فرهنگ امروز/فرهاد سلیماننژاد:
«اگر حقیقت زن باشد چه خواهد شد؟ آیا این ظن نخواهد رفت كه فیلسوفان همگی تا بدانجا كه اهل جزمیت (Dogmatism) بودهاند، در كار زنان سخت خام بودهاند؟ آن جدی بودن هولناك، آن پیله كردن ناهنجار كه بنابه عادت تاكنون بدان شیوه به سراغ حقیقت رفتهاند، مگر وسایلی ناشیانه و ناجور برای نرم كردن دل یك زن نبوده است؟ شك نیست كه این زن نگذاشته است او را به چنگ آورند و از این رو هرگونه جزمیت امروزه با حالتی افسرده و دلسرد ایستاده است.»[۱]
فردریش نیچه
اول- لو سالومه دوشیزهای اغواگر بود. تشخیص این اغواگری به مقدار قلیلی ظرافت مردانه احتیاج دارد تا در پسِ تصاویر برجای مانده از آن نجیبزادهی پترزبورگی- در اعماق آن نگاههای نافذ و برانش- قدرت نادری از سحر و افسون مكشوف شود و بدینوسیله- شاید- راز شیفتگی نیچه نیز برملا گردد. نیچه علیرغم زندگی زاهدانهای كه داشت، از روی غریزه پی به این توان خارقالعاده برده بود، و شاید همین قدرت مسحوركننده بود كه باعث شد حتی پس از چالشهای فراوان، در توصیف سالومه خطاب به بانو مالویدا فونمایسنبوگ چنین بنویسد:
«این دختر پیوند استوار دوستی با من بسته است: استوارتر از هر آنچه بر روی زمین یافت میشود. مدتهاست كه بخت این چنین به من روی نیاورده است. امیدوارم شاگرد واقعیام را یافته باشم و اگر عمرم كفاف ندهد، لو ادامهدهندهی راه من و تفكرم باشد.»[۲]
البته با كمال تأسف نیچه در تحلیل علایق فكری سالومه و مهمتر از آن خلقوخو و شخصیت درونیاش دچار خطایی خامدستانه شد. چراكه سالومه پس از مدتی مكاشفهی بیحاصل با نیچه به فلاسفهی تحلیلی وین و برلین متمایل شد و در محافل ایشان تردد كرد. این تمایل خط بطلانی بود بر همهی آرزوهای نیچهی ضد پوزیتیویسم. بهزعم من بیمبالاتیهای عاشقانهی نیچه در چرخش سالومه بیش و پیش از هر عامل دیگری نقش داشته است. درحقیقت میتوان اظهار داشت كه گرایش سالومه به فلسفهی تحلیلی، ناشی از گسست عاطفی او از نیچه بود كه به نوبهی خود میتوان آن را معلول برخورد متملكانهی نیچه با سالومه دانست كه لاجرم ارزشهای آن دوشیزهی عاصی را مبنی بر خودبنیادی و آزادی بیقیدوبند نقض میكرد. فیالواقع میان یورش سالومه علیه ارزشهای مسلط قرن نوزدهم و منش فئودالی نیچه تعارضی آشتیناپذیر وجود داشت.
سالومه اولین زنی نبود كه رخوت جنسی زندگی زاهدانهی نیچه را با حضور پرشور خود تكان داد؛ اما با اطمینان میتوان مدعی شد او تنها كسی بود كه بستر لازم را ازبرای اقدامات عجولانهای مهیا كرد كه از بیخ و بن با ارزشهای نیچه در تعارض بود: خاصه تلاشهای خامدستانه بهمنظور ازدواج! ضدیت نیچه با ازدواج چنان بود كه چند سال بعد چنین نوشت:
«... فیلسوف بیزار است از ازدواج و هرچه كه كار را به وسوسه های ازدواج بكشاند؛ زیرا ازدواج مانعی است و مصیبتی برای رسیدن به بهینهی خویش. تا به امروز كدام فیلسوف بزرگی ازدواج كرده است؟ نه هراكلیتوس، نه افلاطون، نه دكارت، نه اسپینوزا، نه كانت، نه شوپنهاوئر، و گمان ازدواج كردنشان را هم نمیشود كرد. و اما آنكه استثناء بود، آن سقراط، آن سقراط بدجنس، گویا به مسخرگی ازدواج كرد تا برای این گزاره برهان آورده باشد.»[۳]
درحقیقت سالومه به رقتانگیزترین ناكامی نیچه مبدل شد، اغواگریاش اختیار و عقل او را زایل ساخت، تا بدانجا كه مرتكب اشتباهاتی مكرر شد و درنهایت نیز به زیرآبزدنهای احمقانه انجامید. فیالمثل نیچه در تخطئهی سالومه طی نامهای خطاب به برادرِ پل ره او را «ماده میمون خشكیدهی بوگندو و یك پدیدهی شوم» توصیف میكند! متأسفانه حریت و خودبنیادی سالومه نیچه را به واكنشهای عقدهگشایانهای وادار كرد كه اجتناب از آن یكی از بنیادیترین دغدغههای فلسفی نیچه بود، یعنی «كینتوزی» (Ressentiment).
رفتار نیچه در ازاء سالومه را چطور میتوان توجیه كرد جز با احاله به تندخویی و بیتجربگی او؟ و البته رشد یافتن در محیط زاهدانهی یك خانوادهی لوتریمذهب، آن هم زیر سلطهی مادری پرهیزگار و عمههایی پیردختر، برای تبیین این تندخویی و بیتجربگی بسنده میكند. همچنان كه بدان اشاره شد، نیچه در تجربهی زیستهی خود مقابل سالومه، بهتمامی برخی از بنیادیترین اصول فلسفهاش را درخصوص زنان، ازدواج، كینتوزی، و اجتناب از واكنشگری نقض كرد. در این مورد بهخصوص شاید حق با سالومه بود كه خطاب به ره مینویسد:
«نیچه هنوز برخلاف هدف شناختش رفتار میكند، مانند مؤمنی در برابر خدا، مانند آدم معتقد به متافیزك در برابر وجود متافیزیكیاش ... گوش نیچه پر از زمزمههای مذهب است و از این رو ارزیابی او امری محال نیست.»
با قیاس ادبیات سالومه و نیچه میتوان قضاوت كرد كه كدامیك از ایشان در توصیف دیگری جانب ادب، حرمت و اجتناب از كینتوزی را نگه داشته، و نیز به شناختی ظریف از سوی مقابل خود در مقام یك دوست و همسخن نایل شده است. پربیراه نخواهد بود اگر كه بگوییم نیچه علیرغم همهی ذكاوت و هوشمندیاش، در شناخت سالومه ناكام ماند و به همان میزان سالومه به دركی ژرف از نیچه دست یافت. مبرهن است كه سالومه با تداوم رابطهاش با نیچه مشكل چندانی نداشت اگر نیچه بر خواست متملكانهی خود اصرار نمیورزید. چگونه میتوان در این رابطهی روشن و بهدور از ابهام مسئولیتی را متوجه سالومه دانست؟! سالومه دوشیزهای شیفتهی دانش بود و بیش و پیش از آنكه شیفتهی دانش باشد، در پی تحقق آزادی و تفرد خویشتن بود و احتمالاً گرایش او به فلسفه نیز هیچ نبود جز مستمسكی ازبرای صیانت از آزادی آرمانی و مألوف خویش. به همین خاطر زمانی كه رابطهی فكریاش با نیچه به تحقق این خواست مددی نرساند، به طرفهالعینی از آن چشم پوشید و سودایی دیگر در سر پرورد و برخلاف مواضع فلسفی نیچه به پوزیتیویسم و فلسفهی تحلیلی متمایل شد. شاید تأملات فلسفی برای سالومه صرفاً بهانهای بوده باشد بهمنظور حراست از حُریت و استقلال خود. شاید كنش فلسفی و دغدغههای فكری كه در آن برههی تاریخ اساساً مقولاتی مردانه انگاشته میشدند، ابزار لازم ازبرای استهزاء ارزشهای بورژوازی قرن نوزدهم را در اختیار سالومه قرار میداد: زنی متفكر و اهل نظر كه برایش نقشهای تعریف شدهی زنانه چونان زادآوری، مادری و همسری در نظام خانواده اسباب بیزاری بود؛ حال آنكه نیچه از همهی این نقشهای تعریفشده در برابر یورشهای تساویطلبانهی فمنیستی مدرن تمامقد دفاع كرده و بهصراحت اعتقاد داشت:
«مرد را برای جنگ باید پرورد و زن را برای دوباره نیرو گرفتن جنگاوران! دیگر كارها ابلهی است.»[۴]
فلسفه برای سالومه بهانه بود و شاید از همین روست كه دیگر امروز كسی از وی حتی در مقام نویسندهی چند رمان نیز یادی نمیكند،[۵] و این صرفاً عظمت نام نیچه است كه نام سالومهی اغواگر را در تاریخ فلسفه تا ابد زنده نگاه خواهد داشت. سالومه بعدها با فردریش كارل آْندریاس ایرانشناس شهیر آلمانی ازدواج كرد و زندگی مشترك ایشان تا پایان عمر نیز تدوام یافت. با این وجود سالومه همچنان آزادی خود را حفظ كرد و با مردان بزرگ عصر خود چون ریلكهی شاعر و فروید روانكاو روابطی عمیق برقرار كرد، تا آنجا كه ریلكه را در دو سفر سیاحتی به روسیه همراهی كرد و در آنجا با تولستوی نیز دیدار نمود.
سالومه بهخاطر رهیدگی از سیطرهی علایق عاطفی، دست بالا را در رابطهی خود با نیچه و پل ره در اختیار داشت و این جایگاه اقتدار نیز در آن عكس تاریخی سه نفره ممثول شده است: عكسی كه نیچه و ره را بسته شده به یك گاری تصویر كرده است و سالومه را با تازیانهای در دست! جالب اینكه ایدهی این عكس پیشنهاد خود نیچه بود! ایده و پیشنهادی كه اثبات میكند نیچه نیز نسبت به اتوریتهی سالومه اِشراف داشت. این ایده و تصویر تاریخی فیالواقع آن گزارهی شهیر «به سراغ زنان میروی، تازیانه را فراموش نكن»[۶] را به نقیضهای طنزآلوده بدل میسازد و در كنه خود از این واقعیت پرده برمیدارد كه بهراستی راه مقابله با سیطرهجویی متملكانهای كه در پس نقاب عشق مستور است، هیچ نیست جز كاربست تازیانه دربرابر هرگونه مخاطرات تحدیدگر ناشی از علقههای عاطفی و احساسی.
آندریاس علیرغم اشتهار علمی فراوانش مردی متواضع بود و در مناسباتش به مرض سیطرهطلبی نیز مبتلا نبود و شاید به همین خاطر است كه سالومه میتوانست با اعتماد به تواضع وی، آزادی فردی خود را نیز تضمین شده بپندارد و در عمل نیز چنین شد. نیچه متوجه این میل ذاتی سالومه نشد و یا خود را در برابر آن به تجاهل زد. تجاهلی كه معنای دیگری نداشت جز ابطال باور حماسیاش به تفرد و خودبنیادی. هرچند بعید به نظر میرسد كه نیچه اساساً مشروعیتی برای حق خودبنیادی زنان قائل بوده باشد. زیرا او با اعتقادی مرتجعانه نوشته است:
«به خطا رفتن در باب مسألهی اساسی مرد و زن، و انكار ژرفترین ستیزه، و ضرورت كشاكشی جاودانه دشمنانه میان آن دو، و چهبسا خیال حقوق یكسان، آموزش و پرورش یكسان، خواستهها و وظایف یكسان برای آن دو در سر پروردن- اینها همه نشانهی نوعی سبكمغزی است ... مردی كه جان و خواستههایش ژرفایی دارد و همچنین از آن نیكخواهی ژرف بهرهمند است كه از خود سختگیری و جدیت نشان تواند داد و باطن آن به آسانی با ظاهر آن سختگیری و جدیت اشتباه تواند شد، چنین مردی دربارهی زنان جز به شیوهی شرقی نمیاندیشد: او میباید زن را مُلك خویش بداند همچون مالی كه در صندوق باید گذاشت و قفل كرد، همچون چیزی كه سرنوشتش خدمتگذاری است و در این كار میباید به كمال برسد. در این باب میباید به خرد عظیم آسیا تكیه كرد، به برتری غرائز آسیا...»[۷]
برای نیچه خودبنیادی زن رخدادی دهشتناك بود كه پیجویی نشانههای این دهشت در لابهلای آثار نیچه كار چندان شاقی نیست. شاید اگر نیچه نسبت به دگرگونیهای عصر خود كه به برابری حقوق زنان و مردان در قرن بیستم انجامید حساسیتی نامعقول نداشت، به مراد دل نیز میرسید؛ مشروط به دست شستن از اطوار منسوخ فئودالی و ارزشهای پوسیدهی شرقی درخصوص زنان.
از سوی دیگر نیچه غافل از این حقیقت نیز بود كه شرط اغواگری سالومه آزادی و استقلال اوست، و محصور شدن در حصار باید و نبایدهای اخلاقی ناشی از مناسبات عاشقانه، به طرفهالعینی میتوانست تمام قدرت سحر و جادوی سالومه را مضحمل سازد و او را چونان زنی امی در ورطهی مناسبات عامیانه مستحیل كند. همین خبط گذشتناپذیر بود كه نیچه را در منجلاب رقابت عشقی با یار شفیقش پل ره ساقط كرد. یكی از بدترین تصمیمات نیچه ورود به ورطهی همین رقابت عشقی است كه برای تحریك حس اشمئزاز هر مرد مقتدر و با ارادهای كفایت میكند. حال اینكه نیچه برخلاف ارزشهای فلسفی و اخلاقیاش چنین كرد و بدتر از آن بهمنظور غلبه بر رقیب عشقیاش تن به هر رذیلتی همچون زیرآبزدن داد، تا آنجا كه درنهایت با تهدید پل ره به پیگرد قضایی، دست از اقدامات خصمانهی خود كشید! دراز كردن دست نیاز به سوی خانم ایدا اوربك همسر دوست وفادارش فرانتس اوربك الهیدان بهمنظور نرم كردن دل سالومه نیز خطای مضاعف دیگری بود كه نیچه مرتكب شد. در ذهن زنی همچون سالومه طبیعی است كه چنین مدد خواستنی نشانهی فقدان اعتماد به نفس تلقی شود و نیچه متأسفانه با مدد خواستن از همسر اوربك این فقدان اعتماد به نفس را بر ملا ساخت.
راز اغواگری سالومه آزادی و رهایی منحصربهفرد او بود: حقیقتی ازلی و ابدی كه نیچه از آن غفلت كرد.
دوم- علیرغم برخورد زورتوزانهی نیچه با سالومه و نیز با وجود اظهارات مرتجعانهی وی درخصوص زنان خاصه در كتاب «فراسوی خیر و شر»، برخی از مهمترین فرازهای فلسفهی او مبین دركی دیگرگونه از زن است كه میتوان ویژگی بارز آن را ضد هرگونه جزمیت فلسفی و تحكم مردانه دانست. درحقیقت دوگانهگویی و اظهارات متناقض كه ویژگی شناختهشدهی اندیشهی نیچه است، خاصه در مورد بغرنج زنان مصداق بارزتری دارد.
در پیشگفتار «فراسوی خیر و شر»- و پیشتر در مقدمهی «دانشِ شاد»[۸]- نیچه «حقیقت» را به زنی تشبیه میكند كه فیلسوفان به شكل جزماندیشانهای در صددند تا آن را با «جدیتی هولناك و پیلهكردنی ناهنجار» فراچنگ آورند. شاید منظور نیچه از «جدی بودن هولناك و پیله كردن ناهنجار» همان ماهیت جزمی و دگماتیستی فلسفیدن چونان فرآیندی عقلانی باشد، و «به دست آوردن دل زن» نیز همان فهم حقیقت. بازی زبانی نیچه در این مورد بهخصوص گونهای قرینهپردازی میان استعارات جنسی و فلسفی است: حقیقت چونان زنی، فلاسفه چونان مردانی، و در نهایت نیز ادراك حقیقت چونان به دست آوردن دل زن! توجه بفرمایید كه در زبان آلمانی كلمهی حقیقت (Die Wahrheit) واژهای است مونث. در زبان یونانی نیز كلمهی «سوفیا» (σοφία) به معنای حكمت- و یا دانش- واژهای است مونث، و واژهی مركب «فیلوسوفیا» (φιλοσοφία) كه كلمهی «فیلسوف» به معنای «دوستدار حكمت»-و به همین اعتبار جویندهی آن- از آن مشتق شده، در كُنه خود حامل این معنای تلویحی است كه هرگونه جویندگی معرفت، گویی در «ذات خویش» تلاشی است ازبرای تصاحب یك موجودیت زنانه بهنام حقیقت. پس حقیقت زنی است و فلاسفه مردانی كه در پی به چنگ آوردن دل این زناند. البته نیچه در دنبالهی همین گزاره تلاش دگماتیسم فلسفی (یا آن روند دلبربایی مردانه) برای فهم حقیقت (به چنگ آوردن دل زن) را محتوم به شكست فیلسوفان (مردان) میداند. هم از این روست كه مینویسد:
«شك نیست كه زن نگذاشته است او را به چنگ آورند و از این رو هرگونه جزمیت (Dogmatism) امروزه با حالتی افسرده و دلسرد ایستاده است.»
پرسش این است: حال كه فیلسوفان در كشف حقیقت توفیقی نیافته و یا به تعبیر جنسی حال كه مردان در به دست آوردن دل زن ناكام ماندهاند، چارهی كار چیست؟ پاسخ نیچه به این پرسش در همان پیشگفتار فراسوی خیر و شر چنین است: فیلسوفان دست از «خرافهی عهد بوقی سوژه» (Subjekt) بردارند و از هرگونه دعوی جزمی (Dogmatic) كه مدعی كشف حقیقت است اجتناب كنند. بهعبارتی دست شستن از ادعای قابلیتهای ذهن در فهم حقیقت اولین حكمی است كه نیچه صادر میكند. این توصیه بدین معنا نیز است كه مردان باید به میل سیطرهطلبی خود كه همان «من» استعلاجو و برتریطلب است افسار بزنند. از حیث فلسفی پاسخ نیچه یك بیانیه علیه سوبژكتیویسم است كه بعدها با شعارهای آخرالزمانی چون «مرگ انسان» و «مرگ سوژه» به بیرق فلسفی پستمدرنها مبدل شد. طبق اظهارات نیچه مادام كه در كنار یقین به قابلیتهای ذهن در كشف حقیقت، باوری ماخولیایی به وجود حقیقت نیز در كار باشد، ارادهی مردان معطوف به این حقیقت بوده و لاجرم گریزی از سیطرهطلبی فلسفی- مردانه نخواهد بود. حال اینكه نیچه در پارهی ۱۰۸ فراسوی خیر و شر به صراحت مینویسد:
«چیزی به نام حقیقت وجود ندارد، آنچه هست تفسیر اخلاقی پدیدههاست.»
با اینهمه اگر نیچه در پیشگفتار فراسوی خیر و شر میان زنانگی و حقیقت پیوندی برقرار میكند، در پارهی ۲۳۲ همین كتاب بهصراحت حكم به بطلان این نسبت داده و مینویسد:
«زن را با حقیقت چهكار! از ازل چیزی دلآزارتر و دشمنخوتر از حقیقت برای زن نبوده است؛ هنر بزرگ او دروغگویی است.»
نه حقیقتی موجود است و نه در فرض وجود حقیقت امكان دستیابی به آن- كمینه بر وفق داعیهی جزمیت فلسفی- و چون چنین است هرگونه دعوی جزمی مشعر بر ادراك و تصاحب حقیقت نیز نیرنگی بیش نیست.
به همین اعتبار نیچه در مخالفت با هرگونه استیلاجویی، فمنیسم فلسفی را نیز تاب نیاورد! از ظواهر امر چنان بر میآید كه تلاش فمنیسم فلسفی معطوف به «نقادی» و «مشروعیتزدایی» از نمودهای جزمیت مردانه است. اما در نگرش نیچه غایت فمنیسم فلسفی خلاف چنین تلقی سادهانگارانهای از نقادی است. هم از این روست كه وی در همین كتاب فراسوی خیر و شر مینویسد:
«بزرگترین زنان تاریخ همواره در راستای مرد شدن عمل كردهاند، نمونهی بارزش مكتب فمنیسم!»
در تحلیل نیچه فرآیند فمنیستی نقد تلاشی است بهمنظور غلبه بر ساختار مردانهی جزمیت كه معنای این چیرگی هیچ نیست جز حاكم ساختن ساختاری دیگرگون از جزمیت با ماهیت زنانه. نقادی فمنیسم در پی ویران ساختن ساختار جزمیت نیست، بلكه تنها درصدد است تا با به زیر كشیدن مسندنشینان ذكور این ساختار، خود بر تخت فرمانروایی آن جلوس كند. از منظر نیچه آنچه اهمیت دارد مبارزه با خود حقیقت و ادعای سوبژكتیو فهم حقیت است.
معالاسف نیچه در زندگی شخصی خود و در رابطهی پرتلاطمش با سالومه، به ادعاهای مشهور خود درخصوص مبارزه با هرگونه سیطرهجویی فلسفی-كه نشان دادیم چگونه در قالب استعارههای جنسیتی بیان شده- عمل نكرد و این نقض اصل بنیادین وی در خصوص یگانگی عمل و نظر است.
پینوشتها:
[۱]. فردریش نیچه: فراسوی نیك و بد، ترجمهی داریوش اشوری، انتشارات خوارزمی، تهران، ۱۳۷۹، ص۱۹
[۲]. متن نامهها از كتاب زیر است:
ماریو لایس: زنان در زندگی نیچه، ترجمهی ماریا ناصر، نشر قله، تهران، ۱۳۸۰
[۳]. فردریش نیچه: تبارشناسی اخلاق، ترجمهی داریوش آشوری، انتشارات آگاه، تهران، ۱۳۸۲، ص۱۳۹
[۴]. چنین گفت زرتشت، ترجمهی داریوش آشوری، بخش یكم، درباره ی زنان و پیر و جوان
[۵]. لازم به یادآوری است كه سالومه این كتاب را نیز در شرح فلسفهی نیچه نوشته است:
Lou Salomé: Nietzsche, Trans Siegfried Mandel, University of illinois Press, ۲۰۰۱
طبق تحلیل جنجالی سالومه علت اصلی جنون نیچه را باید در ایدههای فلسفی خود او جستجو كرد.
[۶]. چنین گفت زرتشت، بخش یكم، دربارهی زنان پیر و جوان
[۷]. فراسوی نیك و بد، ص۲۱۲
[۸]. شاید حقیقت یك زن است با دلایلی كه به ما اجازه ندهد تا دلایل او را (برای پنهان كردن رمز و رازهایش) بدانیم.
Nietzsche, Friedrich (۱۹۷۴): The Gay Science: With a Prelude in Rhymes and an Appendix of Songs, translated with commentary by Walter Kaufmann, New York, Vintage Book, p ۳۸