فرهنگ امروز / کارل همپل*، ترجمه یوسف نراقی:
۱- عقیدهی نسبتاً شایع این است که تاریخ برخلاف علوم بهاصطلاح فیزیکی، توصیف حوادث خاص گذشته است تا پژوهش قوانین کلی که احتمالاً حاکم بر آن حوادث هستند. بهعنوان توصیف ویژگی نوع خاص مسئله که برخی مورخان عمدتاً علاقهمند به آن هستند، نمیتوان این نظر را رد کرد؛ از منظر گزارهای از نقش تئوریکی قوانین کلی در پژوهش علمی تاریخی، این نظر مسلماً قابل قبول نیست. ملاحظات ذیل کوششی در جهت اثبات مستند این نظر با نشان دادن تفصیلیِ اینکه قوانین کلی کاملاً دارای همان نقشهای مشابهی در تاریخ هستند که در علوم طبیعی دارند، حتی میتوانند پایهی مشترکی از رویههای گوناگونی را تشکیل دهند که اغلب بهعنوان ویژگیهای علوم طبیعی در تمییز و تشخیص از علوم اجتماعی تلقی میشوند.
۲- منظور ما از قوانین کلی در اینجا عبارت از گزارهای از شکل مشروط عمومی است که میتواند برحسب یافتههای مناسب تجربی تأیید یا تکذیب شود. واژهی «قانون» (law) اندیشه و ایدهای را مطرح میسازد که گزارهی تحت بررسی عملاً برحسب شواهد مربوطهی در دسترس بهخوبی تأیید میشود. در بسیاری از موارد، این ویژگی ربطی به هدف ما ندارد، ما بارها از عبارت «فرضیهی عمومی» (universal hypothesis) به جای «قانون کلی» استفاده میکنیم و در صورت ضروری، شرط مورد تأیید رضایتبخش را جداگانه متذکر میشویم. در این متن یک فرضیهی عمومی شاید چنین فرض شود که یک نظم و قاعدهای را از گونهی ذیل بیان میدارد: در هر موردی، هرجا که حادثهای از نوع خاص ع (علت) در زمان و مکان معینی به وقوع پیوندد، حادثه دیگری از نوع م (معلول) در همان زمان و مکان مربوط به حادثهی نخست رخ خواهد داد. (نمادهای ع و م در ارتباط با «علت» و «معلول» انتخاب شدهاند که اغلب و نه همیشه، در خصوص حوادثی اعمال میشوند که بهوسیلهی قانونی مشابه فوق با یکدیگر مربوط هستند).
۲-۱- مهمترین نقش قوانین کلی در علوم طبیعی عبارت از برقراری ارتباط میان حوادث یا پدیدهها به گونهای که معمولاً به آنها تبیین ( explanation) و پیشبینی ( prophecy) گفته میشود.
تبیین وقوع حادثهای از نوع خاص م در زمان و مکان معینی شامل (چنانچه معمولاً بیان میشود) نشان دادن علتها یا عوامل تعیینکنندهی معلول است. حال، ذکر اینکه مجموعهای از حوادث -مثلاً از نوع ع ۱، ع ۲، ...، ع n- علت حادثهی تبیینخواه هستند که عبارت از گزارهای است که طبق قوانین کلی معینی، مجموعهای از حوادث از نوع فوقالذکر، به گونهای مرتب و مکرر با حادثهای از نوع م همراه هستند؛ بدینترتیب، تبیین علمی حادثهی تحت بررسی شامل مراتب ذیل است:
(۱) مجموعهای از گزارهها که وقوع حوادث معین C۱ , C۲ , … , Cn را در زمان و مکان معین بیان میدارند.
(۲) مجموعهای از فرضیههای عمومی نظیر:
- گزارههایی از هر دو گروه برحسب شواهد تجربی بهخوبی مورد تأیید قرار میگیرند؛
- از هر دو گروه از گزارهها، جملهای که وقوع پدیدهی م را بیان میدارد، میتواند به طور منطقی استنتاج شود.
در تبیین فیزیکی، گروه (۱) شرایط اولیه و حد مرزی را برای وقوع حادثهی نهایی توصیف میکند؛ درکل، خواهیم گفت که گروه (۱) شرایط تعیینکننده را برای حادثهی تبیینخواه بیان میدارد، درحالیکه گروه (۲) شامل قوانین کلی است که تبیین بر مبنای آنها انجام میگیرد، آنها عبارتند از گزارههایی که هرگاه حوادثی از نوع گروه اول به وقوع پیوندند، حادثهای از نوع تبیینخواه به وقوع میپیوندد.
مثال: میخواهیم این حادثه که در شب سردی رادیاتور ماشینی را که ترک برداشته تبیین کنیم. جملاتی از نوع گروه (۱) شاید شرایط اولیه و حد مرزی را بیان دارند: ماشین تمام شب در خیابان بود، رادیاتور آن که از جنس آهن است، کاملاً پر از آب بود و درپوش آن کاملاً بسته بود. درجه حرارت هوا در اوایل شب از ۳۹ درجه به ۲۵ درجه فارنهایت در سحرگاه افت کرده بود. فشار هوا معمولی بود. فشار ترکیدن مواد رادیاتور چنین و چنان است. حال گروه (۲) شامل قوانین تجربی از این نوع خواهد بود: زیر حرارت ۳۲ درجه فارنهایت در فشار اتمسفری معمولی، آب یخ میبندد. زیر ۲ /۳۹ درجه فارنهایت فشار حجمی آب همزمان با کاهش درجهی آب افزایش مییابد. اگر حجم ظرف ثابت بماند یا حتی کاهش یابد، هنگامی که آب در حال یخ بستن است، فشار مجدداً افزایش مییابد. بالاخره، این گروه از گزارهها شامل قانون کمی مربوط به تغییر در فشار آب بهعنوان کارکرد درجه حرارت و حجم آن خواهد بود.
از این دو نوع گزارهها، نتیجهی ترکیدن رادیاتور در شب را میتوان با استدلال منطقی استنتاج کرد؛ بدینترتیب، تبیین حادثهی مورد ملاحظه حاصل شده است.
۲-۲- باید توجه کرد که نمادهای «م»، «ع ۱»، «ع ۲»، «ع n» و... که در بالا مورد استفاده قرار گرفت، در خصوص نوع حوادث یا صفات آنها هستند و نه برای آن چیزی که گاهی حوادث منفرد خوانده میشوند؛ چون هدف توصیف و تبیین هریک از شعب علوم تجربی همواره وقوع حادثهای از نوع خاصی است (مثل افت درجه حرارت به ۱۴ فارنهایت، خسوف ماه، تقسیم سلولها، زمینلرزه، افزایش اشتغال، ترور سیاسی) در یک زمان و مکان مشخص یا در خصوص یک شیئی واقعی خاص (نظیر رادیاتور یک ماشین معین، سیستم منظومه شمسی، یک شخصیت تاریخی مشخص و غیره) در یک زمان معین. آنچه که گاهی اوقات توصیف کامل یک حادثهی واحدی خوانده میشود (نظیر زمینلرزه سانفرانسیسکو در ۱۹۶۰، قتل جولیوس سزار) نیاز به گزارهای دربارهی همهی آن خصوصیاتی دارد که برحسب منطقهی فضایی یا چیز واحد درگیر در حادثه، برای مدتزمان معینی که پدیدهی تحت بررسی به وقوع پیوسته، نشان داده شده است؛ چنین وظیفهای هرگز نمیتواند به طور کامل انجام گیرد.
محققاً نمیتوان تمام خصوصیات پدیدهی واحدی را برحسب فرضیههای عمومی به طور کامل تبیین کرد، گرچه میتوان تبیین حادثهای را که در یک زمان و مکان معینی به وقوع پیوسته بهتدریج تکمیلترش کرد.
اما در این خصوص، بین تاریخ و علوم طبیعی فرقی وجود ندارد: هر دو میتوانند صرفاً برحسب مفاهیم کلی دربارهی موضوع خود ارائه دهند و تاریخ «میتواند به یک وجود واحد منحصربهفردی» از موضوعات مطالعهی خود «دست یابد»، نه کمتر و نه بیشتر از فیزیک یا شیمی.
۳-۱- نکات ذیل از مطالعهی کموبیش مستقیم تبیین علمی فوقالذکر حاصل میشود و برای سؤالاتی که ما در اینجا بحث خواهیم کرد از اهمیت ویژهای برخوردار است. میتوان گفت مجموعهای از حوادث، علت وقوع حادثهای شدهاند که تنها به شرطی تبیین میشود که قوانین کلی بتوانند نشان دهند که «علتها» و «معلولها» به روشی که در فوق توصیف شد، رابطه دارند.
۳-۲- اینکه در این تبیین از واژگان علت-معلولی استفاده شده یا نه، اهمیتی ندارد، یک تبیین علمی به شرطی میتواند انجام گیرد که از قوانین تجربی که در بند (۲) و (۲-۱) مطرح کردیم، استفاده شده باشد.
۳-۳- استفاده از فرضیههای تجربی عمومی بهعنوان اصول تبیینگر (explanatory)، تبیین اصیل را از تبیین کاذب متمایز میسازد؛ نظیر، مثلاً تلاش برای توصیف برخی خصوصیات معینی از رفتار ارگانیکی با مراجعه به جوهر وجود که برای کارکرد آن هیچ قانونی پیشنهاد نشده است، تبیین موفقیتهای شخص معینی برحسب «نقش او در تاریخ»، «سرنوشت محتوم شخص» یا نظرات مشابه؛ توجیهاتی از اینگونه مبتنی بر استعاره و تشبیه هستند تا قوانین کلی، آنها به توصیفات احساسی و تصویرسازی متوسل میشوند، به جای اینکه از بینش و بصیرت در رابطههای واقعی استفاده کنند، قیاسهای مبهم را جانشین قوانین و درک مستقیم میکنند تا گزارههای قابل آزمونی را استنتاج کنند؛ بنابراین، تبیینهای غیرقابل قبولی را ارائه میدهند.
هر تبیین علمی تابع آزمونهای عینی هستند که شامل:
(a) آزمون تجربی گزارههایی که شرایط تعیینکنندهای را بیان میدارند؛
(b) آزمون تجربی فرضیههای عمومی که تبیین بر مبنای آنها انجام میگیرد؛
(c) تحقیق و بررسی اینکه آیا مفهوم این تبیین در جملهای که پدیدهی تبیینخواه را توصیف میکند، به طور منطقی از گزارههای (۱) و (۲) استنباط میشود.
۴- اکنون میتوانیم نقش قوانین کلی را در پیشبینی علمی (scientific prediction) بهاجمال توضیح دهیم. بهطورکلی، پیشبینی در علوم تجربی شامل استنتاج گزارهای دربارهی یک حادثهی معینی در آینده است (مثلاً، موقعیت نسبی سیارات نسبت به خورشید در آیندهی معلوم)، از بند (۱) گزارههایی که شرایط معین شناختهشدهای (در گذشته یا حال) و از بند (۲) قوانین کلی مناسبی (مثلاً، قوانین مکانیک سماوی) را اقتباس میکنیم؛ بدینترتیب، ساختار منطقی یک پیشبینی علمی مشابه تبیین علمی است که در بند (۱-۲) توضیح دادیم، بهویژه پیشبینی در همهی علوم تجربی به همان میزان تبیین شامل مراجعه به فرضیههای عمومی تجربی است.
معمولاً تفاوت مابین تبیین و پیشبینی عمدتاً بر تفاوت عملی بین آن دو مربوط میشود، درحالیکه در خصوص یک تبیین، آخرین حادثه که به وقوع پیوسته، معلوم است؛ پس شرایط تعیینکنندهی آن را باید جستوجو کنیم. اما دربارهی پیشبینی، این روند برعکس است؛ در اینجا شرایط اولیه معلوم است، باید «معلول» این شرایط را که در خصوص یک مورد نوعی بوده و هنوز رخ نداده است، تعیین نماییم.
از دیدگاه ساختاری، تبیین و پیشبینی دارای ساختار مشابهی هستند و شاید بتوان گفت که یک تبیین همانطور که در بند (۱-۲) توضیح داده شد، کامل نیست، مگر اینکه بتواند مثل یک پیشبینی عمل نماید: اگر حادثه آخری را میتوان از شرایط اولیه و فرضیههای عمومی که در تبیین ذکر شدهاند استنتاج کرد، آنگاه باید آن را پیش از اینکه عملاً به وقوع پیوندد بر مبنای دانشی که شرایط اولیه و قوانین کلی در اختیار ما میگذارند، بهخوبی بتوان پیشبینی کرد؛ بنابراین، مثلاً آن شرایط اولیه و قوانین کلی که ستارهشناسی در تبیین موردی معین از کسوف خورشید استفاده مینماید باید همچنین برای پیشبینی کسوفهای بعدی پیش از وقوع در آینده بهعنوان پایهی کافی مورد استفاده قرار گیرند!
بههرحال، ممکن است به ندرت تبیینهایی چنان کامل بیان شوند که این خصوصیت پیشبینی را آشکار سازند (که این آزمون در قسمت c از بند ۳-۳ انجام گرفته است). تبیینهای پیشنهادی برای وقوع پدیدهای معمولاً ناقص هستند؛ بدینترتیب، شاید گفته شود که انبار علوفه آتش گرفت، «زیرا» تهسیگاری روشن روی علوفههای خشک انداخته شد، یا یک جنبش سیاسی معینی موفقیتهای چشمگیری داشته است، «زیرا» اغلب از مزیتهای گستردهی تعصبات رادیکالی استفاده میکند. همچنین، در تبیین ترک برداشتن رادیاتور ماشین گفته شود که ماشین شب در هوای سرد بیرون مانده بود و رادیاتور آن پرآب بود. در گزارههای تبیینگر نظیر این، قوانین کلی که به شرایط ذکرشده ارجاع میکند، خصوصیت «علتها» یا «عوامل تعیینکننده» کاملاً از قلم میافتد (گاهی شاید بهعنوان «امری عادی» ذکر نمیشوند). بهعبارتدیگر، ذکر شرایط تعیینکننده گروه بند (۱) ناقص است، این را در مثالهای فوق نشان دادیم، اما حتی در تحلیل اولیهی ترک برداشتن رادیاتور، بررسی دقیقتر نشان خواهد داد که حتی گزارههای بیشتر در خصوص شرایط تعیینکننده و فرضیههای عمومی، نیاز به تقویت بیشتری دارند تا بهعنوان پایهی کافی برای استنباط نتیجهگیری دربارهی ترک برداشتن رادیاتور در طی شب قرار گیرند.
در برخی موارد، ناقص بودن تبیین دادهشده شاید غیراساسی تلقی شود، بدینترتیب، مثلاً ممکن است ما اینطور احساس کنیم که تبیینی که در آخرین مثال مورد توجه قرار گرفت، اگر میخواستیم، میتوانست تکمیل شود؛ چون ما دلایلی داریم که فرض کنیم که نوع شرایط تعیینکننده و قوانین کلی را میدانیم که در این خصوص مربوط هستند.
بههرحال، بارهای مکرر ما با «تبیینهایی» مواجه بودیم که ناقص بودن آنها را نمیتوان به سادگی به سبب غیرضروری بودنشان کنار گذاشت؛ نتایج متدولوژیکی این وضعیت را بعداً (به خصوص در بند ۵-۳ و ۵-۴) بررسی خواهیم کرد.
۵-۱- این ملاحظات در خصوص تبیین در تاریخ و نیز بهخوبی در هر رشتهای از علوم تجربی به کار میرود. هدف تبیین تاریخی نیز نشان دادن این است که حادثهی مورد نظر «یک امر بدیهی» نیست، بلکه باید از منظر شرایط معین مقدم بر آن یا همزمان با آن تلقی شود؛ این انتظار ما یک پیشگویی (prediction) یا غیبگویی (divination) نیست، بلکه یک انتظار علمی منطقی است که بر مبنای مفروضات قوانین کلی مبتنی است.
اگر این نظر درست باشد، تعجبآور خواهد بود که اکثر مورخان هنگامی تبیینهایی دربارهی حوادث تاریخی ارائه میدهند، بسیاری از آنان منکر امکان بهرهبرداری از هرگونه قوانین کلی در تاریخ میشوند. بههرحال، این امکان وجود دارد که با مطالعهی هرچه دقیقتر تبیین در تاریخ میتوان برای این موقعیت دلایل بیشتری اقامه کرد؛ در تحلیل ذیل این را روشن میکنم.
۵-۲- در برخی موارد، فرضیههای عمومی اساسی یک تبیین تاریخی* تا حدی به روشنی بیان شدهاند؛ این مسئله را در پاراگراف ایتالیک ذیل در تبیین تمایل کارگزاران حکومت برای تداوم بخشیدن به موقعیت خود و گسترش آن نشان دادهایم:
از آنجا که فعالیتهای حکومت گسترش مییابند، بسیاری از کارگزاران منافع مقررهی خود را در استمرار و گسترش کارکردهای حکومتی توسعه میدهند. افرادی که شغلهای حکومتی دارند، دوست ندارند که آنها را از دست بدهند. کسانی دارای مهارتهای خاصی هستند که دوست ندارند تغییری در آنها ایجاد شود. آنان که از اعمال قدرت معینی خوششان میآید دوست ندارند که کنترل خود را رها کنند، بلکه میخواهند قدرت بیشتری را گسترش دهند و اعتبار و منزلت مطابق با قدرتشان را کسب کنند... بدینترتیب، همینکه دفاتر و دوایر حکومتی و دیوانسالاری تأسیس شدند، بهنوبهی خود نهادها نه تنها شروع به تقویت خود مینمایند، بلکه هدف فعالیت خود را نیز وسعت میبخشند. ۲
بههرحال، اکثر تبیینهای پیشنهادی در تاریخ و جامعهشناسی به ارائهی گزارهای از نظم و قاعدهی کلی که در تبیین فرض میشود، توجه ندارند؛ به نظر میرسد که دستکم دو دلیل عمده برای این نقص وجود دارد:
نخست، فرضیههای مورد نظر اغلب به روانشناسی فردی یا اجتماعی مربوط میشوند که به نوعی فرض میشود که برحسب تجارب روزانهی شخص، برای همگان آشنا است؛ بدینترتیب، به گونهای ضمنی مسلم تلقی میشوند؛ این مشابه وضعیتی است که در بند (۴) توصیف کردیم.
دوم، اغلب مشکل است که مفروضات اساسی را به روشنی و با دقت کافی و درعینحال به گونهای واضح فرمولبندی کرد که با همهی شواهد تجربی موجود مربوطه سازگار باشند. در بررسی کفایت تبیین پیشنهادی، تلاش برای بازسازی فرضیههای عمومی که تبیین بر مبنای آنها شکل گرفته، بسیار آموزنده خواهد بود، بهویژه واژگانی نظیر «ازاینرو»، «بنابراین»، «در نتیجه»، «زیرا»، «طبیعتاً»، «بدیهی است» و... اغلب مبین پیشفرض ضمنی برخی قوانین کلی هستند: از این واژگان برای ایجاد رابطه مابین شرایط اولیه با حادثهی تحت تبیین استفاده میشود. اما از واژهی اخیر («طبیعتاً») چنین استنباط میشود که از شرایط مذکور در گزاره به شرطی این «نتیجه» حاصل میشود که قوانین کلی مناسبی پیشفرض شده باشد؛ مثلاً به این گزارهی دوست باول (Dust Bowl) دقت کنید: کشاورزان به کالیفرنیا مهاجرت میکنند، «زیرا» خشکسالی مستمر و توفانهای شنی زندگی آنان را به گونهای فزاینده به مخاطره انداخته است و کالیفرنیا به نظر میرسد که شرایط زندگی بهتری را برای آنان فراهم میآورد. این تبیین مبتنی است بر برخی فرضیههای عمومی نظیر جمعیت مایل است به مناطقی مهاجرت کند که شرایط زندگی بهتری وجود دارد.
اما بدیهی است که بیان این فرضیه در شکل یک قانون کلی که بتواند به گونهای منطقی با همهی شواهد مربوطهی موجود بهخوبی مورد تأیید قرار گیرد بسیار مشکل است. همچنین، اگر یک انقلاب مشخصی را بر مبنای نارضایتی فزایندهی مردم تبیین کنیم، بخش وسیعی از جمعیت از شرایط معین حاکم ناراضی فرض شدهاند، همچنین در این تبیین یک نظم و قاعدهی کلی فرض میشود که به هم خورده است؛ اما ما در موقعیتی نیستیم که بتوانیم بیان داریم که درست چه اندازه و دقیقاً چه شکلی از نارضایتی باید فرض شود و چه شرایط محیطی باید وجود داشته باشد تا علت پیدایش انقلاب شود. چنین تذکراتی در مورد همهی تبیینهای تاریخی مربوط به مبارزات طبقاتی، شرایط اقتصادی یا جغرافیایی، منافع خاص گروههای معین، وجود مصرف غیرضروری و غیره صدق میکند: همهی آنها مبتنی بر فرض فرضیهای عمومی هستند که خصوصیات معینی از زندگی گروهی یا فردی را با بقیه ربط میدهند؛ اما در موارد بسیاری محتوای فرضیهای را که به گونهای در تبیین پیشنهادی فرض شده است تا حدی میتوان بازسازی کرد.
۵-۳- شاید چنین استدلال شود که پدیدههایی که بهوسیلهی تبیینهایی مشابه فوق تحت پوشش قرار میگیرند از نوع آماری هستند؛ بنابراین، تنها فرضیههای احتمالی لازم است در این تبیینها فرض شوند. پس مسئلهی «قوانین کلی اساسی» مبتنی بر مقدمات کاذب خواهند بود. در حقیقت به نظر امکانپذیر و توجیهپذیر میرسد که بگوییم تبیینهای معینی که در تاریخ پیشنهاد شدهاند مبتنی بر فرض فرضیههای عمومی احتمالات بودند تا مبتنی بر قوانین کلی «علّی». این ادعا شاید دربارهی بسیار از تبیینهایی که در دیگر زمینههای علوم تجربی ارائه شدهاند نیز صادق باشد؛ بدینترتیب، مثلاً اگر تامی دو هفته پس از برادرش سرخک بگیرد و اگر در ارتباط با کسان دیگری که قبلاً سرخک گرفته، نبوده باشد، ما این تبیین را قبول میکنیم که او این بیماری را از برادرش گرفته است. حال فرضیهی عمومی وجود دارد که مبنای این تبیین قرار گرفته است، اما نمیتوان گفت که یک قانون کلی در این زمینه وجود دارد که بهصراحت اعلام دارد که اگر کسی قبلاً سرخک نگرفته باشد در صورت مصاحبت با شخص دیگری که سرخک دارد، مبتلا به این بیماری خواهد شد؛ تنها با احتمال میتوان گفت که سرایت اتفاق خواهد افتاد، نه با قاطعیت.
بسیاری از تبیینهای پیشنهادی در تاریخ به نظر میرسند که تحلیلهایی ازایندست را تأیید میکنند: اگر به گونهای کامل و واضح فرمولبندی شوند، میتوانند شرایط اولیهی معین و فرضیهی احتمالی مشخصی را بیان دارند، ۴ که در اینگونه تبیینها احتمال وقوع حادثهای که باید تبیین شود، از منظر فرضیههای احتمالی برحسب شرایط اولیه بالا میرود. اما اهمیتی ندارد که تبیین در تاریخ دارای خصوصیت «علّی» هستند یا «احتمالی»، چون این امر همچنان صحت خود را حفظ میکند که در کل شرایط اولیه و به خصوص فرضیههای عمومی به کار رفته به روشنی بیان نشدهاند و نمیتوانند بهدقت تکمیل شوند (مثلاً در خصوص فرضیههای احتمالی، ارزشهای احتمالی درگیر در تبیین در بهترین شرایط به گونهای مبهم شناخته میشوند).
۵-۴- آنچه تحلیلهای تبیین حوادث تاریخی پیشنهاد میکنند، در بیشترین موارد یک تبیین در مفاهیمی نیستند که در بالا توصیف شدند، بلکه چیزی هستند که شاید بتوان آن را طرح تبیین (explanation sketch) نامید. چنین طرحهایی شامل کموبیش بیان مبهمی از قوانین و شرایط اولیهای است که مربوط به آن پدیده میشود. این طرح تبیین نیاز به «تکمیلسازی» دارد تا بتواند تبدیل به یک تبیین کامل گردد، این «تکمیلسازی» خود نیاز به پژوهش تجربی بیشتری در همان مسیر طرح دارد (طرحهای تبیین در خارج از حوزهی تاریخ نیز معمول هستند؛ بسیاری از تبیینها مثلاً در روانکاوی این نکته را نمودار میسازند).
بدیهی است آزمون تجربی یک طرح تبیین، آنسان که در مورد یک تبیین کامل انجام میگیرد، امکانپذیر نیست؛ البته میان طرح تبیین علمی قابل قبول و تبیین کاذب (یا طرح تبیین کاذب) تفاوت وجود دارد. طرح تبیین علمی قابل قبول احتیاج به تکمیل با گزارههای خاص دارد و خود سمتوسویی را نشان میدهد که این گزارهها را میتوان آنجا پیدا کرد و یک پژوهش عینی شاید میل به تأیید یا به تضعیف آن توضیحات داشته باشد؛ بدین معنا که شاید نشان بدهد که نوع شرایط اولیهی پیشنهادی عملاً مربوط هستند، یا معلوم سازد که عوامل کاملاً متفاوت باید مورد توجه قرار گیرند تا بتوانند به تبیین رضایتبخشی نایل آیند -طرح تبیین نیازمند فرایند تکمیلسازی، درکل احتیاج به تکمیل تدریجی دقت فرمولبندیهای درگیر دارد-، اما در هر مرحلهای از این فرایند، آن فرمولبندیها تأثیر تجربی معینی خواهند داشت: امکان دارد دستکم به گونهای تقریبی نشان دهد که چه نوع شواهدی در آزمون آنها مربوط بوده و چه بافتهایی مایل به تأیید آنها خواهند بود. از سوی دیگر، در خصوص تبیینهای غیرتجربی یا طرح تبیینها (مثلاً با رجوع به فاصلهی تاریخی قوم معینی، یا به یک اصل توجیه تاریخی) استفاده از اصلاحات بیمعنای تجربی حتی توضیح نوع تحقیق را غیرممکن میسازد که احتمالاً دربارهی آن فرمولبندیها تأثیرگذارند و ممکن است به شواهدی منجر شود که تبیین پیشنهادی را تقویت یا تضعیف نماید.
۵-۵- در تلاش برای ارزیابی صحت و درستی تبیین پیشنهادی، شخص نخست مجبور است تا آنجا که امکان دارد استدلال کاملی را تدوین کند که تبیین یا طرح تبیین را تشکیل میدهد، به خصوص درک این مطلب اهمیت دارد که تبیین بر مبنای چه فرضیههایی قرار دارد و هدف و نقش تجربی آن فرضیهها کدامند. بازگویی این مفروضاتی که زیر سنگ قبرهای «ازاینرو»، «بنابراین»، «زیرا» و... دفن شدهاند، اغلب روشن خواهد کرد که تبیین پیشنهادی، ضعیف و فقیرانه تدوین شده یا مطلقاً غیرقابل قبول است؛ در بسیاری از موارد، سفسطهآمیز بودن این رویه را روشن خواهد کرد که مدعی است شماری زیادی از جزئیات حادثهای را تبیین کرده است، درحالیکه حتی در یک توضیح کاملاً آزادمنشانه، تنها شمار محدودی از آنهمه خصوصیات گستردهای را که در تبیین به کار رفتهاند، بیان میدارد. بدینترتیب، مثلاً گروهی از مردم که تحت شرایط جغرافیایی یا اقتصادی خاصی زندگی میکنند که شاید علت ویژگیهای کلی آن گروه، مثل هنر یا مجموعه قوانین اخلاقی آن به شمار آیند، اما تضمین این امر بدین معنا نیست که موفقیتهای هنری این گروه یا سیستم اخلاقی آن تحت تبیین کامل قرار گرفته است، چون این خود تلویحاً بیان میدارد که از توصیف صرفاً شرایط اقتصادی یا جغرافیایی رایج نمیتوان دلایل جزئیات جنبههای معینی از زندگی فرهنگی یک گروه را برحسب قوانین کلی قابل معین استنتاج کرد.
خطای مربوطه شامل جداسازی یک گروه از عوامل مهم از میان چند گروه دیگر است که باید جزو شرایط اولیه ذکر شود و سپس ادعای اینکه پدیدهی مزبور برحسب عوامل این گروه «تعیین میشود» و بنابراین، بهوسیلهی آن یک گروه از عوامل قابل تبیین است.
گاهی اوقات برخی از هواداران مکتب خاص تبیین یا توجیه و تفسیر در تاریخ، یک پیشبینی تاریخی موفق را بهعنوان شاهدی در حمایت از رویکردشان استشهاد میکنند که بهوسیلهی نمایندهی مکتبشان ارائه شده است. اما اگرچه موفقیت پیشبینی نظریهای مسلماً شاهدی بر آوازهی آن است، اما حصول اطمینان از اینکه پیشبینی در واقع برحسب نظریهی مورد نظر قابل اکتساب بود، اهمیت دارد. گاهی اتفاق میافتد که پیشبینی در واقع یک حدس و گمان هوشیارانهای است که تحت تأثیر بینش نظری مؤلف آن بوده است. امکان دارد هوادار یک «نظریه» کاملاً متافیزیکی دارای یک احساس برجستهای در تحولات تاریخی باشد که احتمالاً بتواند پیشبینیهای درستی هم بکند که حتی در لفافهی اصطلاحات نظریه خود قرار دهد که آنها نمیتوانند برحسب آن به دست آیند. موضعگیری در مقابل چنین موارد تأییدکنندهی کاذب یکی از نقشهای آزمون (c) در بند ( ۳-۳ ) است.
۶- ما کوشیدهایم نشان دهیم که در تاریخ نیز میتوان به میزان هریک از شعب بررسیهای تجربی، تبیین علمی برحسب فرضیههای عمومی مناسب یا نظریهها که بخشیهایی از فرضیههای مربوط هستند به موفقیت دست یافت. این تز به روشنی در تضاد با این نظریهی مأنوس در تاریخ است که بیان میدارد، تبیین واقعی و اصیل در تاریخ برحسب روشی انجام میگیرد که از نظر ویژگیهایش علوم اجتماعی را از علوم طبیعی متمایز میسازد که به روش فهم همدلانه (empathetic identification) معروف است؛ گفته میشود که مورخ خود را در جای شخصی قرار میدهد که در حوادثی درگیر است که میخواهد آن را تبیین کند، او میخواهد تا آنجا که امکانپذیر است شرایط و انگیزههایی را درک کند که کارها و تصمیمگیریهای آنان را تحت نفوذ قرار میدهند و با همسانانگاری تخیلی ** با قهرمان خود به درک و شناخت موقعیت او برسد و در نتیجه یک تبیین کافی از حوادث تحت بررسی را ارائه دهد.
این روش همدلانه بیشک بارها از طرف مردم عادی و حتی کارشناسان در تاریخ به کار رفته و میرود، اما نمیتواند به تنهایی یک تبیین تلقی شود، بلکه بیشتر یک ابزار اکتشافی است، کار آن پیشنهاد فرضیههای روانشناختی معینی است که احتمالاً بهعنوان اصول تبیینی در پدیدهی تحت بررسی به کار میرود. به عبارت نهچندان دقیق، اندیشه و تفکر مبنای این کارکرد به قرار ذیل است:
مورخ میکوشد بفهمد که در آن شرایط معین و تحت انگیزههای خاص قهرمانش، او خود چه کنشی از خود نشان میداد؛ او سپس یافتهای خود را به گونهای آزمایشی بهصورت یک قانون کلی تعمیم میدهد و این تعمیم را بهعنوان اصل تبیین در بررسی کارهای اشخاص درگیر در مسئله به کار میبرد. حال، گاهی اوقات این رویه به گونهای اکتشافی به درک ما کمک میکند، اما بهکارگیری آن اهمیت تبیین تاریخی را تضمین نمیکند که به آن نایل آمده است، بلکه بیشتر بر صحت عملی و واقعی تعمیمهای تجربی بستگی دارد که این روش فهم و درک ارائه داده است.
استفاده از این روش در تبیین تاریخی ضروری نیست؛ مثلاً یک مورخ ممکن است قادر به این نباشد که خود را در نقش یک شخصیت تاریخی که دارای بیماری پارانویید است جایگزین تخیلی کند، اما با مراجعه به اصول روانشناسی نابهنجاری، بهخوبی توانایی تبیین کارهای او را دارد. بدینترتیب، اینکه مورخ در موقعیتی است که میتواند خود را با قهرمان تاریخیاش همسانانگاری کند یا نه، ربطی به صحت تبیین ندارد، بلکه آنچه مهم است اعتبار فرضیههای کلی است که به کار رفتهاند، اهمیتی ندارد که آنها به روال همدلی پیشنهاد شدهاند یا به روش دقیقاً رفتارگرایانه روانشناختی. بخش بیشتر جاذبه «روش فهم» به نظر میرسد که مربوط به این واقعیت باشد که مایل است پدیدههای تحت بررسی را به نوعی «قابل قبول» یا «طبیعی» جلوه دهد. ۵ این عمل اغلب بهوسیلهی استعارههایی با واژگان جذاب انجام میگیرد، اما نوع «فهمی» که بدینسان نقل میشود باید به گونهای واضح از درک و فهم علمی تفکیک شود. در تاریخ، مثل دیگر رشتههای علوم طبیعی، تبیین پدیدهای شامل استنتاج آن از قوانین کلی تجربی انجام میگیرد و معیار اعتبار آن، این نیست که از تصورات و انگارههای ما نشئت میگیرد یا اینکه در قیاسهای پیشنهادی حضور دارد و یا به نوعی قابل قبول جلوه میکند، بلکه آیا منحصراً مبتنی بر مفروضات تجربی است که بهخوبی تأیید شده، مربوط به شرایط اولیه و قوانین کلی هستند -چون شاید همهی اینها در تبیینهای کاذب نیز به وقوع پیوندد-.
۷-۱- تا اینجا ما دربارهی اهمیت قوانین کلی برای تبیین و پیشبینی بهاصطلاح درک و فهم در تاریخ بحث کردهایم، اکنون میخواهیم به طور خلاصه به بررسی برخی دیگر از رویههای پژوهش تاریخی بپردازیم که شامل مفروضاتی از فرضیههای عمومی است.
آنچه رابطهی نزدیک با تبیین و فهم پدیدهای دارد، بهاصطلاح تعبیر و تفسیر پدیدههای تاریخی برحسب رویکرد یا نظریهی خاصی است. تعبیر و تفسیرهایی که عملاً در تاریخ پیشنهاد میشود یا شامل استنتاج پدیدههای مورد نظر از تبیین علمی یا طرح تبیین است و یا در تلاش برای استنتاج آنها از برخی اندیشههای کلی است که تابع هیچگونه آزمون تجربی نیستند. در مورد پیشین (تعبیر و تفسیر) به روشنی تبیین برحسب فرضیههای عمومی است. در مورد اخیر، تبیین کاذبی که احتمالاً دارای جاذبهی احساساتی است و موجب تداعی تصویری میشود، اما درک تئوریکی ما از پدیدههای تحت بررسی را افزایش نمیدهد.
۷-۲- ملاحظات مشابه در خصوص رویهای از تعیین «مفهوم» حوادث معین تاریخی به کار میرود؛ اهمیت علمی آن در این است که تعیین میکند که کدام حادثه جزو «علتها» یا «معلولها» است و این گزاره مربوط به رابطهها، مجدداً شکلی از تبیینها یا طرح تبیینهایی را فرض میکند که متشکل از فرضیههای عمومی هستند. این مطلب را در بخش بعدی بهدقت مرور میکنیم.
۷-۳- در تبیین تاریخی برخی نهادهای اجتماعی بر تحلیل تحولات نهاد تحت بررسی تأکید مؤکد میشود. منتقدین به این رویکرد ایراد گرفتهاند که یک توصیف صرف از این نوع، تبیین واقعی و اصیل نیست. این بحث و استدلال شاید جنبهای نسبتاً متفاوتی را در توضیح فوق بازتاب داده است: یک توصیف تحولات نهادی، بدیهی است که گزارهای از همهی حوادث نیست که موقتاً بر آن مقدم بودهاند، بلکه تنها آن حوادثی عامداً در این توصیف گنجانده شدهاند که در شکلگیری نهاد مزبور «مؤثر» بودهاند. اینکه حادثهای در تحول این نهاد مؤثر است، مسئلهی موضعگیری ارزشی مورخ نیست، بلکه یک مسئلهی عینی است که مبتنی بر چیزی است که گاهی تحلیل علّی پیدایش آن نهاد خوانده میشود. ۶
حال، تحلیل علّی یک حادثه ملزم به تدوین تبیینی برای آن است و از آنجا که این امر نیازمند ارجاع به فرضیههای کلی است، بنابراین مفروضات مربوط به آن و به طور اولی، تحلیل کافی و مناسب تحول تاریخی آن نهاد نیز نیاز به فرضیههای کلی خواهد بود.
۷-۴- مشابه همین امر، استفاده از مفاهیم جبر و تعیّن (determination) و وابستگی (dependence) در علوم تجربی و نیز در تاریخ، شامل مراجعه به قوانین کلی است. ۷ بدینترتیب، مثلاً شاید ما بگوییم که فشار گازها مبتنی بر حجم و درجه حرارت آن است، یا طبق قانون بویل (boyl) درجه حرارت و حجم، فشار گازها را تعیین میکنند؛ البته بیان و تأیید رابطه وابستگی یا تعیّن میان کمیتهای حجیم معینی -در بهترین حالت- مدعی این است که آنها برحسب یک قانون تجربی نامشخصی با هم ارتباط دارند، یک بیان ضعیفی است مگر اینکه قوانین اساسی متضمن چنین ادعایی به روشنی بیان شده باشد؛ مثلاً اگر ما فقط بدانیم که قانون تجربی وجود دارد که دو واحد اندازهگیری کمیت (نظیر طول و درجه حرارت یک میلهی فلزی) را به هم ربط میدهد، نمیتوانیم مطمئن باشیم که تغییر در یکی از این دو با چه تغییر دیگری همراه خواهد بود (چون ممکن است که آن قانون مقدار معین «وابستگی» یا «تعیّن» کمیت را با مقدار متفاوتی با دیگری مربوط سازد).
اما فقط با هر مقدار مشخصی از یکی از متغیرها، همیشه مقدار معینی تغییر با دیگری همراه خواهد بود و لاغیر؛ بدیهی است این بسیار کمتر از آن است که مؤلفان هنگامی که دربارهی تعیّن و وابستگی در تحلیل تاریخی حرف میزنند، منظور نظرشان است.
بنابراین، بیان اینکه شرایط اقتصادی (یا جغرافیایی، یا هر عامل دیگری) توسعه و تغییر و تحول همهی جنبههای جامعه انسانی را «تعیین میکند»، تنها زمانی دارای ارزش تبیین است که بتواند قوانین صریح و واضحی را جایگزین کند که بیان میدارد که چه نوع تغییری در فرهنگ جامعهای به گونهای مرتب و منظم به دنبال تغییرات خاص در شرایط اقتصادی (جغرافیایی و غیره) به وقوع خواهد پیوست. تنها با تدوین قوانین عینی و مستحکمی میتوان تز کلی را با محتوای علمی تکمیل و تقویت کرد و آن را برای آزمون تجربی آماده و مبنای تبیین قرار داد. توضیح دقیق چنین قوانینی با صحت و صراحت ممکنه، به نظر میرسد که همان سمتوسویی است که باید در صدد ترقی و تکامل در تبیین علمی و درک و فهم پدیدهها بود.
۸- مطالبی را که در این مقاله مورد بررسی قرار دادیم با توجه به مسئلهی «قوانین خاص تاریخی»، خنثی هستند. هدف این مطالب نه پیشفرض روش خاصی است که قوانین تاریخی را از جامعهشناسی یا دیگر قوانین متمایز سازد و نه این مطالب در صدد تأیید و یا تکذیب این فرض است که میتوان برخی قوانین تجربی را پیدا کرد که به مفهومی خاص، تاریخی هستند و برحسب شواهد تجربی بهخوبی مورد تأیید قرار میگیرند، اما ارزش این را دارد که در همین جا متذکر شویم که فرضیههای عمومی که در تدوین تبیین، پیشبینی، تعبیر و تفسیر، ارزیابی و غیره مورد استفادهی مورخان قرار میگیرند، تعمیمهای ماقبل علمی مبتنی بر تجارب روزمره نیستند، بلکه از زمینههای «گوناگون» پژوهش علمی اقتباس میشوند. بسیاری از فرضیههای عمومی که مبنای تبیین تاریخی قرار میگیرند مثلاً همگی قوانین روانشناختی، اقتصادی، جامعهشناختی و شاید هم برخی تاریخی هستند. به علاوه، پژوهش تاریخی بارها مجبور بوده به قوانین کلی که در فیزیک، شیمی، بیولوژی تدوین یافتهاند، متوسل شود.
بنابراین، مثلاً تبیین شکست یک ارتش با مراجعه به فقدان مواد غذایی کافی، ناسازگاری شرایط جوی، بیماری و شبیه آنها، معمولاً مبتنی بر فرض چنین قوانینی -معمولاً به طور ضمنی- انجام میگیرد؛ بهکارگیری حلقههای داخل ساقهی درختان سالمند در تعیین تاریخ حوادث تاریخی مبتنی بر بهکارگیری قواعد بیولوژیکی معینی است؛ روشهای گوناگون آزمون اعتبار اسناد، تابلوهای نقاشی، سکهها و غیره از نظریههای فیزیکی و شیمیایی استفاده میکنند.
دو مثال اخیر نکتهی دیگری را روشن میکند که به این متن مربوط هستند؛ حتی اگر مورخی بخواهد پژوهش خود را به یک «توصیف صرف» گذشته محدود کند، بدون کوچکترین تلاشی برای پیشنهاد تبیینی، گزارههایی دربارهی وابستگی و تعیّن و... او مجبور خواهد بود مدام از قوانین کلی استفاده کند، چون هدف مطالعات او گذشته است، گذشتهای غیرقابل دسترس برای بررسی و آزمون مستقیم. او مجبور است برای کسب دانش از گذشته از روشهای غیرمستقیم استفاده کند؛ او با استفاده از فرضیههای عمومی، اطلاعات امروزین خود را با حوادث گذشته پیوند میدهد، این واقعیت به سبب وجود برخی عوامل، نامفهوم جلوه میکند، تا حدی به خاطر آشنا بودن برخی قواعد و مقررات درگیر در مسئله به نظر میرسد که اصلاً ارزش ندارد که همهی آنها ذکر شوند و برخی دیگر نیز به سبب واگذار کردن فرضیههای گوناگون و نظریههایی که در بیان و اثبات مطالبی دربارهی حوادث گذشته به کار میروند به «علوم کمکی» (auxiliary science) تاریخ عادت شده است. برخی از مورخانی که مایلند اهمیت قوانین کلی برای تاریخ را به حداقل ممکن کاهش دهند، اگر در کل مایلند اهمیت قوانین کلی برای تاریخ را به حداقل ممکن کاهش دهند، اگر در کل منکر آن نشوند، به احتمال زیاد با این احساس برانگیخته میشوند که صرفاً «قوانین واقعی و اصیل تاریخی» مورد توجه تاریخ هستند؛ اما به محض اینکه این امر تشخیص داده شود که اکتشاف قوانین تاریخی (در یک مفهوم خاص این نظر بسیار مبهم) نمیتواند از منظر روششناختی به تاریخ استقلال بخشد و آن را از دیگر شعب پژوهش علمی مستقل سازد؛ ظاهراً مسئلهی وجود قوانین تاریخی بخشی از اهمیت اعتبار خود را از دست میدهد.
تذکراتی که در این نوشته ارائه شده تصویر خاصی از دو اصل مهم نظریهی علمی است: نخست، «تفکیک توصیف صرف» و «تعمیم فرضیهای و تدوین نظریه» در علوم تجربی غیرقابل توجیه است (در تدوین شناخت علمی این دو به گونهای تفکیکناپذیر با هم پیوند دارند)؛ دوم، همچنین تلاش برای تعیین حد مرزی شفاف میان رشتههای متفاوت پژوهش علمی و توسعه و تحول مستقیم هریک از این رشتهها توجیهناپذیر و عبث است. در تحقیقات تاریخی ضروری است که از استفادهی گسترده از فرضیههای عمومی که دستکم اکثرشان از زمینههای پژوهشهایی نشئت میگیرند که به گونهای سنتی از تاریخ متمایزند، درست یکی از جنبههایی هستند که شاید وحدت (unity) متدولوژیکی علوم تجربی خوانده میشود.
*- Carl G. Hempel , The Function of General Laws in History, first print, Journal of philosophy, reprinted In his, Aspects of Scientific Explanation.
**برای مطالعه بیشتر: یوسف نراقی، روششناسی علوم اجتماعی، شرکت سهامی انتشار، تهران، ۱۳۶۵، ص ۴۹. من این موضوع را تحت عنوان «همسانانگاری تخیلی» (self-identification) بررسی کردهام و بهعنوان نمونهی بارز و عینی از این روش، رویکرد دولت بریتانیا به مسائل سیاسی در اوایل قرن هجدهم را نقل نمودهام.
زیرنویسها:
۱- Maurice Mandelbaum , The problem of Historical Knowledge , New York , ۱۹۳۸, ch. ۷-۸ .
۲- Donald W. McConnel , Economic Behavior ( New York , ۱۹۳۹ ) , pp.۸۹۴-۸۹۵ .
-۳آنچه گاهی گمراه کننده است ، عبارت از تبیین بر حسب مفهوم خاص در علوم تجربی است ، که عملا تبیین بوسیله فرضیه های عمومی انجام میگیرد که حاوی آن مفهوم خاص است.
۴- E.Zilsel, Physics and the Problem of Historico- sociological Laws , ( Philosophy of Science , Vol. ۸ ).
۵- Zilsel , E. cf. loc. Cit.
۶- Mandelbaum, M. ch. ۶-۸ .
۷- Mandelbaum, M. pp.۱۳-۱۴.