مارتین هایدگر/ ترجمه: مهدی صادقی:
مارتین هایدگر در 1915 یعنی در 26 سالگی با نوشتن این مقاله به تفسیر مفهوم زمان در تاریخ میپردازد. مفهوم زمان در علوم طبیعی شامل سیر یکنواخت آنات و دقایق است که به نحو قراردادی معیار سنجش حوادث طبیعی از لحاظ تقدم و تأخر است. به نظر هایدگر زمان دارای کیفیت و کمیت بوده و کمیت آن مقدار زمان طبیعی است که در علوم طبیعی معیار گذر زمان است. کیفیت زمان که مورد توجه هایدگر است پیش از او کمتر مورد بحث بوده درحالیکه آن، مبنای فلسفهی تاریخ از دیدگاه هایدگر است.
همچنانکه تطابقی بین سالهای گاهشمار نزد اقوام مختلف وجود ندارد، کیفیت تاریخ در اقوام مختلف تفاوت دارند، چنانکه گفته میشود نزد اسکیموها یا قبایل آفریقای مرکزی و یا استرالیای مرکزی سالشماری وجود ندارد و زمان در این قبایل ایستاست. این امر ناشی از عدم ظهور تحولات در اشکال اجتماعی و اقتصادی آنهاست و قرنها این جوامع یک صورت داشتهاند. در تاریخ فلسفه نیز کیفیت تاریخ فلسفه در اقوام مختلف تفاوت دارد و تفاوت تاریخی در تاریخ فلسفه از هر جای دیگر واضحتر است.
وجود و زمان دو مقولهی مهم در تفکر مارتین هایدگر است و در کتاب معروفش به تفسیر مفهوم وجود و زمان میپردازد. از دیدگاه وی در هر زمان بشر دیدگاه خاصی و تعریف ویژهای از وجود دارد که مشروط به زمان است؛ پس زمان اصل وجود و وجود ناشی از مفهوم کیفی زمان است. بر این اساس مفهوم زمان، عبارت از دیدگاهی است که بشر دربارهی وجود داشته و در هر زمان شامل دیدگاههای وی در زمانهای دیگر است؛ لذا میتوان گفت گذشته شامل دو زمان حال و آینده و حال شامل گذشته و آینده و آینده شامل حال و گذشته است.
از نظر هایدگر انسان در هر زمانی در افق زمانی ویژهای قرار دارد و به عبارتی دارای شأن زمانی (Zeitlichkeit) و شأن وجودی (Seinlichkeit) مختلف است. این شئون زمانی و وجودی، نمو وجود عالم را میسازد، انسان در هر آن ورای عالمی است. از دیدگاه هایدگر زمان ارسطو، هگل و نیچه و تفاسیر کنونی از زمان تحت عنوان هیستوریسم و هیستوریسیسم مبتنی بر زمان اندراجی و به عبارتی زمان ارسطویی و نیوتنی است.
زمان تغییر و تبدیل مییابد و درحالیکه ازل و ابد فاقد تغییرند. (مایستر اکهارت)
***
خلاصهی مقالهای از کتابنوشتههای اولیه، صص. 415 تا 432.
جلد اول مجموعه آثار مارتین هایدگر، سال 1915.
عـلوم تـخصصی مشروط به زمان و جریان فرهنگی است که پیوسته تکمیل مییابند. نمو شناختی که هر علم بـه دسـت مـیدهد روش و متدی است که با مجموعهای مفاهیم معین شده است که با شـناخت آنـچه کـه مربوط به موضوع آن علم میباشد سروکار دارد، به عبارتی، هر علم بر اساس مـنطقی اسـتوار اسـت که اساس آن مهم را تشکیل میدهد و مقولات مورد بحث در این علم، منطق این علم را تـشکیل مـیدهند.
استخراج مبانی منطقی روشهای تحقیقی در علوم جداگانه موضوع منطق بهمثابه یک عـلم اسـت. در مـبحث مورد نظر ما مسئلهی زمان انتخاب و از آن سخن به میان است. در پایان تحقیق نشان داده مـیشود کـه مفهوم زمان و حل مشکلات دربارهی آن، تعیین کلیات منطقی مربوط به علوم منفرد را بـه هـمراه خـواهد آورد.
سؤال این است که از کدام راه منطقی مطمئن به درک مفهوم زمان در علم تاریخ خواهیم رسید؟ سؤال دیگر ایـنکه، سـاخت مفهوم زمان در علم تاریخ باید چگونه باشد تا در خدمت هدف علم تـاریخ باشد؟ ما در ایـن فـلسفهی علم، تاریخ ویژهای را در نظر نداریم تا شامل مفهوم زمان ویژهی خود باشد، بلکه مفهوم کـلی زمـان و سـاخت آن در علم تاریخ مورد بحث است. با طرح کلی مسئلهی فوق باید امـکان بـحث کلی دربارهی ساخت منطقی تاریخ بهمثابه علم فراهم شود. در این وضعیت مفهوم زمان در علم تـاریخ نـسبت به مفاهیم آن در سایر علوم مشخصتر و مهمتر میشود. لازم است در اینجا اشارهی کوتاهی بـه مـفهوم زمان در علم فیزیک بشود. حال باید پرسـید مـفهوم زمـان چگونه باشد تا علم فیزیک بتواند بـا آن بـه اهداف خود برسد.
الف) لازم است به هدف فیزیک از زمان گالیله تاکنون اشارهای صورت گـیرد.
فـلسفهی طبیعی در دورهی آنتیک یعنی دورهی یـونان و قـرونوسطی بـه نـحو مـتافیزیکی خواستار شناخت واقعیت بیواسطه بود تـا بـه علل و اسباب ناشناختهی آنها دست یابد. گالیله در مقابل احتمالات و برآوردهای متافیزیکی روشـی کاملاً جدید ارائه کرد، روش وی سعی بـه رسیدن اصول کلی و قـانونی داشـت، با توجه به اینکه روش وی بـاید مـنجر به شناخت قوانین فیزیک میشد، گالیله سعی داشت از روش قدما یعنی از مشاهدهی امـور کـثیر به استنتاج قانونمندی کلی صـرفنظر کـند، بـلکه ابزار وی فرضیهای بـود کـه اجسام سقوط میکنند و سـرعت آنها در اثر سقوط رو به افزایش است.
آزمایشات وی در عمل مؤید فرض وی گردید. فرمول وی در این آزمـایشات عـبارت بود از v=g. t سرعت برابر است با حـاصلضـرب وزن در زمان.
روش گـالیله در بـرخی از عـلوم فیزیک نظیر مکانیک، عـلم الاصوات علم الحراره، علم النور، علم مغناطیس و الکتریسیته روشی اساسی است. در این علوم فیزیکی سـعی در کـشف معادلاتی است که در هر حوزه کـاربرد دارنـد.
فـیزیک جـدید روش فـوق را کنار گذاشت؛ بـا کـشف قوانین جدید بخشی از علم الاصوات و علم الحراره وارد علم مکانیک شد و علم النور و مغناطیس و گرمای تابشی وارد مـبحث الکتریسیته شـد، بهنحویکه حوزهی علم فیزیک امـروزه بـر دو قـسم اسـت: مـکانیک و الکـترودینامیک، یا به عبارتی فیزیک ماده و فیزیک اتر. این دو در تعارض شدیدی قرار دارند و به قول ملاکس پلانک معالوصف نمیتوانند حدود خود را مشخص کنند. پلانک میگوید زمینهی کار در عـلم مکانیک به مکان، زمان و جوهری است که حرکت میکند، علم الکترودینامیک هم به این سه مقوله نیازمند است. امروزه میتوان این دو علم را در علم واحد مکانیک جمع کرد.
بدینوسیله هـدف مـهم فیزیک چنین میباشد که وحدتی فیزیکی از ساختار جهان وجود دارد که حوادث را از راه اصول کلی ریاضی علم دینامیک و قانون حرکت تودهای از مادهی متحرک توجیه و تحلیل میکند. با شناخت هدف فـیزیک در ایـنجا این سؤال مطرح است که کارکرد مفهوم زمان در علم جدید چیست؟
موضوع علم فیزیک اکنون حرکت است، حرکت در زمان رخ میدهد، این جمله به چـه مـعنی است؟ کلمهی در این جمله دارای مفهوم مکانی اسـت. زمـان امری مکانی نیست ولی همیشه مفهوم این دو نزد یکدیگر به کار میرود، چنانکه به کرات گفته میشود در زمان، در تاریخ و یا در وقت.
گالیله در نوشتهی خود به نـام دیـسکورسی مینویسد: مفاهیم زمان و حـرکت خـویشاوندی دارند، چون شکل یگانهی حرکت توسط شکلهای یگانهی زمان و مکان تعیین میشود؛ لذا میتوان گفت از این شکل یگانه، اجزای متحدالشکل زمان و مفهوم افزایش سرعت را میتوان درک و اخذ کرد. در اینجا ظاهراً در نـسبت زمـان و سرعت، اندازهگیری سرعت به کمک زمان مطرح است؛ اندازهگیری کمّی امری است مربوط به علم ریاضی.
بنیان فیزیک تجربی ناشی از فیزیک ریاضی و نظری است. اگر بخواهیم تعریف دقیق زمان و سـرعت را بـه دست آوریـم باید به نحو ریاضی به آن بپردازیم: نقطهای را در مکان تصور کنید، ابعاد طول و عرض و ارتفاع یک نقطه در مـکان مدنظر خواهد بود، حال اگر نقطهای در روی دایرهای در حرکت باشد، هـر آن ایـن نـقطه در مکان جدیدی است. انیشتین میگوید: اگر بخواهیم حرکت نقطهی مادی را تعریف کنیم باید ارزیابی هماهنگ ما در زمـان صـورت گیرد.
سایر مفاهیم حرکت، نظیر سرعت، حرکت تدریجی، شدت، حرکت دفعی و نظایر آن تـوسط نـسبت مـکان-زمان تعریف میشوند؛ کمیاب تعریف پدیدهی فوق در شکل ریاضی آن صورت میپذیرد.
حرکت بهمثابه مـوضوع فیزیک با زمان سنجیده میشود، کارکرد زمان در واقع اندازهگیری است؛ لذا زمان معیار ضـروری برای سنجش حرکت اسـت؛ پس اتـصال نقاطی که در حرکت موجود میباشد مفهوم حرکت را در ذهن ایجاد میکند؛ لذا هر لحظهای از حرکت و مسیر آن قابل اندازهگیری است.
در بررسی فوق، مفهوم نسبیت مورد بحث واقع نشده است. در تئوری نسبیت صحبت از اندازهگیری زمـانی است و به زمان فینفسه پرداخته نمیشود. زمان در حالت مبسوط آن بُعد چهارمی در کنار سه بُعد دیگر مطرح است و هندسهی غیراقلیدسی و چهاربُعدی را مطرح میکند.
آیا در علم تاریخ مفهوم زمان مـفهوم جـدیدی است؟ زمان نسبت رویداد حوادث به یکدیگر است که وقایعنگارانه تدوین میشوند. فریش آیزن کوهلر میگوید: در شرایط ویژهای از تعیّن زمانی میتوان از یک مفهوم ناشی از اصول علم طبیعی، مفهومی تـاریخی ارائه داد؛ مثلاً قحطی در 750 سال قبل حاکی از حادثهی زمانی معینی در گذشته است. در اینجا در مقابل دو انتخاب هستیم: یا در حادثهی فوق فاقد مفهومی تاریخی هستیم تا جایی که نمیتوان از تعاریف کلی محض زمان یـک حادثهی زمانی را در زمان معین بررسی کرد، چون آن حرکت بر اساس فیزیک در زمان اتفاق افتاده است، یا اینکه دارای مفهومی معین از زمان هستیم؛ پس در این حادثه تعیین مفهوم زمان منوط به علم تـاریخ اسـت.
نـتیجهی بحث تاکنون این است کـه: مسئلهی مـبهمی در مفهوم زمان در علم تاریخ قرار دارد، این مسئله را میتوان در کارکرد علم تاریخ درک کنیم، کارکردی که از هدف و موضوع علم تاریخ قابل فهم اسـت.
ب) در عـلم تـاریخ راه بهسوی هدف علم متوجه کارکرد مفهوم زمـان در عـلم و از اینجا متوجه ساخت مفهوم زمان بهمثابه بیراهه یا راه فرعی است.
در علم تاریخ با مفهوم ویژهای از زمان سروکـار داریـم و آن وقـایعنگاری تاریخی است. در اینجا مفهوم زمان واقع بیان شده است، اینکه نمیتوانیم این راه را برگزینیم [یعنی مفهوم مشخص زمان در تاریخ را] در نتیجهی مبحث معلوم خواهد شد.
پس باید دید در وقایعنگاری تاریخی مسئلهی اسـاسی در کجاست؟ ابتدا اشـارهای به هدف علم تاریخ لازم است.
در اینجا مشکلی ظهور میکند، ایـنکه بـین مورخین در مورد هدف علم تاریخ اختلافنظر وجود دارد، در اینجا بحث به نتیجه نمیرسد و کامل نخواهد بـود. اگـر در اینجا لحظات را در علم تاریخ نامگذاری کنیم حاکی از کارکرد مفهوم زمان خواهند بود.
در عـلم تـاریخ انـسان موضوع بحث است نه از جنبهی بیولوژیکی آن بلکه از کارکرد روحی-جسمانی که دیدهی فرهنگ را بـسط مـیدهد گفتوگو میشود؛ جریان خلق فرهنگ در زمان رخ میدهد و پیشرفت و پسرفت و اهداف آیندهی فرهنگ و نظایر آن مـطرح اسـت، به عبارتی فعالیتهای فرهنگی در جریاناتی تعین و ظهور مییابند که فعالیت روحانی انسان اسـت. مـورخ بـه ظهورات روح در گذر زمان علاقهمند است و نه به حوادث منفرد؛ به عبارتی برای مورخ تـحقیق از یـک جریان زمانی میباشد که دارای واقعیت تاریخی است. ادوارد میر بهدرستی میگوید: انتخاب حـوادث گـذشته مـبتنی بر علاقهای تاریخی است که زمان حال نسبت به حادثهای یا نتیجهای از جریانی دارد.
هر عـلقهای نـسبت به چیزی باید نظر به دیدگاهی تعریف شود که ناشی از یک رفـتار و هـنجار اسـت. انتخابی از انبوه حوادث تاریخی مبتنی بر یک دستگاه ارزشی است؛ پس هدف علم تاریخ آن است کـه بـسط و نـفوذ تعینّاتی از زندگی انسان را در نسبت آن با ارزشهای فرهنگی و تبیینی حوادث منفرد تعریف و ارائه کـند. امـا معالوصف هنوز ویژگی یک حادثهی تاریخی مورد بحث واقع نشده است، یک حادثهی تاریخی در گذشته روی داده اسـت، بین حادثهی تاریخی و مورخ یک فاصلهی زمانی قرار دارد. مفهوم گذشته همیشه از مـنظر اکـنون قابل فهم است، به عبارتی امر گـذشته دیـگر نـیست، حادثهای بوده که رخ داده است. زمان در تـاریخ دارای مـعنی ریشهای است، وقتی که انسان وضع کیفی حادثهای تاریخی در زمان گذشته، زمان حـالی را در ذهـن تداعی میکند مفهوم تاریخی واضـح مـیشود. وقتی تـاریخ گـذشته هـمیشه شکلی از تعیّن حیات انسان است، پس ایـن امـکان پیشینی به دست داده میشود که گذشته درک گردد؛ زیرا حوادث گذشته دیگر غـیرقابل مـقایسه با حادثهی دیگری است.
اما فـاصلهی زمانی بین مورخ و حـادثهی تـاریخی برقرار است، وی برای بررسی حـادثهی گـذشته باید آن را موضوع کار خود قرار دهد، برای این کار یک گذر زمانی از حال بـه گذشته لازم است.
برای درک مفهوم «گـذر تـاریخی بـه گذشته» لازم است بـه روش عـلم تاریخ توجه کنیم. اولیـن وظـیفهی علم تاریخ در این است که ابتدا واقعیت درست حادثهی گذشته را اثبات و تعریف کند. شـاید بـهترین جمله درویزن (Droyzen) این باشد که اسـاس بـهترین روش ما بـررسی مـنابعی بـاشد که از آن خلق شدهایم. در ایـنجا نسبت تاریخ به گذشته حول نکتهای علمی و معیاری است.
حادثه و منبع امکان راهیابی به واقـعیت را فـراهم میکند، این منبع سازندهی واقعیت فـعلی اسـت و ایـن وقـتی مـمکن است که مـنبع بـهمثابه منبع مورد ارزیابی قرار گیرد؛ یعنی خلوص و صحت آن، که آن هم توسط نقد و انتقاد ممکن اسـت؛ بـه عـبارتی یک منبع و حادثه باید با معیارهای آن زمـانی مـورد تـحقیق قـرار گـیرد کـه آن حادثه در آن زمان رخ داده است.
مفهوم دیگر زمان در مقایسهی زمانی حوادث گذشته نسبت به یکدیگر مورد بحث است. از بررسی و مقایسهی حوادث گذشته با هم میتوان نتیجه گـرفت که هر زمانی از لحاظ کیفی با زمان دیگر متفاوت است.
پس علم تاریخ بههیچوجه زمان هماهنگ علوم فیزیکی را مدنظر ندارد و نمیتوان زمان تاریخی را به نحو ریاضی بررسی کـرد. پس عـلم تاریخ با زمان مقداری سروکاری ندارد، بلکه کیفیت زمان در هر لحظهی تاریخی مدنظر علم تاریخ است. اما اعداد در حوادث تاریخی مثلاً قحطی سال 750 و نظایر آن حاکی از چیست؟ مفهوم روزگاران و انـدارج تـاریخی حوادث در علم تاریخی تنها دارای محتوای تاریخیاند؛ بهعبارتدیگر، اعداد در علم تاریخ اشاره به مفهوم مشخصی از زمان هستند؛ مثلاً سال بنیانگذاری شهر رم، سال تـولد عـیسی مسیح و یا تاریخ هجرت.
پس مـیتوان گـفت در سالشماری و تعیین زمان مفاهیم تاریخی ارزشگذاری معیار اصلی است.
مقایسهی این مفهوم و مفهوم زمان فیزیکی امکان بررسی علمی-نظری در ویژگیهای علم تاریخ را فراهم مـیآورد و امـکان مواجهه یا اثرپذیری آن از سـایر عـلوم به نحو نظری را فراهم میسازد.