محمد ایمانی:[۱] روششناسی مکتب کمبریج در تاریخنگاری اندیشه عمدتاً تحت تأثیر دو جریان عمده در قرن بیستم شکل گرفت؛ تحولات تاریخنگاری و جنبشهای فلسفیِ برآمده از چرخش زبانی.[۲] در فضای فارسیزبان بحثهایی دربارهی روششناسی این مکتب درگرفته و برخی آثار کوئینتن اسکینر نیز به فارسی ترجمه شدهاند، اما دربارهی جهتگیری و درونمایهی اصلی تحقیقات این مکتب و دستاورد اصلی آن که کشف مجدد و «احیای» اندیشهی جمهوریخواهی است بحثی درنگرفته است.[۳] من در این نوشته میکوشم با توضیحی دربارهی شرایط تاریخی ظهور مکتب کمبریج و زمینهی فکری تکوین روششناسی آن، باب بحث دربارهی برنامهی اصلی پژوهشی مکتب کمبریج یعنی اندیشهی جمهوریخواهی را بگشایم، به امید اینکه با مشارکت اهلعلم و تحقیق، بحث دربارهی اندیشهی جمهوریخواهی که جای خالی آن در میان کتابها و مقالات فارسی احساس میشود، آغاز شود و آثار مهمی همچون برههی ماکیاولیایی: اندیشهی سیاسی فلورانس و سنت جمهوریخواهی آتلانتیک،[۴] کنستیتوتسیونِ قدیم و قانون فئودالی: مطالعهای در اندیشهی تاریخی انگلستان در قرن هفدهم،[۵] فضیلت، تجارت و تاریخ: مقالاتی در اندیشهی سیاسی و تاریخ با عطف نظر بر قرن هجدهم[۶] و هابز و آزادی جمهوریخواهانه[۷] به فارسی ترجمه شوند و رفتهرفته بحث دربارهی اندیشهی جمهوریخواهی وارد حوزهی عمومی ایران شده و با توجه به پرسشها و مسائل معطوف به ایران مطمح نظر قرار بگیرد.
نکتهی دیگر در مورد این نوشته که باید متذکر شوم، تمرکز بیشتر آن بر روی جان پوکاک است که نه تنها در ایران از او غفلت شده، بلکه در میان تحقیقاتی که دربارهی مکتب کمبریج در اروپا منتشر شده وزن کمتری نسبت به اسکینر به او داده شده است و این میتواند ناشی از تصور اشتباهی باشد که سهم اسکینر را در بحث روششناختی بیشتر از سهم پوکاک تلقی میکند، درحالیکه نه تنها چنین نیست، بلکه با مراجعه به آثار پوکاک متوجه میشویم عکس این تصور بیشتر به واقعیت نزدیک است؛ علت این امر شاید حضور اسکینر جوان در مباحثات بینالمللی باشد، اما نباید فراموش کرد زمانی که اسکینر نوجوان مشغول سپری کردن دوران مدرسه بود، پوکاک کتاب بسیار مهم کنستیتوتسیون قدیم و قانون فئودالی را منتشر کرد و سه سال بعد در سال ۱۹۶۰ یعنی نقطهی عطف شکلگیری مکتب کمبریج، کتاب سیاست، زبان و زمان[۸] پوکاک که به لحاظ روششناختی فلسفیتر و غنیتر از آثار روششناختی اسکینر است توسط انتشارات دانشگاه شیکاگو منتشر شد و چهار سال پیش وی در سن ۸۷ سالگی جلد پنجم اثر بزرگ خود بربریت و دین[۹] را که ظاهراً با عدول از روششناسی متقدم خود و با اقتفاء به ادوارد گیبون نگاشته است، منتشر کرد.
«زبان» موضوعی است که در طول تاریخ فلسفه (بهویژه از رنسانس به اینسو) مورد بحث بوده است، اما هیچگاه به اندازهی قرن بیستم در کانون تأملات فلسفی قرار نگرفته است. اگر موضوعات اصلی فلسفهی باستان، سعادت، عدالت و فضیلت بودند و به همین شکل در قرونوسطی خدا و مسائل الهیاتی و در دوران جدید، شناخت، سوژه، جهان خارج و آزادی کانون توجه و جدالهای فلسفی قرار گرفتند، اما در قرن بیستم این زبان بود که تبدیل به یکی از مهمترین موضوعات تأمل فلسفی شد و از درون این تأملات مکاتب فلسفی مهمی چون فلسفهی تحلیلی و تحلیل زبان در حوزهی آلمانی و انگلیسی زبان، هرمنوتیک در آلمان (و سپس فرانسه) و زبانشناسی ساختاری و تحلیل گفتار در فرانسه شکل گرفتند. تحت تأثیر این جریانها در هر سه قطب فکری تمدن جدید، یعنی جهان انگلیسیزبان، آلمانیزبان و فرانسویزبان، تحولاتی در شاخههای علوم انسانی رخ داد که یکی از آنها تحول در تاریخنگاری بهویژه تاریخ اندیشهی سیاسی-اجتماعی بود. تحت تأثیر هرمنوتیک، رشتهی تاریخ مفاهیم در آلمان تکوین یافت، تحت تأثیر زبانشناسی ساختاری، روش تحلیل گفتار در فرانسه شکل گرفت و تحت تأثیر چرخش زبانی در جهان انگلیسیزبان بهویژه تحولات متأخر فلسفهی زبان و علم، مکتب کمبریج در تاریخنگاری اندیشه در انگلستان تأسیس شد. سعی من این خواهد بود که بدون بحث تفصیلی دربارهی «روششناسی» مکتب کمبریج «مختصری» دربارهی زمینه پیدایش این مکتب بنویسم تا شرایط ورود به بحث اندیشهی جمهوریخواهی و احیای آن توسط مکتب کمبریج را فراهم کنم؛ بهبیاندیگر، سعیام این خواهد بود که با کاربست روششناسی خود مکتب کمبریج، اولاً زمینهی فکری زایش این مکتب و ثانیاً شرایط تاریخیای را که در آن رشد و نمو یافته بازسازی کنم.
با آغاز دوران جدید (از رنسانس به اینسو) بهتدریج تحولی بنیادین در نظام اندیشهی اروپایی رخ داد که یکی از وجوه آن انقلابی در دریافت مفهوم «زمان» و به تبع آن تبدیل شدن «تاریخ» به ابژه تأمل فلسفی بود. این تحول نهایتاً منجر به کشف تاریخمندی و اهمیت تاریخ شد و به تمام حوزههای فرهنگی نفوذ کرد و با رشد بحث دربارهی ماهیت تاریخ و ظهور «آگاهی تاریخی» در اروپا در قرن هجدهم بهویژه با سر رسیدن عصر روشنگری و نهضت رمانیتک، برای نخستین بار شاهد انتشار کتابهایی با عنوان «تاریخ فلسفه» هستیم.[۱۰] «تاریخمندی» و اهمیت تاریخ و ظهور اندیشهی تاریخی از مهمترین اتفاقاتی بود که بهویژه بعد از هگل، که خود یک دوره درس تاریخ فلسفه برگزار کرد، منجر به شکلگیری مکاتب مهمی در تاریخنگاری به معنی اعم و تاریخ اندیشه به معنی اخص شد. دو جریان اصلی در میان این مکاتب یکی تاریخنگاری ایدئالیستی و دیگری تاریخنگاری ماتریالیستی بود و بااینکه تاریخنگاری ماتریالیستی در نقد و نفی تاریخنگاری ایدئالیستی شکل گرفته بود، اینکه تاریخنگاری ایدئالیستی تا چه حد به ایدئالیسم مطلق هگل پایبند بود و اساساً توانسته بود درکی درست از آن پیدا کند، پرسشی است که دههها از آن غفلت شد تا جایی که امروز میتوان گفت بسیاری از این مکاتب تاریخ اندیشه که بعضاً در نقادی دیدگاه ماتریالیستی و مارکسیستی تکوین یافتند به ایدئالیسم سوبژکتیو سقوط کردند. این مکاتب صرفاً در اروپای قاره نضج نیافتند بلکه از اواخر قرن نوزدهم تا اواخر قرن بیستم در انگلستان و ایالات متحده آمریکا پیروان خود را یافتند. یکی از مهمترین این مکاتب در انگلستان نئوایدئالیسم بود که کالینگوود، اوکشات و گرینلیف سرآمدان آن بودند و بیشترین تأثیر را بر مکتب کمبریج گذاشتند -که پایینتر اشارهای به آن خواهم کرد-؛ پیش از آن لازم است به تحولاتی که در تاریخنگاری علم در قرن بیستم اتفاق افتاد بهویژه تلاشهای توماس کوهن اشاره کنم.
در سال ۱۹۶۲ توماس کوهن که به «گسستهای» تاریخ علم علاقه پیدا کرده بود اقدام به انتشار مستقل کتاب ساختار انقلابهای علمی[۱۱] نمود و با مطالعهی تاریخ علوم سعی در تبیین منطق انقلابهای علمی نمود. بر اساس نظریهی او، علوم ابتدا در مرحلهی پیشاپارادایمی به سر میبرند، سپس وارد مرحلهی طبیعی میشوند، در این مرحله که دورهای نسبتاً طولانی و «متداوم» است بهمرور پرسشهای جدیدی مطرح میشود که علوم از پاسخگویی به آنها ناتوان میمانند. پرسشهای جدید و تناقضهایی که این علوم رفتهرفته با واقعیت جدید پیدا میکنند بهمرور زمینه را برای وقوع یک انقلاب فراهم میکنند که کوهن از آن به تغییر پارادایم تعبیر میکند. پرسش اصلی کوهن و بسیاری دیگر از محققان تاریخ علم[۱۲] یافتن منطق تغییر پارادایم و علت آن بود. بر اساس این مطالعات، نتیجهی مهم دیگری که کوهن گرفت این بود که تصور رایج «پیشرفت خطی» علوم بیش از هر چیز الگویی است که از سوی محققان و مورخان علم به تاریخ علم تحمیل شده است، درحالیکه اگر تاریخ علم را مطالعه کنیم چنین سیر خطی از پیشرفت علوم را نمیتوانیم نشان دهیم.
پوکاک دستاوردهای کوهن را با نظریهی ساختارگرایانهی فردینان دوسوسور بهویژه تمایز زبان (langue) و سخن (parole) در درسهای زبانشناسی عمومی تلفیق کرد و نتایج بحث کوهن را به «تاریخ اندیشهی سیاسی» بسط داد. پوکاک به تبع کوهن، اندیشههای سیاسی را پارادایمهایی دانست که به تبیین جهان میپردازند و هرگاه توانایی پاسخگویی به پرسشها و مشکلات جهان واقعی و متحقق را از دست میدهند شاهد گسست و دگرگونی در آنها هستیم. بر اساس همین آموزه، مکتب کمبریج مهمترین نقد را به کتابهای تاریخ اندیشهی سیاسی که یا آن را در یک مسیر پیشرفت خطی توضیح میدادند و یا بدون توجه به گسستها و تداومها، یک سیر بی در زمانی {بیزمان} (همچون از افلاطون تا پوپر) را پی میگرفتند، وارد کرد؛ نقدی که بر اساس اسلوب تاریخنگاری وارد بود و بعد از آن از سوی اکثر محققان و تاریخنگاران اندیشه پذیرفته شد.
اما وجه ایجابی مکتب کمبریج علیرغم تفاوتهایی که بین پوکاک و اسکینر وجود داشت -و پایینتر اشارهای به آن خواهد رفت-، مطالعهی متون اندیشهی سیاسی در زمینهی تاریخیشان از یک سو و «تحلیل زبانی» متون بهعنوان اجزای بدنهی یک پارادایم یا کنش گفتاری[۱۳] از سوی دیگر بود. تمایز این روش با روش تحلیل گفتار یا نقد ایدئولوژی در این بود که در روششناسی مکتب کمبریج «اغراض» نویسندگان از اهمیت ویژهای برخوردار بود؛ البته تفاوتهای دیگری نیز بین روششناسی این مکتب با سایر روششناسیها وجود دارد. در تمایز با روش نقد ایدئولوژی مارکسیستی یا مورخانی که اتفاقاً موضع مارکسیستی نداشتند (همچون چارلز بیرد آمریکایی یا لوئیس نمیر بریتانیایی) اما برای تبیین اندیشهها آنها را به «علایق و منافع» فرو میکاستند، درحالیکه در مکتب کمبریج الگوهای تفسیری (پوکاک) و قراردادهای عرفی زبان در توضیح اغراض نویسنده (اسکینر) مبنای تفسیر قرار میگرفتند.
همانطور که گفته شد مکتب کمبریج در تعارض با مکاتب تاریخنگاری رایج مارکسیستی و تحت تأثیر مکاتب نئوایدئالیستی شکل گرفت؛ بهعنوان مثال، کوئینتن اسکینر تحت تأثیر سخن مشهور کالینگوود که هر تاریخی نهایتاً «تاریخ اندیشه» است،[۱۴] بر این باور بود که تاریخنگار اندیشه باید تلاش کند که اندیشهی نویسندگان گذشته را مورد تأمل قرار دهد تا بتواند اغراض آنها را به زبان معاصر بیان کند و معاصرت ببخشد. بدیهی است چنین اتخاذ موضعی از سوی مکتب کمبریج در تعارض آشکار با دیدگاههای مارکسیستی و ماتریالیستی به ظاهر ضدمارکسیستی بود که هنوز در دنیای انگلیسیزبان پیروان بسیاری دارد. این نکته در نخستین کتابی که پوکاک تحت عنوان "کنستیتوتسیون قدیم و حقوق فئودالی" منتشر کرد به وضوح دیده میشود. برعکس دیدگاههای رایج مارکسیستی که تحولات قرن هفدهم را در آینهی انقلاب بورژوازی میدیدند و تأیید نظری خود را نهایتاً از تفسیری جامعهشناسانه از نظریهی حقوق طبیعی جان لاک وام میگرفتند، با تحولی که در لاکپژوهی توسط لسلت (نخستین چهرهی کمتر شناختهشدهی مکتب کمبریج) پیدا شده بود، پوکاک نشان داد آدابورسوم، عادات اخلاقی-اجتماعی، انتقال سنت حقوقی کامن لا (Commen Law)، کنستیتوتسیون قدیم و کشف حقوق فئودالی، الگوهایی بودند که استدلالهای درون پارادایم زبانی هم طرفداران پارلمان و هم طرفداران سلطنت به ادلهی تاریخی آنها رجوع میکردند؛ پیش از او پیتر لسلت بهعنوان یکی از معدود تاریخنگاران مدرن که آرشیوپژوهی و تحقیق در اسناد منتشرنشده را وجهه همت خود قرار داده بود با کشف کتابخانهی جان لاک، مهر ابطالی بر بسیاری از حدس و گمانهای پذیرفتهشده دربارهی اندیشهی جان لاک و اغراض او زده بود و به ترتیب در سالهای ۱۹۵۶ و ۱۹۶۰ با انتشار کتاب فلسفه، سیاست و جامعه[۱۵] و انتشار ویراست جدیدی از رسالهی دوم حکومت لاک،[۱۶] مقدمات تأسیس مکتب کمبریج را فراهم آورده بود.
پوکاک با کمک مفاهیمی که از توماس کوهن و فردینان دوسوسور گرفته بود توضیح جدیدی با توجه به پارادایم زبانی حاکم بر مناقشات سیاسی قرن هفدهم انگلستان ارائه داد که با مراجعه به زمینهی تاریخی، مناقشات حقوقی منجر به تحولات قرن هفدهم را نه در تبیین کور حق طبیعی مدرن نزد هابز و لاک (کور ازاینجهت که نسبت نظریهی حق طبیعی هابز طرفدار سلطنت مطلقه و لاک لیبرال با واقعیتهای رخدادهای تاریخی قرن هفدهم انگلستان نشان داده نمیشد) بلکه در منبع اصلی استدلالها و پلمیکها در جدالهای حقوقی و سیاسی به وضوح نشان میداد، منبعی که در تداومی تاریخی به قرن هفدهم انتقال یافته بود: کامن لا (Commen Law). اثر لسلت نشان داد تصور و تفسیری که دههها رسالهی دوم حکومت لاک را رسالهای در توجیه و بزرگداشت انقلاب شکوهمند ۱۶۸۸ معرفی کرده بود، ناشی از بیدقتی، عدم توجه به آرشیوپژوهی و تحقیق در اسناد منتشرنشده و بعضاً موضعگیری ایدئولوژیکی بود که با انتشار ویرایش لسلت تمام آن تفسیرها بیاعتبار گشت؛ چراکه بر اساس اسناد کتابخانهی لاک، او این رساله را نه در ۱۶۸۹ بلکه ده سال قبل از آن و در زمان فزونی یافتن سلطنت «مطلقه» چارلز دوم نوشته بود. اثر لسلت تأثیری ماندگار بر اسکینر گذاشت، تا جایی که او بعدتر همین شیوهی تحقیق را دربارهی هابز در سطح گستردهای به کاربست و نتایج شگفتتری گرفت.
میتوان حدس زد علاقهای که در مکتب کمبریج به چرخش زبانی شکل گرفت دو دلیل عمده داشت: یکی اینکه فلسفهی رایج در دنیای انگلیسیزبان، فلسفهی تحلیل زبان بود و از آنجا که هر تاریخنگاری ناگزیر از اتخاذ موضع فلسفی در کار خود است، فلسفهی تحلیل زبان و نتایج مهم آن بهعنوان تنها ابزار کار فلسفی موجود در دنیای انگلیسیزبان تنها امکان موجود و معاصر با بنیانگذاران مکتب کمبریج بود که میتوانست پاسخگوی پرسشهای آنان باشد. دلیل دوم نیز که یک حدس و گمان است، توجه لسلت به گیلبرت رایل بود. شاید به دلیل توجه لسلت به گیلبرت رایل و استفاده از نتایج تحقیقات او بود که اسکینر نیز به فلسفهی تحلیلی علاقه پیدا کرد و برعکس پوکاک که مبانی فلسفی کار خود را بر تحقیقات کوهن و سوسور استوار کرده بود به سراغ ویتگنشتاین، آستین و سرل رفت[۱۷] و با کاربست نظریهی کنش زبانی آستین نتایج جدیدی دربارهی اغراض نویسندگان و تفسیر آنها در زمینهی تاریخیشان گرفت که به اتخاذ رویکرد متفاوتی نسبت به پوکاک انجامید، تفاوتی که معمولاً از دید خوانندگان به دلیل تصوری یکپارچه از روششناسی مکتب کمبریج که به زبان اسکینر ناشی از «اسطورهی انسجام» است[۱۸] پنهان میماند.
مبنای اصلی پوکاک پارادایمهای زبانی بهویژه زبان سیاسی است و به سمت نوعی ساختارگرایی گرایش پیدا میکند و چنانکه گفته شد تحت تأثیر کوهن و دوسوسور تکوین یافته است، اما دیدگاه روشی اسکینر در تقابل با دیدگاه پوکاک بر «اغراض» نویسندگان تکیه میکند که دلالتهای خود را از درون «قراردادهای عرفی زبانی» در درون زمینهی تاریخی خود مییابد. آنچه اسکینر را برعکس پوکاک و به شیوهای خاص متمرکز بر «اغراض» نویسندگان و اندیشمندان میکند -چنانکه گفته شد- تأثیرپذیری او از نظریهی کنش گفتاری آستین است. اما اینکه اسکینر در عمل تاریخنگاری اندیشه، همچون نگارش کتاب دوجلدی بنیادهای اندیشهی سیاسی جدید، به اصولی که در مقالات روششناختی خود تبیین میکند، وفادار میماند یا اساساً میتواند از پس نگارش چنین تاریخ فلسفهای با چنین اسلوب روششناختیای بربیاید، امری است که مورد تردید قرار گرفته است.[۱۹]
از انتشار نخستین کتاب پوکاک کنستیتوتسیون قدیم و قانون فئودالی که در آن اسلوب روشی پارادایمهای زبان سیاسی را به کار بست و نتایجی یکسر متفاوت از تحقیقات رایج دربارهی قرن هفدهم انگلستان گرفت، شاهد کشف نوعی سنت جمهوریخواهی در انگلستان توسط او هستیم که بعدها آن را سنت اندیشهی سیاسی آتلانتیک نام نهاد. بررسی مفصل موضع جمهوریخواهانهی جیمز هرینگتون بهویژه در کتاب او کامنولث اوشنا[۲۰] و الگوی جدلی زبان سیاسی او که ناظر بر مصالح عمومی در قرن هفدهم بود رفتهرفته توجه پوکاک را از مراجع همیشگی اندیشهی سیاسی در انگلستان یعنی هابز و لاک بهسوی جمهوریخواهانی همچون جان میلتون و آلجرنون سیدنی (که دوست لاک بود) جلب کرد. بااینکه هابز و لاک چهرههای اصلی اندیشهی سیاسی در انگلستان بهحساب میآمدند پوکاک در اثر خود نشان داد اثرگذارترین سنت اندیشهی سیاسی در انگلستان نه به آنها بلکه به سنت جمهوریخواهانهای تعلق دارد که پوکاک ریشههای آن را بعدتر در شاهکار خود برههی ماکیاولیایی در رنسانس فلورانس تا جمهوری آمریکایی جستوجو کرد که انتقال آن از طریق سنتی از اندیشهی سیاسی ممکن شده بود که پوکاک آن را «جمهوریخواهی آتلانتیک» نام نهاد.
فلورانس قرن پانزدهم بهواسطهی رنسانس شاهد شکلگیری سرمشقی سیاسی بود که با بازگشت به دولتشهرهای باستان، تصویر آرمانی از مدینهای را به نمایش میگذاشت که اعضای آن، شهروندان برابر، مستقل و آزادی را تشکیل میدادند که به معنای حقیقی در مصالح عمومی مدینه مشارکت فعال داشتند. با عطف نظر به تفسیر هانس بارون[۲۱] از این تصویر آرمانی و تحقیقات او دربارهی دودمان ویسکونتی در سال ۱۴۰۰ و جعل مفهوم اومانیسم شهروندی، پوکاک این مدل سیاسی کلاسیک را اومانیسم مدنی نامید و به تبعیت از بارون قائل به مرحلهای پیشااومانیستی در قرونوسطی شد که منابع اومانیسم شهروندی را از طرق مختلفی منجمله تداوم شیوهای از زندگی سیاسی برآمده از ساختار تعاونی و مشارکتی اجتماعات خودگردان در قرونوسطی به مرحلهی اومانیستی انتقال دادند؛ این اومانیسم مدنی در دولتشهرهای ایتالیا از تألیف و ترکیبی از این عناصر قرونوسطایی و احیای مجدد سنت قدمایی فراهم شده بود که بنا بر سخن اسکینر، مهمترین نقش را در این میان آثار سیسرون و سالوست ایفا کردند و ماکیاولی بهعنوان آموزشدیدهی این مکتب بعداً مهمترین نمایندهی این جریان میشود.[۲۲] بر اساس اومانیسم شهروندی، آزادی هر فرد به آزادی مدینه بستگی دارد که تضمین آن در گرو مشارکت فعال شهروندان در تصمیمگیریها و شرکت در جنگها در شرایط تهدید و خطر بود. نظم سیاسی در اومانیسم شهروندی نه بر فیض الهی یا سنتی متصلب، بلکه بر ویرتو یا فضیلت مدنیای که توضیح داده شد استوار بود. نزد پوکاک این اومانیسم شهروندی نه بر اخلاقیات و معنویات به معنای مسیحی، بلکه برعکس بر فضایل مدنی و سیاسیای استوار بود که در گفتار اخلاق فضیلت با احیای ارسطو معنا یافته بود.
فضیلت مدنی (ویرتو) و تجارت بهعنوان اساسیترین مفاهیم در آثار پوکاک نقش کلیدی را در طرحاندازی نظریهای رقیب و در تعارض با آن دیدگاه لیبرالی از جامعهی بازار که بر پایهی فردگرایی مبتنی بر مالکیت بنا شده است ایفا میکنند. تلاش سیسالهی او شباهتی با فلسفهی سیاسی هگل دارد، با این تفاوت که هگل نخستین نظریهپرداز و درعینحال منتقد جامعهی مدنی بهعنوان حوزهی مستقلی از دولت، مفهومی یکسره جدید از جامعهی مدنی (و یا دقیقتر بورژوازی) ساخت که میتوان آن را معادل «جامعه بازاری» دانست که توسط حقوق مدنی تنظیم میشود و با وجود اینکه نهایتاً آن را در نظام فلسفهی سیاسی خود در مرحلهی نهایی (دولت یا نظم سیاسی) رفع میکرد، وجود و استقلال آن را «به رسمیت میشناخت».[۲۳] اما پوکاک با بازگشت به معنای قدیمی جامعهی مدنی (به معنای جامعهی سیاسی) نزد منتسکیو با تأکید بر تجارت بهعنوان یکی از ارکان دنیای جدید، جامعهی مدنی را معادل همان جامعهی سیاسی در سنت اندیشهی جمهوریخواهی گرفت که در آن شهروندان موظف به مشارکت فعال در حیات سیاسی و اتصاف به فضایل مدنی بودند.
پانوشتها
[۱]متأسفانه در ایران هنوز بسیاری تصور میکنند جمهوریخواه کسی است که مخالف سلطنت مشروطه است، درحالیکه جمهوری یک نوع یا شکل از حکومت و نظم سیاسی است. اندیشهی جمهوریخواهی نه یک شکل یا فرم از حکومت بلکه اندیشهای است که ماکیاولی با بازخوانی تاریخ باستان احیا کرد و در اندیشهی سیاسی آتلانتیک تا منتسکیو، کانت و هگل تداوم یافت؛ بهعنوان مثال کانت و هگل هر دو طرفدار سلطنت مشروطه هستند و سلطنت مشروطه را ضامن مصالح عمومی و بهترین شکل حکومت میدانند. مراد از جمهوریخواهی اینجا، مشارکت فعال شهروندان در سرنوشت مدینه و حساسیت آنها نسبت به مصالح عمومی آن بهعنوان فضیلتی مدنی است.
[۳] شاید تنها استثنای ترجمه زانیار ابراهیمی از مقاله اسکینر تحت عنوان «خاستگاههای پیشااومانیستی اندیشهی جمهوریخواهی» در نخستین شمارهی سیاستنامه در ضمیمهی شماره ۳۳ مهرنامه باشد که آن نیز به دلیل اختصار و محدود بودن بحث به ماکیاولی نمیتواند تصویری از جهتگیری و درونمایهی اصلی آثار پوکاک و اسکینر دربارهی اندیشهی جمهوریخواهی ارائه دهد.
[۴] Pocock, J. G. A., The Machiavellian Moment: Florentine Political Thought and the Atlantic Republican Tradition, Princeton, ۱۹۷۵
[۵] Pocock, J. G. A., The Ancient Constitution and the Feudal Law: a study of English Historical Thought in the Seventeenth Century, Cambridge, ۱۹۵۷
[۶] Pocock, J. G. A., Virtue, Commerce and History: Essays on Political Thought and History Chiefly in the Eighteenth Century, Cambridge, ۱۹۸۵
[۷] Skinner, Quentin, Hobbes and Republican Liberty, Cambridge, ۲۰۰۸
[۸] Pocock, J. G. A., Politics, Language and Time: Essays on Political Thought and History, Chicago, ۱۹۶۰,۱۹۷۱
[۹] Pocock, J. G. A., Barbarism and Religion, Cambridge, ۱۹۹۹-۲۰۱۱
[۱۰] بدیهی است که مراد ما اینجا از "تاریخ فلسفه" به معنای دقیق کلمه است و نه شرححال و تذکرههایی که از دیوگنس لائرتیوس تا ابن ندیم و بعد از آن در زبان لاتین تدوین شدند.
[۱۱] Kuhn, Thomas S., The Structure of Scientific Revolutions, Chicago, ۱۹۶۲
[۱۲] نباید فراموش کرد که اگر پرسشهای جدید آن در قرن بیستم تبدیل به یک «گفتاری» غالب گشت و اگر به موضوع و طرحی تحقیقاتی تبدیل نمیشد، به زبان دیگر، اگر محققان بسیار دیگری به این حوزه ورود پیدا نمیکردند، تصور موفقیت کوهن دشوار خواهد بود؛ ازاینمنظر کتاب مهم کوهن را میتوان بر زمینهی بحث گسست و تداوم بازخوانی و بررسی کرد.
[۱۳] Speech acts
[۱۴] Collingwood, R. G., The Idea of History, Oxford, ۱۹۸۳, p. ۳۱۷
[۱۵] Laslett, Peter,Philosophy, Politics and Society, Oxford, ۱۹۵۶
[۱۶] Laslett, Peter (ed.), John Locke’s Two Treatises of Government: A Critical Edition with an Introduction and Apparatus Criticus, Cambridge ۱۹۶۰.
[۱۷] بدیهی است بحثهایی که بعدتر اسکینر دربارهی گادامر، ریکور و دریدا میکند در زمانی است که مبانی فلسفی کار او شکل گرفته و او با این متفکران تنها وارد بحث و گفتوگو از زاویهی نظریهای که خودش تدوین کرده است، میشود.
[۱۸] Skinner, Quentin, Visions of Politics: Volume ۱: Regarding Method, Cambridge, ۲۰۰۲, pp ۶۷-۷۲
[۱۹] برای مثال نگاه کنید به :
Brett, Annabel; Tully, James (ed.), Rethinking The Foundations of Modern Political Thought, Cambridge ۲۰۰۷.
[۲۰] Harrington, James, The Commonwealth of Oceana, ۱۶۵۶
[۲۱] Baron, Hans, The Crisis of the Early Italian Renaissance, Princeton, ۱۹۵۵
[۲۲] اسکینر، کوئینتن، گفتارهای ماکیاولی و خاستگاههای پیشااومانیستی اندیشهی جمهوریخواهی، ترجمه زانیار ابراهیمی، مهرنامه ۳۳، ص ۲۴۵
[۲۳] نکتهی بسیار مهم و اساسی که من تاکنون ندیدهام در زبان فارسی به آن اشارهای شود این دقیقهی مهم است که هرچند هگل جامعهی مدنی را بهعنوان حوزهای مستقل در نظم مدرن سیاسی-اجتماعی به رسمیت میشناسد و به «ظاهر» دولت را از جامعهی مدنی جدا میکند، اما اگر بادقت در خطوط بنیادین فلسفهی حق نظر شود، چنانچه برخی تفاسیر مهم اما ناشناخته یادآور شدهاند، نهایتاً جامعهی مدنی را در دولت «رفع میکند». اندیشهی جدایی دولت از جامعه مدنی و در برابر هم قرار دادن آن که حتی در نسخهپیچیهای بلوک غرب که میخواست بلوک شرق را از شر حکومتهای توتالیتر کمونیستی نجات دهد، نقش مرکزی داشت؛ یک اندیشهی مارکسیستی بود و با سایهی سنگین تفاسیر مارکسیستی بر فلسفهی سیاسی-اجتماعی هگل (بهویژه گرامشی و لوکاچ) بهویژه مفاهیم جامعهی مدنی و دولت بهمرور بدیهی تلقی شد. این در حالی است که رابطهی جامعهی مدنی یا بورژوازی با دولت یا نظم سیاسی نزد هگل از جنس رابطهی تقابل نیست، بلکه جامعهی مدنی مرحلهای از نظام اخلاق سیاسی-عُرفی یک ملت است که در مرحلهی فراتر از خود یعنی دولت (که معادل دولت در معنای متداول نیست) «رفع میشد».
منبع: مهرنامه