فرهنگ امروز/ امیرحسین زمردی: در اینجا بنا داریم بخشی از یکی از نظریههای امروزی را با موضوع شناخت نزد حافظ همراه کنیم تا با نگاهی به شناخت نزد حافظ مطالبی را که به قول حافظ میتواند مورد تأیید علم نیز قرار بگیرد (علم از تو در حمایت) را بررسی کنیم؛ «بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم»
شراب، روشی از شناخت در شعر حافظ
در طبیعیات قدیم تصور میشد نوری از چشم بیرون میآید و به نور بیرونی میرسد و سبب دیدن اجسام میشود، برخلاف آنچه امروز میدانیم که نور بازتاب شده از جسم به چشم ما میرسد و جسم مشاهده میشود. مولوی میگوید: وقتی چشمانت را میبندی، مضطرب میشوی و این بیتابی (تاسه گرفتن) به دلیل آن است که نور [درونی] چشم تو میخواهد به نور بیرونی (نور روز) برسد.
چشم چون بستی تو را جان کندنی است / چشم را از نور روزن صبر نیست
چشم چون بستی تو را تاسه گرفت / نور چشم از نور روزن کی شکفت
تاسه تو جذب نور چشم بود / تا بپیوندد به نور روز زود
حافظ در جای دیگری چشم را [به خاطر همان نور داخلی چشم] بهعنوان یکی از منابع نور معرفی میکند و آن را چراغ نیز مینامد:
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند / ما و «چراغ چشم» و ره انتظار دوست
جای دیگری گوید:
به بوی مژده وصل تو تا سحر شب دوش / به راه باد نهادم «چراغ روشن چشم»
در اینجا چشم خود را به چراغی تشبیه کرده و میگوید: «به امید مژدهی وصل او شب گذشته تا سحر» بیدار ماندم و چشم انتظار بودم و چشمم را مانند چراغی در مسیر باد قرار دادم. شاعر چشم باز و بیدار خود را [بهواسطهی نور داخلی چشم] به چراغ روشن تشبیه کرده است. مراد او از «چراغ روشن چشم»، چشم است که مطابق طبیعیات پیشینیان نور دارد. جدا از نمونههایی در شعر حافظ بر چراغ بودن چشم؛ حزین لاهیجی نیز در یک بیت از یک رباعی از چشم به خاطر همان نور داخلی بهعنوان چراغ یاد میکند:
چشم ار کنم از روی تو روشن چه شود / رسم است چراغ از چراغ افروزند
نزد حافظ شراب نیز میتواند نور [داخلی] چشم که به اعتقاد پیشینیان از چشم بیرون میآید و به «نور بیرونی/نور روز» میرسد، باشد. حافظ در یک مورد مستقیماً به این موضوع اشاره میکند که شراب (دختر رز) که در نقاب زجاجی (شیشهای) و پردهی عنبی (انگوری) است مانند زجاجیه و عنبیه چشم او عمل میکند؛ یعنی بهوسیلهی آن میبیند، شناخت حاصل میکند. «جمال دختر رز نور چشم ماست مگر / که در نقاب زجاجی و پرده عنبی است»
در تفسیر این بیت با توضیحات ضمنی نتیجهگیری شده است:
«حاصل معنای بیت با حفظ ایهامهای چندگانه این میشود که دختر رز (شراب، انگور) مثل نور چشم ما (عزیز و مایهی بینایی) است که در حفاظ زجاجی (یک معنایش جام شیشهای) و پردهی عنبی است؛ یعنی مثل نور چشم در عنبیه و زجاجیه چشم ما خانه دارد، همچنین، در عنبیهی ما هم که رنگ انگوری دارد از او نشانه و با او تناسبی هست» (خرمشاهی،۱۳۸۹ ). ایشان در کتاب دیگری (خرمشاهی، ۱۳۹۰: ۱۲۸) اشاره به ایهام داشتن «نور چشم» در این بیت به معنای فیزیولوژیکیاش فرمودهاند اما از آنجا که «معنایی برای بینایی چشم بهواسطهی شراب به دست نیامده بود» توضیحی در مورد معنی ایهامگونهی نور چشم «به معنای فیزیولوژیکی» ارائه نفرمودند.
شارحین تاکنون در معنی کردن این بیت به زیبایی در ایجاد ارتباط میان چشم و شراب چشم دوخته بودند و آن را نوعی هنر شاعرانه بهحساب میآوردند که در آن شخصی چون حافظ توانسته است با قدرت شاعرانهی خود با قرار دادن کلمات در کنار یکدیگر شراب را چون چشم عزیز معرفی کند. ۱
معنای بیت با توجه به این نکته [که حافظ شراب را بهعنوان نور داخلی چشم معرفی میکند] چنین میشود: شراب که خود در نقاب زجاجی (شیشهای) و پردهی عنبی (انگوری) است مثل نقاب زجاجی و پردهی عنبی (زجاجیه و عنبیه) در چشم «نور دیدهی ما برای دیدن حقایق است». این بیت با «شگرفترین ایهامهای چندگانه» از مستقیمترین! اشارات به موضوع «می» در شعر حافظ است. حافظ در این بیت میخواهد بگوید، شراب [بنا به اعتقاد پیشینیان] «نور داخلی چشم» میشود و از درون چشم بیرون میآید و به نور بیرونی میرسد و [به شکل بهتری] دیدن برای ما حاصل میشود، حافظ شراب را بهعنوان یک عامل معرفی میکند که نور دیدن حقایق است.
روشنی می در شعر و ادبیات فارسی معنای روشنی دارد. اما روشنی می نزد حافظ با آنچه دیگران مدنظر داشتهاند، تفاوت دارد. حافظ روشنی عرفانی می را طور دیگری میبیند که نور [درونی] چشم برای دیدن حقایق میشود و از این موضوع بهخوبی در حالتهای دیگری استفاده میکند.
در جای دیگری این نور را به نور چشم نسبت نمیدهد اما آن را نوری میداند که به کمک آن میتوان به رازهای نهانی پی برد: «صوفی از پرتو می راز نهانی دانست»
سنبل شراب گاهی اشاره به موضوعی است که میتواند به شخص کمک کند تا وی پردازشهای پیچیدهتری را داشته باشد و این فرصت را در اختیار شخص قرار میدهد که به موضوعات از زاویهی دیگری نظر کند و او به گونه دیگری موضوعات را تجزیه و تحلیل کند. این موضوع فقط محدود به سنبل شراب در شعر حافظ نمیشود، حافظ نسیم سحری را هم طلب میکند تا «نور زجاجیهی چشم دل»! را تامین کند {و آن نور درونی را به نور بیرونی/نور روز برساند}.
ای نسیم سحری خاک در یار بیار/ که کند حافظ از او دیده دل نورانی
یعنی وقت صبح نیز در شعر حافظ روح فزا و از عوامل شناخت است.
موارد دیگری نیز در شعر حافظ هستند که مستقیماً نور چشم او میشوند و موضوع هم خیلی ادامهدار است، اما تا اینجا همین دو مورد کافی هستند. حال باید بپرسیم که این روش شناخت چه چیزی است؟ به قول حافظ «دوای درد عاشق» است و میگوید آن را خُرد نشمرند. شخص به دنبال حقیقت است، به دنبال رسیدن به حقیقت است و میگوید او باید در این راه به صدق بکوشد - «به صدق کوش که خورشید زاید از نفست» - تا به نتیجه برسد و میگوید من به همین خاطر در این راه قدم میزنم و از این راه حظ کافی میبرم؛ «که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمیگیرد» و از روی صدق با دل من دمساز گشته است.
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز/ ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز
در اینجا کاری به موضوعات عرفانی و جزئیات آن نداریم، اما حافظ معتقد است شخص باید به صدق بکوشد و غرضی در دلش نباشد تا نقشی در دل او شکل بگیرد، نباید نسبت به حقیقت مقاومتی از خود نشان دهد، باید خودش را با حقیقت همسو و همجهت کند، نه آنکه از روی غرض یا به تعبیری از روی مرض حقیقت را انکار کند. بهجز مواردی که حافظ میگوید آنها مستقیماً نور چشم او برای دیدن حقایق میشوند (مانند شراب، احوالات وقت سحر و...)، فیالمثل مولانا چنین خاصیتی را در «روزه» میبیند که وقتی شخص دهان خود را از خوردن میبندد، میتواند حقایقی را درک کند:
این دهان بستی دهانی باز شد / کاو خورنده لقمههای راز شد
حافظ یک مثالی یا اتفاقی را نیز بهعنوان موضوعی که میتواند به او حقیقت را نشان دهد معرفی میکند، او میگوید در خیال من هم نمیگنجید که عقل من بتواند بههیچوجهی مثالی به این خوبی را فهم کند و تصویری از این زیباتر را در نظر آورد: در وهم مینگنجد کاندر تصور عقل/ آید به هیچ «وجهی» ز این خوبتر مثالی؛ یعنی یک اتفاقی افتاد، یک اشارهای شد، من یک چیزی را دیدم و موضوعی را متوجه شدم. اشاره شد که شخص برای درک حقیقت میبایست غرض خود را کنار بگذارد و به دنبال حقیقت و تسلیم آن باشد، یا به عبارتی منافع خود را در مواجهه با موضوع در نظر نگیرد، حداقل به مرتبهای رسیده باشد که چنین توانایی را داشته باشد، مغرضانه عمل نکند؛ یعنی بتواند بدون آنکه تحت کنترل اغراض خود باشد، بدون آنکه خود را بفریبد، حقیقت را ببیند. به خود دروغ نگوید، حقیقت را انکار نکند، بلکه تسلیم حقیقت باشد.
سراغ یک نمونهی قرآنی میرویم؛ در قرآن کریم در سورهی ص (۳۸) در داستان حضرت داوود (ع) آمده است که دو فرشته به خدمت او میرسند و داوود (ع) از ورود ناگهانی آنها هراسان میشود که آن دو خصم یکدیگر بودند که برای قضاوت نزد حضرت داوود (ع) رسیده بودند. در پایان آن داستان حضرت داوود (ع) متوجه میشود که آن دو فرشته مأمور بودند چیزی را به او یادآوری کنند، در متن آیه آمده است که: «داوود (ع) دانست كه ما او را سخت امتحان كردهايم، در آن حال از خدا عفو و آمرزش طلبيد و به سجده افتاد و با تواضع و فروتنى (به درگاه خدا) بازگشت».
بهوسیلهی آن دو فرشته، داوود (ع) «بدانست كه اين واقعه امتحانى بوده [در مورد هر چیزی که نزد او بود و خدا از آن آگاه بود؛ به تعبیر حافظ: زان داغ سربهمهر که بر جان لاله بود] كه وى را با آن بيازموديم» و به او موضوعی را فهماندهاند. در اینجا صحبت از شناخت عارفانه نیست، صحبت بر سر سه موضوع اصلی به شرح زیر است:
الف) دریافت حقیقت (شخص حقیقت را ببیند و بفهمد و متوجه نقش خود در مسئله شود)؛
ب) پذیرش یا عدم پذیرش آن (حقیقت را بپذیرد یا نپذیرد)؛
پ) تأثیر عمل شخص در وجود او در مواجهه با حقیقت.
در باب تفاوت شناخت میان مرتبه عرفا و پیامبران در جای دیگری صحبت خواهد شد که حافظ هم میگفت: «مسیحای مجرد را برازد که با خورشید سازد هم وثاقی»؛ البته بیش از این هم به این موضوع پرداخته است و تفاوت پیامبران و عرفا را در ابلاغ پیام نمیداند که توضیحات آن در مطلب دیگری خواهد آمد.
در اینجا موضوع مورد بحث بهطورکل چنین است که آدمی در اثر یکسری خصوصیات رفتاری یا یک ویژگی درونی طوری رفتار کند که اگر او را در یک شرایط متفاوت دیگر هم بگذارند همانطور رفتار خواهد کرد؛ یعنی همانطور که در شرایط «الف» رفتار کرد، در موقعیت «ب» نیز همانطور رفتار خواهد کرد. نقل به مضمون شبیه به آزمونهایی که امروز هم میگیرند و از آن نتایج مستقیم و غیرمستقیم به دست میآورند که شخص در کدام موقعیت چگونه رفتار خواهد کرد؛ اما در شرایط اول (در موقعیت اولیه) اگر در اثر رفتار شخص، آسیبی به او نرسد و چیزی از سود و سرمایهی او کاسته نشود و حق دیگران را ضایع کند ولی خطری متوجه او نباشد، اصلاً آن عیب در او پدیدار نمیشود، یا اگر هم پدیدار شود ممکن است شخص بخواهد خلاف آنچه صواب و ثواب است رفتار کند. اما در موقعیت دوم زمانی که وضعیت او تفاوت کرد، آن رفتار او ممکن است موجب رسیدن آسیبی به او شود یا دستکم متوجه شود که آن رفتار صحیح نبود، اگر قبل از آن چنان میکرده است، کار او کار غلطی بوده است. او در همان جایی که میفهمد عمل یا رفتاری دارد که انجام آن به خود یا به دیگری آسیب میرساند، میبایست عمل خود را متوقف کند و تغییر دهد.
اما مطابق آنچه که در قرآن آمده است، آدمی به سبب سرشت خود یکسری حقایق را نمیپذیرد، یکسری چیزها را قبول نمیکند؛ یعنی نمیخواهد که بپذیرد مگر آنکه مجبور شود، انتخاب دیگری نداشته باشد، نتواند مقاومت کند؛ در بسیاری موارد و در بسیاری از افراد چنین است. اگر هم شخص بداند چیزی که در دل اوست خلاف حقیقت است آن را نمیپذیرد، دلایل خودش را میآورد، همهی جوانب امر را قبول نمیکند، از آن موضوع دل نمیکند. برخلاف آنچه در مورد حافظ گفته شد که هر زمان که به حقیقتی و شناختی میرسید وقت او خوش میشد، یا در داستان داوود (ع) که وقتی متوجه عمل خود شد و دانست که او را سخت امتحان کردهاند، «در آن حال از خدا عفو و آمرزش طلبيد و به سجده افتاد و با تواضع و فروتنى (به درگاه خدا) بازگشت».
در «اطیب البیان فی تفسیر القرآن» در مورد حضرت داوود (ع) آمده است: «به قرينهی خَرّ كه خود را انداخت به زمين كه همان به خاك انداختن است و انابه و گريه و الحاح در پيشگاه الهى نمود». اما بسیاری از آدمیان خود را از یک رشتهی نازکی آویزان نگه میدارند تا موضوعی را نپذیرند. بااینحال ممکن است یکسری اتفاقات بیفتد که شخص همهی جوانب آنچه در پی آن است را ببیند و دریابد و در موقعیتی قرار بگیرد که با حقایق روبهرو شود بهنحویکه جای انکاری نماند، نتواند انکار کند، تو گویی پیمانی از او گرفته باشند، اعترافی از جانب خود و نزد خود کرده باشد: قبل از این نمیدانستم، خبر نداشتم. شبیه به اینکه فیالمثل شخصی عملی را انجام میدهد که برای انجام آن نزد خود دلیلی دارد، کسی هم نمیتواند بر او ایراد بگیرد یا او را متهم کند یا او را از انجام آن عمل بازدارد، انتخاب اوست، او میگوید من این عمل را انجام میدهم چون به دنبال رسیدن به هدفی هستم... اما یک اتفاقی میافتد که به قول حافظ شناختی حاصل میکند که متوجه میشود آن عمل او اشتباه بوده است، در آنجا میتواند به دو شکل عمل کند یا مانند داوود (ع) از خدا عفو و آمرزش طلبد و به سجده افتد و با تواضع و فروتنى (به درگاه خدا) بازگردد، یا ممکن است خطای خود را نپذیرد و باز هم به کار خود ادامه دهد.
در قرآن کریم در سورهی فاطر آیهی ۳۷ آمده است که در قیامت به آن كفّار که در آتش دوزخ فریاد و ناله کنند که اى پروردگار، ما را (از این عذاب) بیرون آور تا برخلاف گذشته به اعمال نیک بپردازیم، گفته میشود: «آیا به شما به اندازهای که انسان در آن متذکر میشود عمر ندادیم؟ و انذارکننده (الهی) به سراغ شما نیامد؟»
تا اینجا با اولین و سادهترین بخش مسئله مواجه بودیم، اتفاقی که به هر شکلی واقع میشود و حقیقتی را به شخص اطلاع میدهد، او را از موضوعی که از آن غافل بوده است باخبر میکند که او میبایست حقیقت را ببیند و بپذیرد. شخص در اثر تفکر یا به هر شکلی وقتی غرض خود را کنار میگذارد، وقتی منافع خود را در تصمیمگیری دخالت نمیدهد، وقتی تسلیم حقیقت میشود، اشتباه خود را پیدا میکند، یا به بیان بهتر پیدا میکند که چه نگاه اشتباهی به موضوع داشته است، بر اساس چه خطایی یکسری خصوصیات در درون او شکل گرفته بود که بر اساس آن، رفتارهایی از او سر میزده است، پیدا میکند که چطور فکر میکرده است، چطور نگرشی به زندگی داشته است، بلکه بتواند عاملی که به او اجازهی عمل خطا را میداده است، پیدا کند؛ مانند آنکه در سورهی ۴۵ آیهی ۲۳ میفرماید:
(اى رسول ما) آيا مىنگرى آن را كه هواى نفسش را خداى خود قرار داده ... یعنی «آنچه را كه هواى نفس از او بخواهد انجام میدهد و منظور آن نيست كه هواى نفس خود را بپرستد و معتقد باشد كه هواى نفس شايسته پرستش است» (با تلخیص از ترجمه مجمع البیان فی تفسير القرآن)
صحبت از این بود که شخص به هر علتی مانند آنچه در آیه بالا آمد، بر اساس یک مدلی در موقعیتهای مختلف رفتارهای یکسان دارد، شبیه به یک ماشینی که تابع تبدیل مشخصی دارد، هر ورودی که به او بدهید یکسری تغییرات تقریباً مشابه را بر روی آن اعمال میکند و مطابق آن تغییرات به شما خروجی میدهد. ممکن است در شرایط مختلف، وضعیت تفاوت کند، اما نکته اینجاست که در کل بر اساس یک تابع و بر روی یک موج مشخصی تصمیمگیری میکند، مانند کسی که «هواى نفسش را خداى خود قرار داده است»، ممکن است او در یک جا و در یک موقعیت نتواند طوری که هوای نفسش از او طلب میکند عمل کند و رفتار دیگری داشته باشد؛ اما بهطورکل تابع تبدیل داخلی یا مدل رفتاری او همان است که در هر جایی که فرصتی داشته باشد، مطابق هوای نفس خود رفتار خواهد کرد و تسلیم هیچ حقیقتی نخواهد شد. «هرگاه كه راه فتنهگرى بر آنها باز شود به كفر خود بازگردند» (نساء، ۹۱)؛ یعنی هر زمانی که فرصتی به دست بیاورند که بتوانند عملی که میخواهند انجام دهند را انجام دهند، همان کاری را انجام خواهند داد که مطابق میل آنهاست.
و ما هرگاه به انسان (بىحوصله كمظرف) نعمتى عطا كنيم، رو بگرداند و (از شكر خدا) دورى جويد و هر گاه شرّ و بلايى به او روى آورد آنگاه دائم زبان به دعا گشايد (و اظهار عجز نمايد) (فصلت، ۵۱)؛ یعنی هرگاه در سختی باشد و اختیاری و امکانی برای رد حق و حقیقت نداشته باشد به سمت خدا میرود، اما هرگاه امکان و اختیار آن را داشته باشد تا کاری مطابق هوای نفس خویش انجام دهد، کار خود را انجام میدهد و به سمت حقیقت نمیرود.
آن پیمان و میثاقی که شخص به شکل درونی با خود بسته است که یک عملی را انجام بدهد یا انجام ندهد حتماً نباید یک موضوع بسیار پیچیده باشد، آری، در مورد برخی از افراد یکسری موضوعات میتوانند در طول تجربیات طولانی به دست آمده باشند و شخص خود را در آزمونهای مختلف آزموده باشد و در نهایت شناختی حاصل شده باشد که شخص با خود یا با خدای خود قراری گذاشته باشد یا به نتیجهای رسیده باشد که مسیرآن بسیار طویل و قصهی آن دراز باشد:
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا/ حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
اما در بسیاری از موارد نیز آن موضوعی که شخص از پذیرش آن سر باز میزند و آن را نمیپذیرد ممکن است یک موضوع بسیار ساده باشد، فرضاً شخصی از روی غرور حقیقتی را نپذیرد، در یک جایی زمانی که در خطر بیافتد او با خودش قرار بگذارد؛ یعنی اشتباه خود را بداند و بفهمد که ازاینبهبعد آن موضوع مانعی برای مواجهه با حقیقت نخواهد بود، حال آنکه اگر موقعیت او عوض شود همان حقیقت را بپذیرد یا نپذیرد، موضوع دیگری است. همانطور که اشاره شد این اتفاق حتماً نباید اتفاق خاصی باشد، بلکه ممکن است یک عمل بسیار ساده باشد که شخص مطلع شود در کجای کار اشکال و اشتباهی داشته است و به اشتباه خود پی ببرد یا عمل درست را پی بگیرد. در سورهی عنکبوت آیهی ۶۵ مثالی میزند از افرادی که زمانی که در کشتی سوار شوند و جانشان در خطر باشد، آنگاه خدا را به اخلاص کامل میخوانند و چون از خطر دریا به ساحل نجات رسند، باز به خدای یکتا مشرک میشوند.
سخن این است که بالاخره یک نشانهای میآید که شخص را بهسوی حقیقت راهنمایی میکند و در سورهی روم، آیهی ۴۷ هم آمده است: «یاری رساندن به مؤمنان حقی است که بر عهدهی ماست.»
عمل کردن بر اساس حقیقت، پس از شناخت حقیقت
بخش اول پذیرش یک حقیقت بلکه از سویی یا از نظر عدهای وجود یک حقیقت بود و در بخشی از موضوع به حقیقتی که انسان قادر به شناسایی و درک آن میباشد اشاره شد.
اگر در اینجا وجود حقیقت را به نوعی بپذیریم، به موضوع دوم میرسیم که شخص در اثر آن اتفاقی که واقع شد یا به هر شکلی که حقیقتی را دریافت چه اقدامی خواهد کرد و اگر در شرایط و موقعیتی قرار گرفت که میتوانست خلاف آنچه با خود قرار گذاشته است را انجام دهد، چه عملی انجام خواهد داد؟ یعنی وارد بخش دوم مسئله میشویم که آیا «هنجارهای اقتدارآمیزی» در درون او جلوی عمل خطا را خواهند گرفت یا او همچون «پیمانشکنان» آنچه میخواهد انجام دهد را انجام خواهد داد و پیمانی که با خود و خدای خود بسته است را فراموش خواهد کرد؟ (در مرحلهی بعد میخواهیم ببینم که اگر شخص حقیقت را بپذیرد یا نپذیرد چه تأثیری بر وجود او خواهد داشت) برای مثال در قرآن آمده است زمانی که هوای نفس، قابیل را به کشتن برادرش ترغیب کرد، برادرش به او گفت: «سوگند که اگر تو به کشتن من دست برآورى من هرگز به کشتن تو دست دراز نخواهم کرد، که من از خداى جهانیان مىترسم.» (مائده، ۲۸)
حافظ هم میگفت آدمی به مقامی میرسد که برخی اعمال از جانب او سر نمیزند، در حق دیگران خبث نمیکند، حتی اگر در موقعیتی باشد که بتواند در حق دیگری خبث کند این کار را انجام نمیدهد؛ یعنی یکسری شناختها در شخص «هنجارهای اقتدارآمیزتری» را نسبت به قوانین حقوقی، عرفی و... ایجاد میکنند، خیلی مسائل برای او از اهمیت میافتد و مسائل دیگری برای او پراهمیت و دارای ارزش میشوند. اما مطابق آنچه ذکر شد، از طرف دیگر عدهای نیز هستند که اگر در موقعیتی قرار بگیرند که نیازشان با عملی خلاف عهدهای آنها انجام شود، کاری خلاف آنچه قرار بود انجام دهند (خلاف پیمانی که با خود و خداوند بسته بودند) را انجام میدهند، یک جا خداوند را با اخلاص کامل میخوانند و چون از خطر به ساحل نجات رسند، باز به خدای یکتا مشرک میشوند.
اما در نظر حافظ افرادی چون او که معرفت حاصل کرده بودند امکان انجام برخی اعمال را نداشتند، نه به این خاطر که در دسترسشان نبود، نه به این خاطر که نمیتوانستند، چون هنجارهای اقتدارآمیزی این اجازه را به آنها نمیداد و حافظ این موضوع را در گرو شناختی میدانست که در راه عشق از سوی معشوق آسمانی خویش به دست آورده بود؛ و این نکته را که او در این راه به سر میرفت و به جان میکوشید و آزارش به دیگران نمیرسید را یکی دیگر از ملاکهای درستی راه و روش خود میپنداشت که در خرقهپوشان تندخو و سیاهکاران اهل صومعه نمیدید. و او یک قِسم از گناهان را انجام نمیداد، نه به این خاطر که نیازی به انجام آنها نداشت، نه به این خاطر که توان انجام آنها را نداشت، بل به این خاطر که در بسیاری از مواقع هنجارهای اقتدارآمیزی جلوی او را از انجام عمل خطا میگرفتند:
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما / آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد / زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
پیر گلرنگ من اندر حق ازرقپوشان / رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود
بر دلم گرد ستمهاست خدایا مپسند / که مکدر شود آیینهی مهرآیینم
اما عدهی دیگری این مسائل را درون خودشان حل نکرده بودند -به تعبیر حافظ با یک حصاری جلوی خودشان را میگرفتند- یکسری مسائل و یکسری روابط بود که آنها نمیتوانستند برخی کارها را انجام دهند، از نظر حافظ این نشان از عدم تعادل افرادی بود که اعمالی را انجام نمیدادند چون به دلیلی جلوی خودشان را گرفته بودند، اما اگر در شرایط دیگری قرار میگرفتند همان اعمال را انجام میدادند:
صوفی که بی تو توبه ز می کرده بود دوش / بشکست عهد چون در میخانه دید باز
صوفی ز کنج صومعه به پای خم نشست / تا دید محتسب که سبو میکشد به دوش
زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت / عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی
ز کوی میکده دوشش به دوش میبرد / امام شهر که سجاده میکشید به دوش
ببین که رقصکنان میرود به نالهی چنگ / کسی که رخصه نفرمودی استماع سماع
زاهد خلوتنشین دوش به میخانه شد / از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
صوفی مجلس که دی جام و قدح میشکست / باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد
او این موضوع که وقتی شخص خوب است برای خودش خوب است، وقتی بد میشود در حق دیگران بدی میکند، وقتی نتواند عملی را انجام دهد مطابق اصول رفتار میکند، وقتی امکان انجام عملی را داشته باشد همان کاری را که مطابق نفس اوست انجام میدهد و عملکرد حریفانش بین خوب و بد در محدودهی لذتجویی منفی و ناپسند بر اساس فرمانروایی نفس آنها تغییر میکرد را گواه باطل بودن ایشان و بهطورکل عدم ثبات رفتاری آنها میدانست، ضمن آنکه بیثباتی هیچ علتی ندارد و بر هیچ معیاری نیست جز آنکه نشانهی عدم تعادل باشد، ولی او در محدودهی مشخصی نوسان میکرد و در مسیر حق قدم مینهد.
در ابتدا، صحبت از مواردی بود که شخص به کمک آن حقیقت را میشناسد و با خود عهد میکند که خلاف آن را انجام ندهد و در اینجا یک حقیقتی وجود دارد که شخص آن را خواهد یافت؛ موارد زیادی هستند که میتوانند در این مورد شخص را یاری کنند، برای مثال سنبل معشوق هم در شعر حافظ میتواند نور دیدهی او شود. ۲ سپس این مسئله مطرح شد که اگر شخص در شرایطی یا موقعیتی باشد که بتواند خلاف آنچه عهد کرده بود، انجام دهد، آیا بر اساس آن شناختی که حاصل کرده است عمل خواهد کرد یا خلاف آنچه میبایست عمل کند عمل خواهد کرد و پیمان خود را خواهد شکست؟
تا اینجا یک معیار و ملاکی به دست آمد که درون شخص را صیقل میدهد و در او اثر میگذارد و او را تغییر میدهد که به سمت خوبیها میرود و «هنجارهای اقتدارآمیزی» درون او ایجاد میشود که رخصت خبث به خود نمیدهد، خیلی مسائل که در نظر دیگران دارای اهمیت هستند، از نظر او از اهمیت میافتند و این موارد برای او بیشتر به کار میآیند و سودمندتر هستند و درون او را بهطورکلی دچار تغییر میکنند.
اگر سؤال شود که چه مواردی هستند که به شخص کمک میکنند تا چشم او بر حقیقت باز شود یا اختیار او در مواجهه با حقیقت در سطحی نباشد که به انکار حقیقت منجر شود و چه اعمالی میتوانند به شخص کمک کنند تا هر جا که با موضوعی مواجه شد که او را بهسوی حقیقت رهنمون کرد، او راه را پیدا کند؟ یکی از این مواردی که میتواند به این موضوع کمک کند سحرخیزی است و در قرآن هم در سورهی اسراء آیهی ۷۸ آمده است: «نماز صبح را نيز به جاى آر كه آن نماز به حقيقت مشهود (نظر فرشتگان شب و فرشتگان روز) است.» حافظ هم بارها گفته است اگر سحرگاه از خواب برنمیخاستم، نمیتوانستم این اشعار را بسرایم:
ز پرده نالهی حافظ برون کی افتادی / اگرنه همدم مرغان صبحخوان بودی
و نمازی که با حضور قلب باشد چنین است که در سورهی عنکبوت آیهی ۴۵ نیز آمده است: نماز است كه (اهلنماز را) از هر كار زشت و منكر بازمىدارد ... یا افرادی که «در عوض بديهاى مردم نيكى مىكنند»، (شبها) پهلو از بستر خواب تهى كنند و با بيم و اميد (و نالهی اشتياق در نماز شب) خداى خود را بخوانند و آنچه روزى آنها كردهايم (به مسكينان) انفاق كنند (سجده، ۱۶) و البته این اعمال باید آن تأثیرات را هم در افراد داشته باشد...
اما در اثر این اعمال چه اتفاقی در شخص میافتد؟ چه چیزی در او تغییر میکند؟ یکسری تعریفهای کلی موجود هستند، در اینجا به یک نمونه از آن اشاره میشود:
«تكرار هر عملى پيوسته در تكوين نفسيات تأثير مىكند تا بهصورت ملكات و خويهاى راسخ متناسب با عمل درمىآيد. توجه عامل، به مخالفت عمل با عقيدهی اصلى، موجب يك نوع تضاد نفسانى و ديگرگونى و مسخ فطريات او مىشود و آن خويها هرچه بيشتر راسختر ميگردد.» (پرتوی از قرآن، بقره: ۶۵)
این تغییرات یک تغییرات بسیار بزرگ و ناگهانی یا ضربانی و امثال آن نیستند، در اینجا باید گفت «هرچند جریان این تغییرات اندک و کوچک باشد، اما گاهی در برخی موارد تغییرات اندک از رویدادهای بزرگ خبر میدهند».
و بهطورکل موضوع بر سر همان حالت اصلی است که در شخص شکل میگیرد که او در انجام هر عملی تقریباً به یک شکل خاصی رفتار میکند و اشاره شده است «اين عقوبت مسخ را كيفر آنها و عبرت اخلاف آنها و پند پرهيزكاران گردانيديم». ببین در آینه جام نقشبندی غیب / که کس به یاد ندارد چنین عجب زَمنی
اما در اینجا سخن این است که چطور یک رابطه «اصطلاحاً» علت و معلولی درونیات شخص را تحت تأثیر قرار میدهد؟
همانطور که اشاره شد شخصی که در برابر حقیقت تسلیم باشد به شناخت خواهد رسید و نشانهای خواهد دید تا حقیقت را در مورد اعمال و رفتار خود پیدا کند، اگر نسبت به آنچه دریافت توجه داشت درونیات او بهنحوی خواهند بود که او نیز بهسوی حقیقت رهنمون خواهد شد و تناقضی در درون او و در وجود او ایجاد نمیشود، اما عدهای که نسبت به آن حقایق بیتوجه هستند، در مواردی که فضای کافی برای انجام چیزی خلاف حقیقت دارند طور دیگری رفتار میکنند، آنها در دلشان مرضی است و خدا نیز بر بیماری آنها بیفزاید (بقره، ۱۰).
یعنی به خاطر مرضی که در دلهای آنهاست از کاری که میکنند لذت میبرند و کسی که این مرض در دل اوست، از تکرار آن عمل لذت خواهند برد و خدا بر مرض آنها میافزاید و از یک جایی به بعد دیگر شنیدن حقیقت و دیدن حقیقت بر قلب باطل آنها اثری نخواهد گذاشت و پند دادن بر ایشان سودی نخواهد کرد؛ یعنی اگر شخص اختیار و ارادهی خود را به کار گیرد تا حقیقت را نپذیرد یا زمانی که نشانهای از حقیقت را دید از آن رخ بگرداند، باعث ایجاد تغییراتی در درون او خواهد شد و آنقدر پیش خواهد رفت تا سرش به سنگ بخورد، بلکه بلایی از آسمان بر سرش نازل شود و مطابق آنچه در قرآن آمده است این افراد در آخر پشیمان خواهند شد مانند قابیل که هوای نفس بر او غلبه کرد و در ابتدا به خود مغرور شد و تا حدی احساس قدرت کرد، ولی بعد از آن «(برادر را به خاك سپرد و) از اين كار سخت پشيمان گردید» (مائده، ۳۱)؛ یعنی یک رابطهای میان آن حقیقتی که دریافته است و پذیرش یا عدم پذیرش حقیقت و آنچه بر وجود او تأثیر میگذارد موجود است و در مورد برخی از همین افراد در قرآن آمده است که خداوند ... در سركشى مهلتشان دهد كه حيران بمانند (بقره: ۱۵).
اما از سوی دیگر زمانی که او در موقعیت و شرایطی قرار گرفت که حقیقت را دید که روش شناخت نزد حافظ بود، اگر در آن لحظه تصمیمی مطابق با حقیقتی که برخاسته از شناخت اوست بگیرد و آن حقیقت در جان او بنشیند، میتواند سبب تغییرات وجودی در او شود؛ اما اگر حقیقت را ببیند و نپذیرد یا ببیند و بپذیرد ولی زمانی که امکان نادیده گرفتن آن را داشت از آن بگذرد، تغییرات دیگری را در وجود او پدید خواهند آورد که «علت» بسیاری از مسائل خواهند بود، مانند آنچه اشاره شد که در دلشان مرضی است و خداوند نیز بر آن میافزاید، ضمن آنکه در مواجهه با حقایق به آن شکل حساب و کتابی در کار نیست که شخص بخواهد با آن مقابله کند یا آنکه بتواند جلوی آن را بگیرد.
ما در اینجا از حافظ شروع کردیم که طریقت او مشخص است، اما در مورد اینکه شخص دربارهی حقیقت چقدر موضعگیری داشته باشد و دیگر آنکه بر مبنای چه شناختی و چه مکتبی و با چه هدفی با حقیقت مواجه شود و در چه مسیری قرار بگیرد که بتواند به حقیقت برسد، موضوعی است که میتواند تعریفکنندهی محدودهی لذتجویی یا حقجویی و... در جمع با یکدیگر باشد. البته نظر حافظ این بود که هر شخصی میتواند به مرحلهای برسد که موضوعات مختلف را با یکدیگر جمع کند و در حوزهی مسائل مربوط به خود، حقیقت را پیدا کند؛ او به «پادشاه جُرمبخش عیبپوش» میگوید: چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول / بخت جوانت از فلک پیر ژندهپوش
از سنبل «سپردن پیرجامهی ارشاد را به جانشین خود» استفاده میکند و میگوید یک اتفاقی بیفتد که بخت جوان تو از فلک پیر ژندهپوش این هدیه را بگیرد تا تو به اندازهی توان و طاقت خود شناختی پیدا کنی.
حافظ بارها گفته است یک اتفاقی افتاد که بهطورکل منافع او نزد او مانعی برای شناخت حقیقت نشدند، حجابها از جلوی چشم او برداشته شد. حتماً در اینجا نباید یک اتفاق خاصی افتاده باشد، او یکسری اعمال را انجام داد که مطابق توضیحاتی که آمد حقیقت را میپذیرفت و فرمایشاتی هست که اگر شخصی فلان عمل را به طور کامل انجام دهد، در درون او و در زندگی او تغییراتی جریان پیدا میکند. او چند مورد را بهعنوان مواردی که میتوانند او را در موضوع شناخت یاری کنند معرفی کرده است. بااینهمه، او طریقت خود را راهی برای رسیدن به حقیقت میدانست؛ «آن روز بر دلم در معنی گشوده شد / کز ساکنان درگه پیر مغان شدم» ۳
اما اگر شخص حقیقت را به مفهوم و شکلی که در اینجا اشاره شد، ببیند و دریابد ولی بنا به منافع خود از آن چشم بپوشد، در نهایت ممکن است تناقضها او را از پای درآورند و در اینجا بیشمار حالت برای هر شخصی بسته به شرایط و موقعیت و عوامل دیگر وجود خواهد داشت. در اینجا بهطورکل میتوان «اختیار» را نوعاً چون جاذبه معرفی کرد که پیش از کشف، اثر خود را بر ما داشت، اما ما چندان متوجه موضوع نبودیم. ممکن است عدهای بگویند عوامل نسبیتی! در مواجهه با حقیقت هم میتوانند در کار باشند، آری به چنین مواردی هم اشاره شده است که فیالمثل در فلان مورد میتوانید فلان کار را انجام دهید، اما این کار برای شما بهتر است اگر بدانید؛ ولی در اینجا سخن از حقایقی بود که شخص به روشنی با آنها مواجه میشود و قدم به قدم او را بهسوی حقیقت رهنمون میکند که بسته به محدودهی لذتجویی و منفعتطلبیهای خود آنها را میبیند یا نمیبیند، میپذیرد یا نمیپذیرد و مطابق شناختی که حاصل کرد از یک جایی به بعد مطابق آن حقایق عمل خواهد کرد یا نخواهد کرد؟
در اینجا بخشی از موضوع شناخت نزد حافظ، با یکی از مطالب روز همراه شد تا بخشی از مطالب از این طریق توضیح داده شود و قابل درک شود، اما باید یک نکته را در نظر داشت که حافظ برخلاف اکثریت قریببهاتفاقی از پیشینیان، چندان به علم زمانه اعتنا نداشت. اگر برداشت اشتباهی از این سخن نشود، میتوان گفت چندان به علم، اعتنایی و اتکایی نداشت باآنکه تقریباً از تمام علوم زمانهی خویش آگاه بود.
قیاس کردم و آن چشم جادوانهی مست / هزار ساحر چون سامریش در گَله بود
در زمان حافظ «گوساله سامری» موضوع مورد بحث بود. همانطور که میدانیم در هر زمانه این موضوع میتواند تغییر هم داشته باشد و در طبیعت جانوران دیگری هم «از عدم پا به عرصهی وجود نهادهاند».
حافظ برخلاف اکثریت قریببهاتفاقی از پیشینیان میگفت «علم از تو در حمایت»، خود را پناهنده به علم نمیدانست، «آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب» بود؛ یعنی «حیرانشده در پنج و چهار و شش و هفت» نبود. در اینجا ممکن است عدهای مطالبی را در توضیح مسئله بیاورند یا مثالهایی، حکایاتی، ابیاتی از دیگران جمع کنند که در آنجا هم که فلان حکیم، فلان فیلسوف، فلان شاعر، فلان شیخ، فلان عالم و... که آن سخن را گفت، اشارهی مستقیم یا غیرمسقتیم به این مطلب داشته است، اصل موضوع را نمیدانست ولی فلان سخن او اشاره به این بخش از موضوع دارد، حتی فلان مسئلهی حقوقی، فلان موضوع در قانون قضا، فلان رویکرد در موضوعات مدنی و... گرد چنین مطالبی شکل گرفته باشد. اما از نظر حافظ اصل مطلب چیز دیگری است، از جای دیگری آمده است که قابل قیاس با این مسائل و این موارد نیست که در این مورد توضیح داده خواهد شد که چطور حافظ برای توضیح پارهای از مسائل یک سیستمی ابداع کرده بود، اما چطور همان سیستم تصویر شخصی خود را بهعنوان پایهی شناخت خود قرار نمیداد، مسئله را این سری نمیدانست، بل این موارد را اصلاً بهعنوان شناخت قبول نداشت، یعنی از نظر او مردود بودند:
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم / چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طرهی مفتول خود گره میزد / صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
به شرم آنکه به روی تو نسبتش کردم / سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
ولی ممکن است هرکسی به اندازهی طاقت و توان خود از مُهرهی مِهر معشوق به نقشی مشغول باشد و بخشی از حقیقت را یافته باشد و حافظ در یک معنی در همین موضوع میگفت : «سِرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت / در حیرتم که بادهفروش از کجا شنید»، یا جای دیگری میگوید ما یک رازی را میدانیم ولی در قالب حکایت و داستان به گوش دیگران هم رسیده است یا دیگران هم در قالب حکایت و داستان آن را میگویند. ۴
نتیجه
در اینجا صحبت بر سر بخشی از موضوعاتی بودند که اصل مطلب را از شعر حافظ و قرآن پی گرفتیم و با یکی از مطالب امروزین همراه کردیم، بلکه بهتر است بگوییم یکی از موضوعات روز را با آن همراه کردیم که در نهایت «تطابق مفهوم با حقایق، سادگی ژرف و دخالت سیستماتیک نشان دهد که این مفاهیم از جزئیات بهغایت مهمی از کالبدشناسی نهفتهی طبیعی و استخوانبندی راستین جهان هستی» حکایت میکند و با آن در ارتباط است. در اینجا تلاش شد تا با کمی پیچیده کردن مطلب، آنچه مربوط به مسائلی در این حوزه بوده است، توضیح داده شود و یک فرمولهبندی کلی در این باب ارائه شود و تا اینجا کاری با مکانیزم اثر نیز نداشتیم. اگر بتوان با «دلیل روشنی» به تأیید نظر حل معما کرد، در نهایت پارهای از تفکرات فلسفی و جهانبینی جهانیان به سمتوسویی سوق داده میشود که سمتوسوی مسلمانی دارد.
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم / در لباس فقر کار اهل دولت میکنم
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیبپوش / «زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم»
منابع:
- بهاءالدین خرمشاهی، حافظنامه، دوره دو جلدی، چاپ نوزدهم، انتشارات علمی و فرهنگی
- بهاءالدین خرمشاهی، ذهن و زبان حافظ، چاپ نهم، انتشارات ناهید
- طيب سيد عبدالحسين، اطیب البیان فی تفسیر القرآن
- ترجمه مجمع البیان فی تفسير القرآن
- طالقانى سيد محمود، پرتوی از قرآن
- از دائرهالمعارف چندرسانهای قرآن کریم، نرمافزار جامع تفاسیر نور، مؤسسه خدمات کامپیوتری نور
پینوشتها:
۱- پیش از این حافظپژوهان بر این باور بودند که شاعر در ابتدا با تعبیر «دختر رز» اشاره به شراب میکند، سپس یک زیبایی هم به آن دختر میبخشد و میشود «جمال دختر رز»، بعد برای عزیز معرفی کردن آن میگوید: «جمال دختر رز نور چشم ماست»، سپس ارتباطی میان نور چشم و شراب پیدا میکند و میگوید «شراب همچون چشم عزیز –نورچشم- است که در نقاب زجاجی (یک معنایش شیشهای) و پردهی عنبی (انگوری) است و در عنبیهی ما هم که رنگ انگوری دارد از او نشانه و با او تناسبی هست.
۲- معشوق «نور دیدهی» حافظ است و بسته به ظرفیتهایش برای بیان تجربیات و احوالات شاعر در شعر او نقشآفرینی میکند، آنچه در مورد نور چشم بودن شراب و نسیم سحری بیان شد، در مورد معشوق نیز صادق است و حافظ به آن اشاره کرده است: به خاک پای تو سوگند و نور دیدهی حافظ / «که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم» و حافظ نور دیدهی خود را از رخ او کسب میکند: «دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست»، دور از رخ تو، جملهی دعایی است؛ یعنی از تو دور باد و معنای دیگر آن مطابق توضیحی که دربارهی «نور چشم بودن...» آمد، از دوری رخ تو چشم من نور ندارد.
۳- معنای پیرمغان را نباید در لغتنامه جستوجو کرد، که «اگر چنان بود نزد حافظ آن شأن و مقام را نداشت که حافظ راه نجات را از او بپرسد» و از او بداند. در جای دیگری هم فیالمثل گفته است: «در خرابات مغان نورخدا میبینم / این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم»
۴- راز سربستهی ما بین که به دستان گفتند / هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر