فرهنگ امروز/ پل ريکور، ترجمه ع. روحبخشان:
پل ريکور، فيلسوف فرانسوی در اين مقاله به دفاع از نگاه هرمنوتيکی در بررسیهای تاريخی پرداخته است. در اين نگاه، اذعان به هرگونه علم کلی تاريخ و بازنمايی عينی گذشته مورد ترديد قرار گرفته و بر جنبههای تفصيلی و نسبی دانش تاريخ تاکيد شده است. مقاله حاضر يکی از مهمترين نوشتههای اين رويکرد است که به مفهوم انسان به عنوان سوژه تاريخ توجه خاص دارد.
مسألهای كه مطرح است پيش از هر چيز مسألهای مربوط به روششناسی است كه امكان ميدهد تا مسائل كاملاً آموزشی مربوط به همخوانی آموزش ها را از ريشه پيگيری كنيم. اما در پس اين مسأله ممكن است كه مهم ترين «علايقي» كه از شناخت تاريخی حاصل ميشوند به گونهای فلسفی به شگفتی بينجامند و از سرگرفته شوند. من اين كلمه علايق را از كانت گرفتهام ـ كه به هنگام حل تناقض های خرد به كار گرفته استـ و در ميان آنها تعارض عليّت لازم و عليّت آزاد جای دارند. او در اين جا متوقف ميشود تا علايقی را كه به وسيله اين يا آن موضع در ترازو جای گرفته است برآورد كند. بديهی است كه در اين جا دقيقاً با علايق كاملاً عقلانی سر و كار داريم يا همان گونه كه كانت ميگويد «علايق خرد در بحران درگيری با خود آن». همچنين بايد با دو راهی آشكاری كه در برابرمان جای دارد به همين شيوه عمل كنيم. علايق گوناگون با اين دو كلمه شكل گرفتهاند: عينيت/ ذهنيت، يعنی توقعاتی كه كيفيت گوناگون و جهت متفاوت دارند. ما از تاريخ توقع نوعی عينيت راستين را داريم، عينيتی كه متناسب با آن باشد: بايد از آن جا حركت كنيم و نه از حدی ديگر. در اين صورت چه انتظاری از آنچه زير اين عنوان جا ميگيرد، داريم؟ عينيت در اين جا بايد در معنای معرفت شناسانه دقيق آن مراد باشد: چيزی عينی هست كه تفكر روشمند تدارك ديده، به نظم درآورده و دريافته است يعنی آنچه ميتواند به اين ترتيب به آدمی بفهماند. اين نكته در مورد علوم فيزيك و علومزيست شناسی و همچنين در مورد تاريخ صدق ميكند. در نتيجه از تاريخ انتظار داريم كه گذشته جوامع انسانی را به اين شأن و منزلت عينيت برآورد و برساند. البته اين بدان معنی نيست كه اين عينيت عينيت فيزيك يا زيستشناسی باشد: به همان اندازه كه رفتارهای روشمند وجود دارد سطوح عينيت هم وجود دارد. لذا انتظار داريم كه تاريخ قلمرو تازهای بر امپراتوری متنوع عينيت بيفزايد. اين انتظار انتظار يا توقع ديگری در پی دارد: ما از مورخ نوعی كيفيت ذهنی توقع داريم و البته نه هر ذهنيتی بلكه ذهنيتی كه دقيقاً متناسب با عينيتی باشد كه مناسب تاريخ است. و به اين ترتيب سخن از يك ذهنيت عملی در ميان است كه به واسطه عينيت مورد نظر عملی شده باشد. در نتيجه درمييابيم كه ذهنيت خوب و يك ذهنيت بد وجود دارد و انتظار داريم كه از طريق انجام خود حرفه مورخي، به نوعی گزينش ذهنيت خوب و ذهنيت بد برسيم. اما اين همه قضيه نيست: ما در زير عنوان ذهنيت انتظار چيزی جدي/متين تر از ذهنيت خوب مورخ را داريم؛ انتظار داريم كه اين تاريخ تاريخ انسان ها باشد و اين كه اين تاريخ انسان ها به خواننده برخوردار از آموزش تاريخ مورخان كمك كند تا خودش يك ذهنيت سطح بالا بسازد و البته نه ذهنيت فقط خود من بلكه ذهنيت انسان را. اما اين كشش، اين انتظار عبور از من به انسان از طريق تاريخ، ديگر دقيقاً معرفت شناسانه نيست، بلكه عيناً فلسفی است زيرا كه حقيقتاً يك ذهنيت انعكاسی است كه از قرائت آثار مورخ و تأمل در آنها انتظار داريم. اين توقع ديگر مورخی را كه تاريخ را مينويسد در برنميگيرد بلكه به خواننده - مخصوصاً خواننده فيلسوف - مربوط ميشود، خوانندهای كه هرگونه كتاب و هرگونه اثر به او ختم ميگردد. مسير ما چنين خواهد بود. از عينيت تاريخ به ذهنيت مورخ، از اين و از آن به ذهنيت فلسفي(اصطلاحی خنثی كه نبايد موجب پديد آمدن پيش داوری در تحليل آينده باشد).
حرفه مورخ و عينيت در تاريخ
ما از تاريخ توقع عينيتی قطعی داريم، عينيتی كه متناسب با آن باشد: شيوهای كه تاريخ پديد ميآيد و باز پديد میآيد و ما تأييدش ميكنيم. اين امر همواره از اصلاح ترتيب رسمی و عملی گذشته آنها به وسيله جوامع سنتی نشأت ميگيرد. اين اصلاح مايهای ديگر ندارد مگر همان كه علم فيزيك در قياس با نخستين ترتيب امور ظاهر در دريافت ما و در كيهان شناسيهای مرتبط با آن نشان ميدهد.۱
اما چه كسی خواهد گفت كه اين عينيت خاص چيست؟ در اين جا فيلسوف در جايگاهی نيست كه به مورخ درس بدهد؛ در اين جا هم همواره همچنان نَفسِ يك حرفه علمی است كه فيلسوف را آگاه ميكند. بدين سان بر ماست كه به مورخ، به هنگامی كه درباره حرفه خود ميانديشد، گوش فرا دهيم زيرا اوست كه ميزان عينيتی است كه با تاريخ ميخواند همان گونه كه همين حرفه است كه ميزان ذهنيت خوب و ذهنيت نامناسبی است كه اين عينيت ايجاب ميكند.
«حرفه مورخي»: همه ميدانيم كه اين اصطلاح عنوانی است كه مارك بلوخ به عنوان كتاب دفاعيه برای تاريخ خود افزود. اين كتاب كه متأسفانه ناتمام ماند كمابيش حاوی همه آن چيزهايی است كه برای پيريزی نخستين پايههای تأمل ما ضرورت دارد. عنوان های فصل های مربوط به روشِ - ملاحظات تاريخي- انتقادی - كه تجزيه و تحليل تاريخی است- جايی برای دو دلی باقی نميگذارد: نشانههای تحقق مراحلی هستند كه در آنها عينيت شكل ميگيرد. بايد به مارك بلوخ كه نگرش مورخ به گذشته را «بررسي» ناميده است حق داد. او اصطلاحی را كه سيمييان Simiand [فرانسوئا سيميان، ۱۸۷۳ تا ۱۹۳۵، جامعهشناس فرانسوي. مهم ترين كتاب او: دستمزد، تحول اجتماعی و پول نام دارد]. به كار گرفته و تاريخ را «شناخت از طريق نشانهها» خوانده است، به كار ميگيرد و نشان ميدهد كه اين الزام مورخ كه هرگز در برابر موضوع گذشته خود قرار نگيرد بلكه در برابر نشانه و ردّ پای آن جای داشته باشد، به هيچ وجه تاريخ را به عنوان علم بياعتبار نميكند: تشويش گذشته در نشانههای مستند آن نوعی مطالعه در معنای كامل كلمه است زيرا كه مشاهده و ملاحظه هرگز به معنای ضبط يك امر خام نيست. بازسازی يك رويداد يا در واقع يك رشته از رويدادها يا يك وضعيت يا يك نهاد بر پايه اسناد، به معنای تدارك يك رفتار عينيتی از گونهای خاص اما بيچون و چراست زيرا كه اين بازسازی مستلزم آن است كه اين سند بررسی شود و به حرف درآيد و اين كه مورخ با عرضه يك فرضيه كاري، در جهت آن حركت كند. و همين جست و جو است كه در عين حال كه نشانه را به حد شايسته سند معنادار بالا ميبرد، خود گذشته را هم به شايستگی امر تاريخی ارتقاء ميدهد. سند تا وقتی كه مورخ به فكر مطرح كردن سؤالی نيفتاده بود سند نبود و اگر بتوان گفت، مورخ سندی در پس پشت خود دارد كه براساس ملاحظات خود آن را ميسازد و بر پايه همين امور، تاريخی را بنيان مينهد. از اين منظر امر تاريخی به گونهای بنيادی تفاوتی با امور علمی ديگر ندارد، درست در معنايی كه كانگيلهر G.Canguilherr در معارضهای مشابه بيان داشته است كه: «امر علمی آن چيزی است كه علم ضمن پديد آمدن آن را ميسازد». و اين درست همان عينيت است: حاصل فعاليت روشمند. و به همين دليل است كه بر اين فعاليت نام زيبای «انتقادي» گذاشته شده است.
پس از اين بايد باز هم با مارك بلوخ، هم رأی شد كه فعاليت مورخی را كه ميكوشد توضيح دهد، «تجزيه و تحليل» ناميده است نه سنتز. او اين موضوع را كه وظيه مورخ بازسازی امور است به گونهای كه اتفاق افتادهاند، انكار ميكند و در اين زمينه هزار بار حق دارد. هدف تاريخ جان دادن دوباره به اتفاقات نيست بلكه تركيب دوباره و بازسازی است يعنی تشكيل و ساختن يك زنجيره گذشته. عينيت تاريخ دقيقاً عبارت است از ترك و رها كردن فكر ايجاد هماهنگی و دوباره جان دهی به خواست بلند پروازانه تدارك زنجيرههای اتفاقات در سطح يك سازش تاريخي. و مارك بلوخ خاطرنشان ميكند كه چنين كاری چه سهم انتزاعی عظيمی ميتواند داشته باشد، زيرا كه بدون تشكيل «مجموعههاي» پديدهها توضيحی وجود ندارد: مجموعه اقتصادي، مجموعه سياسي، مجموعه فرهنگي، و غيره... در واقع اگر نميتوانستيم يك نقش و كاركرد مشابه را در رويدادهای ديگر تشخيص بدهيم هيچ چيزی برای ادراك وجود نميداشت؛ تاريخ وجود ندارد مگر به اين سبب كه برخی از «پديدهها» ادامه دارند: «از آنجا كه تعيين و شكلدهی پديدههای انسانی از كهن ترين به تازه ترين، شكل ميگيرند و صورت عملی مييابند بايد گفت كه اين پديدهها پيش از هر چيز از راه زنجيره پديدههای مشابه ايجاد ميشوند؛ لذا دستهبندی آنها برحسب نوع مثل اين است كه خطوط قوت يك كارآيي/ اثر عمده را افشا كنيم». سنتز تاريخی به اين دليل وجود دارد كه تاريخ پيش از هر چيز يك تجزيه و تحليل است و نه يك تصادف و اقتران احساسي. مورخ نيز همچون هر دانشمند ديگر در جست و جوی روابط ميان پديدههايی است كه خود او آنها را تشخيص داده است. از اين جا به بعد تا جايی كه لازم است بر لزوم درك مجموعهها و خطوط ساختاريای كه از هرگونه عليت تحليلی فراتر ميروند، تأكيد ميشود لذا تا جايی كه لازم باشد درك و دريافت در برابر توضيح و بيان قرار داده خواهد شد. در عين حال نميتوان از اين تمايز، كليدی برای روششناسی تاريخی ارائه داد. همان گونه كه مارك بلوخ ميگويد: «اين كار تركيب دوباره فقط بعد از تجزيه و تحليل ممكن خواهد بود. به عبارت بهتر، اين امر چيزی نيست مگر تداوم تحليل در مقام دليل وجودی آن. در يك تحليل ابتدايی كه بيشتر از آن كه نگرشی باشد تأملی است، روابط چگونه تميز داده ميشوند در حالی كه هيچ چيزی مشخص نيست؟» بدين سان ادراك و فهم هيچ تضادی با توضيح و تبيين ندارد، حداكثر اين است كه مكمل و معوض است: دارای نشان تجزيه و تحليل - تجزيه و تحليلهايي- كه آن را ممكن ساختهاند. و تا نهايت اين نشان را حفظ ميكند: مورخ در گسترده ترين سنتزهای خود ميكوشد تا اين آگاهی زمانه را بازسازی كند؛ آگاهيای كه برخوردار از همه كنش های متقابل و تمام روابط همهجانبهای است كه مورخ به كمك تجزيه و تحليل دريافته است. امر تاريخی كامل، «گذشته تام و تمام» دقيقاً يك انديشه است يعنی در معنای كانتی آن، حد و حدودی است كه هرگز بر اثر يك كوشش هرچه وسيع تر و هر چه پيچيده تر به آن دست يافته خواهد شد. مفهوم «گذشته تام و تمام» انديشه تنظيم كننده اين كوشش است. اين يك قضيه بلافصل نيست زيرا كه هيچ چيز همچون يك كل با واسطه وجود ندارد. بالاترين كوششی كه به دست مورخ موجب نظم تاريخ ميشود نكتهای است كه حاصل يك برداشت يا تصور گردنده است. به زبانی ديگر(البته زبانی علمی است) اين امر حاصل يك «نظريه» است در همان مفهومی كه از «نظريه/تئوری فيزيك» سخن ميرود.
همچنين هيچ «استنباط بنيادی نظمدهنده» همه تاريخ را در بر نميگيرد: يك دوره همچنان يك فرآورده، نتيجه تجزيه و تحليل است. آنچه با تاريخ به ادراك و شعور ما عرضه ميشود هرگز چيزی ديگر جز - به قول لايبنيتس- «قطعات كامل» نيست يعني(بنا بر عبارت گستاخانه كانت در كتاب استنباطات متعالی «سنتزهای تحليلي».
به اين ترتيب از اين سو و از ديگرسو، تاريخ به ريشه خود وفادار است و نوعی «جست و جو» است. سؤالی نگرانی آور درباره تاريخيگری دلسردكننده ما يعنی درباره شيوه زيستن ما و راهيابی در زمان نيست بلكه يك واكنش و ضد حمله به اين وضع «تاريخي» است: واكنشی از طريق گزينش تاريخ، گزينش نوعی شناخت، نوعی اراده ادراك عاقلانه، بر ساختن آنچه فوستل كولانژی Fustel de Coulanges (۱۸۳۰ تا ۱۸۸۹ / ۱۲۰۹ تا ۱۲۶۸ خ مورخ فرانسوي) «علم جوامع انساني» ميناميد، و مارك بلوخ آن را «عمل سنجيده/منطقی تجزيه و تحليل» ميخواند. اين هدف عينيت بر خلاف آنچه در پوزيتيويسم جدی تصور ميشود، محدود به نقد مستند نيست بلكه حتی به سنتزهای مهم و كلان می انجامد؛ خردگرايی آن هم از همان ريشه است كه خردگرايی علم فيزيك امروزی و تاريخ آن جايگاه را ندارد كه در آن نسبت به اين نكته عقده حقارتی وجود داشته باشد.
عينيت تاريخ و ذهنيت مورخ
در ارتباط با اين حرفه مورخی - و در نتيجه در رابطه با اين انديشه و عمل عينيت- است كه اكنون بايد نقد معاصر را كه در آن از نيم قرن پيش تاكنون اين همه بر نقش ذهنيت مورخ در تدارك تاريخ پای فشرده شده است، جای داد. در واقع چنين به نظر من ميرسد كه نميتوان اين ذهنيت را در خود آن ملاحظه کرد، به اين معنی كه بی آن كه قبلاً بدانيم كه اين ذهنيت يعنی دقيقاً اين عمل منطقی تجزيه و تحليل، چيست نميتوان به آن پرداخت. لذا احتياط ايجاب ميكند كه اين امر به شيوه سنت و عرف انعكاسی و تأملی مورد توجه قرار گيرد به اين معنی كه اين ذهنيت بايد در هدفی كه دارد، در چگونگی اقدام به آن و در آثاری كه دارد بررسی شود. اين هم گفتنی است كه فيزيك بدون فيزيكدان تحقق نمييابد يعنی بدون آزمايش و اشتباه، بدون آزمودن راههای مختلف و راهحلها، بدون رها كردن اين فكر و شيء و گرفتن فكر و شيء ديگر و بدون كشفيات خاص. انقلاب كپرنيكی كانت عبارت از تكريم و ستايش ذهنيت دانشمندان نبوده است بلكه دقيقاً عبارت از كشف ذهنيتی بوده است كه سبب ميشود اشياء و موضوعات وجود داشته باشند. تأمل و انديشيدن درباره ذهنيت مورخ عبارت از اين است كه به همان شيوه جست و جو شود كه كدام ذهنيت به واسطه حرفه مورخ به كار گرفته شده است. اما يك مسأله ديگر وجود دارد كه خاص مورخ است و ناشی از مشخصههای عينيتی است كه تاكنون از آنها سخن نگفتهايم؛ مشخصههايی كه عينيت تاريخی را به يك عينيت ناتمام در قياس با عينيتی كه در علوم ديگر حاصل شده است يا حداقل در حال نزديك شدن به آن هستيم، تبديل ميكنند. من بی آن كه بكوشم تا به تدريج تضادهای آشكار ميان اين مرحله جديد تأمل و مرحله پيشين را كاهش دهم، اين مشخصهها را طرح ميكنم.
۱)نخستين ويژگی به مفهوم گزينش تاريخی مربوط ميشود؛ ما با گفتن اين كه خود مورخ عقلانيت تاريخ را برميگزيند، به هيچ وجه معنای آن را تكميل نكردهايم. اين انتخاب عقلانيت انتخابی ديگر را در نفس كار مورخ در پی دارد؛ اين نوع ديگر انتخاب ناشی از چيزی است كه ميتوان آن را داوری اهميت ناميد، بدان گونه كه در گزينش رويدادها و عوامل نظارت دارد. تاريخ از رهگذر مورخ فقط رويدادهای مهم را نگاه ميدارد، تجزيه و تحليل ميكند و به هم پيوند ميدهد. در اين جاست كه ذهنيت مورخ، در قياس با ذهنيت فيزيكدان، و به صورت نماهای كلی تفسيري، بروز ميكند. در نتيجه در همين جاست كه كيفيت محقق كنجكاو در نفس گزينش اسناد بررسی شده اهميت مييابد. از اين بهتر داوری اهميت است كه با حذف ملحقات تداوم ميآفريند. اين «رخ داده»(امر تحقق يافته) است كه نامربوط است، تكه پاره شده از بياهميتی است، شرحی است كه پيوسته است، با تداومش معنيدار ميشود. بدينسان عقلانيت خود تاريخ وابسته به اين داوری اهميت است كه در عين حال معيار مطمئن ندارد. در اين زمينه آر. آرون/ R.Aron حق دارد كه ميگويد: «تئوری مقدم بر تاريخ است».
۲)افزون بر اين، تاريخ وابسته به درجات مختلف يك برداشت/تصور عادی و پيش پا افتاده عليّت است. برحسب اين برداشت،علت گاهی «پديدهای است كه آخر از همه رسيده و كمتر از همه پايدار است و در نظام عمومی جهان از همه استثنايی تر است(مارك بلوخ)؛ گاهی نيز همچون سيارات فلكی در حال تحول آرام است؛ و گاهی هم ساختاری دائمی جلوه ميكند. در اين زمينه كتاب برودل/Braudel -به نام مديترانه و جهان مديترانه در روزگار فيليپ دوم- به سبب كوششی كه در آن برای رفع پيچيدگی و در هم و برهمی و نظم دادن به اين عليّتها شده است، از ديدگاه روش، نقطه عطفی به شمار ميرود. او ابتدا فعاليت دائمی چارچوب مديترانهای را مطرح ميكند آنگاه نيروهای خاص اما نسبتاً ثابت نيمه دوم سده شانزدهم و سرانجام جريان رويدادها را به ميان ميكشد. اين كوشش برای طبقهبندی عليت ها به درستی در خط اقدام در جهت عينيت تاريخ جای دارد. اما اين ساماندهی همواره متزلزل و ناپايدار خواهد بود زيرا كه تركيب كامل عليت هايی كه كمتر متجانس هستند و خودشان شكل گرفتهاند و دقيقاً از راه تجزيه و تحليل پديد آمدهاند مسالهای تقريباً حل نشدنی پديد ميآورد. در هر صورت، در ميان عليت های تشكيل دهنده بايد انگيزههای روانشناسانه نيز كه همچون روانشناسی عرفی لكهدار شدهاند، گنجانده شوند. خود معنای عليت كه مورخ به كار ميبرد معمولاً ساده، ضعيف، پيشابحراني(!) و در نوسان ميان جبر و احتمال است: تاريخ محكوم است كه همزمان چندين طرح كلی و نمای توضيحی را به كار گيرد بيآن كه درباره آنها تامل شده باشد و بی آن كه شايد آنها را از هم تشخيص دهد: شرايطی كه قاطع نيستند و علت نيستند، علت هايی كه ميدان تاثير و سهولت ها و غيره باشند. خلاصه اين كه مورخ روش های توضيحی را «به كار ميبندد» كه از انديشه و تامل او فراتر ميروند، و اين امر طبيعی است: توضيح آن، پيش از آن كه به گونهای انعكاسی برخورداری از آن دست دهد، عملی شده و تاثير گذاشته است.
۳) يك مشخصه ديگر اين عينيت ناتمام ناشی از چيزی است كه ميتوان آن را پديده «فاصله تاريخي» ناميد. فهم، به گونهخردمندانه، عبارت است از كوشش در جهت بازشناسی و تشخيص (كانت سنتز عقلاني/فكری را سنتز شناسايی در تصور ميناميد). به اين ترتيب وظيفه تاريخ ناميدن/تعيين چيزی است كه تغيير كرده است، منسوخ شده، چيزی ديگر بوده است. ديالكتيك قديمی خود و ديگری بار ديگر در اين جا قد علم ميكند. مورخ حرفهای اين ديالكتيك را زير شكل كاملاً عينی و ملموس دشواری های زبان تاريخی مخصوصاً اصطلاحات باز می يابد: يك تشكل/نهاد، و وضعيتی كه از ميان رفتهاند، در زبان معاصر، زبان ملی كنوني، چگونه نامگذاری كنيم و بفهمانيم؟ در اين جا فقط دشواری هايی را ياد ميكنيم كه به كلمات استبداد، بردگي، فئوداليته، حكومت و غيره پيوند دارند... هر يك از اينها مؤيد و گواه مبارزه و كشمكش مورخ برای دستيابی به اصطلاحاتی است كه امكان ميدهد تا در آن واحد هم امور را شناسايی كنيم هم آنها را مشخص كرده تصريح نماييم. به همين سبب است كه زبان تاريخ لزوماً دو پهلو و ابهامآميز است. اين زمان تاريخی است كه در اين جا در برابر هوشی همگون كننده عمل خاص كتمانكننده، ناهماهنگي/ناهمخوانی آن قرار می گيرد. مورخ نميتواند از اين ماهيت/كيفيت زمان بگريزد زيرا كه در آن از روزگار فلوطين، پديده كاستی ناپذير و سرسختانه دور شدن از خود، كش و قوس زمانه، انبساط، گرفتگي، و خلاصه رهايی از غيريت اصلي/ اوليه وجود داشته است. ما در يكی از منابع خصوصيت «غلط و نادرست»، و حتی «غير دقيق» تاريخ هستيم: هرگز مورخ خود را در وضع رياضيدان نمييابد. رياضيدان نامگذاری ميكند و ضمن نامگذاری حتی حواشی مفهوم را تعيين مينمايد: «من[اين را] خط تقاطع دو سطح مينامم...»
در مقابل، آنچه از اين فعاليت اساسی نامگذاری - كه از راه آن يك علم دقيق در برابر موضوع خود جای ميگيرد- به دست ميآيد نوعی قابليت و صلاحيت مورخ برای سردرگم شدگی است، اين كه گويی از راه فرضيه خود را در زمان حال ديگری می يابد، دورهای كه او بررسی ميكند به وسيله او برای حال حاضر، به منظور ارجاع، حفظ شده است، برای يك كانون چشماندازهای موقتي/دنيوي: از اين زمان حال يك آينده وجود دارد كه از انتظار، جهل، بيخبری و پيش بينی ها درست شده است و هراس از آدميان آن زمان نه از آنچه ما و ديگران، رسيدن به آن را ميدانيم. همچنين يك گذشته از اين حال وجود دارد كه حافظه آدميان پيش از اين زمان است، و از آنچه ما، ما از گذشته آنان ميدانيم. و حال آن كه اين انتقال به يك زمان حال ديگر، كه ناشی از نوع عينيت تاريخ است، به قولی دقيقاً نوعی تخيل است، تخيلی زماني/ ناسوتی زيرا كه يك زمان حال ديگر بازنمود شده است و به ژرفای فاصله زماني/ دنيوی بازميرسد - به «پيش از اين»، به «زمان ديگر». مسلم است كه اين تخيل، نشانگر يا سرآغاز ورود يك ذهنيت به صحنه است كه علوم فضا، ماده و حتی زندگی را از صحنه بيرون ميكند. دانستن چگونگی نزديك كردن گذشته تاريخی به ما يك نعمت نادر است كه ضمن بازسازی فاصله تاريخي، و حتی بهتر از اين، با ايجاد يك شعور دورشدگی در روح خواننده كه عمق موقتی دارد، فرادست ميآيد.
۴) سرانجام به آخرين ويژگی ميرسيم كه آخرين هست اما كم اهميت ترين نيست بلكه مشخصهای قاطع و تعيين كننده است: آنچه تاريخ ميخواهد در آخرين حركت درك كند و توضيح دهد انسان ها هستند. گذشتهای كه از آن دور شدهايم گذشته انسان است لذا اين فاصله خاص كه وابسته به چيزی است كه آن ديگری انسانی ديگر است، بر فاصله زمانی افزوده ميشود. ما در اين جا مسأله گذشته كامل را باز مييابيم: زيرا كه انسان های ديگر زندگی كردهاند و اين دقيقاً چيزی است كه مورخ ميكوشد تا با كل شبكه روابط علّی بازسازی كند. لذا اين دقيقاً خصوصيت تمامنشدنی انسانی گذشته است كه كار درك كامل را تحميل ميكند. اين واقعيت مطلق گذشته انسانی است كه زيسته شده است، انسان كه ميكوشد تا درون بازسازی همواره رساتر خود را بازيابد: درون سنتزهای تحليلی كه همواره متفاوت تر و سامانيافته تر هستند. بنابراين چنان كه گفته بوديم، اين گذشته كامل انسان های زمان گذشته است كه يك انديشه به صورت حد و مرز يك تقريب عقلاني. همچنين بايد گفت كه اين پايان پيش از موقع كوششی در جهت همدلی و علاقه است كه خيلی فراتر از انتقال تخيلی ساده به درون يك زمان حال ديگر است، يك انتقال واقعی به درون زندگی انسان ديگر. اين علاقه در سر آغاز و در پايان تقريب عقلانی كه از آن سخن گفتيم، جای دارد و كار مورخ را همچون فوريت بلاواسطه اول راه مياندازد. در اين هنگام همچون پيوندی آگاهی دهنده نسبت به موضوع تحقيق عمل ميكند. به همين دليل است كه تاريخ به همان اندازه كه اراده در جهت توضيح است، از يك اراده عقلانی ناشی ميشود. مورخ با تجربه انسانی خاص خود به ميان آدم های گذشته ميرود. لحظهای كه ذهنيت مورخ برجستگی چشمگير می يابد لحظهای است كه تاريخ در فراسوي، هرگونه ترتيب زمانی انتقادي/ ترتيب انتقادی زمان ارزش های زندگی انسان های زمان گذشته را آشكار ميكند. اين تداعی و طرح ارزش ها بی آن كه مورخ به گونهای حياتی «علاقهمند» به آنها باشد و دلبستگی عميق نسبت به آنها داشته باشد، ممكن نيست. در اين صورت او به ندرت به تاريخ ميپردازد بلكه كاری ميكند كه حالت اعتذاری دارد و حتی به گزارش تملقآميز زندگی نامه قديسان اقدام ميكند. البته بايد قادر باشد كه با فرض درستی ايمان آنان كاری در پيش گيرد كه نوعی ورود به عالم ترديد در اين ايمان است.
اين انتخاب و پذيرش تعليقی و خنثای اعتقاد آدم های زمان گذشته موضوع علاقه مختص مورخ است، نقطه اوج چيزی است كه تخيل يك زمان حال ديگر ناميديم. لذا اين انتقال موقت، انتقال به يك ذهنيت ديگر كه همچون كانون چشمانداز پذيرفته شده است نيز هست. اين ضرورت ناشی از وضع بنيادی مورخ است: مورخ جزء تاريخ است آن هم نه فقط در مفهوم معمولی و پيش پا افتاده كه گذشته، گذشته زمان حال است بلكه در اين معنی كه انسان های گذشته هم جزئی از همين انسانيت هستند. لذا تاريخ يكی از شيوههايی است كه انسان ها از طريق آن تعلق خود را به همين انسانيت تكرار ميكنند. در اين جا به مرزی ديگر از عينيت تاريخ ميرسيم كه موجب ظاهر شدن ذهنيت خود تاريخ، و نه فقط ذهنيت مورخ، ميشود. آيا اين ملاحظات نخستين چرخه تحليل های ما را از عينيت تاريخی در هم ميريزند؟ آيا اين تجاوز به ذهنيت مورخ همان گونه كه ادعا شده است، نشانه انحلال موضوع است؟ به هيچ وجه: ما فقط نوع عينيتی را كه از حرفه مورخ منتج ميشود، عينيت تاريخی در ميان همه عينيت ها، مشخص كردهايم. خلاصه اين كه ما به ساخت و تشكيل عينيت تاريخي، در مقام رابط ذهنيت تاريخی عمل كردهايم. به همين دليل است كه ذهنيت مورد بحث هر نوع ذهنيتی نيست بلكه دقيقاً ذهنيت مورخ است: عناصری كه برشمردهايم غنای هماهنگ شده بس بزرگ تری برای ذهنيت مورخ فراهم ميآورند كه مثلاً ذهنيت فيزيكدان فاقد آن است. اما در عين حال اين ذهنيت ذهنيت انحرافی نيست. وقتی ميگوييم كه تاريخ با مورخ نسبت دارد چيز مهمی نگفتهايم. زيرا كه مورخ كيست؟ در اين مورد موضوع علمی همواره با يك روحيه مستقيم/درست مرتبط است. اين نسبيت هيچ نسبتی با يك نسبيت معمولی و پيش پا افتاده - يعنی با ذهنگرايی ميل به زيستن، اراده قدرت و مانند اينها- ندارد. ذهنيت مورخ مانند هر ذهنيت علمی نشانه پيروزی ذهنيت خوب بر ذهنيت بد است. كار انتقاد فلسفی با كتاب ريمون آرون به نقطه اوج خود رسيد. پس از آن شايد بايد اين سئوال را طرح كرد: ذهنيت خوب كدام است و ذهنيت بد كدام؟ پانری مارو/ H.Marrou كه به خوبی از مكتب انتقادی استقبال ميكند، اين نكته را هم پذيرفته است - و ما آن را در سطحی بالاتر باز می يابيم، در سطح تاريخی كه در عين حال توسعه يافته و عميق تر هم شده است- زيرا كه در واقع: «پيشرفت(در روش علمي) با فراتر رفتن تحقق مييابد نه با واكنش». وانگهی اثبات گرايی از حد انتقاد مستند فراتر نميرود. حتی روش/ متد فيزيكی آن ضعيف و فاقد رابطه با فيزيك فيزيكدانان است... بدين سان بدون ذهنيت روزانه، بدون تاسيس اين «من تحقيق» كه تاريخ نام خود را از آن ميگيرد، تاريخ وجود ندارد. زيرا كه دقيقاً همين «آمادگي»، همين «تسليم به غير منتظره»، همين «گشودگی به ديگري» است كه در آن بر ذهنيت بد غالب ميآييم. به اين ترتيب اين دور نخست تاملات پايان ميگيرد: عينيت در ابتدا همچون قصد و هدف علمی تاريخ بر ما ظاهر شده بود. اكنون فاصله ميان ذهنيت خوب مورخ و ذهنيت بد او را مشخص ميكند. تعريف عينيت با «منطق» اخلاقی شده است.
تاريخ و ذهنيت فلسفی
آيا با اين ملاحظات درباره ذهنيت مورخ و با اين هماهنگی آراء، در خود مورخ تامل درباره ذهنيت تاريخ پايان گرفته است؟
نقطه آغاز حركت و «منافع» گوناگون مستتر در تاريخ را به ياد بياوريم: ما هنوز هم از تاريخ انتظار داريم كه به غير از اين ذهنيت مورخ كه تاريخ ميسازد، ذهنيت ديگری را آشكار كند؛ ذهنيتی كه حتی ذهنيت تاريخ و خود تاريخ است. اما اين امر ديگر از حرفه مورخ ناشی نميشود بلكه از كار خواننده تاريخ منتج ميشود، از دوستدار تاريخ كه همه ما هستيم و اين كه فيلسوف برای اين كه دوستدار تاريخ باشد دلايل خاص خود را دارد. زيرا كه تاريخ مورخ يك اثر مكتوب يا آموزش داده/ تعليمی است كه همچون همه آثار مكتوب و تعليمي، فقط در خواننده پايان ميگيرد؛ در خواننده و در شاگرد و در عامه مردم كه به وسيله خواننده فيلسوف تاريخ آن چنان كه به وسيله مورخ نوشته شده است «از سر گرفته» ميشود. و همين «از سرگيري» مسائلی را ايجاد ميكند كه به آنها خواهيم پرداخت. بهرهگيری از تاريخ را در مقام سرگرمي، در مقام «لذت شنيدن و گفتن چيزهای عجيب» و به طور خلاصه همچون «غريبگي» در زمان به كلی كنار ميگذارم. همچنين از تاريخ منبع احكام و تعاليم سخن نخواهم گفت هر چند كه آگاهی و شعوری كه از آن سخن گفته خواهد شد بازيابی ارزش هايی است كه در تاريخ آشكار شدهاند و سبب آموزش شدهاند. در واقع هرگاه كه به تاريخ آن گونه كه هست بنگريم تاريخ به ما آموزش ميدهد. لذا در اين جا منحصراً به كاربردی كه فيلسوف ميتواند از تاريخ مورخان داشته باشد ميپردازم: فيلسوف برای اين كه كار مورخ را در خود به پايان برد، شيوهای خاص برای خود دارد. پنهان نميكنم كه اين تامل با همه استنباط ها و مفاهيم فلسفه نميخواند و تطبيق نميكند در عين حال اين تامل برای همه گروه های فلسفه كه ميتوان آنها را انعكاسي/تاملی ناميد، صدق ميكند كه نقطه آغاز آنها نزد سقراط، دكارت، كانت و هوسرل بوده است. در همه اين فلسفهها جست و جوی ذهنيت واقعی مورد نظر بوده است: عمل وقوف و شعوريابی واقعي. آنچه بايد كشف كنيم و پيوسته و بيوقفه باز كشف كنيم همين مسير حركت از خويشتن به من است كه آن را آگاهی يابی ميناميم. اين پايانگيری تاريخ تاريخدانان در رفتار/عمل فلسفی ممكن است در دو جهت ادامه يابد: جهت «منطق فلسفي» از راه جست و جوی يك معنای منطقی و منسجم از درون تاريخ؛ و جهت «گفت و گو» با فيلسوفان و فلسفههای انفرادی كه در هر بار استثنايی و در هر بار منحصر به فرد باشد.
۱. تاريخ همچون «برآمدن»/ پيدايی يك حس
نخستين مسير را برويم: مسير كُنت، هگل، برونشويگ، و هوسرل -كه در آخر عمر به اين مسير افتاد- و اريك ويل را، به رغم تفاوت های بزرگی كه تفسير های آنان را درباره عقل و همچنين درباره تاريخ از هم جدا ميكند. همه اين متفكران يك اعتقاد مشترك دارند: شفافيتی كه من در خودم جست و جو ميكنم از يك تاريخ هشياری و وقوف ميگذرد. راه «كوتاه» خودشناسی و راه «دراز» تاريخ هشياری به هم ميرسند. من برای خروج از ذهنيت خصوصی خود و از رهگذر آن برای اثبات آدمی بودن خود به تاريخ نياز دارم. نمونه هوسرل در اين زمينه بسيار قابل توجه است. او متفكری فوقالعاده ذهنی بود كه تحت تاثير رويدادهايی قرار داشت كه بايد به لحاظ تاريخی توجيه و تفسير شوند: لازم بود كه نازيسم تمامی فلسفه سقراطی و متعالی را متهم كند تا استاد دانشگاه فرايبورگ آلمان به سنت بزرگ فلسفه انعكاسی روی بياورد و معنای غرب را در آن بيابد. فيلسوف انتظار دارد كه نوعی تلاقی و انطباق راه «كوتاه» خودشناسی و راه «دراز» تاريخ او را توجيه و اثبات كند. فليسوف به دليل اين كه خود را در خطر سست شدگی -و حتی تحقيرشدگي- در اعماق وجود خود مييابد، از تاريخ ياری ميجويد. او ميخواهد با دستيابی به معنای تاريخ معنای خاص خود را دريابد. و لذا مورخ هم تاريخ مينويسد و هم تاريخ ميسازد.
اما فيلسوف - حداقل فيلسوف سقراطي- كه متعالي، فراز رونده و انعكاس پذير است، از تاريخ آنچه را انتظار دارد كه تصور ميكند كه در انتظارش يافت ميشود. حال آن كه مورخ حرفهای با نهايت بد گمانی به چنين عملی می انديشد و خويشتنداری های او به ما كمك ميكند تا برد و حدود به كارگيری تاريخ را در كاربرد فلسفی دريابيم. اما بايد دورتر رفت: اين تاريخ هشياری فقط آنچه را كه فاقد معنا(حداقل از لحاظ خرد فلسفي)است، رها نميكند بلكه همچنين فرديت، نظامپذيری و استثنايی بودن را نيز رها می نمايد. خصوصيت ويژه و غير قابل سنجش هر فلسفه يك وجه بسيار مهم تاريخ به اندازه عقلانيت حركت مجموع است.
۲. تاريخ همچون بخشی ميان ذهنيتی
به اين ترتيب به قرائت فلسفی ديگری از تاريخ ميرسيم: فيلسوف تاريخ به جای جست و جوی وسعت و نظم ميتواند صميميت و رابطه نزديك را با غرابت جست و جو نمايد. او ميتواند به سوی يك فلسفه خاص عطف توجه نمايد و بكوشد تا به جای آن كه اين فلسفه را در حركت تاريخ جای دهد، دريابد كه همگی مسأله يك دوره، همگی تاثيرهای گذشته چگونه شكل ميگيرند. فيلسوف به جای آن كه اين فلسفه را در حركت تاريخ جای دهد همه گذشته اين فلسفه را همچون انگيزهای ميداند كه اين فلسفه آن را تحمل ميكند و دربرميگيرد. خلاصه اين كه تاريخ به جايآن كه همچون يك حركت توسعه بيابد، در افراد و آثار گره ميخورد. در اين هنگام مورخ-فيلسوف خواهد كوشيد تا به سئوالی برسد كه فقط فيلسوف ديگر به آن برخورده و آن را طرح كرده است. اين سئوال زنده كه متفكر با آن خود را تشخيص ميدهد... باري، در نظر ما حرفه مورخ برای تشخيص ذهنيت خوب و ذهنيت بد مورخ كفايت ميكند، شايد مسئوليت و وظيفه تأمل فلسفی تشخيص عينيت خوب و عينيت بد تاريخ است زيرا كه تأمل است كه بيوقفه ما را مطمئن ميسازد كه موضوع، علت خود انسانيت است.
پی نوشت ها:
*مطلب حاضر فصلی از اين كتاب است:
Paul Ricoeur, Histoire et Verite, Paris, ۱۹۸۴.
۱. اخيراً نشان داده شده است كه توسيديد [مورخ آتنی در ۴۶۰ تا ۴۰۰ ق . م. ميزيسته است] - متمايز از هرودوت- از همان شور عليّت بسيار دقيق و جدی آناكساگوراس/ انكساغورس [۵۰۰ تا ۴۲۸ ق.] برخوردار بوده است، همان گونه كه دموكريتوس / ذيمقراطيس شيفتة جست و جوی اصل حركت در فيزيك ما قبل سقراطی بود. او در جوامع انسانی به جست و جوی اين جنبش ميپردازد به همان گونه كه فيزيكدانان در اشياء طبيعت آن را ميجويند.
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت