فرهنگ امروز/ آن-لویز شَپیرو، ترجمهی فاطمه شمسی: به نظر میرسد در لحظهای اندک شیزوفرنیک زندگی میکنیم، لحظهای که در آن هم نگرانی قابل توجهی در مورد بیسوادی تاریخی، نسیان فرهنگی و اکنونزدگی عنانگسیخته – فقدان تاریخ معنادار- وجود دارد، و هم به موازات آن شم تاریخی نیرومندی در همه جا جریان دارد: تاریخ برانگیزانندهترین موضوع در فلیمها، موزه ها، و پارک های یک منظوره است؛ سرچشمهی تعارض و افترازنی در سیاست جهانی و محلی است؛ همچنین کانون مناقشه بر سر برنامه تحصیلی مدارس است و در مرکز توجه مراسم و یادمانهای ملی رو به گسترش قرار دارد؛ تاریخ همچنین موضوع مباحثات شدید در رسانه های چاپی و الکترونیکی است. این نگرانی ها – کم یا زیاد- در واقع دو مجموعهی متفاوت از مشکلات نیستند، بلکه جنبه های متفاوتی از یک نگرانی بزرگتر هستند: و آن نگرانی این است که گونهای اشتباه (غیر معقول، یا به عبارت سادهتر اشتباه) از تاریخ در حال تولید نوعی از آگاهی تاریخی تاسفبرانگیز است. تاسف از این نیست که مردم گذشته را فراموش کردهاند، بلکه در این است که آن را سراسر نادرست به یاد میآورند، و این نه به آن سبب است که برای تاریخ اهمیتی قائل نیستند بلکه به این دلیل است که نمی توانند یا نمی خواهند بین نسخه های قابل دسترس تاریخ تمییز قایل شوند.
آنچه بیش از هر چیز اکنون اهمیت دارد پرسشهایی است از این دست که خاطرات چه کسانی مقبولیت خواهد یافت، کدام گزارشها از همه دقیقتراند، و چگونه معانی ویژه از طریق نوعی خاصی از بازنمایی انتقال مییابند (در حالی که دیگر معانی مغفول میمانند). بدتر از آن، نه توافق آشکاری بر سر اَشکال مناسب برای روایت گذشتههای خاص به طور عمومی وجود دارد، و نه برداشتهای مشترکی از مسئولیتِ گفتن حقیقت تاریخی در میان پدیدآورندگان گوناگون تاریخ.
چندی است که مورخان مشغول بحث درباره ی امکانات و دگردیسی های محتملی هستند که «چرخش زبانشناختی» مطرح کرده است، و در طی این مباحثات بر این امر تمرکز کردهاند که تاریخ هایی که می نویسیم تا چه حد قابل فهم هستند و میتوانند همچون آینه گذشته را منعکس سازند- حتی اگر این آینه تصویری تحریف شده، جزئی یا پاره پاره ارائه دهد. اما شاید این بهاصطلاح چرخش زبانشناختی، از آنچه که اخیراً جان تیوز (John Toews) آن را «"چرخش تاریخی" وسیعتر» نامیده که « نه تنها با دانشگاه، رشتهها و گفتمانهای رشتهای آن، بلکه با مشکلات مربوط به تولید فرهنگی و اجتماعیِ آگاهی تاریخی در خارج از دانشگاه نیز در ارتباط است»[۱] برای مورخان اهمیت کمتری داشته باشد. با جدی گرفتن این «چرخش تاریخی» در یک فرهنگ متکی بر رسانههای همگانی، و با نگریستن از درون این دریچه ی نسبتا وسیعتر، قادر خواهیم بود به طور همزمان به انواع مختلف تاریخها و معنای آنها در زمان حال بیاندیشیم. چنانکه ویویان سوبچاک (Vivian Sobchack) می گوید، مباحثات صورت گرفته در یک گروه گفت و گوی مجازی با نام H-film (فیلم تاریخی) نشان می دهد که «مواجهه ی ما با طیف گوناگونی از تصاویر تاریخیشده و روایت های ما از منابع متنی (و غیرمتنی) گوناگون با یکدیگر همپوشانی دارند و هم در کنار یکدیگر به مثابه یک حوزه ی تاریخی قرار می گیرند- چنانکه هیچکدام از آنها به طور کامل قابل پاک شدن نیستند.» از این قرار، در این معنای گسترده تر، نوشتن تاریخ بیشتر از آنکه نوعی تلاش برای حفظ خودمختارانه هر یک از حوزههای فعالیت صنفی [مورخان] باشد و بیشتر از آنکه روایتهای تاریخی داستانهایی تمامشده باشند، نوعی برنامه پویا است که هم تولید و هم درک گزارشهای متقاطع، همپوشان، متضاد و موازی از گذشته را دربرمیگیرد.
سر و کله زدن با سرشت چندرگه آگاهی تاریخی، پرسش هایی را درباره رابطه میان تاریخ، حافظه، اسطوره و رویا به ذهن متبادر می کند- یا به گونهای برانگیزانندهتر، همه را به مثابه گونههایی متفاوت و همسوی از تاریخگویی مفروض می گیرد. یکی از عرصه هایی که در آن این پرسشها بلا فایده و بی رمق رها شدهاند، تاریخ آکادمیک است.چگونه و چه وقت انواع کم اعتبارترِتاریخ- حافظه، اسطوره و رویا- شیوه ی نگارش دانشگاهی را دگرگون کردند؟ و تا چه حد بر آن تاثیر نهادند؟ آیا در روایت های تاریخی حرفهای جایی برای خلاقیت وجود دارد؟ آیا نگارش تاریخی آکادمیک می تواند همپوشانی صداهایی را که اصطلاح «حوزه ی تاریخی» سوبچاک بدان اشاره دارد دربرگیرد؟ چگونه مورخان، به عنوان پدیدآورندگان و دریافتکنندگان تاریخ، می توانند این چشمانداز دوگانه را مورد توجه قرار دهند؟ آیا اهل تاریخ می توانند هم گذشته را روایت کنند و هم در مورد روایت هایی که خلق میکنند همزمان بیاندیشند؟
نظیر چنین همنشینیهایی – یعنی در کنار هم قرار دادن تاریخ سنتیتر با حافظه، اسطوره و رویا، «امر واقعی» و امر ساختگی؛ امر واقعی و امر واقعنما، خودآگاه و ناخودآگاه- در آثار نویسندگانی نظیر سوزان کرین، ماریتا اشتورکن، ویویان سوبچاک و ژیل گادمیلو خود را نمایان می کند، نویسندگانی که به بررسی تاریخهایی پرداختند که در موزه ها، فیلم های سینمایی و مستند، در تلویزیون و در اینترنت تولید می شود. این آثار ما را بهخصوص به بررسی شیوههایی دعوت می کند که در آنها، بازنماییهای متنوع تاریخ به طور ضمنی و گاهی آشکارا از بینندهها/خوانندهها/شنوندهها میخواهد تا برای ارزیابی معنای یک روایت تاریخی در گذشته و در زندگی آنها با آن درگیر شوند. چه اتفاقی می افتد هنگامی که یک بیننده با آمیزهای از داده های «موثق» و دادههای آشکارا ساختگی مواجه می شود؟ شنوندگان چگونه نشانه های بصری را تفسیر می نمایند؟ چه ارتباطی بین این ژانرهای ترکیبی تاریخی و خود گذشتهی تاریخی وجود دارد؟
این کندوکاوها در دنیای تاریخمندسازیهای غیرآکادمیک به خودیخود جالب است، به ویژه به این دلیل که «چرخش تاریخی» در چنین حوزه هایی بیش از عرصه های دیگر واضح وقابلرویت است. اما این آثار در عین حال با روشن ساختن پیشفرضهای تاریخ و چالشهایی که در حال حاضر با آن روبه روست، بر تاریخ آکادمیک پرتو میافکنند. چنانچه جیمز یانگ می گوید باید به شیوههایی که مردم از طریق آن اطلاعات تاریخی را دریافت می کنند توجه کرد، شیوههایی که «دوباره پیامدهای فهم گذشتهی روایت شده را برای گوینده و شنونده احیاء میکند... و میتواند واکنشهای شنوندگان و خوانندگان به تاریخ را تبدیل به یکی از اجزاء ثبتشده همان تاریخ کند». این پیشنهاد متضمن چه دلالتهایی برای رشتهی تاریخ است؟
جولیان بارنز در رمان طوطی فلوبر، در تاملات آتشیناش پیرامون هنر، تاریخ و «سند» مرتبا میپرسد: « ما چگونه گذشته را به تسخیر درمیآوریم؟» این جمعبندی- به همراه توصیهاش به تلاش مصمم و بیپروا و تذکر در مورد رکود اجتنابناپذیر- به نظر نشاندهنده جوهره پروژهای است که به همان اندازه که ظاهرا ضروری است گولزننده هم هست، پروژهای که به ناهمگونی بین میل پیوستهی ما به دانستن و سخنگفتن در مورد گذشته از یک سو و از سوی دیگر به تنوع و حتی غیرقابلاعتمادبودن ابزارهای دانستن و گفتن اشاره و توجه دارد. در حالی که وجود انواع فراوانی از تاریخ که توسط پدیدآورندان متفاوت و در زبانهای نامتجانس و با اهداف مختلف به وجود میآیند، برای تاریخنویسان دقیقا خبر جدیدی نیست، آنچه قطعاً موضوعیت دارد این است که مسائل مربوط به این آگاهی معمولاً در حواشی آگاهی حرفهای ما لانه میکنند و اغلب از طریق تلنگرهایی آزاردهنده از خارج دانشگاه در معرض توجه ما قرار میگیرند. در زمانهای که در حال تلاش برای ارزیابی مفاهیمی هستیم که نه تنها مدعی مرگ مولف هستند بلکه ادعای محو احتمالی کتاب را نیز دارند! –هنگامهای که در آن به گفتهی رابرت روزناستون «رسانههای دیداری به گونهای مشکوک تبدیل به مهمترین حامل پیامهای تاریخی در فرهنگ ما شدهاند»[۲] - به نظر میرسد باز کردن باب گفتوگو میان پدیدآورندگان مختلفِ تاریخ، که از نظر آنها گذشته همیشه هم واقعی و هم خیالی بوده است، و زندگی فکری و خلاقهشان هم در درون آکادمی و هم در بیرون از آن وجود دارد، مفید به نظر میآید.
[۱] John E. Toews, “A New Philosophy of History? Reflections on Postmodern Historicizing” History and Theory ۳۶ (۱۹۹۷), ۲۳۶.
[۲] Robert A. Rosenstone, Revisioning History: Film and the Construction of a New Past (Princeton, ۱۹۹۵), ۳.