فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: «سیاست، توسعه، محیط زیست»، عنوان سمیناری بود که مؤسسهی مطالعات سیاسی-اقتصادی پرسش به مناسبت هفتهی جهانی محیط زیست برگزار کرد. در این سمینار حسینعلی نوذری و محمدامین قانعیراد به ترتیب با موضوعات «جایگاه نظریههای محیط زیست در نظریهی سیاسی معاصر» و «الگوهای توسعه، عدالت و محیط زیست» به سخنرانی پرداختند. در این نشست بار دیگر تفاوت دیدگاه اصحاب علوم سیاسی و اصحاب علوم اجتماعی سر برآورد؛ دکتر نوذری در این سخنرانی ساختارهای قدرت موجود در جوامع و عملکرد منفی آنها را عامل اصلی بحران محیط زیست عنوان کرد، اما دکتر قانعیراد عملکرد تودهی مردم را مهمتر از ساختار سیاسی دانست. هرچند از نگاه هر دو استاد هر دو عامل مؤثر هستند، اما اختلافنظر بر تقدم و تأخر این دو عامل بود. آنچه در زیر میخوانید گزارشی است از سخنان دکتر نوذری. در گزارش آتی سخنان دکتر قانعیراد و نقدی که دکتر نوذری بر سخنان ایشان وارد کردند، خواهد آمد.
ماهیت بینرشتهای مسئلهی محیط زیست
ماهیت بحث ما در اینجا سرشت بینرشتهای دارد. اساساً مسئله محیط زیست مسئلهای نیست که تنها بیولوژیستها و یا کسانی که با حوزههای مسائل جغرافیایی و محیط زیست سروکار دارند به آن بپردازند و یا تنها دغدغهی آنها باشد. امروزه هیچیک از افراد نه در جامعهی ما بلکه در هیچ جامعهای نمیتوانند خود را از مسائل و پیامدهای محیط زیست به دور نگه دارند، امروز کودکی هم که به دنیا میآید با این مسئله درگیر است. پیش از آنکه مسئلهی بهداشت، خوراک، پوشاک و غیره مبرم و حیاتی باشد، مسائل محیط زیستی است که دغدغهی اصلی به شمار میآید. در ایران بهویژه در سه دههی اخیر بهواسطهی مدیریتهای سوء و نادرست ما با این معضل بیشتر روبهرو هستیم که گریبان همهی ما نه فقط نسل امروز بلکه نسلهای بعدی را هم میگیرد؛ متأسفانه ما عادت کردیم دیدهای کوتاهمدت داشته باشیم. بحرانهای محیط زیستی (مسائل مربوط به آبوهوا، گردوخاک، قحطی، خشکسالی، بیآبی و آلودگی هوایی که ما امروزه استنشاق میکنیم) که به خصوص در ۱۵ سال اخیر در حال حاد شدن است و هیچ تدبیری و تمهیدی برای آن اندیشیده نمیشود، نشان میدهد که ما به طور مبرم و اساسی با اینها سروکار داریم.
بنابراین این مسئله تنها به بیوژولیستها مربوط نمیشود، بلکه اصحاب علوم اجتماعی، علوم سیاسی، تاریخ، اقتصاد، مدیریت و... در این مسئله دخیل هستند و از منظرها و دیدگاههای مختلفی به این مسئله نگاه میکنند؛ بنابراین خصلت قضیه بینرشتهای است.
لزوم بحث نظری در حوزهی محیط زیست
اما چرا بحثEnvironmentalism یا Ecologism را در قالب نظریهی سیاسی طرح میکنیم؟ امروزه شما وقتی به textbook در زمینهی Political Theory یا Political philosophy مراجعه میکنید هیچ کتاب درسی در حوزهی نظریهی سیاسی و اندیشهی سیاسی و فلسفهی سیاسی (این سهگانهی مهم گفتمان علوم سیاسی) را نمییابید که در آن فصلی را به طور مستقل و مؤکد به فلسفهیEnvironmentalism و Ecologism اختصاص نداده باشند. من همواره این مبحث و بحث فمینیسم را در کلاسهایم تدریس میکنم؛ البته من بر مبنای انتخاب شخصی این کار را نکردم، وقتی شما به کتابهای Contemporary Political Ideologies یا Modern and Contemporary Political Ideologies یا Modern Political systems مراجعه میکنید، میبینید فصولی به این دو موضوع اختصاص داده شده است، ضمن اینکه دانشجویان و مخاطبان رشتهی جامعهشناسی، مدیریت، اقتصاد و ... وقتی به textbook اساسی خودشان مراجعه کنند، میبینند پارهای از نظریههای کلان و همینطور نظریههای خرد، نوک توجهشان را متوجه این مسائل میکنند؛ زیرا این مسائل تأثیر اساسی در بسط و گسترش نظریههای بعدی و در جلوگیری از نظریهها دارد.
تاریخچهی نظریهی سیاسی
نظریهی سیاسی به طور سنتی با حوزههای مشخصی سروکار دارد؛ دیرینهی آن به افلاطون و ارسطو برمیگردد که یکسری مسائل و دغدغههای خاصی داشتند، از جمله این مسائل چند پرسش اساسی است که آنها را بهصورت خلاصه بیان میکنم. یکی از پرسشها دربارهی مسئلهی زندگی خوب، چیستی و چرایی زندگی خوب، حیات برین یا سعادتمند است؛ این یکی از دغدغههایی است که نظریهی سیاسی کلاسیک بدان پرداخت. مسئلهی دیگر مسائل مربوط به حقوق و آزادیهای فردی است، اینکه دامنهی حقوق و آزادیهای فرد کجاست. دغدغهی دیگر دامنهی اقتدار و مسئولیتهای دولت است و اینکه شهروندان در قبال دولت و در قبال جامعه چه حق و حقوقی دارند و چه تکالیف و وظایفی بر عهدهی آنهاست. اینها مسائلی بود که اندیشههای سیاسی و فلسفهی سیاسی و نظریههای سیاسی کلاسیک به آنها میپرداختند. نظریههای سیاسی کلاسیک اساساً بر معیارهای ارزشی و هنجاری بنا شده بود؛ به تعبیر ساده نظریههای سیاسی کلاسیک نظریههای مربوط به حقوق و حق بودن و نظریههای مربوط به خوب بودن یا بد بودن را مطرح میکردند.
در اواخر قرن نوزدهم یک تحول اساسی در حوزهی فلسفهی علم به وجود آمد و آن ظهور و برآمدن رویکردهای پوزیتیویستی است که عمدتاً تحت تأثیر نگرشهای تجربهگرایانه بودند و این مسئله مطرح شد که علوم تجربی داعیهی بیطرف بودن و عینی بودن و عدم لحاظ کردن امر ارزشی و هنجاری در موضوع مورد مطالعه یا fact را دارد؛ بنابراین علوم انسانی و علوم سیاسی اگر داعیهی علمی بودن را دارند و عنوان و صفت علم را با خودشان یدک میکشند باید از همین چارچوبهای روششناسی علوم تجربی تبعیت بکنند؛ یعنی امر را بر مشاهده experimentation (آزمایش) و همینطور در نهایت امر را بر فرضیهسازی و رسیدن به قوانین عام (general law) قرار دهند و بهاینترتیب به اثبات یا ابطال یک فرضیه بپردازند. اما چیزی که در این میان حائز اهمیت است این است که یک محقق حوزهی علوم تجربی باید در جریان تحقیق، فکتها را از ارزشها و هنجارها جدا کند؛ یعنی دیدگاههای اعتقادی، مواضع سیاسی، مواضع جنسیتی و نژادی و زبانی خود را در موضوع مورد مطالعه دخالت ندهد، در غیر این صورت دیگر تحقیق او value free یا خالی از جهتگیری ارزشی نیست؛ علوم سیاسی و نظریهی سیاسی هم باید تابع همین امر باشد.
در سالهای ۱۹۶۰-۱۹۵۰ ما شاهد ظهور و برآمدن behaviorism (رفتارگرایی) که یکی از شاخههای روانشناسی بود در علوم سیاسی هستیم. البته رفتارگرایی در مطالعات اجتماعی هم تأثیر خودش را گذاشت، اما وقتی وارد علوم سیاسی شد، توانست تحول زیادی ایجاد کند؛ همانطور که از اسمش پیداست اساس نظریهی رفتارگرایی که بعدها بهعنوان انقلاب رفتارگرایی در گفتمان علوم سیاسی شناخته شد این است که موضوعات و پدیدههای علوم سیاسی را همانند سایر پدیدههای علوم اجتماعی و علوم تجربی میتوان مورد محک قرار داد؛ یعنی بر اساس دادههای کمی و آماری و قابل آزمون میتوانیم رفتارهای سیاسی احزاب، گروهها، دولت و فرد ... را پیشبینی کنیم، چون بنای علوم تجربی بر پیشبینی prediction است، پیشبینی بر اساس شناسایی رفتارهایی که آن رفتارها بر اساس یکسری المانها یا فاکتورهای مشخصی صورت میگیرند، فاکتورهایی که قابل شناسایی است؛ بر همین اساس ما توانستیم به پدیدهای به نام voting behavior برسیم، یعنی رفتار رأیدهندگان یا رفتار انتخاباتی و بر این مبنا یک نظریه بدهیم و بگوییم پایگاه اجتماعی و طبقهی اجتماعی هر فرد بهعنوان یکی از شاخصهای تعیینکننده در رفتار انتخاباتی افراد است؛ بر مبنای این فرضیه که نقش social class یا طبقهی اجتماعی را در نظر میگیرد از آنها انتظار میرود به یک حزب خاص رأی دهند.
جریان رفتارگرایی سبب شد این بحث مطرح شود که علوم سیاسی و نظریهی سیاسی یکی از جریانهایی هستند که میتوانند داعیهی علمی بودن داشته باشند و به روشهای علمی مراجعه بکنند، تا اینکه در سال ۱۹۵۶ پیتر لسلت از نظریهپردازان برجستهی اجتماعی در مقدمهای که بر کتاب سیاست جامعه و نظریه مینویسد، اعلام مرگ نظریهی سیاسی را بیان میکند و میگوید سیطرهی پوزیتیویسم و social determinism دستبهدست هم دادهاند و باعث شدهاند نظریهی سیاسی، فلسفهی سیاسی و اندیشهی سیاسی که با مسائل هنجاری، با خوب و بدها سروکار دارند بهتدریج تضعیف و کنار گذاشته شوند. این جریان ادامه پیدا کرد تا سالهای دههی ۱۹۷۰، اما نظریهی سیاسی به حیات خود بهصورت در کما بودن ادامه داد تا رسیدیم به سال ۷۰ و ۷۱ که دو کار مهم در حوزهی سیاسی شکل میگیرد، یکی از دیدگاه راست و یکی از دیدگاه libertarian، دو کتاب هم به تبع آن چاپ شد، یکی کتابی است به نام نظریهی عدالت (Theory of justice) جان رالز که به فارسی هم ترجمه شده و کتاب دیگر Anarchy, State, and Utopia روبرت نوزیک است که در دفاع از حقوق فردی است. این دو جریان را معمولاً بهعنوان مقدمه و مدخلی برای احیای نظریهی سیاسی مطرح میکنند تا اینکه به دههی ۸۰ و ۹۰ میرسیم.
ورود نظریههای محیط زیست در نظریهی سیاسی
در این سالها ما مجدداً در حوزهی نظریهی سیاسی شاهد یک بازگشت هستیم. تا این زمان نظریهی سیاسی مدرن به مؤلفههای کلاسیک یعنی بحث ساختار قدرت، حدود حقوق و اختیارات شهروندان، تکالیف شهروندان و ... میپرداخت، اما از دهههای ۸۰ و ۹۰ به بعد مقتضیات و شرایط روز مطرح میشود؛ بنابراین هرچه به جلو میآییم نظریهی سیاسی از حالت انتزاعی و پشتمیزنشینی دور میشود و به مسائل practice و عینی و به روز دستبهگریبان میشود. مسائلی در جهان مطرح میشود که نظریهی سیاسی نمیتواند به آنها نپردازد و حتی جلوتر از کسانی که این نظریهها را مطرح کردند پیشتاز هم میشود، مسائلی مانند حقوق زنان و محیط زیست.
از انقلاب صنعتی به اینطرف، با توجه به بسط و گسترش صنایع و تکنولوژی و کارخانجات، تصاویری که در کتابهای تاریخ صنعتی شدن یا فرایند صنعتی شدن و روند رشد و گسترش شهرنشینی از قرن نوزدهم به اینطرف را مشاهده میکنیم، تصاویری بسیار مهیب و هولناکی است که از شهرهای بزرگ آن زمان اروپا مانند لندن ارائه میشود؛ آلودگیهای فراوان، دودهای سیاهی که بهصورت چتر عظیمی سیاه تمام شهر را در محاصرهی خود قرار میدهد، اینها پدیدههایی است که ریشهی آن به انقلاب صنعتی میرسد. این مسائل در قرن بیستم با توجه به نقش و ابعاد گستردهای که دولتها بهعنوان بزرگترین agent یا عاملان و کارگزاران اساسی فراهمکنندهی زمینهی ایجاد و بسط و گسترش صنایع یا کارخانجات یا سوژههای آلاینده ایفا میکنند ماهیت مسائل مربوط به محیط زیست را از حوزههای علوم اجتماعی و علوم تجربی به حوزهی علوم سیاسی کشاند؛ یعنی اصحاب نظریهی سیاسی و تحلیلگران سیاسی بر این نکته تأکید میکنند که بخش عمدهی زمینههای موجده این آلودگیها که به بحران محیط زیست انجامیده است بیش و پیش از هر چیز به ساختارهای قدرت موجود در جوامع بازمیگردد، این ساختارهای قدرت سیاسی یعنی حکومتها ((state و دولتها ( (government هستند که زمینهی ایجاد چنین شرایطی را فراهم میآورند که ما با بحران محیط زیست مواجه میشویم.
بنابراین، جا دارد دولتها به این امر مهم توجه کنند، اما میدانید که دولتها به خصوص در جوامع بسته و غیردموکراتیک که رفتارها و کارکردهایشان تابع هیچ قاعده و قانونی نیست همه نوع قاعدهای را بر روی افراد و گروهها و ... اعمال میکنند، اما حتی به قواعدی که خود ایجاد کردهاند پایبند نیستند؛ به خاطر همین، اصحاب نظریهی محیط زیستی تأکید میکنند که باید شرایطی را چه از طرق دموکراتیک و چه از طریق نقش احزاب، انجیاوها، گروهها، جریانها و سازمانهای مختلف اعم از محیط زیستی و غیر آن اعم از سازمانهای دولتی یا غیردولتی، شرایطی فراهم کرد که سیاستها و مکانیسمهایی که اعمال میشود در خصوص احداث مراکز هستهای، تسلیحاتی، انرژی اتمی و ... مورد نقد قرار گیرد.
nuclear energy yes or no تیتر یکی از جدیدترین مقالاتی است که در کتاب An Introduction to Political Theory نوشتهی جان هافمن و پل گراهام، نشر راتلج، منتشر شده و در آنجا به این میپردازد که به چه بهایی مسئلهی انرژی هستهای باید صورت بگیرد. مسائلی ازایندست و مسائلی همچون احداث جادهها، طرق و شوارع، همینطور افزایش کارخانجات آلاینده، همینطور نظارت بر رفتار ماشینها، همه مواردی است که اصحاب و طرفداران محیط زیست یا نظریهپردازان محیط زیست اعم از Environmentalism یا Ecologism تأکید دارند که اینها نتیجهی سیاستها policy making و تصمیمگیریها decision making است که از ساختارهای کلی بر جامعه صادر میشود نه از افراد؛ بنابراین رد گم کردن است اگر بگوییم جنگلهای ما که حافظ آبوهوای ما هستند، این جنگلها را کسانی که اطراف جنگل سکنی دارند از بین میبرند.
تفاوت Environmentalism و Ecologism
معمولاً Environmentalism و Ecologism را به جای یکدیگر به کار میبرند، ولی یکسری تفاوتهایی دارند؛ از دید اکولوژیستها، Environmentalism بیانگر نگرشی است که تقریباً با هر ایدئولوژی رقیبی سازگار است؛ یعنی ما میتوانیم در ارتباط با لیبرالیسم، نازیسم، سوسیالیسم، فاشیسم و ایدئولوژیهای دینی و ... گرایشهای Environmentalism را مشاهده کنیم، به دلیل اینکه اساساً Environmentalism یک ایدئولوژی یا یک جریان anthropocentric (انسانمحور) است؛ یعنی اصل و اساس بر این قرار میگیرد که انسان اشرف مخلوقات است. یکی از تزهایی که بعدها پارهای از نظریهپردازان Environmentalism و همینطور پیش از آن اکولوژیستها به آن حمله میکنند همین تز است که بعدها به طرفداران حقوق حیوانات هم تسری پیدا کرد، آنها این اعتراض را مطرح میکنند که بر چه مبنایی انسان اشرف مخلوقات است. در اینجا ما با یک نوع omanism و انسانمحوری سروکار داریم.
بنابراین، اعتراضی که اکولوژیستها به انویرونمنتالیستها میکنند این است که انویرونمنتالیستها محیط زیست را فقط به حوزههای زیست انسانی و پیامدها، تخریبها، نابودیها و آسیبهایی که در واقع برای حیات انسانی در پی دارد، معطوف و خلاصه میکند، درحالیکه اکولوژیستها به جای Environment کل nature را در نظر میگیرند؛ اینجاست که پای عدالت مطرح میشود، چه مفهوم عدالت اجتماعی و چه مفهوم عدالت زیست محیطی که در حوزهی مسائل و ملاحظات و دغدغههای اخلاق محیط زیستی قرار میگیرند. مباحث مربوط به Environmental ethics یا Environmental morality هم از اینجا به بعد مطرح میشود که بنابرآن هیچگونه تبعیضی را نباید میان زیستهای دریایی یا گونههای زیست خشکی با گونههای زیست متکاملی که ما آن را اشرف مخلوقات میدانیم وجود داشته باشد؛ این اشرف مخلوقات همهچیز را از آن خود میداند و به خودش این حق را میدهد که به colonization (مستعمرهسازی) طبیعت بپردازد و تمام طبیعت را در راستای منافع اساسی خود به خدمت بگیرد و منافع اساسی او هم چیزی جز سود هرچه بیشتر نیست.
توسعه پایدار
اگر قرار است ما در ایران توسعه پایدار داشته باشیم قطعا باید یک سری مفاهیم را مد نظر قرار دهیم که این مفاهیم دقیقا در ارتباط مستقیم با عدالت اجتماعی و دموکراسی است. برای مثال جریانی تحت عنوان اکوتوپیا وجود دارد که این جریان قاعدهای دارد به نام CHART OF THE EARTH (منشور زمین) که بیانگر روح اکولوژیستی و انویرونمنتالیستی است؛ یکی احترام به زمین و زندگی. همان چیزی که ما در معارف اسلامی و ادبیات خودمان هم داریم و از زمین به عنوان رحم طبیعت یاد میکنیم. مفهوم گایا که در قرن بیستم به شدت مورد توجه قرار گرفته به معنای مادر طبیعت است. عامل اصلی دور شدن از زمین و عدم احترام به آن، رشد تکنولوژی و صنعتی شدن و فراگیر شدن رویکرد ابزاری به پدیدهها است. انسانها این رویکرد که «ما هرآنچه که در زمین و آسمان وجود دارد را آفریدیم و شما را بر آنها مسخر گردانیدیم» را به دید ابزارگرایانه نگریسته اند؛ یعنی بهره برداری و استثمار شدید. قاعده دوم مراقبت از جامعه زیستی همراه با درک و تفاهم و محبت و عشق، ایجاد جوامع دموکراتیک، عادلانه، مشارکتی، ماندگار، آزاد و صلح طلب، تامین و تضمین سفره پهن و بیکران بخشندگی و سخاوت و زیبایی زمین برای نسلهای حاضر و آینده است.
اصولی هم وجود دارد که اکثر احزاب سبز آن را پذیرفته اند:
۱-دموکراسی ۲- عدالت اجتماعی و فرصتهای برابر ۳- خرد اکولوژیک ۴- عدم خشونت ۵- تمرکززدایی از قدرت، ثروت و فرصتها ۶- اقتصاد جماعت پایه و عدالت اقتصادی ۷- فمنیسم و برابری جنسیتی ۸- احترام به تنوع و پراکندگی و پلورالیسم ۹- مسئولیت شخصی و جهانی ۱۰- چشم اندازهای آتی و ماندگاری
ونگاری ماتای (۱۹۴۸-۲۰۰۳) فعال جنبش زیستی اهل کنیا برنده که جایزه صلح نوبل را به خاطر فعالیتهای محیط زیستی دریافت کرد، بنیانگذار یک جنبشی بود به نام جنبش کمربند سبز و نزدیک به ۱۰ سال تلاشی که داشت توانست حدود ۳۰ میلیون اصله درخت بکارد. اما تزهای او: ۱- هرگونه توسعه اجتماعی اقتصادی و فرهنگی پایدار و قابل اتکا باید به طور جدی و عاری از تردید در پیوند با اهداف و برنامههای محیط زیستی پایدار باشد. ۲- هرگونه تلاش و مبارزه در راستای توسعه اقتصادی و اجتماعی همسو با برنامههای منطبق با محیط زیستی حتما باید در راستای دموکراسی، عدالت اجتماعی، حقوق بشر و به ویژه حقوق زنان باشد. ۳- اکولوژیسم و انویرونمنتالیستم به طور اجتنابناپذیر با جریانهای سیاسی جدید نظیر فمنیسم، حقوق بشر، حقوق حیوانات و نظایر آن ملازم و همبستر است ۴- توسعه و نوسازی بدون ملاحظه و رعایت مقتضیات و شرایط محیط زیستی امری مخاطرهآمیز و مخرب میشود.
و در نهایت اینکه افرادی همچون آندره گرز ( André Gorz) اشاره میکند جنبش زیست بوم یا اکولوژیست فینفسه هدف نیست بلکه مرحلهای از یک مبارزه گستردهتر یعنی مبارزه علیه سرمایهداری است.