فرهنگ امروز/ فاطمه شمسی: نشست نقد و بررسی کتاب «نظریهای در باب عدالت» نوشته «جان رالز»، در خرداد ۱۳۹۴ با حضور موسی اکرمی و شهلا اسلامی، منتقدان و مرتضی نوری، مترجم اثر برگزار شد. در باب مسئلهی رابطهی میان عدالت و آزادی و نسبت میان نظریات رالز با مباحث کانت و فلسفهی اخلاق، ویژگی آثار رالز در مقدم دانستن حق بر خیر است. رالز عدالت را مقدم بر خوشبختی میداند و خوشی و کامیابی را در صورتی دارای ارزش قلمداد میکند که عادلانه بودن آن محرز گردد. بحث از عدالت، دو حوزهی فلسفهی سیاسی و فلسفهی اخلاق را در بر میگیرد. در زیر سخنان شهلا اسلامی در نقد و بررسی کتاب و ترجمه آن و پاسخ مرتضی نوری به برخی از ایرادات مطرح شده را می خوانید.
شهلا اسلامی: رالز دغدغهی نظریهی اخلاقی ندارد
کتاب نظریهی رالز یکی از کتابهای مهم در قرن بیستم بوده است. تامس نیگل در مقالهی خویش رالز را مهمترین فیلسوف سیاسی قرن بیستم میداند. جالب اینجاست که هم منتقدین و هم مفسرین رالز به اهمیت فلسفهی رالز اذعان دارند. من از آقای نوری برای ترجمهی خوبشان تشکر میکنم. موضوعی که رالز کار کرده است یک موضوع بسیار مهم در تاریخ فلسفه است. عدالت یکی از دغدغههای همیشگی بشر بوده است. مهمترین کتاب افلاطون، جمهوری است و مهمترین سؤالش این است که عدالت چیست. بشر و خود تاریخ همیشه با این موضوع سروکار داشته و هیچوقت هم به جواب قطعی نرسیده است. وقتی در مورد یونان صحبت میکنیم، در آن دیدگاه، همیشه موجودات دارای یک جایگاه طبیعی هستند، منتها در رویکرد جدید صحبت بر سر حقوق انسان است و برخلاف یونان ربطی به طبقه ندارد. آیزایا برلین یکی از فلاسفهی مهم در دستهبندی خود فیلسوفانی که در مورد بسیاری از موضوعات صحبت میکنند را در دستهی روباهها قرار میدهد و برخی دیگر را که فقط در مورد یک چیز صحبت میکنند به خارپشت تشبیه میکند؛ رالز نیز تنها راجع به عدالت سخن میگوید.
ادعایی که رالز در کتابهایش (نظریهای در باب عدالت، لیبرالیسم سیاسی که دکتر اکرمی ترجمه خیلی خوبی را از آن ارائه دادهاند و کتاب عدالت بهمثابه انصاف ترجمهی خوب آقای عرفان ثابتی) مطرح میسازد این است که یک روش نظاممند وجود دارد که بهواسطهی آن میشود به اصول عدالت دست یافت که مبتنی بر هیچ دیدگاه فلسفی، مذهبی و یا اخلاقی خاص نیست. ما انسانیم و میتوانیم به اصول عدالتی برسیم که درعینحال اخلاقی و از همه عقلانیتر است و میتواند حمایت دیدگاههای مختلف فلسفی، مذهبی و اخلاقی را به دست آورد؛ به همین دلیل میتوانیم بگوییم هم اخلاقی هستند و هم سیاسی.
اما در مورد خود کتاب من چند نکته را بیان میکنم، شاید به خواندن این کتاب کمک کند و پیشفرضها و دغدغهی رالز را نشان دهد. رالز در ابتدای کتاب موضعش را مشخص میکند و میگوید که کاری به فضیلت اشخاص و در نتیجه عدالت فردی ندارد. عدالتی که مورد نظر رالز است، عدالت نهادهای اجتماعی است؛ پس نظریه در پی عدالت اجتماعی و موضوعش ساختار جامعه است. رالز در ابتدای کتاب بین مفهوم عدالت و برداشت از عدالت تمایز قائل میشود، من با نگاه تام کمپل این تمایز را نشان میدهم که در واقع همان دیدگاه به بیانی روشنتر است. وقتی میگوییم مفهوم عدالت، در واقع به معنای عدالت نظر داریم و وقتی میگوییم برداشت از عدالت، در حقیقت به بیان دیدگاههای مختلف در مورد عدالت میپردازیم. رالز به برداشت از عدالت کار دارد و بیشتر به محتوای عدالت میپردازد و کاری ندارد که مفهوم عدالت چیست. نکتهی سوم، تقدم فرد است که یکی از اصول لیبرالیسم است و رالز نیز لیبرال است. نکتهی دیگری که او را متمایز میسازد تقدم حق بر خیر است؛ در واقع نمیخواهد در مناقشات مربوط به خیر وارد نشود و تلاش میکند طوری حق را تبیین کند که مسبوق به هیچ مفهومی از خیر نباشد و نسبت به برداشتهای مختلف از خیر بیطرف باشد. از دید او خیر یک نظریهی کاملاً فردی و شخصی است. آنچه او را از لیبرالهای دیگر متمایز میسازد و همچنین باعث انتقادهای مختلف میشود این است که اصول اجتماعی و اقتصادی را با لیبرالیسم همراه کرده است.
نکتهی چهارمی که آقای نوری نیز مفصل بدان اشاره کردهاند و من سریع از آن میگذارم، بحث فایدهگراها، کمالگراها و شهودگراها است که در دورهی رالز وجود داشته است. اینکه فایدهگراها وقتی میخواستند داوری کنند بین درستی و نادرستی کاری، فایدهی آن را در نظر میگرفتند. بر اساس نظر شهودگراها نیز اصول اخلاقی با پیروی از شهودهای اخلاقی انسانها است که انتخاب میشود، منتها نکتهای که میخواهم بگویم این است که رالز در همان ابتدای کتاب از برخی از اصطلاحات مانند intuitive motions یا intuitive understanding استفاده میکند، همچنین در قسمتهایی میگوید که هر برداشتی از عدالت ناگزیر خواهد بود تا حدودی بر شهود تکیه کند. همانطور که گفتیم رالز بخشی از شهودگراها را حفظ کرده است، به نظر میرسد که این مفهوم شهود با حس عدالتخواهی و اخلاقی و قضاوتهای سنجیدهی(Considered judgment) ما انسانها در ارتباط است که البته رالز به طور مفصل به این ارتباط نمیپردازد. رالز حس عدالت را مثل توصیف حس ما در تشخیص صحت گرامری جملات زبان مادری توصیف میکند.
نکتهی هفتم که دنبالهی بحث قبلی است، وی در مقدمهی کتاب ادعا میکند که دیدگاهش بدیع نیست و در ادامهی همان سنت قرارداد اجتماعی لاک، روسو و کانت است، منتها تفاوتهایی دارد. لاک به یک حالت طبیعی برای انسانها که وضع آزادی بوده، معتقد بوده است، اینکه همهی انسانها آزاد هستند و آزادیشان مطلق است و برخی اوقات این آزادیها با یکدیگر تداخل مییابد، در نتیجه نیاز به دولتی داریم که این آزادیها را مشخص نماید. روسو نیز در کتاب قرارداد اجتماعیاش، دولت را نتیجهی قرارداد اجتماعی و خود قرارداد را مظهر ارادهی عمومی میداند؛ بنابراین بهطورکلی کسانی که به قرارداد اجتماعی قائل بودند، از آن برای نیل به دو هدف استفاده میکردند، یکی اینکه چرا اصلاً باید دولتی باشد و دوم اینکه اصلاً چه نوع دولتی باید بر سر کار باشد. این نظریه سالها مسکوت مانده بود و رالز میگوید که میخواهد از همین نظریهی قرارداد اجتماعی استفاده کند. به همین خاطر است که به گفتهی خود نمیخواهد بگوید که قرارداد نخستین برای ورود به یک جامعهی خاص و یک شکل خاصی از حکومت است، بلکه میخواهد از قرارداد اجتماعی استفاده نماید تا قضاوتهای سنجیدهی انسانها را در باب عدالت بهصورتی سامان دهد که بتواند برای تصمیمگیریهای سیاسی از آن سود جوید؛ البته تأکید میکند که آنچه میگوید یک قرارداد صرف نیست، بلکه مبنایی دارد و تکیهگاه آن نیز تنها برای توافق بدون پشتوانه نیست و مربوط به یک انتخاب عقلانی و برای ما قابل بررسی است.
رالز برای نشان دادن منظور خود از قرارداد اجتماعی یک موقعیت فرضی (original position) که آقای نوری آن را «وضعیت آغازین» ترجمه کردهاند را پیش میکشد، اینکه طرفهای قراردادی را در یک موقعیت فرضی در نظر بگیرید که اینها با هم برابرند، عقلانی و خودآیین هستند (که این خودآیین بود کاملاً کانتی است که خود رالز نیز بدان اذعان دارد) و دیدگاه اخلاقی و فلسفی خاصی ندارند و در یک «پردهی بیخبری» به سر میبرند و نمیدانند که چه وضعیتی دارند؛ این افراد میخواهند راجع به اصول عدالت به یک نتیجه برسند که این موقعیت اولیه منتقدان زیادی از جمله هابرماس داشته است. رالز میگوید در دل این موقعیت اولیه طرفهای قرارداد از یک فن و یا تکنیکی استفاده میکنند که رالز نام آن را «تعادل تأملی» یا Reflective Equilibrium میگذارد؛ این فن از حس اخلاقی شخص استفاده میکند و بیان میدارد که هریک از ما قضاوتهایی داریم که تثبیت شدهاند و هرگز نیز انتظار نداریم که از آنها دست برداریم، مثل نادرستی بردهداری. رالز میگوید ما قضاوتهای سنجیده و اخلاقی داریم و اصولی که حس عدالتخواهی ما به آن حکم میکند. حال میخواهیم اینها را در تناسب با یکدیگر قرار دهیم، این تناسب و سازگاری میان اصول عدالت و قضاوتهای سنجیدهی منِ انسانی در طی یک فرایند صورت میگیرد که نام این فرایند «تعادل تأملی» است. رالز میگوید این فرایند تعادل است، زیرا در نهایت امر اصول و قضاوتهای ما به سازگاری میرسد و این فرایند تأملی است، زیرا در نهایت امر میفهمیم که داوریهای ما از چه اصولی پیروی میکنند.
برخی از مفسران رالز مانند جوزف راز این را اینگونه بیان میکنند که انگار که در قضاوتهای سنجیدهمان رفت و برگشت میکنیم، این رفت و برگشت تعدیلهایی را موجب میگردد که به نظر رالز ما را به «تعادل تأملی» میرساند. به نظر رالز ساختن بخش اخلاقی یک نظریهی سیاسی تعیین اصولی است (که همان اصول عدالت است) که کاربرد و اعمال آن اصول منتهی به قضاوتهای به طور شهودی درست و واقعی بشود. یکی از انتقادهایی که به این نظریه میشود این است که آیا «تعادل تأملی» یک صورت از شهودگرایی است؟ انتقاد بعدی این است که این «تعادل تأملی» فقط برخی از قضاوتهای سنجیدهی ما را معین میسازد و اینکه قضاوتهای سنجیدهی اخلاقی مبنای درستی برای یک نظریهی اخلاقی نیست. البته رالز نیز دغدغهی نظریهی اخلاقی ندارد، شاید این انتقاد تا حدودی وارد نباشد. انتقاد دیگر این است که «تعادل تأملی» با یک دیدگاه جهانشمول در خصوص نظریهی عدالت مطابقتی ندارد و برخلاف ادعای رالز همهی فرهنگها را در بر نمیگیرد. ممکن است من در جامعهای قضاوت سنجیده داشته باشم که در جامعهی دیگر قضاوت سنجیده بهحساب نیاید. نکتهی دیگر این است که آیا این فن جزء سنت قرارداد اجتماعی است یا موضعی فرااخلاقی است؟
یکی از اشکالاتی که به رالز وارد است این است که به تحلیل مفاهیم اخلاقی و معرفتشناسی اخلاقی و مفهوم عدالت نمیپردازد. رالز به دو اصل مهم اشاره میکند که در نهایت به آن باید برسیم: اصل اول آزادی نام دارد و اینکه هر شخصی باید حقی برابر نسبت به گستردهترین نظام جامع آزادیهای اساسی داشته باشد که با نظام مشابه آزادی برای همگان منافاتی نداشته باشد. اصل دوم، نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی چنان میبایست سامان یابند که هر دوی آنها: الف. بیشترین نفع را برای محرومترین افراد داشته باشد؛ ب. به مناصب و مشاغلی وصل باشند که در شرایط منصفانه و برابر از نظر فرصت به روی همه گشوده باشد. در همین کتاب با توجه به این شرایط میگوید “Justice as fairness” یعنی «عدالت بهمثابه انصاف». بعداً میبینیم که رالز روش خود را برساختگرایی میکند -در کتاب نظریهی عدالت در جایی ندیدم که به این مطلب اشاره کند-؛ اشخاص در روش برساختگرایی آمران اخلاقی خودآیینی هستند که برداشتی از خیر دارند و در شرایط آزادی و برابری، اصول همکاری اجتماعی را با توافق یکدیگر تعیین میکنند، هیچ ارزش و خیر متقدمی هم برای آنها وجود ندارد. بعدها رالز مقالهای با عنوان «مضامینی در فلسفهی اخلاق کانت» مینویسد و بیان میکند که مانند کانت عمل کرده است و روش خود را برساختگرایی مینامد.
مانند هر فیلسوفی که پیشفرضهایی دارد، رالز نیز در مقدمهی کتاب خود پیشفرضهایی دارد؛ یکی از این پیشفرضها این است که طبیعت انسان دارای قوای اخلاقی است و این حس عدالتخواهی در وجود ما در قضاوتهای مربوط به عدالت به کار میرود و پیشفرض دیگر این است که خودآیینی و آزادی افراد سرچشمهی عدالت و رسیدن به اصول آن است و اینکه راه رسیدن به عدالت از طریق قرارداد اجتماعی است. آنچه میخواهم بگویم این است که وقتی از عدالت صحبت میکنیم، واقعاً نمیتوانیم وارد مباحث فلسفهی اخلاق نشویم، رالز نمیخواهد خود را درگیر مباحث فلسفهی اخلاق کند و این شدنی نیست. رالز ادعا میکند که نظریهاش مبتنی بر هیچ دیدگاه فلسفی و اخلاقی خاصی نیست، اما وی دیدگاه خاصی در مورد انسان دارد، یکی اینکه انسانها دارای حس عدالتخواهی هستند، اینکه افراد در موقعیت اولیه برابرند، خودآیین هستند و شایستگی این را دارند که روش زندگی خود را انتخاب کنند. دیگر اینکه رالز لیبرال است و تقدم فرد را قبول دارد؛ پس میتوانیم بگوییم که در اندیشهی رالز طبیعت انسان بر اساس یک نظرگاه اخلاقی و ازاینرو فلسفی تعریف میشود که نمیتوانیم از آن چشمپوشی کنیم.
به نظرم ترجمهی چنین متونی مورد نیاز جامعهی ما است. وقتی این کتاب را نگاه کردم، دیدم مقدمهی بسیار خوبی دارد و خیلی قابل استفاده است و بااینکه کتاب پیش از این ترجمه شده بود، ترجمهی مجدد آن نیاز بود؛ اما خب به نظرم هنوز برخی از اصطلاحات جای بررسی دارد و دلیلش این است که معادلسازی برخی اصطلاحات انگلیسی در زبان فارسی بسیار سخت است؛ یکی از آنها اصطلاح original position است، شاید ترجمهاش به موقعیت اولیه هم خیلی رسا نباشد، یا برای مثال اصطلاح good را شاید همه جا نتوانیم خیر ترجمه کنیم، برخی جاها واقعاً خوب ترجمه میشود، وقتی goods می آید، به معنای کالا یا خواسته میشود. در کتاب برخی جاها هنوز ابهام داشت، مثلاً مطلبی که به آن اشاره کردم که رالز بین مفهوم عدالت و برداشت از آن تمایز قائل میشود، اصطلاحاتی مانند association را دیدم که به معاشرت برگرداندهاید که برای من قابل فهم نبود، یا برخی از اصطلاحات مانند state, situation, position اینها همه به وضعیت ترجمه شده است؛ به نظرم جا دارد که مقداری اصلاح شود.
پاسخ نوری به انتقادات مطرح شده
اگر اکنون پاسخی میدهم این پاسخها اندیشیده است. در مورد تفاوت دو ویراست که دکتر اکرمی فرمودند، مقدمهای که من ابتدا نوشتم ۴۰ صفحه بود که با اصرار به ناشر قبولاندم که آن را منتشر سازد؛ چراکه ناشر آوردن مقدمهی طولانی را توجیهپذیر نمیدانست. با توجه به اینکه خود رالز در ویراست دوم کتاب مطالبی را که از چاپ اول حذف نموده، نیاورده است (لزومی نمیدیده که بیاورد)، من نیز لزومی به آوردن آن ندیدم. مضاف بر اینکه خود رالز در ویراست نهایی کلیاتی از تفاوتها را در مقدمهی خود آورده است. حال تصور کنید وقتی خود نویسنده تفاوتها را بیان کرده آیا جایز است من مترجم بیایم و بهصورت جزئی در مقدمه به آن بپردازم؟ همچنین با وجود اینکه زندگینامهی رالز را در دل نظریههایش و هر سه کتابهای اصلیاش را در مقدمه توضیح دادم فکر نمیکنم مسئلهای به این جزئیت وظیفهی مترجم باشد که آن را بیاورد. در مورد عیوب رالز و نظر منتقدان وی که فرمودند باید در مقدمه به آنها نیز اشاره میکردم؛ اتفاقاً قصد من هم این بود که نظر منتقدان وی را نیز بیاورم، اما همان محدودیتهای توجیه ناشر مانع از آن شد. در مورد اغلاط تایپی درست است و آن هم به مشکلات فنی برمیگردد که میدانم توجیهی ندارد و برمیگردد به هزینهای که ناشر باید بکند.
در مورد اسامی من وسواس زیادی به خرج دادم، از آنجا که اسامی بسیار زیاد است و خیلی از آنها ناشناخته هستند، به دلیل کمبود منابع و امکانات پیش روی من این امر بسیار سخت بود. برخی از اسامی در زبانهای مختلف و در لهجهها به طرق مختلف تلفظ میشود که بر پیچیدگی و سختی کار میافزاید و این به نوعی به رسمالخط فارسی برمیگردد. در مورد کلمهی Reflective اگر به فرهنگهای لغت انگلیسی و فارسی مراجعه کنیم یکی از معناهای آن دقیقاً اندیشیده است. ما فکر میکنیم Reflected به معنای اندیشیده است؛ یعنی امری که محصول Reflection است، من رالز را اینگونه میفهمم و هدفمم هیچگاه برای آوردن اندیشیده سرهنویسی نبود.Equilibrium یک وضعیت و یک حالت است، در واقع به محصول فرایند، Equilibrium میگویند و نه خود فرایند؛ یعنی اینکه یک رابطهی رفت و برگشتی بین اصول اولیه و قضاوتهای سنجیده رخ میدهد، محصول آن فرایند «تعادل اندیشیده» میشود، تأمل فرایند را میرساند و نه محصول را؛ درصورتیکه رالز میخواهد بگوید که آن فرایند اندیشیده است. برخی از این مشکلات به پتانسیل و امکانات زبان فارسی برمیگردد.
در مورد وحدت معادلها صادقانه میگویم که یکی از حساسترین دغدغههای من است. اما این نکته خیلی مهم است که معادلی باید واحد باشد که جزء اصطلاحات تخصصی متن است، نه در همهی جای کتاب. State در همه جای این کتاب به معنای تخصصی به کار نرفته است، position هم همینطور. در مورد کلمهی ناب که فرمودند، من همه جا «محض» به کار بردم و این شاید اشتباهی سهوی در برگردان کلمات در نرمافزار word باشد. من معتقد هستم در ترجمه ما باید مفهوم را برسانیم با توجه به پتانسیلهای که در زبان موجود است.