فرهنگ امروز/ حامد صفاریان: «در وادی فلسفههای بزرگ، شاید هگل تنها کسی است که آدمی اغلب به معنای واقعی کلمه نمیداند و نمیتواند موجز تصمیم بگیرد که [نزد او] سخن حقیقتاً بر سرِ چیست...» (Adorno, ۱۹۷۴: ۸۴). این جملۀ تأملبرانگیز آدورنو، ایبسا حرف دل کسان بسیاری باشد که با وجود تلاش فراوان برای راه یافتن به فلسفۀ هگل از رهگذر آثار او، گهگاه بهگونهای استیصال رسیدهاند. در باب دشواری آثار هگل، بسیار گفتهاند و شنیدهایم، لیکن کمتر به این موضوع پرداخته شده است که این دشواری و نمودهای آن (خاصه برای خوانندۀ فارسیزبان) دقیقاً در کجاست و چه چیزی است که خواندن این آثار را اینچنین دشوار میکند.
اگر هدف از پرداختن به فلسفۀ یک فیلسوف را فهم فلسفۀ او از رهگذر آثار مکتوب او بدانیم، آنگاه اولین فعالیتی که در این راه با آن سروکار داریم، «خواندن متن» است. فهم فلسفی هر متن، در گرو خواندن آن است. در برخورد با یک متن فلسفی بهمنظورِ فهم آن، میتوان دو رویکرد را برشمرد. یکی رویکرد باواسطه؛ یعنی از طریق شارحان و مفسران و بهطور کلی از طریق منابع ثانویه که رویکرد شایع و غالب در ایران است و دیگری رویکرد بیواسطه؛ یعنی درگیر شدن با متن اصلی، ترجیحاً به زبان اصلی و اجتهاد در آن که جای آن در فلسفۀ آکادمیک ایران بسیار خالی است. میتوان بر هر دو این رویکردها و هم ترکیب آن دو، واسطۀ دیگری نیز افزود که همان ترجمه است و خود در بسیاری موارد، البته ناگزیر است. پرداختن به ترجمۀ متون فلسفی بهطور کلی و ترجمۀ متون هگل بهطور خاص و شرایط امکان و امتناع آن، موضوعات این مقاله نیستند و مجال دیگری میطلبند. همچنین بحث دربارۀ مقایسۀ دو رویکرد باواسطه و بیواسطه به متن را نیز به گفتار دیگری موکول میکنیم. این مقاله صرفاً به سویههای دشواریهای خواندن متن آلمانی هگل برای فارسیزبانان با محوریت کتاب «پدیدارشناسی روح» بهصورتی اجمالی میپردازد.
صبر و ممارست
خواندن متن «پدیدارشناسی» مهارتی است مانند همۀ مهارتهای دیگر که با تمرین و ممارست حاصل میشود و به این معنا، کاری است پرزحمت که بهنوبۀ خود، صبر و حوصلۀ فراوان میطلبد. توصیهای که هایدگر در لزوم داشتن حوصله و تلاش در خواندن متن «پدیدارشناسی» میکند، قابل تأمل است: «پیشاپیش عجولانه به نقد نپردازیم، جزئی و موردی مخالفت نورزیم، بلکه با [متن] همراه شویم، راه درازی را همراه [متن] برویم، آنهم با حوصله؛ یعنی با کار کردن [در متن با آن] همراه شویم […] تنها آنگاه که با حوصله، به معنای واقعی کار کردن [در متن]، با این اثر همراه میشویم، اثر واقعیت خود و بدینترتیب صورتبندی درونی خود را آشکار میکند» (Heidegger, ۱۹۹۷: ۶۱). تأکید چندبارۀ هایدگر بر «رفتن»، «کار» و «صبر» بیشتر تداعیکنندۀ تصویر کار کشاورزان و صنعتگران سختکوش قرون وسطاست تا «خواندن یک متن» که خود گویای دشواری پرداختن به این امر اخیر است.
چنین توصیههایی در عین درست و پرمغز بودن، بسیار کلیاند و عملاً به کار خواننده نخواهند آمد. لازمۀ فراتر رفتن از این کلیات، همانا بررسی دقیقتر مقولۀ دشواری و تدقیق در نمودهای انضمامی این دشواری در متن است.
مفهوم دشواری
فعالیتِ خواندن متن «پدیدارشناسی» خواننده را بهسرعت متوجه مستغرق بودن خود در «دشواری» آن میکند. واقعیت آن است که متن هگل در همان بدو امر، مقاومتی عجیب و سرسختانه از خود نشان میدهد و بهسرعت ذهن خواننده را خسته کرده و با لجاجتِ ستیهندۀ خود در برابر فرایند خوانده شدن، خواننده را اگر مأیوس نکرده باشد، دستکم او را وادار به تأمل میکند. خواننده پس از مواجهۀ اولیه با متن «پدیدارشناسی»، درمییابد که با یک متن عادی روبهرو نیست و به قول آدورنو، «به همان معنا که امروزه سخن از ضدماده در میان است، متون هگل ضدمتن (Anti-Text) هستند» (Adorno, ۱۹۷۴: ۱۰۹).
در این نوشتار، بنا را بر تعریفی نسبتاً ساده از «دشواری» میگذاریم: هرگاه فعالیت خواندن متن از عهدۀ برآوردن هدف اصلی خواننده (که همان فهمیدن متن است) برنیاید، گوییم فرایند خواندن با دشواری مواجه است. از آنجا که فرایند خواندن، موقوف به متن نیست و خواننده نیز در آن شریک است، این دشواری میتواند معلول دو علت یا ترکیبی از آن دو باشد: یکی دشواری ذاتی خود متن و دیگری نقش خواننده در رویارویی با متن.
واضح است که این نوشتار نمیتواند در این مجال کوتاه، از عهدۀ بررسی همۀ ابعاد این مسئله برآید. بنابراین در ادامه، با پیشفرض قرار دادن رویکرد بیواسطه به متن در زبان اصلی، به بررسی برگزیدهای اجمالی از نمودهای دشواری متن، بعضاً برخی ریشههای آن و پیشنهاداتی برای مواجهه با آن، خواهیم پرداخت.
سخنی کوتاه دربارۀ منابع
پیش از پرداختن به نمودهای دشواری متن، سخنی کوتاه میآوریم (از جهت اهمیت آن) در باب انتخاب منابع و فرهنگها برای خواندن متون هگل. بهترین منبع معتبر و مرجع آکادمیک آثار هگل، مجموعۀ انتشارات ماینر (Meiner Verlag) است که جدای از اعتبار علمی و ارزش فیلولوژیک آن و بری بودن از اضافات ویراستاران که بعضاً در نامدهی به پارهها یا شمارهگذاری بخشها و یا اضافه کردن پاورقیها نمود مییابد، نکتۀ مهمی را نیز شامل میشود که به موضوع این نوشتار ارتباط مییابد. این مجموعه با وفاداری کامل به دستنوشتههای هگل فراهم آمده است و تمامی حرکات قلم هگل را شامل خطخوردگیها، حاشیهنویسیها و حذفواضافات دربرمیگیرد؛ چنانکه به کمک آن، میتوان تا حد زیادی فرایند نگارش و ویرایش کلمهبهکلمۀ متن نزد هگل را دوباره بهتمامی بازسازی نمود و از رهگذر آن، بعضاً یک قدم به آنچه در ذهن نویسنده میگذشته است، نزدیکتر شد. این مجموعه برای کسانی که قصد برخوردِ عمیقتری با اصل متن هگل داشته باشند بر دیگر مجموعههای آثار هگل، مانند «زورکامپ» (Suhrkamp) و غیره، ارجحیت دارد، اما متأسفانه این مجموعه هنوز کامل نیست و همین امر، ارجاع به سایر مجموعهها را در مواردی ناگزیر مینماید.
در انتخاب فرهنگ لغات و اصطلاحات نیز میتوان برای فرهنگهای فیلولوژیک و ریشهشناسیک، رجحان و بایستگی بیشتری قائل شد. یکی از بهترین این فرهنگها، لغتنامۀ تاریخی مفاهیم فلسفی یوآخیم ریتر (Joachim Ritter) است که نمونۀ قدیمیتر آن از رودلف آیسلر (Rudolf Eisler) بهصورت آنلاین نیز در اینترنت موجود است. یک فرهنگ ریشهشناسیک، مثلاً دودِن (Duden Herkunftswörterbuch) نیز از دیگر ابزارهای اجتنابناپذیر است.
نمودها، ریشهها، پیشنهادها
اگرچه بدنامی دشوارنویسی گویا تنها نصیب هگل شده است، اما کسانی که به متون اصلی سایر فیلسوفان آن روزگار مانند فیشته یا کانت (یا حتی در سایر زبانها مانند هیوم) پرداخته باشند، جدای از اشتراک همۀ این متون در عدم تطابق کلی با معیارهای امروزین نگارش، املا و نحو جملات، این متون را از لحاظ سبک و زبان، چندان آسانتر از متون هگل نخواهند یافت. یکی از دلایل این امر، همان فاصلۀ چندقرنۀ ما از این متون است. از سویی آثار هگل، خود درجات مختلفی از دشواری را به نمایش میگذارند. آنچه به قلم خود هگل نوشته و توسط خود او به طبع رسانیده شده، به نسبت رونوشت انتشاریافتۀ درسگفتارهای او توسط شاگردانش، دشواری بیشتری دارد. از سوی دیگر، نوشتههای اولیۀ هگل جوان، متونی نسبتاً رام و رواناند. دستنوشتههای دورۀ اشتوتگارت، توبینگن و بِرن را میتوان بیرنجوتعب خواند و بیهیچ دشواری فهمید. در این یادداشتها، کمتر ردی از سبک متأخر هگل به چشم میآید. بنا به نظر دیلتای، هگل در اواخر دورۀ اقامت در برن و بر اثر مشغولیت به نثر شاعرانه و با تأثیر گرفتن از هولدرلین، هولزن (Hülsen)، برگر (Berger)، شلینگ و اشلایرماخر، پیوسته و آرام به سبک دشوار خود در نوشتن دست یافته است (Dilthey, ۱۹۷۴: ۴۲).
خواننده میتواند پیش از پرداختن به متون غامضی چون «پدیدارشناسی روح» یا «علم منطق»، برای مأنوس شدن با متن هگل، در ابتدا به متون سهلخوانتری همچون «نوشتههای روزگار جوانی» یا «درسگفتارها» مراجعه کند. از این سبب، رفتن بهسراغ متونی چون «پدیدارشناسی روح» یا «علم منطق» در بدو امر، اشتباهی اصطلاحاً تاکتیکی در رویارویی با متن (تأکید میکنم متن و نه فلسفۀ) هگل میتواند محسوب شود.
از دیگر نمودهای دشواری متن (که آن هم ریشه در قدمت متن دارد)، عدم کاربرد نقلقول مستقیم است به قاعدۀ امروزین. در روزگار هگل، امانت در نقلقول و آوردن بیکموکاست سخن دیگران میان علامت نقلقول مستقیم همراه با ذکر منابع، چنانکه امروزه در متون علمی و فلسفی به کار میرود، الزامآور نبوده است؛ چنانکه (در کنار دلایل دیگر) در مواردی تمییز نظرات منقول از نظرات شخص نویسنده بسیار مشکل است. البته چنین نیست که هگل یا معاصران او هیچگاه از نقلقول مستقیم استفاده نکرده باشند، لیکن این موضوع در متنی چون «پدیدارشناسی» (بهرغم نقل و نقد آرای بسیاری از دیگر فیلسوفان در آن)، نمود چندانی ندارد.
خوانندۀ متن «پدیدارشناسی» میباید همیشه این موضوع را پیش چشم و پس ذهن خود داشته باشد که در کمتر جایی حین خواندن، با نظری نهایی دربارۀ چیزی روبهروست. حقیقت در متن هگل پیوسته در حال تطور و تغییر ماهیت است. آنچه در جایی عین حقیقت مینماید، چند مقام آنسوتر چهرۀ خطا به خود میگیرد که حقیقت دیگری جایگیر آن میشود و الی آخر. به این ترتیب، موضع متن در هیئت موضعی سیال و متغیر نمود مییابد. متن همچون بازیگر تئاتر یکنفره در پوست شخصیتهای مختلف فرورفته و از زبان آنها به گفتوگو با یکدیگر، با خود و با خواننده میپردازد و از این جهت، سویهای سراسر افلاطونی دارد. در مواجهه با پدیدۀ سیال بودن موضع گوینده و به تبع آن، تطور حقیقت و همچنین پدیدۀ فقدان علامت نقلقول مستقیم (که پیشتر شرح آن رفت)، میتوان در کنار استفاده از روشهای محتوامحور (همچون استفاده از آثار شارحان و مفسران که البته موضوع این مقاله نیست)، از عناصر ساختاری خود متن نیز کمک گرفت. به این امید که بتوان ردپای «حقیقت اکنون و اینجا» در متن را بهکمک نمودهای روساخت متن بازسازی کرد و موضع اکنون و اینجای متن را تا حدودی تشخیص داد. یکی از این نمودهای روساختی، استفاده از حالت دستوریِ Konjunktiv I و کاربرد آن در صَرف افعال در زبان آلمانی است که در فارسی معادل دقیقی ندارد و موارد کاربرد آن در زبان آلمانی امروزین، برخلاف روزگار هگل، بسیار محدود است. استفاده از حالت دستوریKonjunktiv I میتواند نوعی عدم قبول مسئولیت یا عدم اطمینان از آنچه نقل میشود و یا نقل نظری برای شروع نقد آن بهصورت ضمنی را بههمراه داشته باشد. در نقلقول غیرمستقیم، با استفاده از حالت دستوری Konjunktiv I میتوان بدون استفاده از علامت نقلقول مستقیم، گزارۀ A ist B را در نقل قول مثلاً بهصورت Er sagte A sei B آورد که در آن ist جای خود را به sei داده است و در فارسی شاید بتوان آن را بهصورتِ «او گفت الف ب است» یا «بنا به نظر او الف ب باشد» ترجمه نمود. میبینیم که در فارسی میتوان در این مثال، تغییری در فعل «است» داد و «باشد» را بهجای آن گذاشت. حال صورت خلاصهشدۀ A sei B را میتوان با در نظر داشتن توضیحات بالا در فارسی با افزودن اضافاتی مانند «گویا»، «فرض میکنیم»، «شاید» یا «گفته میشود» پیش از «الف ب است/باشد» ترجمه کرد. درهرحال تأمل در فعلهای صرفشدۀ متن در حالت دستوریKonjunktiv I به ما کمک میکند بتوانیم در متن هگل از طرفی بعضاً نقلقولهای غیرمستقیم را شناسایی نماییم و از طرف دیگر، حقیقت «اینجا و اکنون» را تا حدودی از حقیقت «رفعشده» (aufgehoben) تمییز دهیم.
از دیگر جنبههای زبانزد دشواری متن «پدیدارشناسی»، پیچیدگی جملات آن است. برخلاف امروز، نزد هگل و بسیاری فیلسوفان همروزگار او، استفاده از امکانات زبان آلمانی در ساختن جملات بسیار دراز، تودرتو، سنگین و پیچیده، در سایۀ سبکی پرتکلف، امری بوده است مرسوم و معمول؛ چنانکه امروزه کمتر کسی را یارای آن است چنین سازههای مهیبی را یکنفس تا انتها خوانده، در میانۀ راه فراموش نکند که در ابتدای جمله اصلاً سخن بر سر چه بوده است. مسلم است که در برخورد با چنین جملاتی، میباید به نوعی تجزیهوتحلیل و بازسازی ساختاری متن پرداخت که لازمۀ آن، آشنایی عمیق با ساختار نحوی زبان آلمانی است. کار بازسازی متن البته کاری است بسیار ظریف که اعمال آن میتواند به دستکاری در متن و به تبع آن، به کژتابی صورت و اعوجاج معنا منتهی گردد.
از دیگر نمودهای پیچیدگی جملات هگل، تودرتویی آنها بهسبب استفاده از میانجملهها و جملات پایه-پیرو است. در علم برنامهریزیِ ریزپردازندهها، مفهومی هست به نامِ وقفه (interrupt) به این معنا که ریزپردازنده در حینِ اجرای یک برنامه، عملیات خود را موقتاً متوقف نموده، به زیربرنامۀ دیگری پرش میکند و پس از اجرای آن، دوباره به برنامۀ اصلی بازگشته، اجرای آن را دقیقاً از همان نقطۀ توقف، ادامه میدهد. خوانندۀ متن هگل نیز میباید قابلیت مشابهی را دارا باشد؛ چنانکه بتواند در میانۀ گزارهای به گزارۀ دیگری گذر کند (و ایبسا در میان این گزارۀ دوم نیز وقفهای و گزارۀ سومی در میان افتد و الی آخر)، سپس به نقاطِ توقف بازگشته، خواندن را از همانجا ادامه دهد و با این همه، رشتۀ سخن از دست نهلد.
دشواری ظاهری جملات هگل فقط به علت حجیم و تودرتو بودن آنها نیست، بلکه ترتیب و توالی عناصر سازندۀ جمله نیز گاهی چندان پایبند قواعد دستوری ساخت جمله نیستند. برخی جملههای هگل به پازلی میمانند که بر زمین افتاده باشد و اتصال قطعات آن در جاهایی از دست رفته و بعضی قطعات آن نیز گم شده باشند. به این ترتیب، پیوندها و ارجاعات درونجملهای، جدای از پیوستگی با عناصر جملات دیگر، بعضاً در میان خود نیز ترتیب و توالی معمول را رعایت نمیکنند.
بهعنوان مثال و برای ترسیم کلی آنچه منظور نظر است، نمودار تجزیۀ ارجاعات درونی جملهای نسبتاً کوتاه و ساده از مقدمۀ کتاب را میآوریم و توجه خواننده را به ساختار و تودرتویی ارجاعات آن جلب مینماییم و در این مجال کوتاه، ناچار به همین اندازه بسنده میکنیم و وصف مفصل پیشنهادهای خود را در کار تجزیهوتحلیل ساختاری متن هگل، به گفتار دیگری موکول مینماییم.
Es ist eine natürliche Vorstellung, daß, eh in der Philosophie an die Sache selbst, nemlich an das wirkliche Erkennen dessen, was in Wahrheit ist, gegangen wird, es nothwendig sey, vorher über das Erkennen sich zu verständigen, das als das Werkzeug, wodurch man des Absoluten sich bemächtige, oder als das Mittel, durch welches hindurch man es erblicke, betrachtet wird. (Hegel, ۱۹۸۰: ۵۳)
از دیگر امکانات زبان آلمانی برای ساختن جملههای طولانی که هگل از آن بهکرات استفاده کرده است، تنوع ضمایر و توان ارجاع آنها در زبان آلمانی است. اگرچه اسامی در آلمانی برخلاف فارسی یا انگلیسی، سه جنس مذکر، مؤنث و خنثی دارند و این خود یافتن مرجع ضمایر را آسانتر میکند، لیکن وفور بهکارگیری ضمایر توسط هگل، گاهی متن را چنان تاریک کرده است که اجماع بر سر مرجع واحد ضمایر و تأویل واحد بعضی جملات او عملاً غیرممکن مینماید.
متن «پدیدارشناسی» البته بیشک جملات بسیار کوتاه نیز دارد، اما این کوتاهی لزوماً از دشواری «خواندن و فهمیدن» نمیکاهد. جنبۀ دیگر دشواری متن هگل، که خود را نهتنها در جملات بلند، که خاصه در جملات بسیار کوتاه آشکار میکند، فشردگی و چگالی بسیار بالای نسبت ژرفساخت به روساخت است. به این معنا که جرم سنگینی از «گفتنیها» در حجمِ کمی از «گفتهها» گنجانیده شده است. در نتیجه، به متن سویهای شدیداً انتزاعی بخشیده و آن را به مجملی بدل نموده است که حدیثی مفصل در دل خود نهان کرده است. ایبسا خوانندۀ فرازهایی از متن از خود بپرسد هگل با این حد از انتزاع و فشردهگویی بهراستی در پی حل کدامین مسئلۀ واقعی دنیای بیرون است؟
یکی از راهکارهای پیشنهادی مواجهه با این پدیده و یافتن پاسخی برای سؤال بالا، پرداختن به متون روزگار جوانی هگل، یعنی «دستنوشتههای اشتوتگارت، بِرن و فرانکفورت» است که میتوان در آنها ریشهها و سویههای محتوای بسیاری از بخشهای «پدیدارشناسی» را آشکارا ردگیری نمود. گرچه موضوعِ این متون عموماً بر محورِ دین میگردد، لیکن بزرگترین مزیت این متون در آن است که هنوز در زبان سنگین و انتزاعی متاخر هگل، پیچیده نشدهاند و چگونگی برخورد هگل با محتوای دغدغههای خود و رویکرد او در صورتبندی زبانی آنها را بهروشنی بازمینمایانند. پرداختن به متون هگل پیش از دورۀ «یِنا»، بیشک کلید فهم پیچیدگیهای بسیاری از فقرات متن «پدیدارشناسی» است.
از دیگر علل دشواری متن «پدیدارشناسی»، منطق خاص آن است. امروزه این امری است پذیرفته که هرگونه نگرش پوزیتیویستی و هر تلاشی برای راهیابی به پشت متن «پدیدارشناسی» با تجزیهوتحلیلهای منطقی (به معنای غیردیالکتیکی آن)، به شکست خواهد انجامید. با چنین ابزارهایی، متن هگل هیچگاه از مغاک بیمعنایی و تناقض بیرون نخواهد آمد. علت اصلی آن است که صورت گزارهها در متن هگل در محتوا و موضوع خود تنیده شده است. بهزعم هگل، دست یازیدن به مقولات ریاضی در فلسفه، چه در روش و چه در محتوا، ذاتاً کاری است خطا (Hegel, ۱۹۸۶: ۲۴۸). از این روست که تحلیل متن «پدیدارشناسی» ابزارهای خاص خود را میطلبد؛ ابزارهایی که به پیچومهرههای متن بخورند. این پیچومهرهها را میتوان ذیل سه مقولۀ زیر فهرستوار برشمرد: دیالکتیک، کار یا جنبش مفهوم و جملۀ اشپکولاتیو. در بابِ دیالکتیک پیش از این بسیار گفتهاند و شنیدهایم. از اینرو، ما در اینجا اجمالاً به آن دو مقولۀ دیگر خواهیم پرداخت.
هگل عبارتی مهم دارد به نام «جنبش مفهوم» (Bewegung des Begriffs) یا «کار مفهوم» (Arbeit des Begriffs). برخلاف شیوههای منطقی معمول استدلال و استنتاج، در فلسفۀ هگل این خود مفاهیم هستند که خودبهخود بر دانش ما از چیزها میافزایند. یک مفهوم بیآنکه از بیرون چیزی بدان افزوده گردد، در متن آنچنان زیرورو شده، آنقدر ورز داده میشود تا خود سرانجام روی دیگر خود را بنمایاند و زبان گشوده معترف شود که چیزی بیش از آنی است که مینمایاند. کار فیلسوف و به تبع آن خواننده، این است که خود را به دست کار مفهوم بسپارد. گویی مفهوم که پیش از این خفته و ناجنبان بود، بهمحض آنکه موضوع اندیشیدن قرار گیرد، همچون فرایند شیمیاییای که کاتالیزاتوری به آن افزوده شده باشد، دیالکتیک درونی آن به کار افتاده، خودبهخود شروع به جنبیدن و حرکت کرده و اندرونۀ خود را بیرون میریزد و به این ترتیب، بر شناخت و دانش ما میافزاید. آنچه نزد کانت احکام ترکیبی به ارمغان میآورند، نزد هگل از راه جنبش یا کارِ مفهوم حاصل میگردد.
هگل مفهومِ دیگری در فلسفۀ خود دارد به نامِ «جملۀ اشپکولاتیو» (der spekulative Satz) و معتقد است که بیان حقیقت تنها از رهگذر چنین جملۀ امکان مییابد و جملات غیر اشپکولاتیو در فراچنگ آوردن حقیقت و به قالب اندیشه زدن امر مطلق، برای همیشه ناتواناند. او فلسفۀ خود را نیز فلسفۀ اشپکولاتیو مینامد و آن را در برابر «فلسفههای فاهمه» (Reflexionsphilosophien) به مقامی بالاتر برمیکشد. واژۀ اشپکولاتیو که نزد هگل معنایی خاص و متفاوت با معانی این واژه در سنتهای فلسفی پیش از او دارد، در فارسی بعضاً به «نظری»، «نظرپردازانه»، «گمانپردازنده» و غیره ترجمه شده است، اما به نظر ما، هیچیک برازندۀ محتوای دقیق این مفهوم نیست که توضیح آن مجالی فراختر میطلبد.
در اینجا و ذیل بحث دشواری خواندن متن هگل، همین اندازه میتوان اشاره کرد که جملۀ اشپکولاتیو بههیچعنوان نوع خاصی ترکیببندی دستوری، منطقی یا ساختاری جمله نیست، بلکه به معنای فراتر رفتن از قوۀ فاهمه (Verstand) در برخورد با یک حکم (Urteil) و اندیشیدن دوبارۀ حکم از نظرگاه و مقام عقل (Vernunft) است. به این ترتیب، جملۀ اشپکولاتیو برای عقل بستری فراهم میکند تا در حکم، وحدت موضوع و محمول را بیندیشد. به این معنا، وظیفۀ جملۀ اشپکولاتیو در این مقام، فراهم کردن حرکت فاهمه به عقل است. سبب دشواری جملۀ اشپکولاتیو در کار خواندن متن، عدم تفاوت ظاهری آن با جملات و گزارهها و احکام عادی است. بدینترتیب، جملۀ اشپکولاتیو تقریباً هیچ نمود روساختی در متن نداشته و از حیث ظاهر، همان صورتبندیِ موضوع-رابط-محمول (Subjekt–Kopula–Prädikat) را داراست، لیکن مشکل اینجاست که خوانش غیر اشپکولاتیوِ چنین جملاتی، به خواننده این احساس را القا میکند که گویی در متن همهچیز در حال تبدیل شدن به همهچیز است. به این ترتیب، خواننده به پشت ظاهر متن راه نیافته و از تناقض و بیمعنایی برخی جملات هگل در شگفت خواهد شد و خود را مواجه با دریایی خواهد دید که امواج مفاهیم در آن پیوسته در حال در هم شدن و از هم برآمدن هستند. بر خواننده است که قبل از گرفتار شدن در چنین هاویهای، پیشاپیش از آن آگاه باشد.
از دیگر نمودهای دشواری متن «پدیدارشناسی»، ابهام واژگانی آن به معنای تعدد معانی بسیاری از واژگان متن است. گرچه این امر در همۀ زبانها و متون معمول است، لیکن نزد هگل چندمعنایی در زبان نهتنها امری نکوهیده نیست، بلکه به گفتۀ او، یکی از وجوهِ اشپکولاتیو بودن اندیشه است که عیناً در زبان نمود یافته و این امر در واقع نزد فیلسوف اشپکولاتیو، بسیار مایۀ خوشنودی است. آشناترین مثال از این دست مفهومِ «آوفهبونگ» (Aufhebung) است که دربارۀ چندمعناییِ آن بسیار گفتهاند و شنیدهایم. هگل خود در ادامۀ توضیح معانی کلمۀ آوفهبونگ میگوید: «آنچه میباید جلب نظر کرده باشد، این است که یک زبان به چنان مقامی رسیده است که یک کلمۀ واحد را برای دو تعینِ متقابل به کار برد. برای اندیشیدن اشپکولاتیو این مایۀ خشنودی است که در زبان کلماتی بیابد که خودبهخود معنایی اشپکولاتیو را دارا هستند. زبانِ آلمانی از این دست [کلمات] بسیار دارد» (Hegel, ۱۹۸۶: ۱۱۴).
مشکل چندمعنایی برای خوانش متن، مسئلۀ کوچکی نیست. خواننده میباید نهتنها در خواندن مفاهیم جاافتادۀ هگل (مانند همان آوفهبونگ)، بلکه در حین خواندن مفاهیم بهظاهر سادهتر نیز با حواسی جمع به همۀ معانی کلمات عنایت داشته و ارتباط آنها را با یکدیگر پیش چشم داشته باشد و به اولین معنا که به ذهن او خطور کرد، بسنده نکند. هگل در جایجای کتاب، شگرد خود را در گرفتن تصورات طبیعی خواننده از مفاهیم و سپس خمیر کردن آن، ورز دادن آن و چیزی دیگر ساختن از آن، به کار میگیرد و تارعنکبوت متن خود را با طعمههایی بهظاهر آشنا، برای خواننده پهن میکند. خواننده با تصوری از مفاهیمی مانند روح، سوژه، ابژه، امرِ مطلق، حقیقت، ایده، واقعیت، شناخت و غیره وارد هزارتوی متنِ هگل میشود، بیخبر از آنکه هنگامِ خروج (اگر اصلاً خروجی در کار باشد)، همۀ اینها نزدِ او دیگرگونه خواهند بود.
سخن آخر
کتاب «پدیدارشناسی» را اگر در بدو امر نتوان بهصورت خطی (یعنی یک بار از اول تا آخر) خواند و فهمید، آنگاه میتوان شیوهای غیرخطی برای خواندن آن در پیش گرفت؛ به این معنا که جزیرههایی از میانۀ متن را (آنجا که فهم متن برای خواننده ممکنتر مینماید) برگزید، در حین خواندن از سرعت خود نکاست و از روی قسمتهای دشوارتر پرید و بر سر آنها توقف ننمود و آنها را به بازخوانیهای بعدی موکول کرد. سپس با ممارست در خواندن، ارتباط این جزیرهها را با یکدیگر و با سایر بخشها بازسازی نمود؛ چنانکه سرانجام، متن درونه و مفصلبندی کلی خود را بهآرامی بر خواننده آشکار کند.
آنچه در این نوشتار بهمنظور جرئت دادن به خواننده برای روبهرو شدن با متن اصلی بهاجمال تمام مورد بررسی قرار گرفت، شامل نکاتی بود که شاید بتوانند خوانندۀ متن «پدیدارشناسی» را در امر خواندن متن بهسوی فهم آن، قدمی پیشتر برند. هدف این نوشته را میتوان در معنای کلی آن، تلاشی دید در راستای فتحبابی در بحث برخورد مستقیم و بیواسطه با متون اصلی فلسفه در کنار یا حتی بهجای رویکرد غیرمستقیم و باواسطه با این متون، خاصه آثار هگل. متونی که جدای از ارزش فلسفیِ نهفته در آنها (که البته بر سر آن همیشه اختلاف بوده و هست)، خود در شمار بهترین مواد اولیه برای تمرین تأویل هرمنوتیکیِ متن بهشمار میآیند. متونی که بهنوبۀ خود، مدعای تفسیر جهان را نیز برنهادهاند.
اگرچه در دشواری آثار هگل هیچ شکی نیست، اما در عین حال، متون او همچون دروازۀ داستان «در برابر قانونِ» فرانتس کافکا، که برای مرد روستایی داستان تا دم آخر بسته میماند، دروازۀ تماماً بستهای برای ما نیست که هیچ راهی برای گذر از آن وجود نداشته باشد. امید دارم بتوانم در نوشتارهای دیگری، با ارجاع مستقیم به متن و آوردن مثالهای فراوان از آن، به مداقۀ بیشتر در متن و بسط و شرح نکات بهاجمالبررسیشده در این مقاله بپردازم.
این نوشتار را با توصیفی از آدورنو دربارۀ تبحر در خواندن متن هگل به پایان میبریم: از طرفی باید همچون یک موجسوار باسرعت بر روی متن سُرید و همراه ضربان آن حرکت کرده، از درنگ کردن در متن (که افتادن را در پی خواهد داشت) پرهیز کرد و از طرفی در عین حال، باید قدرت و سرعت نگاه خود را چنان افزایش داد که همچون فیلمی که با سرعت آهسته پخش میشود، بتوان همزمان همۀ جزئیات تکتک تصاویر در حال حرکت را به دقت تمام دید (Adorno, ۱۹۷۴: ۱۰۹).
منابع
- Hegel , G. W. Friedrich (۱۹۸۰). Gesammelte Werke,. Bd. ۹:Phänomenologie des Geistes. Düsseldorf: Felix Meiner.
- Hegel, G.W. Friedrich (۱۹۸۶). Werke in ۲۰ Bänden, Bd. ۵: Wissenschaft der Logik. Frankfurt am Main: Suhrkamp.
- Adorno, Theodor (۱۹۷۴). Drei Studien zu Hegel. Frankfurt am Main: Suhrkamp.
- Heidegger, Martin (۱۹۹۷). Gesamtausgabe Vorlesungen ۱۹۲۳-۱۹۴۴, Bd.۳۲: Hegels Phänomenologie des Geistes. Frankfurt am Main: Suhrkamp.
- Dilthey, Wilhelm (۱۹۷۴). Wilhelm Diltheys gesammelte Schriften, Bd.۴: Die Jugendgeschichte Hegels. Stuttgart: Tuebner.
منبع: شماره ۵ ماهنامه فرهنگ امروز/ پرونده «هگل در قبیلۀ ما»