فرهنگ امروز / جیانی واتیمو و سانتیاگو زبالا، ترجمۀ مژگان جعفری: فریدریش نیچه و مارتین هایدگر هنور هم در فرهنگ اروپایی چهرههای سیاسی مناقشهانگیزی محسوب میشوند. اما این مسئله نباید مانع از این شود که ما بر سویههایی از تفکر آنان که امکان خلاصی از نهیلیسم را مهیا میکنند، انگشت بگذاریم؛ نهیلیسمی که به باور ما، امروزه سیاستمداران اروپایی را به خود مبتلا کرده است. بسیاری هنوز بر این باور پای میفشارند که نیچه طلیعهدار نازیسم بود. در خصوص هایدگر، حالا شواهد بیشتری هم مهیا شده است که مشارکت بیچونوچرای او در رژیم نازیها در خلال دهۀ ۱۹۳۰ را ثابت میکند. با این حال، هر دو این اندیشمندان نهتنها مسئلۀ نهیلیسم اروپایی، بلکه تبعات آن را نیز در آثار خویش واگشودهاند. اینها پیشزمینۀ فلسفی پیروزی اخیر «سیریزا» در یونان هستند؛ نخستین حزب ضدریاضت که در اتحادیۀ اروپا قدرت کسب کرده است. این انتخاب نباید تنها بهمثابۀ رویدادی سیاسی تلقی شود، بلکه باید همچون پاسخی به نهیلیسمِ در حال کمونِ اتحادیۀ اروپا انگاشته شود.
هایدگر در یادداشتهای خود در باب نیچه در سال ۱۹۵۰، نهیلیسم را مجموع فرایندهایی دانست که جریان دارند، درحالیکه «هیچچیز نیست که خودش باشد.» او نهتنها به فراموشی وجود (اگزیستانس) به سود موجودات (ابژهها) میاندیشید، بلکه به آیندۀ اروپا نیز میاندیشید. این آینده، چنانکه از آن زمان تاکنون نیز شاهد آن بودهایم، به ساختار متافیزیکی جامعه بدل شده است؛ جامعهای که در آن، علم و قدرت بهنحوی دوسویه و با تمسک به تکنولوژی، به یکدیگر تداوم میبخشند. قبل از آنکه به نهیلیسم بپردازیم، چند کلام مختصر راجعبه متافیزیک بگوییم.
فلاسفه همواره تمایل داشتند که وجود را امری فاقد تحرک، غیرتاریخی و همچون نوعی حقیقت یا ابژۀ هندسی تلقی کنند. حقیقت در این تلقی، گونهای تطابق و تناظر است که باید با توصیفات وجود تطبیق کند یا آنها را تأیید کند. بدینترتیب حقیقت در علم زایل میشود. در سال ۱۹۵۰، مارتین هایدگر، در خلال درسگفتار خود با عنوان «چه باشد آن چه خوانندش تفکر؟» این ایده را مطرح کرد که «علم نمیاندیشد.» هایدگر علم را تحقیر نمیکرد، بلکه بدین نکته اشاره میکرد که علم فقط در درون سلسلۀ علتومعلولهایی عمل میکند که از پیش برقرار شدهاند. اگر امروزه علم به ابزاری برای ظلم و تعدی بدل شده است، فقط به این دلیل نیست که متخصصین علوم در لباس مأموران محترمی قرار گرفتهاند که حیات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی اروپا را سازمان میدهند، بلکه دلایل متافیزیکی نیز در کار است. وجود به فراموشی سپرده شده است، رانده شده و ویران شده است. شاید به همین خاطر است که هایدگر میتوانست در آن روزها پیشگویی کند که «روزی خواهد رسید که اروپا فقط یک دفتر کاری خواهد بود و کسانی که در آنجا با هم کار خواهند کرد، کارمندان بوروکراسی خودشان خواهند بود.» بوروکراسی به جوهرۀ تدابیر اتحادیۀ اروپا بدل شده است و یا اگر بخواهیم به زبان هایدگر بگوییم، به علم بدل شده است.
باز بهسوی نهیلیسم بازگردیم. پیروزی سیریزا در انتخابات اخیر یونان، تنها بازنمایانگر امکانی در حال ظهور برای ضعفایی (که خود را از ریاضتهای اجباری اتحادیۀ اروپا نجات میبخشند) نیست. بازنمایانگر بسیاری چیزهای دیگر است. این رویداد طلیعهای است بر گسیختن از نهیلیسم (اتحادیهی) اروپا. آتور سی دانتو گفته بود که نهیلیسم برای نیچه نمایانگر «مفهومی سراسر دلسرد از جهانی است که تا غایت حدود تصور، نسبت به اشتیاقها و خواستهای انسانی خصم میورزد. مفهومی که متخاصم است، نه چون این جهان و یا هرآنچه جز ما در آن است، غایاتی از آن خود دارد، بلکه متخاصم است، زیرا نسبت به آنچه ما به آن آرزومندیم یا باور داریم، یکسره بیتفاوت است.» گرچه نهیلیسم فلسفی ارتباطی به باریکی مو با دلالتهای روزمرۀ این اصطلاح دارد، اما اتحادیۀ اروپا توانسته است این مفهوم فلسفی را با اعمال خود تجسم ببخشد! آن هم از طریق تدابیری که توسط متخصصین خود تحمیل میکند؛ تدابیری که بهنحو مقتدرانهای نسبت به خواستها و اشتیاقهای اروپاییان بیتفاوتاند. هنوز به آن نقطه نرسیدهایم؟ همانجا که نیچه در «خواست قدرت» چنین وصفش میکند: نقطهای که «والاترین ارزشها خود را بیارزش میکنند؟»
اروپاییان همانطور که آخرین نظرخواهیها و انتخاباتها نشان میدهند، بیش از پیش در خصوص شرایط اقتصادی و رهبران خود سرخورده و مأیوس شدهاند و تقریباً تمامی ایمانشان را به ایدۀ اتحاد اروپا از دست دادهاند. ما باور داریم که این سرخوردگی و دلسردی تنها بدان سبب پدید نیامده است که اتحادیۀ اروپا منافع جمعی را کنترل میکند و یا علتش تنها این نیست که آلمان علاقه دارد که قرضهای یونان و بقیۀ کشورهای جنوب اروپا را تداوم ببخشد. علت آن، ورای تمامی اینها، این واقعیت است که اروپاییان خود تأمل کرده و نهیلیسم نهانیِ اتحادیۀ اروپا را دریافتهاند.
شاید «منطق زوال» را که نیچه برای توضیح گسترش نهیلیسم از آن بهره میگیرد و سه منشأ اصلی برای آن برمیشمارد، بتوان به این ایمان در حال افول (در اتحادیۀ اروپا) نیز مربوط کرد. براساس آرای نیچه، نهیلیسم زمانی آغاز میشود که نظمی مساعد به تاریخ نسبت داده میشود. با این حال، بهمحض اینکه روشن شود چنین نظم مساعد و مبارکی وجود ندارد، تاریخ معنای خود را از دست میدهد. در علت دوم، نهیلیسم زمانی ظهور میکند که جهان و گشودگیهای آن بهمثابۀ کلیتی درک میشوند که در آن هر پاره، جایی از آن خود در کلی نظاممند دارد. در این مورد، بحث چندان بر سر آن نیست که این کلیت یا نظام، باطل و دروغین است، بلکه این کلیت برای وجود انسانی تحملناپذیر است؛ چراکه سیاستها، امور مالی و فرهنگ را از راه جهانیسازی خنثی میکند. بدین ترتیب است که بهگونۀ نهاییِ نهیلیسم، که افراطیترین شکل آن نیز هست، میرسیم: از دست دادن ایمان به جهانی از منظر متافیزیکی درخور و از دست دادن ایمان به خودِ حقیقت؛ دستکم همانگونه که بهنحوی سنتی درک میشد.
از دست دادن وهمها میتواند هم به ناتوانی مطلق از خواست هر امری منتهی شود و هم میتواند به شادمانیای برخاسته از دریافتی خلاقانه منتهی شود؛ شادمانی ناشی از دریافتن این واقعیت که هیچ نظم یا ثباتی ورای خودِ خواست وجود ندارد. نهیلیسم بهنحو دقیق از آرزوی دست یافتن به اصول سامانبخش خارجی، آن هم به هر قیمتی که شده، ناشی میشود. نهیلیسم میتواند هم ناتوانی از تجربۀ معناداری از وجود (اگزیستانس) باشد و هم راهی عملی برای گریختن از این زوال و افول. جنبۀ نخست نهیلیسم که در آن «افول و پسنشستی در قدرت روحی» رخ میدهد، همان جنبۀ منفعل آن است. جنبۀ دوم نهیلیسم همان جنبۀ فعال و مثبت آن است: «نشانهای از قدرت روحی افزایشیافته». ارزشهای بیرونی و مفاهیم تثبیتشده به چنین نهیلیسم فعالی خواهند گفت: نه.
حالا در اروپای امروزی، نهیلیست فعال کیست؟ آنهایی که به سیریزا اتهام وارد میکنند و میگویند که «دولت یونان از مشتی پوپولیست افراطی تشکیل شده است که از تدابیر غیرمنطقی و غیرمسئولانۀ پوپولیستی دفاع میکنند.» یا آنهایی که «برای یک نوع زیستن میجنگند، برای ایستادگی یک جهان میجنگند؛ جهانی که با جهانیسازی پرشتاب تهدید شده است؛ آنهایی که برای یک فرهنگ و تمامی طرق و آیینهای روزانهاش میجنگند؛ فرهنگی که با کالاوارگی فراتاریخی تهدید شده است.» کدامیک نمایندۀ نهیلیسم مثبت اروپای امروز است؟
علیرغم اخطارها و تهدیدهای اتحادیۀ اروپا، مردم یونان این ریسک را پذیرفتند که به حزبی مشخص رأی دهند و از آن حمایت کنند. آنها این اقدامات را صورت دادند تا معانی تثیبتشده و عینیای که توسط اتحادیۀ اروپا وضع شده بود را محو و زایل کنند. اگر بخواهیم به زبان هایدگر سخن بگوییم، این کار را کردند تا با شرایطی ستیز کنند که متافیزیکی شده بود. شرایط متافیزیکی، شرایطی است که در آن «تنها امر غیرمنتظره، فقدان امر غیرمنتظره است.» شرایط وقتی متافیزیکی است که «همهچیز قابل محاسبه باشد. شرایط بهخصوص وقتی متافیزیکی است که بیهیچ پرسش قبلی در باب اینکه ما که هستیم و قرار است چه کنیم، دربارۀ همهچیز تصمیم گرفته شده باشد.» این شرایط گونهای از نهیلیسم منفعل است. یونان در قلب اتحادیۀ اروپا، امری نامنتظر تلقی میشود. یونان در میانۀ جریان خنثیسازی سیاست، همچون خروش و دگرگونی است. نهیلیسم فعالی که یونان از آن حمایت میکند، در دولت یونان نیز آشکار است؛ در وزیر اقتصاد این دولت، یانیس واروفاکیس که از مشارکت با برنامۀ اصلاح اقتصادی اتحادیۀ اروپا، بانک مرکزی اروپا و صندوق بینالمللی پول برای یونان سر باز زد. این حمایت در نقش الکسیس سیپراس برای افزایش سیاستهای چپ و ضدریاضتی در سرتاسر اروپا نیز مشهود است. امر غیرمنتظره در اروپا سیریزا نیست، بلکه تمامی آنانی هستند که منفعلانه تسلیم تدابیر ویرانگر اتحادیۀ اروپا و فقدان تحمیلی امر غیرمنتظره در آن شدهاند.