فرهنگ امروز / محمدعلی مرادی: نقد که واژهی صحیح فارسی آن سنجش است، محصول دوران جدید است. در گذشته مجادله و مناقشه و تخطئه وجود داشته است که البته اینها با مفهوم نقد یا سنجش در دوران جدید تفاوت جدی دارد، اما سنجش به معنای گسترده و به معنای امروزین آن واجد بنیادهای جدی فلسفی است که در بستر شکلگیری فلسفهی دوران که به آن فلسفهی انتقادی میگویند، برساخته شد. در این دوران بود که کانت ۳ کتاب تاریخسازش به نامهای سنجش خرد ناب، سنجش خرد عملی و سنجش نیروی داوری را نوشت و با نوشتن آن رویکردی خاص پدید آمد که در سنت فلسفه و تمدن غربی ادامه یافت. همچنان مارکس مهمترین کتابش به نام کاپیتال را با زیر عنوان سنجش اقتصاد سیاسی نوشت. سنجش خرد ابزاری، دستاورد بزرگ مکتب فرانکفورت بود، اما اگر بخواهیم سنجش را بهمثابه یک مفهوم درک کنیم باید مفهوم مقابل آن را بشناسیم و آن مفهوم دگم است. در رویکرد دگم، ذهن واجد یک سادهانگاری است که حقیقت را تطابق ذهن با واقعیت میداند؛ بدین شکل که ذهن واقعیت را مشاهده میکند و از طریق بازتاب واقعیت در ذهن به طور سرراست حقیقت شکل میگیرد. اما کانت با تغییر این معادله ذهن را در مرکز قرار داد و بیان کرد ما خود را با طبیعت تنظیم نمیکنیم، این طبیعت است که خودش را با ما تنظیم میکند و اگرچه ذهن، پدیدارها را از طریق سهیدن یا گونهی نگرش دریافت میکند، اما با یک سازوکار پیچیده از طریق خودانگیختگی، واقعیت را دوباره برساخت میکند.
پس خطا را نبایستی در بیرون جست، این ذهن است که همواره در معرض خطاست و به قولی بنیاد این خطا را باید در خود خرد و ذهن یافت، نه در این یا آن اشتباه. اما در اندیشهی دگم، انسان در پی این کوشش است که چیزهایی را بشناسد که اساساً در توانایی او نیست، ازاینرو واجد بلندپروازیهایی است که این بلندپروازیها خطا را ممکن میکند. در واقع سوفیسم انسانها نیستند، بلکه سوفیسم خود خرد است، پس داناترین انسان نیز نمیتواند خود را از آنها برهاند، ازاینرو باید همواره خود را در برابر این خطاها محافظت کند، اما هیچگاه نخواهد توانست از این خطاها که همواره او را گمراه میکند و فریب میدهند کاملاً رها شود؛ بر این بنیان نظری است که ذهن همواره در معرض خطاست و همواره باید در صدد باشد که خطاهای خود را بیابد و ناگزیر به سنجش مداوم نیازمند است؛ این درک جهان نو را دگرگون کرد و فلسفهی کرانمند را ممکن ساخت که انسان همواره از شرایط امکان یا امتناع بپرسد. در فراهم آوردن اینچنین زمینهای بود که هنگامی کانت از خواب دگماتیست بیدار شد، اندیشهی انتقادی را سامان داد، این اندیشهی انتقادی که بر کرانمندی انسان تأکید دارد فلسفهی کرانمند را باعث شده است. پس در پرسش از اینکه نقد چگونه ممکن است، مستلزم باور به این کرانمندی است و بر پایهی این مبانی است که نقد یا سنجش در تمامی عرصههای فرهنگ و تمدن بشری جاری و ساری میشود.
اما در سرزمین ما این مبانی پا نگرفت، فلسفهی سنتی ما با این تلقی از نقد بیگانه است، اگرچه فرمهای زندگی و ساختارهای اجتماعی، سیاسی که این نحوه فکر را اقتضا میکرد به سرزمین ما پا گذشت و حتی بسط و گسترش یافت؛ اما از جنبهی اندیشه، غیبت نظری آن مشهود است. نظام حقوقی ما چند صباحی سیستم دادستان و وکلا را لغو کرد و همه چیز را به قاضی یا حاکم شرع سپرد که او هم قاضی، هم وکیل و هم دادستان باشد؛ این نوع فرم از آیین دادرسی ناشی از اندیشهی انتقادی بود که در یک فضای گسترده، در شهرهای بزرگ شکل میگیرد. علم قاضی واجد کرانمندی خاص است، ازاینرو جدال دادستان و وکلا تنها میتواند علم کرانمند قاضی را ارتقا دهد و بر این راستا بود که در کنار قاضی، وکیل و دادستان، هیئتمنصفه را هم ایجاد کردند تا این خطای خرد را کاهش دهند، آنگاه تازه حق استیناف یا تجدیدنظر ایجاد شد تا باز هم ضریب این خطا را کاهش دهند. پس با اتکا به این درک از خرد است که نمیتوان زندگی و مقدرات کسی را به دست هیچ قاضیای محول کرد.
در ایران چند سالی بدون توجه به مبانی خرد کرانمند این نوع فرم از آیین دادرسی را لغو کردند، اما زود دریافتند که در شهری ۱۰ میلیونی نمیتوان بر بنیانها خرد گذشته مسائل را ساماندهی کرد، لاجرم آن فرم دوباره احیا شد. بر این پایه است که در نظام سیاسی نیز همواره اکثریت و اقلیت باید باشند و در این بستر خرد است که با حضور جدی و توأمان دولت و اپوزیسیون میتوان امیدوار بود که سازوکاری پویا و باثبات فراهم شود تا حداقل خطا صورت گیرد و از طریق چالش جدی و نقد برنامههای دولت است که میتوان خطا را کاهش و حداقلی ساخت. برای پرهیز از خطا، رکن چهارم جامعه یعنی مطبوعات و شبکهی رسانهها و اطلاعرسانی میکوشد خطا را کاهش دهد. چالش دولت و جامعهی مدنی نیز ناشی از این درک از خرد است که نمیتوان همزمان هم در دورنمای (Perspektiv) دولت و هم در دورنمای جامعه بود، در عرصهی دانشگاه نیز نمیتوان هم در دورنمای استاد بود و هم در دورنمای دانشجو؛ اینجاست که در تمامی عرصهها گفتوگو شکل میگیرد، گفتوگو خود گونهای نقد و سنجش است، در مونولوگ سنجشی صورت نمیگیرد؛ از این منظر است که هیچکس حرف آخر را نمیزند و اگر هم بنا بهاقتضای عمل حرف آخری زده شد، نمیتواند از تیغ نقد بگریزد.
نقد یا سنجش در دوران جدید با این درک در همهی قلمروها از ادبیات، فیلم، نقاشی و اجتماع رویکردی همگانی شد و نقد و سنجش به جزئی جداییناپذیر تمدن و فرهنگ نوین بشر تبدیل شده است. هر فیلمی تنها یک امکان را از جنبهی فرم، سبک و محتوا تحقق داده است، متن شکسپیر را کارگردانهای مختلف به گونهی دیگر اجرا میکنند، سمفونی پنجم و نهم را در برلین، لندن، پاریس و نیویورک با رهبریهای متفاوت به گونهای بسیار متفاوت اجرا میکنند، در فرهنگ ما حافظ به سعی سایه، متفاوت از حافظ قزوینی یا شاملو است، این در ترجمهی رمانها نیز صادق است. بعد از باختین بود که تازه فهمیده شد که رمانهای داستایوفسکی را چگونه باید دید، ازاینرو ترجمههای آنها در انگلیسی و آلمانی بازبینی شد و ترجمهای جدید از آن صورت گرفت. متنهای کلاسیک را با نگاه انتقادی تصحیح میکنند و چاپ انتقادی یعنی اینکه به مسائلی دقت شده است که در چاپ گذشته به آن توجه نشده بود. بر پایهی اندیشهی انتقادی، ذهن زنده فرض میشود؛ بدین شکل که ذهن همواره واجد ابعاد گوناگون خودانگیختگی است، این خودانگیختگی است که متن، تصویر، فیلم، موسیقی و دیگر ابعاد جهان فکری و فرهنگی را میسنجد و دوباره آن را برمیسازد و در این سنجش است که میتوان امکانهای متفاوت را تحقق داد.
پس این نقد یا سنجش چگونه ممکن است با تغییر در درک ما از خرد ممکن شود؟ بدون این تغییر در فرم خرد، سنجش و نقد صورت نمیگیرد، بلکه خود را به فرم نقد و سنجش نشان میدهد، اما فرمی از ستیز است که میکوشد تخریب کند، میتواند تخریب در نقطهنظری مشروع باشد و مشروعیت خود را از موقعیت خاصی از زندگی بگیرد، اما پرواضح است که با نقد و سنجش متفاوت است.