فرهنگ امروز/محمد توحیدی چافی: اینکه مردم یک جامعه به خاطر تساوی در یک مسابقهی ورزشی و حتی غریبتر از آن پس از شکست در یک مسابقهی ورزشی به خیابانها ریخته و به شادی و پایکوبی میپردازند و یا جامعهای که مردم آن بیش از سرانهی جوامع دیگر دنیا به ساختن و یا پراکندن جوک و فکاهی میپردازند، نه تنها نباید ما را به این نتیجه رهنمون کند که ما مردم شادی داریم، بلکه باید سر در گریبان تفکر فرو برده و واکاوی کنیم که چرا شادی به حلقهای مفقوده برای بخش مهمی از مردم جامعه تبدیل شده است؟ به راستی چه بر ما گذشته است که برخی جوانان این سرزمین در ساعات اولیهی صبح از خانه بیرون زده و به تماشای صحنهی دلخراش مرگ یک انسان پرداخته و یا در برخی حوادث به جای کمک به همنوع خود، خونسردانه به فیلمبرداری از صحنهی درد یک انسان مشغول میشوند؟
چرایی مسئله
نخستین نکتهای که در ذهن آدمی نقش میبندد این است که ممکن است فلسفهی غم و شادی به نادرستی در فرهنگ یک جامعه تعریف شده باشد و یا در تفسیر برخی روایات معنوی، افرادی که تخصص کافی در تبیین آن روایت نداشتهاند، فلسفهی آن روایت دینی را بهدرستی برای مردم تبیین نکرده باشند؛ بهعنوان مثال این روایت که از حضرت رسول نقل شده است که «دنیا سجن مؤمن و بهشت کافر است» و یا روایاتی که به قبح خندیدن با صدای بلند اشاره میکند. این در حالی است که در روایاتی دیگر پیامبر اسلام با تمجید از شادی، کسانی را که موجب شادی دیگران میشوند را در ردیف کسانی قرار میدهد که خدا و فرستادهاش را شاد کردهاند. از سویی ديگر بعید است که هیچ مکتب و اندیشهای شادی و شعف و سرمستیهای زیانبار را برای روح و جسم آدمی تأیید کند و به تبلیغ آن همت گمارد!
بنابراین، مراد این نوشته، حداقل آن نوع شادی است که روان آدمی را در مسیر سلامتی و درستی قرار داده و به مسیر سلامتی جسمی و روحی رهنمون کند، مگر نه آنکه از قدیم گفتهاند عقل سالم در بدن سالم! بدین معنی که روان سالم سلامتی جسمی انسان را تضمین کرده و سلامت جسم و روح، خرد پیشرو و سلیماندیش را تقویت میکند.
اینکه میگوییم فلسفهی غم و شادی ممکن است در جامعهی ما دچار کجفهمی شده باشد، مقصود تنها بازدارندههای دینی نیست، بلکه در بسیاری موارد فلسفهی شناختی و دریافتهای معرفتی ما در این باره متأثر از سوءبرداشتهای ما و نیز نیاموختن مهارتهای زندگی سالم و شاد است؛ به این معنی که ما مسیرهای رسیدن به شادی و خوشحالی را برای خود و دیگران نادرست ترسیم کردهایم. بهطورکلی ما مردمی هستیم که خوشبختی را زمانی محققشده میپنداریم که «رسیدن» به هدف، جایگاه و مقصدی در ما تحقق یافته باشد؛ درحالیکه گاه رسیدن نه تنها شادیآور نیست، بلکه با آشکار شدن معایب هدفی که برای خود کعبهی آمال کرده بودیم، ممکن است تلخی ناگواری در کام ما نشسته و پشیمانی مزهی آن رسیدن را تلخ کند؛ درحالیکه بسیاری از خوشبختیها در مسیر رسیدن و در خود جاده محقق میشود، وقتی در مسیری سنگلاخ خسته از راهپیماییهای طولانی در کناری مینشینیم و چای و نباتی و آب گوارایی تقدیم جسم و جان میکنیم، ناخواسته لذتی عمیق در جان ما مینشیند، لذتی که شاید هیچ رسیدنی به ما ارزانی نکند.
اگر در زندگی اجتماعی جامعهی ایرانی دقت کنیم مثالهای خوبی را به چشم خواهیم دید؛ بسیاری از رانندگان عجول را میبینیم که در مسیر رسیدن به مقصد با اتومبیلهای گرانقیمت و با شتاب کُشندهای جاده را میشکافند و به پیش میروند، انگار که در مقصد، مقصودی بزرگ در انتظار آنهاست. آنها جان و زندگی عزیز خود و دیگران را به خطر میاندازند و به یقین کسانی که از مسیر سفر لذت نمیبرند، در مقصد نیز شاهد مقصود را در آغوش نمیکشند. در کنار چنین رانندگانی خانوادههایی هستند که با وسیلهای بهمراتب ارزانتر طی طریق میکنند، اما هر جا آب گوارایی و سایهبان درختی را مشاهده میکنند آرام کناری میایستند، بر پهنهی چمن بر سفرهای مینشینند و شادمانه چنان لذتی از زندگی میبرند که مایهی حسرت رهگذران شتابزده میشوند، رهگذران شتابزدهای که فلسفهی غم و شادی را همیشه در جایی دیگر و به زمانی دیگر حواله میدهند، زمانی که شاید هرگز فرا نرسد.
جامعهی ما همیشه شادی را منوط به فراهم آمدن شرایطی دیگر میداند، برخی میپندارند تا ثروت و مشخصاً پول هنگفتی در حساب بانکی نباشد، نمیتوان به شادی رسید. اگر دقت کنیم فعلی که برای انجام کار به کار میرود اشتباه است، در زبان عامه نیز میگوییم «شادی کردن» نه به شادی رسیدن! قطعاً ثروت و رفاه اجتماعی در رسیدن به آسایش مؤثر واقع میشود، اما لزوماً آسایش همیشه آرامش و در نتیجه رضایت از زندگی را به همراه نخواهد داشت، به خصوص که ما عادت کردهایم که برای رسیدن به آسایش، آرامش خود را نیز از دست بدهیم. وقتی که شادی را منوط به رسیدنهای فردا میکنیم، معنایش این خواهد بود که دَم را غنیمت ندانسته و رضایت قلبی و درونی از زندگی را به فردا موکول کردهایم و این نوع فرداها معمولاً بهزودی فرا نمیرسند.
نتایج پژوهشها نشان میدهد که رسیدن به ثروت و رفاه تنها نوع غم و شادی را تغییر میدهد؛ یعنی ممکن است ما از یک شادی فقیرانه به شادی مرفهمآبانه منتقل شویم. شادی مرفهمآبانه معمولاً با آسایش مادی بهتری همراه است، اما این فرایند لزوماً به این معنا نیست که این نوع شادی از نوع شادی فقیرانه با لذتتر، عمیقتر و پایدارتر باشد. اگر شادی انسانهای مرفه دارای عمق بیشتری از شادی فقیران بود، دیگر جامعه نمیبایست شاهد پناه بردن برخی جوانان این طبقه به برخی شادیهای مصنوعی و خطرآفرین و برخی از اقسام مواد افیونی باشد.
شادی فقیرانه
افرادِ با سطح درآمد پایین، روستاییان، ساکنان شهرهای کوچک، در مناطق پایین شهر به بهانههای کمتری برای ابراز شادی نیاز دارند. شاید سفر به مناطق دور و نزدیک دنیا هرگز در سبد اوقات فراغت آنها وجود نداشته باشد و یا قادر نباشند به ورزشهای گرانقیمت بپردازند، عروسیهای پرهزینه و باشکوه برپا کنند، درآمدهای بالای اقتصادی کسب کنند، برای تحصیل به خارج از کشور سفر کنند و ... اما ممکن است برای شادی خود از چیزهای کوچک و دمدست بهره ببرند؛ مثلاً قدم زدن در بوستانی را تجربه کنند، سفرهی ارزانی برپا کنند، مهمانی سادهای ترتیب داده و از معاشرت با نزدیکان و دوستان لذت ببرند، به سفری زیارتی مشرف شوند، از پیشرفت تحصیلی فرزندشان لذت ببرند، در سایهسار درختی بنشینند و چای و نباتی نوش کنند و اگر همسایهی کوه و دریا و ساحل باشند، روزهای تعطیل با کمترین هزینه به دامن کوه و ساحل دریا پناه آورند و در کنار معشوق الهی خود لذت حلالی را به تجربه بنشینند. از همین شادیهای کوچک شروع میکنند و با همین شادیهای کوچک و فقیرانه چهبسا قادر باشند بساط فقر شادی را از زندگی خود برچینند. افرادی که در محیطهای اولیه زندگی میکنند، شادی و رفاه و دارایی خود را با تمام دنیا مقایسه نمیکنند، ملاک و مقایسهی آنها همسایه، همولایتی، همشهری و به دایرهی افرادی که میشناسند محدود میشود. ناگفته پیداست که بسیاری از اضطرابها و استرسها و ناشادیهای انسان امروزی ناشی از مقایسهی خود و دیگران است، به گونهای که با نگاه به زندگی و رفاه دیگران، داشتههای خود را کمرنگ میبینند و به قول معروف باطن زندگی خود را که بر آن واقفند با ظاهر زندگی دیگران مقایسه میکنند و فکر نمیکنند که باطن زندگی خودشان چه برتریهایی ممکن است بر باطن زندگی دیگران داشته باشد.
شادی امری درونی است
باید میان رفاه و شادی و مسیرهای رسیدن به آنها تفاوت قائل باشیم؛ چراکه هرقدر ممکن است رسیدن به رفاه و ثروت راهحلهای پیچیدهای داشته باشد، رسیدن به شادی از مسیرهای ساده نیز میسر باشد. همهی ما این نکته را شنیدهایم که گرانقیمتترین چیزهای عالم قیمتی مادی ندارند؛ لبخند زدن، نوازش و بوسیدن، مهربانی، قدم زدن، احوالپرسی، در آغوش گرفتن، گذشت، امید، اعتماد و مواردی ازایندست، اگرچه خود ثروتی جاویدند، اما دارا و ندار هر دو توان تجربهی آن را دارند.
شادی به گفتهی روانشناسان اجتماعی امری درونی است و درونمایهی نخست آن با پارامترهایی همچون فقر و غنا بنیانگذاری نمیشود. رفاه میتواند به گسترش شادی منجر شود، اما همین رفاه نیز ممکن است غمهایی با خود به همراه داشته باشد، همچنانکه فقر اگرچه آسایش زندگی را هدف قرار میدهد، اما گاهی با قرار دادن فرد در یک محیط اجتماعی خاص، شادیهای قابل دسترستری را به او معرفی میکند.
درونی بودن شادی به این معنی است که فرد با اصلاح فکر و ذهن خود و با مثبتاندیشی و بهاصطلاح معروف با دیدن نیمهی پر لیوان ممکن است بتواند داشتهها و سرمایههای اجتماعی قابل دسترس خود را شناسایی و با تقویت خوشبینی از دام بیماریها و فشارهای روانی رسته و در سایهی یک زندگی شاد که سازندهی روح و روان است فردای بهتر و شادتری را برای خود و نزدیکانش رقم بزند. از طرفی دیگر، انگیزههای بیرونی شادیآفرین و از جمله فقر و غنا شمشیرهای دولبهاند که هم توانایی رشد آدمها را در خود دارند و هم میتوانند انسانی را که در آن هوا نفس میکشد به درهی سقوط و تباهی رهنمون سازند؛ به این معنی که هم از ثروت، جادهای به سمت تباهی کشیده شده و هم فقر با این مسیر پررهرو آشناییِ دیرینه دارد.
از سویی دیگر مفهوم شادی تنها به معنای پایکوبی و دستافشانی در کوی و برزن نیست و هر پایکوبی و دستافشانی نیز از دل شادی بیرون نمیتراود. شادی حقیقی نشانههای شناختهشده و سادهای همراه خود دارد، نشانههای کلانی همچون آرامش، ایمان، رضایت از زندگی، امید و سلامتی که در خود ریزفاکتورهای قابل دسترسی را مستتر دارند. نشانههایی از شادی و رضایت از زندگی همچون: رضایت شغلی، فقدان استرس، امید به آیندهی مادی و معنوی، اعتماد اجتماعی، احساس امنیت شغلی، احساس آزادی، مثبتاندیشی، خوشخلقی، گرایش به خیرخواهی، هنردوستی و لذت بردن از هنر و مظاهر آن، دوستی با قانون، کتاب، لذت بردن از دوستی با مردم، امکاناتی همچون قدم زدن، شنا، مطالعه، تحصیل، توانایی عشق ورزیدن و کارهای سادهای همچون آب دادن به گلها، دعوت به رستوران، خندیدن گاهبهگاه از ته دل، نامه نوشتن به یک دوست، نوشیدن یک فنجان چای در کنار دوستان، سکوت، دیدار از کوه و جنگل، نقاشی، بخشیدن، قرض دادن به انسانهای مطمئن، دعا، سفر و حتی تماشای ویترین مغازهها و شکستن یک عدد گردو، بذلهگویی، نشستن روی تراس خانه با یک فنجان قهوه در دست و یا نواختن موسیقی، مطالعهی یک کتاب آسمانی، گرایش به مهربانی به دیگران، پرهیز از شِکوه از روزگار، دوری از انواع مخدرها و هزاران ریزفاکتور کوچک و شادیآفرین دیگر!
مهم نیست که آدمی به همهی هنرهای شادیآفرین برشمرده در بالا آراسته باشد، مهم این است که به این باور رسیده باشد که خوشبختی و شادی نتیجهی اتفاقات بزرگ در زندگی نیست، بلکه از مجموع شادیهای کوچک هم میتوان به خوشبختی و رضایت از زندگی رسید و دیگر اینکه هرگز نباید شادی را به فردا موکول کرد، بلکه باید شادیهای کوچک را به زندگی تزریق کرد و به اتفاقات ساده، کوچک و شدنی در زندگی توجهی ویژه مبذول داشت. متأسفانه موکول کردن شادی به فردای بهتر یکی از ویژگیهای جامعهی ایرانی است که میبایست توجه نهادهای متولی شادی در جامعه را به این نکتهی اساسی جلب کرد.
آیا جامعه به متولی شادی نیاز دارد؟
نکتهای که باید به آن بپردازیم این است که آیا درونی بودن شادی باید ما را به این نتیجه رهنمون سازد که جز خود فرد هیچ نهاد دیگری مسئول شادی مردم نمیباشد!؟ قطعاً فقر و شادی و پایین بودن رتبهی رضایت از زندگی در جامعه توجه جدی و عالمانهای را میطلبد. بر اساس گزارش سازمان بینالملل، ایران در میان 100 کشور دنیا رتبهی 84 را در خصوص شادی و رضایت از زندگی دارا میباشد، رتبهاي که گذشته از صحت و سقم آن و اشتباهی که ممکن است در جریان تفاوتهای فرهنگی و نیز در مسیر نتیجهگیری مؤثر واقع شده باشد، تأمل ویژهای را میطلبد.
این مسئله نشان میدهد با توجه به عدم آموزش مهارتهای زندگی و در نتیجهی دخالت عوامل بیرونی همچون مشکلات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، عدم رضایت از زندگی و امنیت شغلی، کمتوجهی رسانههای تصویری به مقولهی شادی و ساخت فیلمهای مأیوسکننده، بیکاری، نبود تأمین اجتماعی فراگیر، عدم اشاعهی حس آزادی، دخالت مردم در زندگی خصوصی یکدیگر، نگرانی از قرار گرفتن در برابر قانون در نتیجهی فقدان آموزشهای عمومی و کمتوجهی به اصل مترقی برائت انسانها و مواردی ازایندست، شادی و رضایت از زندگی و امید را به چالش کشیده است.
خوشبختانه در سالهای اخیر متولیان اجرایی کشور، شهرداریها و برخی نهادهای مسئول به گسترش امید در جامعه توجه نشان دادهاند. برخی از نهادها متوجه این اصل شدهاند که تنها ناظر بر ابنیهها، خیابانها، کوچهها و معابر نیستند، بلکه شادی و زدودن اندوه از چهرهی مردم کمتر از زدودن زباله از سطح شهرها نیست. آنها به این نتیجه رسیدهاند که محور عملکرد آنها میبایست بر اساس انسانمحوری و توجه به روح انسانها باشد؛ به این معنی که خود را در برابر رفتار انسانها نیز مسئول بدانند، آن هم نه از زاویهی نگاه قضایی، بلکه از نگاه تربیتی و فرهنگی و ساخت زیربناها و هدایت برنامهها به سمت برنامههای شادیآفرین! چراکه اگر نهادهای اجرایی که وظیفهی هدایت، پیشگیری و مدیریت صحیح جامعه را بر عهده دارند به دلیل ضعف در مدیریت خود وارد حوزهی عملکردی سایر قوا شده و مردم را در برابر قانون قرار دهند، همیشه نگاه هیجانی، استرس و اضطراب را به شهروندان خود القا میکنند، در نتیجهی چنین عملکردی به جای اینکه مردمی آرام، صبور و منطقی داشته باشیم، با شهروندانی روبهرو خواهیم شد که همواره زبان به شِکوه باز میکنند، با کوچکترین چالش با هموطنان خود به دستگاه قضایی مراجعه میکنند، به جای اینکه به قانون اعتماد کنند، دنبال فرد نجاتبخشی میگردند که با حرکتی اجتماعی و ویرانگر به نجات آنها اقدام کند.
در نتیجهی بروز چنین فرایندی همواره با مردمی روبهرو خواهیم شد که به جای دل بستن به اقدامات پیشگیرانهی قانون، از تنبیه و مجازات مجرمان استقبال میکنند، از شکستن حریم خصوصی دیگران لذت میبرند، به جای رازداری و چشمپوشی، مچگیری را اصل میپندارند، منافع شخصی را بر منافع ملی ترجیح میدهند، در نتیجه با توجه به اینکه همواره شادی افراد به شادی و آرامش همهی جامعه پیوند خورده است همواره با افرادی روبهرو خواهیم بود که به جای شادی و رضایت از زندگی، نگران آبرو، امنیت شغلی، اعتبار و بهطورکلی آیندهی خود هستند، اعتماد عمومی را که از مهمترین شاخصههای سرمایهی اجتماعی است از دست میدهند و چنین انسانهایی روی خشم خود هیچگونه کنترلی ندارند و بدون توجه به عواقب کار، دست به اقدامات خطرناکی میزنند که ممکن است آبرو و آزادی خود را از دست داده و روبهروی قانون بایستند. در چنین جامعهای ممکن است که در کنار مجرمان واقعی، افراد بیگناه نیز بیدلیل و بیمارگونه بهراسند و نگرانیهای بیدلیلی را تجربه کنند.
در بحث کلان نیز برای گسترش شادی و رضایت از زندگی و امید به آیندهی جمعی، دولتها میبایست از ایجاد چالشها و گسترش هیجانات سیاسی در عرصهی داخلی و بینالملل بپرهیزند و مردم عادی که تحلیل کاملی از پیچیدگیهای عالم سیاست ندارند را به سمت چنین هیجاناتی سوق ندهند. مردم میبایست به جای وارد شدن به عرصههای تخصصی عالم سیاست و اقتصاد به تخصصها و مهارتهای زندگی آراسته شوند؛ بهعنوان مثال پدر و مادری که فرزند خود را وارد تنگناهای بزرگ و خارج از توان وی میکنند، به روند رشد عاطفی و تحصیلی وی آسیب میرسانند در حالی کودک فاقد پتانسیل لازم برای رفع آن مشکل میباشد.
از سویی دیگر با توجه به اینکه نگرانیهای بیدلیل یکی از عوامل کاهندهی شادی و رضایت از زندگی و امید به آینده است، میبایست نظارتهای قانونی به سمت نامحسوس شدن پیش رود و بیشتر ماهیتی پیشگیرانه به خود بگیرد تا بهتدریج حس امنیت خاطر را در بیگناهان تقویت کرده و به چشم پناهگاه به قانون بنگرند. پیشگیرانه بودن قانون ازآنحیث اهمیت دارد که گرفتار شدن در دستان قانون، تمام اعضای خانواده و نزدیکان را درگیر این احساسات ناشاد و گزنده میکند. غم و شادی تکتک مردم در غم و شادی کل جامعه تأثیر گذاشته و دورنمای یک سرزمین را شاد و خوشبخت و یا تیره جلوه میدهد. حادثهای که تمام چشمهای درگیر در یک جامعهی بزرگ و کوچک را متأثر میسازد و خواسته یا ناخواسته قانونگذار، مجری و قانونپذیر را همچون سواران در یک کشتی به سرنوشت مشترکی همچون نجات و فیروزی یا نابودی رهنمون میسازد.