شناسهٔ خبر: 36493 - سرویس اندیشه

فضل الله رضا؛

گفتار در ترجمه‌پذیری شاهنامه (۱)

فضل الله رضا وقتی زبانی پیچیده و غنی از نظر هنری وسیع شد، شک و تردید و یک‌به‌چندی (Multivalence) جای قاطعیت و یک‌به‌یکی (one- to- one) را می‌گیرد؛ چون دیگر الفاظ، ترجمان دقیق مفاهیم نیستند، قالب‌ها از معانی سرشار می‌شود و از قالبی به قالب دیگر سیلان می‌یابد، هرچند این مطلب از نظر علمی و دقت زیان‌بخش است، از دید اهل‌دل می‌تواند شورانگیز و خیال‌اندیش و پرجوش‌وخروش باشد، گرچه گفته‌های پیچیده بی‌دقت و بی‌حال و شور هم فراوان است.

 

فرهنگ امروز / فضل الله رضا: نکته‌ای که فردوسی را از اغلب گویندگان بزرگ فارسی‌زبان متمایز می‌کند جنبه‌ی جهانی اوست. مقصود من از این جمله تأکید این مطلب نیست که شاهنامه به زبان‌های مختلف ترجمه شده (حتی قسمتی از آن به زبان‌های دیگر به نظم درآمده) و یا اینکه شاهنامه شاید تنها کتاب فارسی است که خواندنش در عداد کتاب‌های معروف جهان به دانشجویان، اهل‌معرفت و همگان توصیه شده است.

آری اهمیت جهانی بودن شاهنامه در ترجمه‌ی آن نیست بلکه در «ترجمه‌پذیری» آن است. شاهنامه افکار و روابط انسانی، شادی‌ها، رنج‌ها، عشق‌ها را منعکس می‌کند به‌صورتی‌ که برای غالب ملل درکش آسان و دلپذیر و گیراست. شاهنامه را می‌توان به آسانی به زبان احساسات و مفاهیم ترجمه کرد و به‌صورت داستان نمایش درآورد؛ از این نظر است که محتوی شاهنامه ارزش جهانی دارد.

اشعار بلند فارسی که به ترجمه درنمی‌گنجند و ارزش جهانی نمی‌توانند داشته باشند، فراوانند؛ به‌عنوان مثال اشعاری که به آسانی ترجمه‌پذیر نیستند، غزل زیبای سعدی را در نظر می‌گیریم:

آمدی وه چه مشتاق و پریشان بودم / تا برفتی ز برم صورت بی‌جان بودم

نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند / که در اندیشه‌ی اوصاف تو حیران بودم

بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب / که نه در بادیه‌ی خار مغیلان بودم

زنده می‌کرد مرا دم‌به‌دم امید وصال / ورنه دور از نظرت کشته‌ی هجران بودم

بتولای تو در آتش حسرت چو خلیل / گوئیا در چمن لاله و ریحان بودم

تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح / همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم

چون قلم بر سرم از سرزنش دشمن و دوست / تیغ می‌آمد و سر بر خط فرمان بودم

سعدی از جور فراقت همه روز این می‌گفت / عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم

همه‌ی این غزل به زبان جهانی به سهولت ترجمه‌پذیر نیست. مقصود من از کلمه‌ی زبان جهانی زبانی است که درخشش مفاهیم در آن زبان تا اندازه‌ای از نظر علمی روشن باشد و یک لفظ، یک مفهوم معین و مشخص را برساند. نمونه‌ی اعلای این زبان‌ها، زبان‌های ریاضی و علمی است و نمونه‌ی قابل قبول دیگر، زبانی است که اشعار ساده و روشن مانند غالب اشعار شاهنامه به آن زبان بیان شده است. مثلاً اگر بخواهیم این غزل را به زبان‌های غربی ترجمه کنیم باید نخست مکتبی به وجود بیاوریم که خواننده مفاهیمی نظیر آتش خلیل، تراش قلم، زبان قلم، خار مغیلان را درک کند و با آن‌ها مأنوس بشود و این کار دشوار و دامنه‌دار است. ترجمه‌ی لفظ به لفظ و کلام به کلام مقدور نیست، زبان این غزل با همه‌‌ی زیبایی از نوع زبان‌های محلی است و جهانی نمی‌تواند باشد.

همچنین است غزل زیر از حافظ که در وسط ‌السماء بلاغت و زیبایی است، ولی شناخت آن به همان دلیل بالا از چشم اغلب مردم کره‌ی زمین نهان خواهد بود.

طفیل هستی عشقند آدمـــــــی و پری / ارادتــــــــی بنما تا سعادتی ببری

بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش / که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری

می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چنـد / به عذر نیم شبی کوش و گریه‌ی سحری

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین‌کار / که در برابر چشـمی و غایـب از نظری

هزار جان مقدس بسـوخت زین غیــرت / که هر صباح و ما شمع مجلـس دگری

زمن به حضرت آصــف که می‌برد پیغام / که یاد گیرد و مصرع ز من به نظم دری

بیا که وضع جهان را چنان‌که من دیــدم / گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری

کلاه سروریت کج مباد بر سر حســـن / که زیب بخت و سزاوار ملـک و تاج سری

به بوی زلــف و رخـت می‌روند و می‌آیند / صبــا به غالیه‌سایی و گل به جلوه‌گــری

چو مستــعد نظر نیستی وصـال مجوی / که جام جم نکند سود وقت بی‌بصـری

دعـای گوشه‌نشینان بـلا بگردانــد / چــرا به گوشه‌ی چشمی به ما نمی‌نگری

بیا و سلطنت از ما بخر به مایه‌ی حسن / وزین معامله غافل مشو که حیف خوری

طریق عشق طریقی عجب خطرناک است / نعوذباللّه اگــر ره به مقصدی نبــری

به یمن همت حافظ امید هست که باز / آری اســامر لیـلای لیلة القــمری

برای مردم زیباشناس فارسی‌زبان ارزش دارد که وقت صرف بکنند و با اصطلاحات مکتب حافظ مأنوس بشوند و از کلک این نقاش کم‌نظیر تابلوهایی در قصر خاطرشان آویخته شود؛ مع‌الوصف این دولت مخصوص معدودی از فارسی‌زبانان گهرشناس است و این نقاشی‌ها جز در کنگره‌ی کاخ فرهنگ فارسی نمودی نخواهد داشت.

بدون اینکه وارد موازین علمی بشوم، توضیح می‌دهم که اهل‌علم دو شیء را تصویر یا ترجمان یا تبدیل یکدیگر می‌دانند وقتی که میان اجزای آن دو رابطه‌ی یک‌به‌یک (Transformation one_to_ one,Corespondences) وجود داشته باشد؛ یعنی در برابر هر جزء از یک شیء، جزء معینی از تصویر یا ترجمان آن قرار گیرد. وقتی یک کلام چند معنی در زبان دیگر یافت، آن‌گاه رابطه‌ی تبدیل‌پذیری واحد -که من در این مقاله اساس ترجمه‌پذیری قرار داده‌ام- ضعیف خواهد شد، هرچه این هم‌بستگی رقیق‌تر باشد ترجمه‌پذیری کم‌پایه‌تر می‌شود. ازاین‌روست که «ایجاز» در ترجمه‌ی هنری به عبارتی که من اصطلاح کرده‌ام تا حدی مرادف با ترجمه‌پذیری است. برای اینکه کار به بحث علمی نکشد و ملال بر خاطر خوانندگان جوان ننشیند تفنن می‌کنیم و از طریق امثله و گفت‌وشنود وارد مسئله می‌شویم.

اگر به شما گزارش دادند که یکی از پروفسورهای اروپا این بیت حافظ را (هزار جان گرامی بسوخت زین حسرت / که هر صباح دمی شمع محفل دگری) به زبان خودش در یکی، دو سطر ترجمه‌ی عالی کرده است، زود باور نفرمایید، کسی که چنین ادعایی دارد یا لااقل بر یکی از این دو زبان مسلط نیست و یا اغراق می‌گوید. برای یک فارسی‌زبان سال‌ها آشنایی تدریجی با ادبیات لازم است تا معنی چنین اشعاری را دریابد. آزمایش بفرمایید، غالب جوانان تحصیل‌کرده‌ی غیرمتخصص ما زیبایی این بیت و نظایر آن را درک نخواهند کرد، فهم این مدارج آشنایی نزدیک به زیست لازم دارد، شعر به سادگی ترجمه‌پذیر نیست.

من بارها تمایل داشتم که از این گوشه‌ی عزلت بیت دیگر این غزل را برای یکی از بزرگان قوم که از دوستانم و در مقام اجتماعی بسیار برجسته و به چندین زبان آشناست، بنویسم: «دعای گوشه‌نشینان بلا بگرداند / چرا به گوشه‌ی چشمی به ما نمی‌نگری»، در این کار تأمل کردم چون امروز در داخل کشور ما هم فارسی‌دانان نادرند. شاید در میان رجال ما تعداد آن‌ها که فقط آشنایی جاری به زبان فرانسه یا انگلیسی دارند از شماره‌ی فارسی‌دانان سخن کمتر نباشد.

احتمال می‌رود که میان صدها شاعر اروپا چند نفر عارف مانند فرانسیس تامپسن (Francis Thompson) یا تی. ثی. الیوت (T.C. Elliot) پیدا بشوند که شعرِ «تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین‌کار / که در برابر چشمی و غایب از نظری» را خوش درک کنند و بتوانند به شعر انگلیسی ترجمه کنند، ولی سواری این‌گونه نوا در دریای سپاه مترجمین، داشتن چنین هنری برای من قابل تصور نیست. حقیقت این است اگر چنین کسی هم پیدا بشود خودش غرق افکار و اصطلاحات به خود خواهد شد و حافظ‌‌وار در عالم عرفان، سخنان بکر خواهد آفرید و به‌این‌ترتیب هرچند از نظر علمی و ریاضی نمی‌توان امکان ترجمه‌پذیری چنین اشعار را نفی کرد، لااقل می‌توان گفت که ترجمه‌پذیری به زبان موجز ادبی این‌گونه اشعار فارسی بسیار نادر و عملاً محدود است.

مقابل این مثال‌ها انبوه گفتار ساده و ژرف فردوسی را می‌بینم که چون با احساسات و عواطف و روابط اصولی انسانی ارتباط دارد، در عین اینکه بدوی و پیش‌پاافتاده نیست، ترجمه‌پذیر است. مفاهیمی که بر پایه‌ی احساسات ساده‌ی انسانی است در میان اغلب ابنای بشر متداول است و در هر زبانی کم‌وبیش به سادگی جریان دارد. پیچیدگی‌ها متعلق به رنگ‌آمیزی‌های رقیق اندیشه‌ی انسانی است و آنجاست که کار ترجمه دشوار می‌شود و زیست و تجربه‌ی شخصی هر گروه رنگی مخصوص به همان گروه می‌گردد.

صحنه‌ها و داستان‌های ترجمه‌پذیر سرتاسر شاهنامه را فرا گرفته است؛ مثلاً رستم پس از چندین بار دیدن و مکالمه و نبرد، پسرش سهراب را نمی‌شناسد، حرص و آز، جاه و مقام و نام، او را به‌کلی نابینا کرده است:

جهانا شگفتی ز کردار تست / شکسته هم از تو هم از تو درست

از این دو یکی را نجنبید مهر / خرد دور بد مهر ننمود چهر

همی بچه را بازدارند ستور / چه ماهی به دریا چه در دشت گور

نداند همی مردم از رنج و آز / یکی دشمنی را ز فرزند باز

حرص و آز، ما را چنان نابینا می‌کند که پسر پدر را نمی‌شناسد و پدر به پسر رحم نمی‌کند و دوست از دشمن تمییز داده نمی‌شود؛ این‌گونه گرفتاری‌های روانی و دردهای انسانی جنبه‌ی جهانی دارد؛ شعر به آسانی ترجمه‌پذیر است، احساس، احساس مشترک جهانی اغلب ابنای بشر است.

همچنین آنجا که ماده‌شیر به جفت خود می‌گوید که فرزند ما باید جرئت و دلاوری پیدا کند و شیر بشود وگرنه این بزرگ‌ترین پیوند را که مهر فرزندی است از او باید برید و او را باید رها کرد، برود زیر آسمان و در دل کوه و دریا زیست خودش را تأمین کند:

چنین گفت مر جفت را ماده‌شیر / که فرزند ما گر نباشد دلیر

ببریم ازو مهر پیوند پاک / پدرش آب دریا و مادرش خاک

درک سریع این شعرها برای قاطبه‌ی ابنای بشر از هر نژاد و هر درجه‌ی تحصیل میسر و درعین‌حال لذت‌بخش است. هنرمندی فردوسی در آفرینش نظم نیرومند ساده، شاهنامه را اثری ترجمه‌پذیر و جهانی و جاودان کرده است؛ به همین نظر است که ترجمه‌ی شاهنامه به زبان‌های مختلف برای کودکان و جوانان جهان می‌تواند بسیار مفید و دلپذیر باشد؛ بااین‌حال، ترجمه‌های خوب شاهنامه به زبان‌های دیگر بسیار نادر است. فردوسی را در دنیا می‌توان بهتر از این شناسانید. ترجمه‌ی خوب، تسلط کامل به زبان دوم لازم دارد، حال آنکه غالب پروفسورها و شرق‌شناسان ایران‌دوست -که این ترجمه‌ها اثر همت ایشان است- ممکن است دقت علمی و روش تحقیقی داشته باشند، ولی شاعر و نویسنده‌ی بنام در زبان خودشان نیستند. ترجمه‌ها در دست محققین و متخصصین زندانی است و صدایش به مردم کشورها نمی‌رسد.

 یکی از چند استثنایی که در این باب به خاطرم می‌رسد، ترجمه‌ی رباعیات خیام است به قلم فیتز جرالد، ادیب و شاعر معروف انگلیسی. من در این باب فرصت تأمل داشته‌ام و از نظر علمی (Communication) و ترجمانی مفاهیم (Information Theory) کار فیتز جرالد را در سطح اعلی می‌دانم، چون ترجمانی مفاهیم را به ترجمانی کلمات برتری داده است. ترجمه‌های دیگر مثل ترجمه‌ی حافظ به نظم و نثر در زبان‌های فرانسه و انگلیسی برای نوشتن رساله‌ی دکتری دانشجویان ممکن است مفید باشد، ولی در کارگاه هنر و شعر و ادب این کشورها راه نیافته است، چنان‌که دیده‌ایم که رجال ادب کشورهای غربی کمتر از این اساتید یاد می‌کنند. بر اساس این ترجمه‌پذیری شاهنامه است که دانش‌آموزان دبیرستان و جوانان همه‌ی کشورها به‌خوبی می‌توانند از این اثر هنری برخوردار بشوند؛ از این نظر، شاهنامه اثری است جاوید و جهانگیر.

گفتار حافظ به‌خلاف فردوسی، پیچیده و چون شکنج ورق‌های غنچه تودرتو است. غزل حافظ غالباً ترجمه‌پذیر نیست، گفتار حافظ به زبانی است که میدان لغت وسیع دارد، هر کلمه نه تنها معانی بسیار دارد، بلکه نقش شعر طوری است که معانی در قالب کلمات موج می‌زنند. در فردوسی لذت گفتار در سادگی و راستی و گفت‌وگوی بدون کم‌وکاست و پیچ‌وخم است (به‌اصطلاح انگلیسی Direct and up to the point). در گفتار حافظ کنایه‌ها و استعارات و اصطلاحات مخصوص خود اوست که تشریفات و رشته‌های صوری روابط اجتماعی را گسسته و امتیاز از توانگر و درویش گرفته است. گفتار حافظ از این نظر محلی است و جهانی نیست؛ روشنی‌بخش کنج اهل‌دل و خواص است و در آسمان معانی فیض‌بخش عام نمی‌تواند باشد.

خواندن شاهنامه مانند کوه‌پیمایی است در روز روشن با چشم باز و دل بیدار. آدم از روی شوق و اطمینان‌خاطر و برنامه حرکت می‌کند، می‌داند به کجا می‌رود، طلوع و غروب آفتاب را می‌بیند، از باد و توفان و برق و دد و دام بیمناک و یا از رسیدن به جلگه‌ی زیبایی پر از خوبی‌ها و خوب‌رویان شادان می‌شود. رابطه‌ی علت و معلول ساده و روشن و هم‌بستگی الفاظ و مفاهیم غالباً یک‌به‌یک است، وصف‌ها و نقش‌ها اغلب ترجمه‌پذیرند، زیست قهرمانان و تأثرات ناشی از آن در قلمرو گفتار تیغ زبان در نیام اندیشه است.

اندیشیدن به شعر حافظ و مولوی مانند بحرپیمایی است در میان امواج خواب و خیال؛ انعکاس شادی‌ها با ناله‌ها و رنج‌های ناخودآگاه درونی ما می‌تواند دریا را آرام‌تر یا توفانی‌تر و سهمگین‌تر جلوه دهد، اندیشه‌ها در هم می‌افتند و خواب و بیداری به هم تاب می‌خورند، ترجمانی کلمات به ترجمانی مفاهیم وفادار نیست، درک غالب گفته‌ها زیست می‌خواهد، زبان کتاب لغت نارسا می‌شود، قال در تصرف حال در می‌آید.

اینکه گفته شد حافظ عموماً ترجمه‌پذیر نیست، نظری کلی است وگرنه بسیاری از ابیات زیبای حافظ نیز مانند اغلب گفته‌های فردوسی ترجمه‌پذیر است. به علاوه منظور این نیست که بگویم افکار باریک و ظریف طبعاً ترجمه‌ناپذیرند؛ مثلاً این بیت فردوسی در وصف رودابه زیباست، ولی مصرع دوم آن به زبان جهانی به سهولت ترجمه‌پذیر نیست:

ز سر تا به پایش گل است و سمن / به سرو سهی بر سهیل یمن

برای هر ملت و زبانی باید نظایر سهیل و یمن و سرو سهی را درباره‌ی قامت رعنا و چهره‌ی زیبا جست‌وجو کرد و نتیجه‌ی حاصل در زبان‌های دیگر ممکن است با لطافت همین معنی که در قالب فارسی ریخته شده برابری نکند؛ به‌این‌ترتیب، برای مردمی که به آن زبان‌ها تکلم می‌کنند ترجمه‌ی چنین شعری ممکن است دلپذیر نباشد و ترازوی لذت و ذوق، شاید استادی گوینده‌ی شعر را در آن زبان تأیید نکند؛ لیکن این بیت لطیف حافظ هم زیباست و هم ترجمه‌پذیر:

زمانه از ورق گل مثال روی تو بست / ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش

در این کلام فریبنده، حافظ می‌گوید صورت تو مظهر زیبایی جهانی است و روزگار وقتی این چهره را دید، خواست از روی آن تقلید کند و مدلی (model) بسازد، ازاین‌رو، روزگار «ورق گل» را پرورش داد، اما وقتی کارش تمام شد، ورق گل را با صورت تو مقایسه کرد، شرمگین شد، انصاف داد که تو زیباتری، آن‌گاه از روی شرم ورقی را که ساخته بود در هم پیچید و در غنچه پنهان کرد، چون قابل مقایسه با صورت زیبای تو نبود.

این تفکر خیال‌انگیز و زیبای حافظ را که مثل اغلب گفتار او با ایجاز سحرآمیز بیان شده، به هر زبانی می‌توان ترجمه کرد، اصطلاح عرفانی و سمبولیک مخصوص لازم را ندارد، ترجمه‌پذیر است. همین‌قدر که کسی به زبان دوم تسلط داشته باشد و مطلب را به‌نحوی موجز ادا کند، ترجمه‌پذیر شعر، دلپذیری آن را به زبان دوم منتقل خواهد کرد. امروز من این شعر حافظ را من باب تفنن فردوسی وار چنین ترجمه کرده‌ام:

زمانه چو رخسار نیک تو دید/ به باغ جهان برگ گل پرورید

به پرورده‌ی خود نگه کرد هان / ز شرم در غنچه کردش نهان

این دو بیت در بحر تقارب با کلمات، همان مطب را می‌رساند و شماره‌ی کلمات خیلی زیاد نیست، گرچه ایجاز بیت حافظ را ندارد. اگر در ترجمه‌ی یک بیت مجبور شویم شرح بسیار بدهیم و رساله یا کتاب بنویسیم، مطلب ادا می‌شود، ولی از نظر هنری دیگر آن ایجاز لازم برای ترجمه‌پذیری از بین می‌رود. اما لطافت بیت دیگر همین غزل به ترجمه درنمی‌گنجد:

بدین شکسته‌ی بیت‌الحزن که می‌آرد / نشان یوسف دل از چه زنخدانش

خواننده‌ای که در زبان دوم با داستان یوسف و گوشه‌نشینی یعقوب انس عمیق نداشته باشد، لطافت این شعر را حس نخواهد کرد.

بسیار خب، خیال کنیم که نویسندگان زبردست در مرکزهای پژوهشی دانشگاه‌ها مفهوم شکستگی و ترکیب بسیار زیبای «شکسته‌ی بیت‌الحزن» را هم به زبان‌های دیگر ترجمه کنند، آن‌وقت باز لطف کلام به دلیل زیر از بین خواهد رفت. در جوامع غربی همچون در داستان‌های شاهنامه، عاشق، قوی و بلندی‌جو است و شکستگی و ضعف و تواضع برای او عیب به شمار می‌رود. در عرفان فارسی این شکستگی خود آغاز نهادن گام اول در میدان عشق است: که این شکستگی ارزد به صدهزار درست. این کلام آسمانی «ان عند قلوب منکسره» است که شاعر ترجمه و تحلیل می‌کند.

گفتی که به دل‌شکستگان نزدیکم / ما نیز دل‌شکسته داریم ای دوست

نیرومندی و استواری عاشق در این شکستگی است. اگر یعقوب سپاه و اسب و پیل و تیر و کمان برمی‌داشت و به جنگ پسرانش می‌رفت، داستان فریدون در شاهنامه و اساطیر یونان تکرار می‌شد، دیگر قصه‌ی کتب آسمانی وجود نمی‌یافت. لذت من از عشق یعقوب در همین است که بتوانم او را به زبان پرنیانی حافظ شکسته‌ی بیت‌الحزن بخوانم وگرنه حکایت فلان ستبرگردن که معشوق خود و دیگران را با گردونه‌ی کادیلاک و پول و وسایل به دام می‌آورد از نظر هنری برای من جلب توجه نمی‌کند، ولو اینکه ایرادی هم بر او ندارم.

مثال دیگر از ترجمه‌ناپذیری این شعر حافظ است:

فتنه می‌بارد از این سقف مقرنس برخیز / تا به میخانه پناه از همه آفات بریم

در ترجمه‌ی فلان خاورشناس تازه‌کار ممکن است این شعر به‌صورت دعوت ساده‌ای به می‌گساری برای فرار از گرفتاری‌ها تلقی شود و طراوت روشن آسمانی آن جای خود را به ابتذال کوچه‌های تاریک شهرهای بزرگ مانند پاریس و نیویورک و تهران بدهد.

در زبان‌های ساده و زبان‌های علمی ترجمه‌پذیری قوی است؛ مثلاً کلیه‌ی اعداد و محاسبات را می‌توان به کمک ماشین‌های حساب به زبان دوگانه Binary Language که حاوی صفر و یک است ترجمه کرد؛ چون به حاصل حساب نگاه کنید رشته‌ای از دو عدد صفر و یک ملاحظه خواهید فرمود.

وقتی زبانی پیچیده و غنی از نظر هنری وسیع شد، شک و تردید و یک‌به‌چندی (Multivalence) جای قاطعیت و یک‌به‌یکی (one- to- one) را می‌گیرد؛ چون دیگر الفاظ، ترجمان دقیق مفاهیم نیستند، قالب‌ها از معانی سرشار می‌شود و از قالبی به قالب دیگر سیلان می‌یابد، هرچند این مطلب از نظر علمی و دقت زیان‌بخش است، از دید اهل‌دل می‌تواند شورانگیز و خیال‌اندیش و پرجوش‌وخروش باشد، گرچه گفته‌های پیچیده بی‌دقت و بی‌حال و شور هم فراوان است. زبان ساده‌ی دقیق که در دیوان‌خانه‌ی خرد و اندیشه و علم به قلم دیوانیان کشورها نوشته می‌شود، می‌توان گفت به هر زبانی یا لااقل به زبان‌های علمی دیگر، ترجمه‌پذیر است. هرچند که گفتار ساده‌ای شورانگیز نیست، زبان پیچیده‌ی هنری را فدای آزادی و وارستگی از بندها و پرواز در آسمان می‌کند و اگر با دست هنرمندان بزرگ زمان (همان‌ها که سویه‌ای لاله از خاکشان می‌روید) به تحریر کارگاه خیال درآید، می‌تواند هواخواهانش را به قله‌ی زیبایی برساند. درهرحال، می‌توان متذکر شد که در زبان‌های پیچیده و کم‌دقت یک‌به‌چند -همچنان‌که در زبان‌های ترجمه‌پذیر ساده و دقیق- آفرینش نقش‌های زیبا و نو میسر است. زبان‌های ساده را می‌توان به آسانی به هم تبدیل کرد و دلنشینی و زیبایی را تا حد مناسبی از زبانی به زبان دیگر انتقال داد -در زبان‌های پیچیده نقش زیبایی به آسانی انتقال‌پذیر نیست-؛ تجربه و ارزیابی زیست خصوصی خواننده با قوت هرچه تمام‌تر، نظر محلی خود را بر جلوه‌ی جهانی نقش تحمیل می‌کند.

در وصف ترجمه‌پذیری، توضیح کامل مطالب علمی که در ذهن دارم در بیان معمولی دور از فرمول و نظام ریاضی نمی‌گنجد، بااین‌حال می‌شود گفت که در زبان ساده نقش‌های نو محدودتر از زبان‌های پیچیده است، به‌بیان‌دیگر، شماره‌ی نقش‌های نو در زبان‌های غنی گسترده‌تر است؛ مثلاً طرح‌های نو در بازی شطرنج که الفبای وسیع‌تر از تخته‌نرد دارد به‌مراتب زیادتر است.

همچنین طرح‌های نو در بازی «بریج» به‌کرّات بیش از بازی است که در ایران به نام «بلوت» معروف است. از طرف دیگر زبان هرچه ساده‌تر باشد خاصیت جریان و ترجمه‌پذیری را بیشتر حفظ می‌کند، طرح‌های نو در رفت و آمد به زبان‌های دیگر آزادترند. در زبان‌های پیچیده و یک‌به‌چند مانند زبان تصوف و عرفان ممکن است آفرینش نقش‌های نو آسان‌تر باشد، ولی نقش‌ها و نکته‌سنجی‌ها در حصار زبان زندانی می‌شوند. ازاین‌روست که شعرای عارف نوگوی در زبان پارسی فراوانند، ولی ترجمه‌ی گفتارشان به زبان‌های دیگر کم است و در دلپذیری کمتر از کم.

درام تاجر ونیزِ شکسپیر را به هر زبانی ترجمه کنید نقش زیبای ساده‌ی آن (به‌جز اصطلاحات مخصوص) تا حدی ترجمه‌پذیر است، اما شعر یوز خدایِ (The Hourd of Heaver) فرانسیس تامپسن (Francis Thompson) که استاد مینوی با قلم بسیار توانا ترجمه کرده است، به هر زبانی به آسانی ترجمه‌پذیر نیست. حسن ترجمه‌ی استاد مینوی به زبان فارسی مرهون غنای عرفانی زبان فارسی و تسلط استاد به مفاهیم و اصطلاحات محمل آن مفاهیم در هر دو زبان است، به‌عبارت‌دیگر، ترجمه‌های ناقص تاجر ونیز باز تا اندازه‌ای ادای مطلب می‌کنند و ما می‌توانیم از بخش‌های ساده و «یک‌به‌یک» آن لذت ببریم ولی آن قسمت که با زبان ادبی انگلیسی پیچیده سروکار دارد طبعاً مهجور خواهد ماند. در مورد شعر یوز خدا می‌توان گفت که اساساً ترجمه‌ی مترجمین معمولی قابل فهم و استفاده نخواهد بود، چون مفاهیم، زندانی زبان عرفانی هستند و کلید زندان مفاهیم در دست هر مترجمی نیست؛ که زیور عشق‌نوازی نه کار هر مرغی است.

در اینجا باز اجازه می‌خواهم که حاشیه بروم، پارسی سره که مقبول طبع بعضی از مردم ایران است در نظر من زبانی است که غنای ادبی امروزی آن محدود است، همان‌طورکه قرن‌ها صیقل ادبی اصطلاحات زیبا و بکر شاهنامه را جلا داده، ترکیب‌های فارسی-عربی دلپذیر که بزرگان ادب آفریده‌اند مایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی گسترش زبان فارسی شده است. ترکیبات «عربی-فارسی» نیز تاج مرصعی است که بر تارک زبان پارسی نهاده‌اند. اگر پارسی را از هزاران ترکیب زیبای حافظ و سعدی نظیر شکسته‌ی بیت‌الحزن، طریق تکلف، فضای سنیه، قافیه‌سنج، دکان معرفت، قدح لاله، لاف عقل، آتش حسرت، مستعد نظر، کارگاه خیال و هزارها نظایر آن پیراسته کنند، خزانه‌ی معانی و مفاهیم فارسی را نیز کم‌اعتبار کرده‌اند. به من ایراد خواهید گرفت که زبان محلی به گفته‌ی خودت ترجمه‌ناپذیر و جهانگیر است، پس پارسی سره ترجمه‌پذیر را نباید به فارسی معرب فروخت.

چند نکته در جواب عرض می‌کنم؛ یکی آنکه در زبان‌های محدود نقش‌های نو و آفرینش‌های نوی هنری محدودتر است، حالا بگذریم از اینکه فردوسی شاهکاری نوشت که ده قرن تالی پیدا نکرد، ولی از نظر علمی روشن است که عده‌ی ترکیبات جُمل و معانی (Combination and permutation) با ازدیاد عناصر اصلی به نسبت آلاف و الوف افزایش می‌یابد. دوم آنکه در امور هنری قبول مردم صاحب‌نظر و اهل‌دل بسیار مؤثرتر و مهم‌تر از قبول مردم نوآموز و تازه‌کار است. در سنت ادب فارسی این بیت جامی در حد خود بی‌اعتبار و کم‌سنگ نیست: «شعر که افتد قبول خاطر عام / خاص داند که زشت باشد و خام»

اصطلاحات و قالب‌ها و گفته‌های سخنورانی مانند عطار و مولوی و حافظ و سعدی و سنائی و ناصرخسرو و جامی را نمی‌توان گرفت.

سوم آنکه درست است که خاصیت ترجمه‌پذیری با وسعت و پیچیدگی هنری زبان کاهش می‌یابد، ولی ملتی که به هنرمندان خود احترام بسیار دارد باید وسیله در اختیار آن‌ها بگذارد: قلم، کتاب، مدرسه، رادیو، تلویزیون، حتی ماهواره، تا اهل‌علم و معرفت بروند و زبان هنر قوم خود را در جهان رایج کنند. دشواری اصطلاحات و محلی بودن زبان را می‌توان با بهبود ارتباطات و انتشارات و گفت‌وشنود و ایجاد مکتب‌های ادبی و هنری جبران کرد، امتحان بفرمایید، توجیه هنرمندانه‌ی قلم و بیان شما سخن‌شناسان کشور درباره‌ی ریزه‌کاری‌های ادب ایران و تفسیر شعر حافظ و مولوی به‌نحوی‌که ایجاد شور کند از فرستنده‌های رادیو و تلویزیون ایران و جهان، دایره‌ی هنر عرفان ما را گسترش بسیار خواهد داد.

این نظر من است و خیال می‌کنم آن‌کس که زبان زیبای ما را می‌خواهد به‌حساب خودش از الفاظ آلوده، پالوده کند، «فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی». آن‌ها که داعیه‌ی پالودگی زبان فارسی را از عربی دارند چه‌بسا که تعصب می‌ورزند و تکلف می‌کنند و این روش از بهای کالای خزانه‌ی گران‌قدر فارسی خواهد کاست. البته دلیلی نمی‌بینم که دانشمندانی هم به فارسی سره خوب می‌نویسند گفتار فردوسی‌وار خود را به تکلف، گران معرب کنند (گفتار ساده‌ی زیبا جلوه‌ی دیگری دارد)؛ اما نباید عرصه‌ی جولان هنرمندان را به تعصب و تکلف محدود کرد. چون من فرصت بحث این مقال را در اینجا ندارم موقتاً مطلب را با این دعوت همکاری دوستانه پایان می‌دهم.

برخیز تا طریق تکلف رها کنیم / دکان معرفت بدو جو پربها کنیم

خلاصه، عصاره‌ی ترجمه‌پذیری اصیل و وفادار در وجود کلمات در فرهنگ زبان نیست، بلکه بیشتر متوجه درهم‌آمیختن و یک‌به‌چندی نقل مفاهیم است؛ مثلاً وقتی بخواهیم برای استاد آمریکایی خاورشناس شعر حافظ (بر در میکده رندان قلندر باشند / که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی) را ترجمه کنیم، به کمک دانشجویان ایرانی و دیکسیونرهای تازه‌چاپ شاید بتوانیم کم‌وبیش ترجمه‌ی کلمات میکده، رند، قلندر و افسر را بیابیم، ولی معلوم است که این‌چنین مفاهیم در زبان انگلیسی وجود ندارند، کلمات انگلیسی در چنین رشته‌ای انسجام نیافته‌اند و اگر هم وجود دارند قطره‌وار است نه بحرآسا. اساساً برای استاد مغرب‌زمین که خودش این زیست‌ها را ندارد -اعتبار و موجودی حساب بانکی‌اش در آغاز هر ماه معلوم و کارت American express در ید اختیار اوست- مشکل است تصور کند که از روی استغنا بر در سرای میکده، تاج یاقوت و الماس ‌آگین را دست‌فروشانه معامله کنند. برای درک این نقش استاد باید در مکتب قلم، مرصاد العباد و تذکرة اولیاء و اسرار التوحید و نظایر آن‌ها را بسیار دیده و در محفل قدم با تاروپود کارگاه تصوف و عرفان خوی گرفته باشد که عاشقی شیوه‌ی رندان بلاکش است؛ تا کسی در چنین محیط معنوی زیست و مشارکت نکرده باشد این مفاهیم برای او معنی ژرف نخواهد داشت.

حدیث عشق چه داند کسی که در همه عمر / به سر نکوفته باشد درِ سرایی را