فرهنگ امروز / حمیدرضا شعیری: حایلهای گفتمانی موضوع کنگرهی نشانه-معناشناسی ۲۰۱۵ بود که با همکاری دانشگاه لوکزامبورگ و انجمن سمیوتیک فرانسه برگزار شد. حایلهای گفتمانی بحثی است که در بسیاری از رشتههای علوم انسانی جایگاه خاصی داراست؛ از میان این رشتهها میتوان به جامعهشناسی، علوم ارتباطات، فلسفه، اشاره کرد.
در مجموع پرسش مهمی که در ارتباط با بحث حایلهای گفتمانی مطرح میگردد این است که چگونه عمل سموزیس و یا جریان تولید و دریافت و یا تولید و تفسیر معنا میتواند بدون حایل گفتمانی تحقق یابد. در بحث رابطهی بین دال و مدلول و یا رابطهی بین صورت و محتوا، اگر امر حایلی را در نظر نگیریم عبور از دال به مدلول به یک جریان مکانیکی تبدیل میگردد که در پیشینهی زبان نهفته است؛ یعنی دال و مدلول به مقولههایی از پیش تعیینشده در زبان محدود میگردند، درحالیکه اگر امر حایلی را در نظر بگیریم، مقولههای معنایی پیوسته بازسازی شده و یا تولید میشوند؛ به همین دلیل بین دال و مدلول و یا صورت و محتوا جسمانه قرار میگیرد. جسمانهی جسمی با ویژگی بازنمودی و یا تخیلی است که دال را به دلول و یا مدلول را به دال بازمیگرداند، این وضعیت حایلی سبب میگردد تا هر لحظه امکان تولید رابطه دالی/مدلولی جدیدی فراهم شود.
بهعنوان مثال، تا زمانی که قرمز بر مدلولی جز خودش که مفهوم قرمز است دلالت نکند، اطلاعات جدیدی به مخاطب انتقال نمییابد، اما اگر قرمز بهواسطهی دخالت جسمانه بهعنوان حایل بر مفاهیم متعددی غیر خودش دلالت کند، آنوقت اطلاعات نشانهای توسعه مییابد، در چنین شرایطی وارد نظام شبکهای معنا میشویم؛ یعنی اینکه قرمز بهواسطهی دخالت حضوری زنده از نوع جسمانهای بر مفهوم خشم دلالت مینماید، سپس در درون همین شبکه خشم به دالی تبدیل میشود که حالا مدلول آن کینه است، سپس کینه خود به دالی تبدیل میگردد که مدلول آن انتقام است، انتقام بهنوبهی خود دالی میشود که مدلول آن قتل است و در نهایت قتل میتواند بر اساس همان دخالت جسمانه مدلولهایی تحت عنوان پشیمانی یا رضایت و غرور یا مجازات داشته باشد؛ بنابراین جسمانه بین دال و مدلول قرار گرفته و نظامی شبکهای تولید میکند که دینامیک و پیش رونده است. حالا اگر همین دیدگاه را وارد مطالعات روایی کنیم، آنوقت عمل سمیوز (جریان پویای نشانه-معنایی که استوار بر رابطهی بین تولید معنا از یک سو و کنشِ خوانش و فهم و دریافت معنا از سوی دیگر است) فرصت توسعه و تنوع زیادی مییابد؛ جهت ذکر نمونه میتوان قصهی ماهی سیاه کوچولو در بعٌد روایی را بهعنوان فرایندی که گذر از مرحلهای به مرحلهی دیگر را با شکستن مقاومتی و یا شکلگیری مقاومتی شکل میگیرد، بیان نمود.
اما در درون روایت، حایلهای گفتمانی سبب میشوند تا از خودبسندگی متنی رها شویم و روایت به ابزاری حایلی تبدیل شود که از طریق آن نهادهای اجتماعی، روابط اجتماعی، هویتها، سلوک اخلاقی، تعامل و مذاکره، تطبیقپذیری، قدرت ریسکپذیری، فیلترهای اخلاقی و اجتماعی مورد مطالعه قرار گیرد؛ مثلاً وقتی ماهیها در کیسهی مرغ سقا گرفتار میشوند با یکدیگر مذاکره میکنند؛ این مذاکره دو قطب تشکیل میدهد، این دو قطب با دو اخلاق متفاوت دو راه دارند، اینکه ماهی سیاه را طبق خواستهی مرغ سقا بکشند و خودشان را نجات دهند (در اینجاست که بحث مرام اخلاقی مطرح میشود). در همین راستا، ماهی سیاه پیشنهاد اجرای نمایشی یک درگیری و مرگ نمایشی خود را میکند تا مرغ سقا را مورد آزمایش قرار دهند، حالا در درون روایت جریان نمایشی شکل میگیرد که نتیجهی آن مرگ ماهیهای دیگر است که به مرغ سقا اعتماد کردند. در اینجا بحث نظام متقاعدسازی و باور پیش میآید؛ یعنی باور به یک حایل گفتمانی تبدیل میشود تا بر اساس آن کنشهای اجتماعی تنظیم شوند. در ابتدای متن نیز مذاکرهی بین مادر ماهی سیاه و همسایهها به یک چالش جدی تبدیل میشود که در آن ایدئولوژی، حایلی گفتمانی است. یک ایدئولوژی مبتنی بر ماندن در برکه بهعنوان تنها فضای هستی که قادر به تولید معناست در برابر ایدئولوژی توسعهی فضای حضور قرار میگیرد که اعتقاد به فرامکانیت دارد؛ یعنی در جهت گشودن دربهای بسته است.
پس حایلها متنوع هستند و بررسی آنها سبب ارتقای متن از سطح خودبسندگی متنی به سطح گفتمانی و برونمتنی میگردد؛ بهعنوان مثال سالهای متمادی است که روایتشناسی به بررسی سازوکار روایی، ارائهی الگوهای مختلف جهت تبیین نظام روایی گفتمان و همچنین بررسی فرایند روایی پرداخته است. همه میدانیم که روایت از پراپ تا دومزیل، لوی استروس، گرمس و ریکور تحولات مهمی را طی نموده است، ولی امروز اگر با مبحث حایلهای گفتمانی به جریان روایی نگاه کنیم متوجه میشویم که فرایند روایی مبتنی بر حایلهای متفاوت سیر معنایی خود را شکل میدهد، به گونهای که در نظر گرفتن حایلها سبب میشود تا دیگر همهی روایتها را با یک الگوی مطالعه تکراری، مانند هم و دارای یک نظام مشابه نپنداریم.
اگر بخواهیم مثالی در این رابطه ذکر کنیم، میتوانیم اشارهای به هزارویک شب داشته باشیم. مباحثی مانند کنشگران، توانش آنها، رابطهی کنشگران با یکدیگر، نحوه و شرایط بروز کنشها، چالشهای بین کنشگران، فریب، القا، زمان، مکان، تعلیق، پیوست، گسست، تقابل، تبانی، آزمونهای کنشی، زاویهی دید و غیره عناصر روایی هستند که در تحقیقات زیادی مورد برسی قرار گرفتهاند، اما اگر با نگاهی جدی به این روایت بپردازیم دیگر مجبور به تکرار همان فرمولها نیستیم. اگر به هزارویک شب از دریچهی حایلی نگاه کنیم، شاید متوجهی تفاوتهایی در معناداری آن شویم؛ در واقع وقتی همهی راههای مذاکره با سلطان بسته میشود و هیچچیزی نمیتواند تصمیم او را مبنی بر قتل دختران کشور پس از ازدواج با آنها تغییر دهد، روایت خود تبدیل به حایلی میشود که بهعنوان عامل اصلی مذاکره از آن استفاده میشود.
بهاینترتیب، روایت باید بتواند بر اثر تغییر شرایط فشارهای که تن یا جسم سلطان آن را در خود نهادینه کرده است، رفتهرفته سبب خروج سلطان از تن-فشاره گشته و ما را بهسوی وضعیت تن-گستره که همان گشودگی در حضور تن-مدار سلطان است، گردد. همین تن-گشودگی سبب میشود تا سلطان باور خود را بر اساس نظام ارزشی جدیدی که روایت بهعنوان حایل بین او و شهرزاد شکل داده است، تغییر دهد. پس در اینجا روایت حایلی است که سبب گسست بین سلطان و باور مبنی بر انتقام از زنان میشود؛ روایت بهعنوان ابزاری حایلی سبب فاصله بین منِ کنشی و خودِ هویتی سلطان میگردد؛ به همین دلیل شکستگی در تنوارگی حضور و تغییر ایدئولوژی از طریق عبور دادن سلطان از تن -فشاره به تن- گسترهی راهبردی است که شهرزاد از طریق حربهی روایی دنبال میکند. اما این تنها نکتهی حایل جهت تغییر و بازسازی ارکان هویتی سلطان نیست، خود خواهر شهرزاد که ابتدا باید قصهای برای او گفته شود یک حایل است (البته در اینجا فرصت پرداختن به همهی حایلها نیست، چون هدف ارائهی نمونه جهت فهم موضوع است، ولی در مجموع حایلها نظام و کارکرد روایی را بازسازی میکنند و جریان معنا را بهسوی معناهای کاربردی و فرار متنی سوق میدهند).
در واقع حایلها تولید شبکه میکنند؛ وقتی در درون نظامی شبکهای قرار میگیریم، باید ببینیم چگونه انتقال از شبکهای به شبکهی دیگر صورتپذیر است، خودِ امر مشروعیتبخشی به یک گفتمان ایجاد حایل میکند، نمونهی سادهی آن هم سوگند خوردن هنگام سخن گفتن جهت متقاعد ساختن مخاطب و یا تغییر دیدگاه اوست که در جامعهی ما امری رایج است. فرهنگ نیز خودش گاهی بهعنوان حایل وارد جریان سمیوزیس میشود که در اینجا میتوان به لوتمان و مباحث او اشاره کرد. به عقیدهی لوتمان اگر دو فضای الف و ب را در نظر بگیریم، آنچه که این دو فضا را معنادار میکند استقلال کامل دو فضا نیست، بلکه روابط و تعاملی است که دو فضا را به هم وابسته میکند. اما اگر این وابستگی بین دو فضا به طور کامل انجام گیرد دیگر معنایی تولید نمیشود، معنا زمانی به دست میآید که حایلهایی بین دو فضا عمل کنند و این دو فضا را پیوسته به هم دور و نزدیک کنند و یا امکان عبور از یکی به دیگری را فراهم سازند.
ژاک فونتنی در این کنگره بر این موضوع تأکید داشت که حایلها بهعنوان دارویی که جهت درمان به کار میروند وارد عمل میشوند تا شرایط گفتمانی و روابط کنشگران گفتمانی را تنظیم کنند، بهاینترتیب، زمانی که عمل متقاعدسازی با دشواری روبهروست و یا غیرممکن است، در بعضی جوامع بر اساس سازوکار فرهنگی باید قدرتی که دارای مشروعیت خاصی است وارد عرصهی گفتمانی شود و بهعنوان نهادی حایلی، انسجام اجتماعی را ایجاد کند. پس جریانهایی که دارای مشروعیت ویژه هستند بهعنوان دارویی جهت بازسازی انسجام در یک نظام گفتمانی و یا نظام اجتماعی وارد عمل میشوند.
زمانی که چراغهای راهنمایی و رانندگی عمل نکنند و تقدم و تأخر در حرکت اتومبیلها بر اساس قانون راهنمایی و رانندگی مختل شود، تنها کسی که لباس پلیس راهنمایی رانندگی را بر تن دارد میتواند جایگزین حایلی چراغ قرمز برای ساماندهی عبور و مرور شود، اما این مشروعیت میتواند حتی توسط کسی که فقط قطعه چوبی در دست میگیرد و یا با حرکت دستهای خود جریان عبور و مرور را هدایت میکند صورت پذیرد؛ این امر نشان میدهد که حایلها میتوانند بنا بر اقتضای شرایط و فضا و بافت گفتمانی و تعاملات اجتماعی به طور دفعی و در لحظه ایجاد شوند، کافی است که عمل سمیوز در درون شبکههای گفتمانی وجهی از کارکردهای نشانهای متقاعدساز را با خود داشته باشند.
نمونهی دیگری که میتوان در همین ارتباط جهت تفهیم نقش حایلهای گفتمانی در کنش سمیوز یا عمل نشانه-معناشناختی بیان کرد، شعر (پرفورمنس یا شعر) بدن است؛ یعنی شعری که در پی آشتی دادن زبان با هستی خود است، به دیگر سخن، زبان که به دلیل وجه بارز نشانهای آن کپی از دنیا و چیزهاست و به همین دلیل از اصل خود دور افتاده است، حالا با شعر-بدن اصل خود را میجوید؛ پس پرفورمنس شعر، زبان را از لایههای متعدد آن خالی میکند تا به وجهی از زبان که در تنوارگی و یا انداموارگی بهعنوان اصل بیواسطهی حضور تجلی مییابد، نزدیک شود. اینک اگر از دریچهی حایل گفتمانی وارد شویم باید بگوییم که تن حایل بین زبان و دنیاست، این وجه حایلی در پی آن است تا زبان و هستی را آنقدر به هم نزدیک کند تا یکی شوند. تن که حایل بین زبان، دنیا، چیزها و هستی است، وجه بازنمودی زبان را آنقدر کمرنگ میکند تا بتوان خود چیزها را آنطور که هستند، دید. اما همین تن که حایل بین زبان و دنیاست میتواند آنقدر پررنگ شود که جای زبان نیز بنشیند، یعنی تن خودِ زبان شود؛ در این حالت وجه حایلی برداشته میشود و زبان و تن یکی میشوند.
درهرحال، بین دو چیز قرار گرفتن، هم توانایی جدا کردن و هم قدرت پیوند دادن دارد. حایل به این معنا نیست که همیشه چیزها را به هم پیوند دهیم، گاهی هم معنا و سمیوز در جدا کردن چیزها شکل میگیرد؛ بهعنوان مثال، در فضای معماری، در خانههای سنتی ما در کاشان و اصفهان همیشه یک فضای حایل وجود داشت که نه بیرون از خانه و نه داخل خانه بود، این فضای میانجی همان فضایی است که به شکلی دالانمانند طراحی میشد تا به صاحبخانه فرصت آماده شدن برای پذیرایی مهمان را بدهد، به همین ترتیب مهمان هم در فضای تعلیق قرار میگرفت تا به خانه انتقال یابد؛ به همین دلیل حایل گفتمانی نقش میانجی را دارد. در ادارات و کلینیکهای پزشکی سالن انتظار همین نقش را دارد. دالان یا راهرو در خانههای سنتی برای جدا کردن فضا و حریم خصوصی از فضای غیرخصوصی بود؛ پس در اینجا حایل نقش جداسازی هم دارد.
در مجموع و در یک جمعبندی میتوان ویژگیهای حایلهای گفتمانی را به ترتیب زیر بیان کرد:
- حایلها جریان معناسازی را منعطف میکنند، حایلها سبب عبور دال به مدلول و بالعکس میشوند؛
- حایلها سبب جداسازی و یا پیوند دو جریان میشوند؛
- حایلها عمل متقاعدسازی را بر عهده میگیرند؛
- حایلها سب تغییر یک وضعیت به وضعیت دیگر میشوند؛
- حایلها سبب انتقال دنیایی به دنیای دیگر میشوند؛
- حایلها سبب مشروعیتسازی گفتمانی میشوند؛
- حایلها سبب از بین بردن فشاره و آزادسازی تن از قبض گفتمانی میشوند؛
- حایلها سبب گسترهی تن و توسعهی حضور میشوند؛
- حایلها سبب تعلیق و در نتیجه انتظار برای عبور به وضعیتی جدید میشوند؛
- حایلها نظامهای ارزشی را بازسازی میکنند تا بهاینترتیب سمیوز به طور دینامیک و پویا عمل کند.