی به کلمهی ایران برمیخورم، بگویم این منِ امروزم؟ من میتوانم از آن بهعنوان سند در استدلال تاریخیام استفاده نمایم.
یا وقتی به کلمهی وطن برمیخورم، بگویم این همان وطنی است که در وطنیهای مشروطه از آن استفاده میشده است. این همان وطن است؟ چگونه فهم تاریخ ممکن است؟ بزرگترین مشکل اتفاقاً این است. جواب من به این مسئله این است؛ همهی اینها نشان میدهد که فهم تاریخی یک گفتوگو بین تاریخنگار و سند نیست. شرط پدید آمدن امکاناتی که در آن فهم تاریخ ممکن شود یک مثلث است که در آن اتفاقاتی باید بیفتد وگرنه نمیتوانیم بگوییم فهم تاریخی به دست آوردهایم. خرد تاریخی که ما دائماً به آن اشاره میکنیم، در یک فضای سهگانه ممکن است که در آن کاربرد کلمات باید با دقت، روشن و مشخص یا حداقل با توافق دوجانبه صورت گیرد. دومین شرط آن است که حواسمان باشد که همهی مفاهیم جهتدهندهی تاریخ نیستند، بلکه برخی از آنها جهتدهنده هستند. باید بر سر مفاهیم با هم بحث کنیم. برای ما مطبوعاتیها که مجبوریم سه ماه یک بار یا دو ماه یک بار یا هر ماه پروندهای منتشر کنیم، این سؤال مطرح است که راجع چه مفاهیمی کار کنیم؟ چه مفاهیمی اصلاً تاریخی هستند؟ چه مفاهیمی امروز برای ما مهم هستند؟ ملت باید بر سر این مسائل بحث کنند.
نکتهی سومی که وجود دارد، این است که متون تاریخی را نباید بهمنزلهی واقعیتنگاری مورد بررسی قرار دهیم، بلکه باید به ساختارهایی که قاب این واقعیت را شکل دادند، توجه نماییم. ارزیابی چارچوبهای حقوقی دورانهایی که بررسی میکنیم برای تاریخنگاری بسیار مهم است و این متأسفانه بسیار مغفول مانده است. فهم این چارچوبها و فهم چگونگی نقض آنها برای استفاده از تاریخ به معنای خرد تاریخی بسیار مهم است. تصور من این است که چنانچه بخواهیم دانشگاهها و مراکز تحقیقیمان سرزنده شوند و همینطور مطبوعاتی که واقعاً جور آنها را میکشند -چراکه کار تاریخی و تحقیق تاریخی چندین سال است که در مطبوعات انجام میشود تا در دانشگاهها و مراکز مطالعاتی، دستکم در مورد تاریخ معاصر اینگونه است- باید بتوانند این فضایی که در آن خرد تاریخی میتواند شکل گیرد و فهم تاریخ ممکن میشود را حفظ نماید؛ این وظیفهی ماست.