فرهنگ امروز/ محمد عبداللهپور*:
تاریخ اندیشه سیاسی، به عنوان یکی از حیطههای مطالعه، همواره در کشورمان مورد توجه خواص و عوام بوده است. این توجه واجد چند دلیل مهم است: یکی، به دلیل قدرت و نفوذ تفکر به طور کل و دیگری، به دلیل علاقه به فهم و شناخت از خویشتن خویش به طور خاص است. هرچند هر از گاهی آن حالت وابسته پیدا نموده به گونهایی که هیبت و هیمنه شخص مفسر و مورخ چنان عظیم بوده که اندیشه مولف و اندیشمند در ذیل خوانشهای مفسر و مورخ مذکور معنا و هستی یافته است. این هستی یافتگی به معنای وابسته بودگی اندیشه به خوانشها، تفکر و شخصیت مفسر است. در مقابل، دو دلیل اول، یعنی قدرت اندیشه و شناختشناسی، اشاره به استقلالبودگی اندیشه از خوانشهای مفسر و حتی شخصیت مولف دارد. افزون بر مسئله توجه و علاقه، این حیطه با موضوعات، روشهای شناخت و مسائل خاص خویش نیز دست به گریبان بوده، لوازم و عناصری که خود باعث تمیز حیطه مذکور با حیطههای دیگر شده است که در ذیل تاریخ فکری قرار میگیرند. قبل از پرداختن به تاریخ فکری و ایضاح آن لازم است تا لفظِ تاریخ کمی تشریح گردد.
در بادی امر برای فهم بهتر ِلفظ تاریخ لازم است تا دو معنای خاص آن یا دو لفظ مرتبط بدان را از هم تمیز نمائیم. در خصوص واجدبودگی دو معنا برای لفظ مذکور، باید خاطر نشان ساخت که برخی متفکرین بر این نظرند که لفظ تاریخ میتواند دو معنای متمایز داشته باشد: یکی به آنچه در گذشته تاریخی واقعه شده اشاره دارد و دیگری، به معنای نحوه مطالعه گذشته است. اما در مورد دو لفظ هممعنا باید گفت که باید میان لفظ «تاریخ» (History) و لفظ «گذشته» (Past) تمیز قائل شد. لفظ تاریخ به مجموعهایی از شرحها، توصیفها، تبیینها، روایتها و غیره اطلاق میگردد که در مورد گذشتهاند. در حالیکه، لفظ گذشته آن چیزی است که در بستر زمانی و مکانی خاص واقع شده، بیآنکه خویش درصدد شرح، توصیفها و غیره باشد. بنابراین، آن موضوع حیطهایی به نام تاریخ است. این تمایز در زبان علمی است، اما در زبان روزمره و جهانزندگی این دو لفظ یا دو معنا به جای یکدیگر به کار برده میشوند. برای مثال، وقتی در زبان روزمره گفته میشود که واقعه الف در تاریخ ب واقع شده است. در این هنگام مراد همان زمان گذشته یا وقایعی است که در گذشته رخداده نه شرحها و توصیفهایی که از گذشته در قالب شناخت نظری یا رشته علمی به نام تاریخ مفصلبندی شدهاند. این تمیز میان الفاظ و معانی فوق، تمیزی است که در میان خواص و اجتماع علمی رایج است نه عوام.
این لفظ وقتی با صفتی همچون فکری منجر به خلق اصطلاح تاریخ فکری (Intellecutul history) میشوند آنگاه مسائلی عدیده از این دست رخ دهند که: تاریخ فکری به چه معناست؟ آیا میتوان از آن یک معنای عام و کلی دریافت نمود که کاروزان و اندیشمندان اجتماع علمی در موردش اجماع نمایند؟ حیطههای ذیل آن کدامند؟ و غیره. این مسائل خود تبدیل به مباحثه و مناظره میان اندیشمندان مختلف در جهان انگلیسی زبان شده است. اما آنچه در کل از این مباحث استنباط میشود اینکه برخیها میان تاریخ فکری و تاریخ ایدهها (Ideas) -که آرتور لاوجوی در نیمه اول قرن بیستم آن را ابداع نمود- تمیز قائل شده و برخی دیگر آن را به جای یکدیگر به کار میبرند. یا اینکه برخی دیگر درصدند تا میان تاریخ فکری و تاریخ فرهنگی (Cultural history) تمایز قائل شوند. هرچند در این تمیز و نیز مورد قبلی به دلیل ایهامبودگی در زبان، شاهدیم که این اصطلاحات در برخی اوقات به جای یکدیگر به کار برده میشوند. اما با تسامح میتوان مهمترین حیطههای تاریخ فکری را فلسفی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، مذهبی، علمی و غیره دانست که هرکدام به موضوعات و مسائل خاص میپردازند. در این میان اندیشه سیاسی نیز به عنوان یکی از حیطههای مهم در تاریخ فکری قلمداد میشود ـالبته مباحثات اخیر در غرب باعث شده تا اندیشه سیاسی میان تاریخ فکری و تاریخ ایدهها در فراز و فرود باشد.
این فراز و فرودها زبانی سبب شده که اندیشه سیاسی در تاریخ فکری به عنوان نظریه سیاسی یا فلسفه سیاسی مطرح شود. چون برخی صحبت از تاریخ اندیشه سیاسی، برخی دیگر سخن از نظریه سیاسی و در نهایت، برخی نیز از فلسفه سیاسی به میان میآورند. گرچه میان این سه تفاوت ماهوی وجود داشته، ولی به دلیل ایهامبودگی واژگانی در زبان شاهد شکلگیری نگرشها و رهیافتهای متفاوت بدان هستیم. در برابر، برای ایضاح تاریخ فکری به واحدهای سازندهاش میتوان میان دو وجه اندیشه و واقعهبودگی تمیز قائل شد. این تمیز برای فهم بهتر تاریخ اندیشه از تاریخ تحولات است که با وقایع و رخدادها سر و کار دارد. اندیشه حاصل تفکرِ اندیشمند در مورد مسائل مختلف بوده که در حیطهای خاص در زمان گذشته رخ داده است. اندیشه گذشتگان توسط خود آنها در کتب و رسائلشان ضبط و ثبت شده بیآنکه آیندگان در تصنیفش دخل و تصرفی داشته باشند. هرچند برخی اندیشه را مرتبط با مسائل «دانمی» دانسته که در گذشته رخداده و برخی دیگر، آن را مرتبط با مسائل «خاص» میدانند که در زمان و مکانی خاص واقع شده است. صرفنظر از این دو نگرش، فراتاریخبودگی یا تاریخمندی اندیشه، درکِ اندیشه زمانی حاصل میشود که آن را از وقایع و تاریخش تمیز دهیم.
وقایع یا واقعه (event) را چیزی نامیدهاند که رخ میدهد یا وقوع چیزی که در یک زمان و مکان مشخص رخ میدهد در وقوع این امر آدمی میتواند نقش یا فاقد نقش باشد. گرچه عمل رخدادگی میتواند خود معلول علتهای پیشین یا خود علتی برای معلولهای آتی باشد. اما مسائلی که در این خصوص مطرحند اینکه آیا آنها صرفاً به سان وقایع فیزیکی (Physical event) میمانند که آدمی در آن نقشی ندارد یا وقایع انسانی و اجتماعیاند که کنشورزی آدمی در ایجاد آنها دخیل است؟ مسئله دیگر اینکه وقوع وقایع امری امکانی است یا دارای علت و علل مشخص؟ در ارتباط با مسئله اول، برخی بر این نظرند که وقایع از جنس وقایع فیزیکیاند و آنچه مهم است اینکه نه عاملی انسانی در وقوع وقایع و نه وقایعنگار هیچ دخل و تصرفی در آن نداشته است. همچنین، آنچه اهمیت دارد اینکه آن را به سان یک عمل یا حرکت فیزیکی بدانیم که فاقد معنا و مراد است. در برابر، برخی دیگر بر این نظرند که وقایع واجد معنا و مرادند و آدمی در وقوع آنها نقشی اساسی دارد. در این دیدگاه، وقایع مذکور قابل تقلیل به وقایع جهان فیزیکی و طبیعی نیست. در خصوص مسئله دوم، برخی بر این نظرند که وقوعیافتگی وقایع میتواند مبتنی بر قصدها و انگیزههای پیشینی باشد یا وقوع آن مبتنی بر علتهای مشخص –به تعبیری درستتر دلایل مشخصتر- باشد. برخی دیگر بر این نظرند که وقایع حالت امکانی داشته و نمیتوان برای آن علل یا دلایلی خاص احصاء نمود فقط میتوان معانی که آنها برای افراد دارند صحبت نمود.
با این تفاسیر، واقعه نه تنها در ماهیت خویش از اندیشه متمایز است بلکه در شیوه نگارشش نیز شکافی ژرف وجود دارد. شیوهای که در تاریخنگاری رویدادها به کار بردهشده و به وقایعنگاری نیز شهرت یافته، همانا استفاده از «روایتگری» است. شیوه مذکور بر این مفروض استوار است که وقایع و رویدادهای گذشته امر روایتمند بوده که دارای آغاز و انجام در سیر تاریخی خویشاند. این روایتها اولاً در پی ایضاح زمانمندبودگی، یعنی کرونولوژیکبودگی، واقعه مربوطه هستند درثانی، آنها با واقعیتهای تاریخی سر و کار داشته و نه واقعیتهای اسطورهای که در قالب داستان طرح میشوند. در مقابل، شیوهای که در اندیشهنگاری به کار برده شده است همانا «تفسیرگری» است. شیوه مذکور نیز بر این مفروض استوار شده که اندیشه گذشتگان را میتوان در قالب تفسیر و نه روایت توضیح داد با این آگاهی که در تفسیر اندیشه نباید دچار نابهنگامی شد، یعنی از اندیشه الف که در زمان الف واقعشده را برای تفسیر آنچه در زمان ب و اندیشه ب واقع شده به کار برد یا بالعکس. تفسیر مذکور میتواند بر اساس رهیافتهایی که نسبت به تاریخ اندیشه در غرب وجود دارد حالتی «زمینهای» یا «فلسفی» بیابد. بنابراین، اندیشه به لحاظ موضوع و روش با واقعه در تمایز است، گرچه هر واقعهای میتواند معنا و مرادی خاص داشته باشد البته امری که جمع و نه فرد در رخدادگی آن نقش داشتهاند.
روشهای فهم و شناخت اندیشه سیاسی در غرب، امروزه به دلیل چرخشهای صورت گرفته همچون چرخشهای «زبانی»، «زمانی»، «خطابی» و غیره، در ذات خویش دچار کثرت شده است. کثرت روشهای شناخت در سنتهای فکری همچون انگلیس، آمریکا، آلمان و فرانسه منجر به تفسیرهای مختلف و گاهاً بدیع از اندیشه گذشتگان شده است. در مقابل، در ایران در تاریخنگاری و فهم اندیشه گذشتگان، چه شرق و چه غرب، شاهد دو نوع فعالیت هستیم: یکی آن دسته از مورخین و مفسرینی که خود توانسته رهیافتی با جرح و تعدیلهای نظری برای تفسیر اندیشه خلق کنند و دسته دیگر، به رهیافتهای نظری و رویکردهایی که در سنتهای فکری دیگر وجود داشته توسل جستهاند. حاصل این دو فعالیت خلق تفسیرهایی مرتبط با اندیشه گذشته است که تفسیرهای حاصل از روشهای فهم نوع اول نسبت به نوع دوم دارای بدیعبودگی است. هرچند فعالیتی دیگر نیز یافت میشود که به دلیل اعتقاد ضمنی به «مشاهدات خنثی» از خلق یا توسل به روشهای شناخت طفره رفتهاند. آنان نه تنها عَلم مخالفت با روشهای فهم را برداشته بلکه خود تبدیل به سمبل سادهسازی پدیدهها و روشهای فهم شدهاند. به صورتیکه، عدم شناخت مسائل روششناختی در اندیشه سیاسی آنان را وادار به حذف مسئله و پاک نمودن صورت مسئله کرده است. این نوع نگاه در بطن خویش نشان از بیماری شناخت دارد که در میان برخی از پژوهشگران به صورت مزمن پیدا میشود، بیماری که حتی به حیطه ترجمه نیز تسری یافته است.
دلیل این امر من اظهر شمس است، چون مسئله شناخت و روشهای فهم اندیشه خود به میل شخصی تقلیلیافته است. در این میلگرایی تفسیرهای متناقض و ترجمههایی مهمل، از نوع فعالیت سوم که در بالا ذکر شد، در حیطه اندیشه به وفور و در حیطه وقایع به اندک یافت میشود. میلگرایی مذکور حاصل دو امر است: یکی، سادهسازی و دیگری، نفیانگاری. سادهسازی بر این اشاره داشته که آثاری در اجتماع علمی در حیطه روشهای فهم و شناخت اندیشه به نگارش درآمده از چنان ضعف علمی برخوردار بودهاند که اصل موضوع را از حیز انتفاع ساقط نموده است. از سوی دیگر، سادهسازی با این هدف است که فعالیتهای نوآورانهایی که در نوع اول صورت گرفته، هرچند به غایت قلیل است، مورد نفی یا هجمه واقع شود. نفیانگاران با ذهنیتی سیاه و سفید نه در پی کاربست روشهای شناخت و نه درصدد شناخت خود روشهای مذکورند. آنان یا در پی دفاع از روشهایی هستند که ساخته و پرداخته ذهنهای فردی است و هیچ ما به ازاء بیرونی ندارد یا در پی نفی روشهای شناختیاند که حاصل تلاشهای اجتماع علمی در حیطه تاریخنگاری اندیشه سیاسی بوده است. این مخالفتها و نفیها به گونهای بوده که عدم تمیز میان مسائل روششناختی و مسائل کاربست آنها سبب شده است تا گاه احکامی متناقض و مهمل در مورد تفسیرهایی صادر کنند که آنها به لحاظ علمی دارای مبنای روشی و شناختی مناسبند.
کارورزان این اجتماع به اصطلاح علمی، حتی تصویر و درک روشنی از خود مسئله روشهای فهم و شناخت اندیشه سیاسی ندارند. برای فهم بهترِ مسئله مذکور لازم است تا میان دو امر تمییز قائل شویم: تمییز بین روشهای شناخت اندیشه سیاسی و ارزیابیهای این روشهاست. تمیز اول مرتبط با مسئله «فهم» (understanding) و تمییز دوم مرتبط با مسئله «ارزیابی» (evaluation) است. در مورد اول، مسئله بر سر این است که «چگونه میتوان به فهمی بسنده و مناسب از اندیشه سیاسی که در گذشته تاریخی واقع شده رسید؟»، اما در مورد دوم، مسئله بر سر این است که «چگونه میتوان به ارزیابی بسنده از روشهای شناخت رسید که در تفسیر اندیشه سیاسی به کار برده شدهاند؟» هرچند این دو مسئله در ذیل حیطه شناخت مطرحند: یکی مسئله روشهای شناخت و دیگری مسئله ارزیابی روشهای مذکور است البته ارزیابی تفسیرهای نیز مطرح است و آنها در ذیل همین ارزیابی روشها قرار میگیرند نه اینکه به تنهایی خود به عنوان یک حیطه مجزا شناخته شده، آن چیزی که در ایران امروزین رخ داده است. در کلیت امر، هر دو این مسئله از مسائل جدی و بنیادین در فهم تاریخنگاری اندیشه سیاسی قلمداد میشوند، مسائلی که امروزه دستخوش میلهای شخصی کارورزان مذکور شده است. پس، وقتی مسئله شناخت به مسئله میل و امیال شخصی تبدیل شد و در این وضعیت، هر کارورزی، چه در امر تفسیر و چه در امر ترجمه، به خود چنین اذنی قائل شده که بی آنکه به شناخت مسائل مربوطه برسد میتواند بر اساس امیال شخصی در مورد روشهای شناخت یا تفسیرهای که حاصل آن است به قضاوت بنشیند و حکم به تکفیرش بدهد. این امر حکایت از قصه پر غصهای دارد که در آن مسائل و واقعیتهای پیچیده در حیطه شناخت به ذهنهای بسیط تقلیل داده که در نهایت، تقلیل مذکور به چاه ویل نفی فرو افتاده است.
* عضو هیات علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه باهنر کرمان