فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: نشست نقد و بررسی کتاب «درآمدی به روایتشناسی» نشر هرمس در شهر کتاب برگزار شد. در این نشست که با حضور «فرزان سجودی»، «امیرعلی نجومیان» و نویسندهی کتاب، «هوشنگ رهنما» همراه بود به بررسی دو مقاله این کتاب از «رولان بارت» و «تزوتان تودوروف» پرداخته شد. در ادامه سخنان فرزان سجودی در نقد و بررسی مقالهی بارت میآید.
فرزان سجودی: سیر تحول اندیشهی بارت در کتاب «sz» به اوج خود میرسد
سخنرانی امروز من متمرکز بر مقالهی «درآمدی بر تحلیل ساختار روایتی» (Introduction to Structural Analysis of Narrative) رولان بارت است و در این باره نیز نکاتی را میخواهم توضیح دهم.
پیش از صحبت در مورد خود مقاله، ذکر این نکته لازم است که کاش مترجمان این حوزه آن چند مقاله از بارت را که اهمیت ویژهای در سیر تحول دیدگاههای او در روایتشناسی دارند را کنار هم منتشر میکردند. آن مجموعه مقالهها یکی همین مقالهای است که دکتر رهنما در کتاب خود آورده است و مقالهی دیگر که مقالهای بسیار درخشانی از بارت در این حوزه است، مقالهی «کُشتی گرفتن با فرشته» است؛ این مقاله تحلیل متنی سِفر پیدایش است؛ و نیز دیگر مقالههای او که در حدود شاید 5 مقاله باشد در حوزهی روایتشناسی به موضوعات مختلفی پرداخته است. من فکر میکنم اگر این نوشتارها در کنار هم در یک مجموعه قرار بگیرند، میتواند یک تصویر خیلی روشنتری از کار روایتشناسی بارت و سیر تحول او در این حوزه (روایتشناسی) ارائه دهد؛ زیرا در نوشتههای آخر بارت ما با تحلیلهای موردی سروکار داریم؛ در تحلیلهای موردی به لحاظ روششناختی شیوهی بارت در این تحلیلها بهخوبی آشکار میشود.
به نظر میآید به لحاظ تاریخی درآمدی بر تحلیل ساختار روایتها مقدم بر دیگر مقالههاست؛ در ادامه ما شاهد یک سیر تحول در اندیشهی بارت و نگاه او نسبت به روایت هستیم که سرانجام در کتاب درخشان «sz» این سیر تحول به اوج خودش میرسد؛ sz یک آستانهی عبور از تفکر ساختارگرایانه در بارت است.
رولان بارت بعد از کتاب sz از این شیوهی تفکر ساختگرایی فراتر میرود و در مقالههای از «اثر تا متن» و سپس در «لذت متن» قلمروی بهطورکلی متفاوتی را نسبت به مطالعهی متن، مطالعهی داستان و غیره در پیش میگیرد.
جهان بیشمار روایتها
نکتهی دیگری که لازم است به آن اشاره داشته باشم این است که وقتی بهدقت آثار بارت را مطالعه میکنیم، رگههایی از آنچه بعداً اتفاق افتاده در آنچه قبلاً نوشته است وجود دارد. در همین مقاله (درآمدی بر تحلیل ساختار روایتها) ضمن اینکه کوشش میکند یک ساختارگرای ارتودوکس باقی بماند، اما پیوسته شاهد شکافهایی هستید (که معتقدم شاید روزی کتابی نوشته شود با عنوان «بارت علیه بارت» یا «بارت در تقابل با بارت»)؛ زیرا او نویسندهای است که در همان زمان استدلال علیه خودش عمل میکند و دچار تناقض میشود؛ ولی این تناقضها مخل چیزی نیستند، بلکه تناقضهای لذتبخش و سازندهای هستند که در همین مقاله شاهد آن هستیم.
بارت کتاب درآمدی بر تحلیل ساختار روایتها را با این جملهها شروع میکند که «روایتهای جهان بیشمارند؛ روایت بیش و پیش از هر چیز مجموعهی عظیم و متنوعی از انواع ادبی است که خود بین مواد گونهگون توزیع شده است، گویی که هر مادهای مستعد پذیرش داستانهای انسان است». امروز همین ایده -که در اینجا بارت به طور مشخص به آن اشاره نمیکند- به اینجا رسیده است که میتوان پرسید پس کجا روایت نیست.
و برخی از روایتشناسان میگویند که در هرجا حتی در طرح روی جلد، عکس، آگهی تبلیغاتی، شما میتوانید یک ساخت روایتی پیدا کنید.
اما چرا بارت با این سخن شروع میکند؟ چرا از این تنوع و گوناگونی آغاز میکند؟ نکته در این است که (و امروز نیز ما که منتقد ساختگرایی هستیم از این نقطه شروع میکنیم) بارت قصد دارد بگوید با این تنوع و گونهگونی باید چه کرد تا بتوانیم به یک علم و دانش مدون دست پیدا کنیم.
جهان، یک جهان روایتی است که به این اندازه متنوع و گوناگون است (در جایی در همین مقاله فکر میکنم عنوان میکند میلیونها روایت در سراسر جهان وجود دارد)؛ این همان پارادوکس اصلی روششناسی علمی در علوم انسانی است؛ یعنی حوزهی کثرت که از طریق روششناسی علمی میخواهد به مجموعهی قواعد مدونشدهی بنیادیِ انتزاعیِ واحدی دست پیدا کند. مسئلهی بارت در مقدمه از همین جا آغاز میشود که این حوزهی کثرت است و ما چگونه بهعنوان اندیشمند، این حوزهی کثرت را به حوزهی وحدت قوانین و وحدت ساختاری فرو بکاهیم.
روایت جهانی، فراتاریخی و فرافرهنگی
در ادامهی همین بحث دوباره بارت میگوید: «روایت جهانی، فراتاریخی و فرافرهنگی است»؛ و برای بخشبندی ادبیات خوب و بد اعتباری قائل نیست، بهطوریکه روایت بهمانند خود زندگی، صرفاً وجود دارد.
این همان صحبتی است که در ابتدا در مورد بارت علیه بارت داشتم؛ در اینجا او معتقد است روایت، جهانی و فراتاریخی و نیز فرافرهنگی است، اما در فضاهای نظری امروز ما با این جمله دچار مشکل میشویم، به این دلیل که میگوییم آنچه فراتاریخی و فرافرهنگی و جهانی است در حقیقت روایت و روایتها نیستند، بلکه منظور این است که ساختار روایت میخواهد ادعا کند که فراتاریخی و فرافرهنگی است.
بارت به محض اینکه میخواهد آن مسئله یعنی مسئلهی تنوع را به نفع یک قلمرو واحد علمی حل کند -زیرا میدانید که ساختگرا دغدغهی علمی بودن داشته است-، میگوید روایت، فراتاریخی و جهانی است. این همان چیزی است که امروزه بیشتر اندیشمندان علوم انسانی، این نوع شیوهی تقلیلگرایانه، یعنی تقلیل امور به نظامهای جهانی و قاعدهی بنیاد را نمیپسندند، نه به این دلیل که کارآمد نیستند، بلکه به این دلیل که بخشی که به تفکر یک دورهای غلبه میکند، بخش عمدهای از مطالعات ممکن را به حاشیه میراند و باعث غافل ماندن ما از آن مطالعات میشود. اتفاقاً بخشی از آن مطالعات در همین جمله نهفته است؛ یعنی جنبههای فرهنگی، تاریخی و بومی داستانها و قصهها و روایتها و تفاوتهای تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و بومی؛ آنجایی که قصه به قلمرو کنشگری اجتماعی در یک دورهی بهخصوص وارد میشود، به قلمروی اعمال اجتماعی ما و چگونگی طرح آن اعمال اجتماعی، کشمکشهای اجتماعی، طبقاتی، قومی، جنسیتی و غیره وارد میشود؛ آن چیزی که فراتاریخی، فرافرهنگی و فراقومی است دیگر نمیتوان این نوع نقد به ادبیات را به آن وارد کرد. حال باید پرسید در آن صورت آیا باید میگفت نقد ادبی یا دانش ادبی؛ زیرا وقتی هدفش تولید یک دانش ساختاری و سیستمی از ادبیات است، قواعد فراتاریخی و فرافرهنگی را دنبال میکند.
بارت و الگوی زبانشناختی سوسور
حال با این جهانشمولی باید نتیجه گرفت که روایت از اهمیت چندانی برخوردار نیست؛ بارت اندیشمند باهوشی است، زیرا میداند خطری که در جهانشمولی حوزهها را تهدید میکند این است که آن چیزی که همه جا هست کم کم به امری بدیهی تبدیل میشود و صحبت کردن در مورد امور بدیهی تولید دانش نیست، تولید دانش از قلمرو نگاه کردن به تمایزات و تفاوتها حاصل میشود نه با امور بدیهی روزمره؛ و بارت آن را بهدرستی تشخیص میدهد.
ازاینرو، باید تناقضات او را ریزبینانه پیدا کرد و این تناقضات، تناقضات خوبی هستند؛ قاعدتاً یک تحلیلگر روایت در رویارویی با بیشماری روایتها و کثرت دیدگاهها اعم از تاریخی، روانشناختی، جامعهشناختی، قومشناختی و زیباشناختی -که روایتها بر پایهی آنها مورد پژوهش قرار میگیرند- خود را بیشوکم در همان وضعیت میبینید که سوسور در رویارویی با ناهمگنی زبان قرار گرفته بود و تمام تلاش او بر این بود که بر آشفتگی و بینظمی پیامهای منفرد به اصلی برای طبقهبندی آنها و دیدگاه محوری نسبت به آنها دست یابد. بارت برمیگردد و وفاداری را به یک پروژهی کاملاً ساختارگرا از طریق ارجاع به سوسور و الگوی زبانشناختی اعلام میکند.
جالب این است که بارت -البته دقت داشته باشیم که این مقاله در دههی 60 نوشته شده است و این دوره اوج هیجانات به این گرایش است- هیجانزدهی دستاوردهای زبانشناسی بهمثابه علم معتقد است برای این روایتها راهی نداریم جز اینکه الگوی زبانشناختی را انتخاب کنیم؛ زیرا زبانشناسی در این امر موفق بوده است، ضمن اینکه زبان یک حوزهی متکثر و متنوع و بیکران است، زبانشناسی موفق بوده که دادههای این حوزهی بیکران را در کرانمندیهای قواعد بگنجاند.
در زمان بارت زبانشناسی جملهبنیاد بوده است، اما امروز به اینگونه نیست؛ یعنی زبانشناسی چامسکیایی خودش به شدت مورد حملهی رویکردهای انتقادی در حوزهی زبانشناسی است که زبان را عرصهی عمل اجتماعی، قدرت، مقاومت و غیره میدانند و رویکرد فرمالیستی چامسکی که یک رویکرد جملهبنیاد هست را رویکردی محافظهکارانه برای مطالعهی زبان تلقی میکنند. بارت در این رابطه از گفتمان -که واحدی فراتر از جمله است- استفاده میکند، مثالی میزند که من زیاد با این مثال موافق نیستم، او میگوید در رابطه با گفتمان، یک شاخهگل یک شاخهگل است و یک دستهگل نیز مجموعهای از تعدادی شاخهگل است -اما ما میدانیم که مسئلهی زبانشناسی معطوف و متنشناسی یعنی حوزهی فراتر از جمله با رابطهی یک شاخهگل با تعدادی شاخهگل قیاسپذیر نیست-، سپس او میگوید اگر یک شاخهگل را مطالعه کنید گویی دستهگل را مطالعه کردهاید.
جملات در روابط با هم یک کل انداموار بزرگتر را میسازد، آنها با یکدیگر در روابطی نظاممند در کنار هم قرار میگیرند تا روایت و حتی مقاله را به وجود بیاورند؛ اما برای توجیه اینکه روایتشناس باید ایده را از زبانشناس و سطح جمله بگیرد، مثال شاخهگل و دستهگل بستر خوبی نیست.
بارت و روش استقرایی و قیاسی
اما بارت نکتهای را اشاره میکند که گویی او به نقطهای برگشته است که خودش از آن ایراد گرفته بود؛ او میگوید در کجا باید به دنبال ساختار روایت گشت، بیشک در خود روایت. این مسئلهی «خود در خود»، اساس رویکردهای فرمالیستی و رویکردهای ساختگرا است. در این رابطه «تزوتان تودوروف» مقالهای دربارهی شعرشناسی دارد و تعریفی که او از شعرشناسی یا بوطیقا دارد همان مطالعهی ادبیات در خود و برای خود را به دست میدهد.
سپس بارت در بخشی از مقالهی خود میگوید در هر روایتی بسیاری از تحلیلگرانی که ساختار روایت را میپذیرند درعینحال مشکل میتوانند به قبول تمایز میان تأویل ادبی و نمونهی علوم تجربی تن دردهند و با کمال گستاخی توقع دارند کاملاً از طریق شیوهی استقرایی انجام بگیرد.
این همان بارتی است که لذت متن را مینویسد؛ اما در اینجا میبینید که چطور هیجانزدهی علم و هیجانزدهی روانشناسی علمی است و دیگر اُدبایی که هنوز در روش استقرایی کار میکنند و معتقد به کاربرد روش علوم تجربی در ادبیات نیستند را مورد هجوم قرار میدهد و به آنها میگوید که گستاخانه هنوز به این روش ادامه میدهند، درحالیکه بارت خود در سالهای بعد در آثاری مثل از اثر تا متن، لذت متن و sz از این شیوهی نگاه به متون ادبی کاملاً برگشت.
بارت بهعنوان یک ساختگرا در ابتدا در نقد به شیوهی استقرایی، روش قیاسی را پیشنهاد میکند؛ زیرا در روش استقرایی -که اتفاقاً وضعیت کنونی ماست- متون را در یک بازی شبکهای بینامتنی دائمی قرار میدهیم و از یک متن به متن دیگر حرکت میکنیم و هرگز به یک متن نسبت به متن دیگر اصالت ویژهای نمیبخشیم؛ اما وقتی بحث روش قیاسی است، کاملاً از یک روششناسی علمی تبعیت میکند؛ یعنی معتقد است روایتها را با یکدیگر مقایسه کنیم تا به آن ساختار قاعدهمند روایت دست پیدا کنیم.
او میگوید: «چارهای نیست جز اینکه تحلیل روایی، راه و روش قیاسی پیش گیرد و نخست و ناگزیر الگوی فرضی برای توصیف تعریف کند، آنچه که امریکاییها نظریه مینامند و سپس اندک اندک از این الگو به انواع مختلف روایت بپردازد که همزمان با الگو همخوان و ناهمخوان است.» از یک طرف درست برخلاف بحثی که از اثر تا متن میکند و حتی میگوید خود مقالهی من یک نظریه نیست بلکه متنی است که در بازی با متون دیگر است، در این سخن پیشبینی میکند و درست هم هست یک ساختارگرا باید به دنبال نظریه باشد، باید به دنبال الگویی فرضی باشد تا بتواند بر مبنای آن حرکت کند؛ این روش ساختگراست که ما الآن به آن انتقاد میکنیم و در ابتدا بارت به آن التزام داشت.
این روش، الگو را شکل میدهد سپس نمونهها را با الگو مقایسه میکند، یا نمونهها با الگو همخوان هستند -البته در برخی موارد همکاران نمونهها را یکجوری به الگو میخورانند- یا نمونهها با الگو همخوان نیستند. اما متأسفانه چیرگی روشهای تجربی و علمی در ساختگرایی به گونهای است که سعی دارند موارد ناهمخوان را یا نبینند یا یکجوری به آن بخورانند. گاهی اوقات در ادامهی بحثها، الگوهای ساختارگرایی بهقدری تقلیل پیدا کردند که گویا همهی روایتها بالاخره به آن الگوها میخورد.
ولی دوباره بارت با خودش دچار تناقض میشود، وقتی که میگوید؛ «یا همخوان هستند یا همخوان نیستند، تنها در سطح همخوانی و ناهمخوانی است که تحلیل روایی میتواند حال و دستمایهی تنها ابزار توصیفی خود به مسئلهی کثرت روایتها و تنوع تاریخی، جغرافیایی و فرهنگی آنها باشد.»
این جمله بسیار جملهی خوبی است. در آخر مقاله، بارت میگوید همخوانی و ناهمخوانی حالا به ما اجازه میدهد که برگردیم به کثرت روایتها.
گذر بارت از ساختارگرایی به پساساختارگرایی
بعد از نقد، حالا باید داوری کرد؛ این مقاله به نظر بنده بر اساس یک الگوی ساختگرایانه بسیار خوب این الگو را تدوین میکند، اینکه آیا بارت در ارائهی این الگویی که راجع به آن سخن میگوید موفق بوده یا خیر، باید گفت بارت بسیار موفق بوده است.
بارت الگوی خود را در سطوح متفاوتی تنظیم میکند که از سطح کارکردها یا نقشها شروع میکند و سپس به قصه میآید و نقشها را تشخیص میدهد و معتقد است هیچ چیزِ حشوی در قصه وجود ندارد و هر چیزی که گفته میشود در روابط توزیعی یعنی روابطی که فرایندی است و به دنبال هم میآید و روابطی که تداعی میکند، نقشی دارد.
به نظر من بارت در همین گذرگاههاست که از ساختارگرایی خارج میشود، زمانی که میگوید جمیز باند چهار تلفن است، تلفن زنگ میزند و این دستگاه باند یعنی شامل میز و تلفنهایش حالت ضمنی پیدا میکند و بر یک ساختار انتظامی-انضباطی (ساختاری پلیسی، کنترلی، ساختار قدرت) است، کاملاً ما بارت آینده را میبینیم؛ و در این مرحله است که وارد حوزهی نشانهشناسی میشود، چون در اینجاست که باید به دنبال دالها و این دلالتها بگردد؛ اتفاقاً این دالها را باید در بافت فرهنگی خاص پیدا کند (آن شبکهی دههی 50 یا 60 که جمیز باند تولید میشده است تلفنهای متعدد با گوشیهای قدیمی و میز به لحاظ دلالت ضمنی نمایندهی بارز آن دستگاه حاکمهی درعینحال ناظر و کنترلکننده است. این رسیدن از دال به آن مدلول را به نظر من الگوی ساختگرایی ممکن نمیکند).
الگوی ساختگرایی این امکان را به شما نمیدهد که از این دال به آن مدلول برسید. همانطور که در ترجمهی مقاله آمده -آنجاهایی که دلالتهای ضمنی مطرح هستند-، میگوید نشانههای مستقیم و دلالتهای توزیعی که به دنبال هم میآیند؛ مثلاً برداشتن تلفن منجر به یک عمل دیگر میشود، یا زنگ زدن تلفن ممکن است منجر به جواب دادن یا جواب ندادن به آن شود.
سرانجام بارت بحث خود را به مؤلف و خواننده میرساند. او بعد از صحبت از کارکرد روایت و کنشها دربارهی شخص نویسنده (هستی زندهای که قلم در دست میگیرد و مینویسد) تا راوی درون متن و تحول این راوی در ادبیات را نگاه میکند (از راوی سوم شخص دانای کل گرفته تا کثرت راویها) و در این رابطه گزارش خوبی را هم به ما ارائه میدهد.
نکتهی آخر اینکه برخی از منتقدین غربی این مقاله معتقد هستند که بارت در این مقاله بحث تازهای ندارد و به اندازهی دیگر مقالههای او مطلب جدید در این نوشتار وجود ندارد؛ گرچه من چنین اعتقادی ندارم و آن چیزی که این تألیف را منحصربهفرد میکند نوع قرار دادن مطالب مختلف در کنار یکدیگر است، به اعتقاد من قرار دادن مطالب و سازمان دادن آنها در یک مقالهای که هدفش ارائهی الگویی برای طرح ساختاری روایتهاست، ویژگی این کتاب است.
باز هم تأکید میکنم، هنوز امیدوارم روزی برسد که این چند مقالهی رولان بارت در مورد روایتشناسی، در یک مجموعه کنار هم ترجمه و منتشر شود که در فهم سیر تحولی بارت ساختارگرا و بارت پساساختارگرا در بحث روایتشناسی به مخاطب کمک بسیاری خواهد کرد.