شناسهٔ خبر: 37672 - سرویس سینما و رسانه

به بهانه‌ی برگزاری اینیستالیشن، انتشار کتاب و مشارکت در انتشار آلبوم موسیقی توسط صابر ابر؛

تاملاتی پیرامون مفهومِ سلبریتی

صابر ابر اینکه عکس‌ها و «گزین‌گویه‌ها»ی صابر ابر فاقد ارزشِ کیفی است نیازی به دلیل آوری ندارد. چون اساسا فردِ شناخته شده و محبوب نیازی به چنین اعتبار سنجی‌ای در عرصۀ عمومی ندارد. اما چرا یک فرد احساس می‌کند همه‌ی چیزهایش ارزش درمیان گذاشتن دارد؟ آیا این احساس فردی- که ظاهرا منحصر به سلبریتی‌ها نیست- را ده‌ها شبکۀ مجازی ارضاء نمی‌کنند؟

فرهنگ امروز/ ایمان به‌پسند:

 

۱

در فیلم خارشِ هفت ساله محصولِ دهه‌ی پنجاه سینمای امریکا، مرلین مونرو نقش دخترِ ساده‌لوحی را بر عهده دارد که به تازگی، و به واسطه‌ی جذابیت ظاهری‌اش توانسته نقشی جزئی در تبلیغات تلویزیونی بدست آورد؛ در این تیزِر -که یک خمیردندان را تبلیغ می‌کند- او دندان‌هایش را به نمایش می‌گذارد و به مخاطب وعده‌ی بوسه‌های شیرین و فراموش ناشدنی می‌دهد. این دختر جوان بنا به اعتراف خودش در یکی از سکانس‌های فیلم،  قدرتِ هیچ‌گونه تخیل و خیالبافی‌ای ندارد. اغلب در وضعیت‌های ساده‌انگارانه به تصویر کشیده می‌شود و جز کششِ جنسی‌ای که در بازیگر مقابل خود برمی‌انگیزد، جلوه ی‌ دیگری ندارد. اما زیرکی بیلی وایلدر، کارگردانِ فیلم شاید در به کارگیری خود مونرو در نقشی درست شبیه به خودش است.

 سکانسِ معروف ایستادن مونرو روی دریچه‌ی تهویه با لباسِ سپید، برای صنعت مد و تبلیغاتِ دهه‌های بعدی تصویری‌ست الهام بخش و پرکاربرد. شگفتا که طعنه‌ی این روایتِ سینمایی در به تصویر کشیدن چهره‌ی ساده‌لوحانه‌ی مدلِ اغواگری که تنها و تنها ابژه‌ی جنسی‌ست، در فضای عمومیِ امریکایی جاذبه‌ای جنون آمیز می‌یابد و در نسل‌های بعدی میان خیلِ عظیمی از طرفدارانش، به نمادِ زیبایی تبدیل می‌شود. البته این سکانس در آن زمان به علت همسو نبودن با هنجارهای روز، کوتاه و مختصر شد و آنطور که تصویر شده بود به نمایش در نیامد. اتفاقی که امروز کمتر گریبان فیلم یا رسانه‌ای را می‌گیرد. طبق آخرین آمارهای گوگل، تصویر کیم کارداشیان بیش از هر تصویر دیگری در دنیای مجازی دیده شده است. هم حدود هنجاری به نسبت دهه‌ی پنجاه چند گام به عقب رفته، و هم دسترسی به تصاویر سهل‌الوصول شده و از انحصار رسانه‌ای خارج شده است.

مدل‌های دنیای مد و تبلیغات از دهه‌ی چهل و پنجاه تا به امروز نقش تاثیرگذاری در دنیای سلبریتی‌های عرصه های دیگر بازی کردند. به عبارت دیگر تاثیرپذیریِ نقش‌هایِ اجتماعیِ دیگرِ جامعه از این قشر به مرور زمان بیشتر و بیشتر شد. نکته‌ی اول در مورد حمایت نهادهای اقتصادی و سیاسی از سلبیریتی‌ها‌ست؛ جابه‌جا شدن خطوط هنجاری بعضی جوامع در مقابل پدیده‌ی مد و تبلیغات بدون‌شک مدیون حمایت نهادهای اقتصادی و سیاسی‌ بوده است. نکته‌ی دوم در مورد همسویی جریانِ سلبریتی‌ساز قرن بیستم با انفجارِ شبکه‌های مجازی‌ست؛ رابطه‌ی میانِ بنگاه‌های اقتصادی، شبکه‌های اجتماعیِ مجازی و سلبریتی‌ها، رابطه‌ای ضروری و حیاتی‌ست؛ دیده شدن اولین و مهمترین خواست و نیازِ موفقیت در عرصه‌ی تبلیغات، و تبلیغات نیز حتما کارآمدترین شکل رقابت در فروشِ محصول است. در این بین شبکه‌های مجازی دست‌کم در مهمترین و کارآمدترین شکل‌های خود وامدار سلبریتی‌ها هستند.

شهرت توامان با محبوبیت منحصر به عرصه‌ی مد نیست؛ هنرمندان، سیاستمداران و ورزش کاران در نظمِ جهانِ قرنِ بیستمی، بسته به توانایی فیزیکی و هوشی یا شانس، توانستند در بازه‌های زمانیِ مشخص، اعتبارِ اجتماعیِ نسبی‌ای بدست آورند. این‌که چه عواملی موجب به دست آوردن اعتبار عمومی اجتماعی می‌شود، درخور بحث است؛ دست‌کم در عرصه‌ی هنر می‌توان ادعا کرد که مناسبات اجتماعی‌ِ مورد تایید نهادها و اهالی هنر، عیار و میزانِ نسبیِ عمومی‌ای برای سنجش و ارزش‌یابی تولیدات پدید می‌آورد؛ این قواعد و مناسبات نه به طور دقیق، شرایط و امکان بحث‌های ارزشی را ممکن می‌کنند. نقشِ نهادها در این ارزش‌یابی بسیار تعیین کننده است؛ نهادهای اجتماعی و دولتی اعم از موزه‌ها، دانشگاه‌ها، گالری‌ها، سالن‌های کنسرت و رسانه‌ها در قرن بیستم، تاثیر بی‌چون و چرایی در اعتبارسنجی و مشروعیت بخشیِ عمومی به جایگاهِ هنرمندان و تولیداتِ پیشین و کنونی آنها را دارند. فرضِ وجود و کشفِ کیفیتِ ذاتی در آثار تولیدی، دست‌کم از قرن هجدهم به این‌سو با آراء نظریه پردازانی مثل هیوم و کانت باطل شمرده شد، اما کارکرد نهادین این طرزِ تلقی در میان عموم مردم هنوز هم پا برجاست، و همین است که اقبالِ عمومی تنها در گرو تایید نهادهای مذکور است و به طور معمول چون و چرایی در حوزه‌ی عمومی نمی‌یابد. نکته‌ این است که تعیینِ ارزشِ کیفی تنها در مناسباتِ ارزشی و درون فرهنگی ممکن است؛ بطور مثال تاثیر دست ساخته‌های اقوام بدویِ آفریقایی در آثار پیکاسو بارز است، اما آیا این آثار برای خود اقوام مذکور قابل توجه و با ارزش تلقی می‌شد؟

اما به هرحال اعتبارسنجیِ قرنِ بیستمی و قرن بیست‌و‌یکمی تفاوت‌های محسوسی بایکدیگر دارند. سلبریتی در قرن بیست و یکم، توانسته خود را به عرصه‌ای مستقل و جدا از حوزه‌های درگیرِ کارِ تولید تعریف کند. البته هنرمندان، ورزشکاران و سیاستمداران هنوز هم تا حدودی به واسطه‌ی هوش و مهارت‌هاشان سلبریتی خوانده می‌شوند، هنوز قواعد قرن بیستمی در کسب شهرت به کار می‌آید، اما در کنار شکلِ کلاسیک‌تر، جریان نویی پدید آمده که مشروعیت‌بخشی عمومی تنها با تن دادن به قواعد آن ممکن خواهد شد. سلبریتی در شکل تازه‌ترش خود مهارتی‌ست آموختنی با ابزار و قواعدی مشخص و درونی، جدای از مناسبات پیشین. خارشِ هفت‌ساله آگاهانه یا ناآگاهانه دست بر روی پدیده‌ای نو تازه گذاشت؛ دیگر مهارت فنی یا ذهنی برای کسب محبوبیت ضرورتی نیست، حتما می‌تواند به کمک فرد بیاید، اما در بیشتر مواقع شکلی تزئینی خواهد داشت.

البته شهرت قرن بیستمی همیشه هم به خودیِ خود بحث‌برانگیز بود؛ در عرصه‌ی هنر موافقان و مخالفان پیکاسو کم نبوده‌اند و نیستند. در مقابل ادعای نابغه خواندن پیکاسو، این ادعا هم وجود دارد که نبوغِ پیکاسو تا چه حد حاصلِ شهرت‌اش بود. محبویت الویس پریس‌لی یا جیم موریسون تا چه‌اندازه حاصل توانایی‌شان بود و بلعکس؟ منظور از توانایی در این متن، همان قواعدی‌ست که در مناسبات اجتماعی میزانِ اعتبارسنجی یک پدیده یا محصول می‌شود. همان قواعدِ درون عرصه‌ای تا چه میزان در کسب اعتبار هنرمندان موثرند؟

قدرت رسانه‌ایِ سلبریتی‌ها که به شدت در حوزه‌ی اقتصاد آزاد کارکرد دارد، در شرایطی پدید می‌آید که هیچ اصرار و تاکیدی برای اثبات کیفیتِ فنی و هوشی این پدیده وجود ندارد. بلد بودن قواعدِ یک بازی و در اختیار داشتن لوازم و ابزار آن، اولین لزوم مشارکت در آن است؛ اگر کوتاه قد یا نحیف باشید، شانس چندانی برای بسکتبالیست شدن ندارید. اگر اصرار برای استفاده از پا در ضربه زدن به توپ دارید، والیبال عرصه‌ی چندان مناسبی برایتان نخواهد بود. همان‌طور هم اگر فردی چاق یا تنومند باشد، یا اعضاء بدنش به لحاظ اندازه با ملاک‌های امروز هم‌خوان نباشد، یا کم‌رو و خجالتی باشد در صنعت مد و لباس چندان خوش اقبال نخواهد بود. به همین صورت برای سلبریتی بودن نیز ابزار و قواعدی هست که پیشاپیش از توانایی فرد در هر عرصه‌ای تعیین کننده‌ است. اما به محض کسب شهرت توامان با محبوبیت، درهای عرصه‌های مختلف گشوده خواهد شد؛ فعالیت اجتماعی، سیاسی، هنری، ادبی و اقتصادی به سادگی ممکن می‌شود.

 

۲

بحث انتشار کتاب یا آلبوم موسیقی را می‌توان در دو بستر مختلف ارزیابی کرد؛ اولی سرفصل‌های اعتبارسنجی‌ست که با تامل بر هنجارهای ارزشیِ پایدار در عرصه‌ی مورد بحث مطرح است و دوم مسئله‌ی تولید هر محصول اعم از کتاب یا آلبوم موسیقی‌ست که چندان هم از آسیب‌های تولیدی و اقتصادیِ داخلی به طور کلی مصون نبوده است. هرکدام از این دو سرفصل به طور مفصل قابل بحث و نیازمند تاملی عمیق‌تر از یادداشت حاضر هستند، اما به اندازه‌ی مجال ممکن می‌توان تنها به سرفصل‌های خُردتری که به کار این یادداشت خواهد آمد اکتفا کرد.

هنگام برگزاری «آکشن تهران» در نظر داشتم یادداشت و مصاحبه‌ای درباره‌ی آن تهیه کنم. پیش از چاپ با یکی از روزنامه‌های پر تیراژ تماس گرفتم و مسئله را در میان گذاشتم، گفتم یادداشتم انتقادی‌ست و اگر با منافع و چارچوب‌های روزنامه منافاتی ندارد ترجیح می‌دهم آنجا منتشر شود. ظاهرا توافق کردیم، اما پس از ارسال، چاپِ یادداشت هرروز به روزِ بعدی موکول ‌می‌شد، در نهایت پرونده‌ی آکشن بدون یادداشت من، و با مصاحبه‌ای با یکی از مسئولانِ برگذارکننده‌ی آکشن به چاپ رسید. نهایتا یادداشتم را یکی از روزنامه‌های نه‌چندان پیدا روی دکه چاپ کرد. انتظار چندانی نیست؛ برگزارکنندگان و سلبیریتی‌های هنری فرصتی برای اعتنا به غرغرهای مخالفین و منتقین به جریان‌های این‌چنینی ندارند. کافی‌ست به اعداد و ارقام جابه‌جا شده نگاهی کرد. آیا تامل در بحث‌های نظری و اقتصادی در حوصله‌ی مخاطبان و هوادارن چنین مراسمی هست؟ یا کدام رسانه حاضر است مصاحبه‌ای با شخصیتی محبوب و پرطرفدار که فروش و دیده‌شدن آن را تضمین می‌کند با یک مقاله‌ی انتقادیِ مخالف معاوضه کند؟ برد یا اقبال کدام‌یک بیشتر است؟

نیاز به یادآوری این نکته نیست که خطر برچیده شدن بساط رسانه‌ها، نشریات و حتی کتابفروشی‌ها بسیار بیش از دهه‌های گذشته حس می‌شود. رشد شبکه‌های اجتماعی توامان با رکود اقتصادی، تولید کنندگان را آشفته کرده است. احوال تیراژ کتاب شگفت‌آور است. کم نبودند کتاب فروشی‌هایی در راسته‌ی انقلاب که این روزها با فلافلی‌ها معاوضه شدند. این خطر تاثیرِ نامطبوعی بر انتخاب و ذائقه‌ی انتشاراتی‌ها گذاشته است. نویسنده‌ای که کتاب‌هایش تجدید چاپ می‌شود برای یک نشر حکمِ مرغِ تخم طلا را دارد، همان حکمی که سلبریتی‌ها برای رسانه‌ها دارند. در بازاری که بسیاری از کتاب‌های تخصصی با تیراژ سی‌صد تا هفت‌صد نسخه به چاپ می‌رسند، حضور سلبریتی‌ها می‌تواند حتی یک نشر را از خطر سقوط نجات دهد. کتاب دونالد ترامپ می‌فروشد، فارغ از اینکه او چه روش‌هایی را برای «بردن در زندگی» پیشنهاد می‌دهد. ماه‌هاست که در صدر فروش کتاب‌خانه‌های خیابان کریم‌خان و بسیاری از کتاب‌فروشی‌های مطرح کتابِ «بیشعوری» است. اینکه همیشه افراد مشهور و محبوب با اقبال عمومی روبرو هستند مسئله امروز و دیروز نیست، اما هجومِ سلبریتی‌ها به عرصه‌هایی که بسیاری از افراد توانایِ همان عرصه، شانس چندانی برای بقا ندارند، نکته‌ی تاسف آوری‌ست. کافی‌ست به آرشیو کتاب‌هایی که اقبال انتشار مجدد نداشته‌اند مراجعه کنید. حتما شگفت شده خواهید شد.

کتابِ صابر ابر در همین اوضاع و احوال با تیراژ هزار و صد نسخه به چاپ رسید و خیلی زود تجدید چاپ شد؛ «هر رازی که فاش کنی یک ماهی قرمز می‌میرد» او در ابتدای کتاب، به رسم این‌روزها توضیح داده است که نه در عکاسی ادعایی دارد و نه در نویسندگی بلکه کتاب تنها «تجربه‌های اینیستاگرامی»‌اش هستند که خواسته با دیگران در میان بگذارد. این گفته‌یی‌ست که ما را به رویکرد ارزش‌گذاری کتاب می‌کشاند. هدف من حمله به حقوق فردی و آزادیِ تولید محتوا نیست، مسئله مورد بحث این گزاره نیست که صابر ابر «چون بازیگر است پس حق انتشار کتاب ندارد.» مسئله کسب اعتبارِ عمومی به واسطه‌ی سابقه‌ی حضور در یک عرصه‌ی دیگر است. درفاصله‌ی چاپ اول و دوم کتاب، صابر ابر تجربه‌ی نمایشگاه اینیستالیشن و تجربه‌ی همکاری در ارائه‌ی آلبوم موسیقی را نیز داشت، همزمانی که در تئاتر کالیگولا نیز ایفای نقش می‌کرد. او همه‌ی این تجاربش را در کمتر از دو ماه با دیگران در میان گذاشت.

ظاهرا بازیگران از دیگر عرصه‌های منصوب به هنر، از شانس بیشتری برای مردمی شدن برخوردارند. اهالیِ سینما بارها خود را در عرصه‌های دیگر به آزمون گذاشته‌اند، به‌طور معمول با استقبال مردمی مواجه شدند، آثارشان –هرچند با قیمت‌های نجومی- در حالی به فروش رفت که همزمان توسط اهلِ فن در عرصه مذکور مورد سرزنش قرار گرفتند. نمایشگاه اینیستالیشن صابر ابر با نام «از مردم استمداد می‌کنم» در گالری محسن با استقبالی کم‌نظیر روبرو شد، طوری که در افتتاحیه و اختتامیه به خاطر شلوغی بسیاری حتی مجال حضور در نمایشگاه را نیافتند. رونمایی آلبوم موسیقیِ «در شعله با تو رقصان» که ابر در آن همکاری داشته نیز تعداد قابل توجهی از طرفدارانش را به «شهرکتاب فرشته» کشاند. حضور ابر از این حیث حتما موجبِ خوشنودیِ همکاران دیگرش در تولید آلبوم، انتشارات، شرکتِ پخش کننده و همینطور شهرکتاب بوده است. فروشِ آلبوم فارغ از بحث‌های کِیفی به خاطر شخصِ صابر ابر تضمین شده است. همین‌طور که در روز رونماییِ این آلبوم در شهر کتاب، نه تنها همه‌ی سی‌دی‌های موجودِ در مجموعه، بلکه کتابِ صابر ابر و حتی همه‌ی نمایشنامه‌های کالیگولا به فروش رفت. چنانچه این موضوع توسطِ اهالی کتاب فروشی پیش‌بینی می‌شد، حتما تعداد بیشتری از این سه قلم جنس را تهیه می‌کردند. این مسئله به تنهایی نشان می‌دهد که حضور یک فرد مشهور‌محبوب چطور می‌تواند همه‌ی معادله‌ها را جابه‌جا کند.

سلبریتی‌ها فارغ از اینکه اعتبارشان را چگونه بدست آورده‌اند، در همه‌ی عرصه‌ها قدرتمند هستند. البته این بدین معنا نیست که از نظرِ نگارنده هیچ‌یک به لحاظ فنی و هوشی در هیچ عرصه‌ای توانایی ندارند. اما مسئله این است که توانایی، حکم لازم ولی ناکافی برای به شهرت رسیدن و محبوب بودن است. اینکه عکس‌ها و «گزین‌گویه‌ها»ی صابر ابر فاقد ارزشِ کیفی هستند نیازی به دلیل‌آوری ندارد. چون اساسا فردِ شناخته شده و محبوب نیازی به چنین اعتبار سنجی‌ای در عرصه‌ی عمومی ندارد. اما چرا یک فرد احساس می‌کند همه‌ی چیزهایش ارزش درمیان گذاشتن دارد؟ آیا این احساس فردی- که ظاهرا منحصر به سلبریتی ها نیست- را ده‌ها شبکه‌ی مجازی ارضاء نمی‌کنند؟ گویا باید برای مرزی که در پخته شدن گفته‌ها یا تولیدات در یک عرصه، یا مناسبات نسبیِ مورد توافق اهالی آن عرصه برای تشخیص این مهم وجود دارد، احترامی قائل بود، هرچند که نسبی و هرچند نادقیق، به هرحال در هر عرصه‌ای کارِ تولید با توجه به توافقاتی میانِ اهلش در گردش است.

میزانِ افرادی که در یک حوزه درگیر مناسباتِ کِیفی و فنی هستند- چه درکار تولید چه درکار نظری- در مقابل سیلِ هواداران به قدری کوچک هستند که صدای‌شان به چشم نمی‌آید. چنانچه به چشم هم بیاید –مثل زمانی که مثلا منتقدی مستقل به طور استثتنایی و بی‌سابقه در رسانه‌ی ملی و در برنامه‌ی هفت حضور پیدا می‌کند و شخص محبوبی را به چالش می‌کشد- تاثیری نخواهد داشت، حتی بحث و گفتگو بیش از پیش موجبِ مشروعیت بخشی در حوزه‌ی مورد نظر خواهند شد.

قواعد بازی «سلبریتی بودن» به قدری مستقل از عرصه‌های فنی تعیین می‌شوند که حتی قدرت می‌تواند به جهت بی‌ارزشی و مبتذل بودن یک دست‌ساخته یا پدیده کسب شود. نمونه‌ی اغراق شده‌اش ویدیئوهای عجیبی و قریبی‌ست که در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌چرخد و به جهت مضحک بودن میلیون‌ها بیننده پیدا می‌کنند. امروز اکثرا فیلم‌کوتاه‌های تعلیمی ایرج ملکی را دیده‌اند. این فیلم‌ها از آن جهت دیده می‌شوند که مشخصا توسط فردی که هیچ آشنایی با دوربین و سینما نداشته ساخته شده است و به طرز غیرقابل باوری ساده‌انگارنه‌اند. اما همین مسئله شکی نمی‌گذارد که فرضا اگر ایرج ملکی بخواهد امروز فیلمِ بلندی بسازد، نه تنها تهیه‌کنندگان مهم سینمایی از او حمایت خواهند کرد، بلکه احتمال زیاد فیلمش به قدر کفایت فروش خواهد کرد. چون «دیده شدن» و «تکرار شدن» شرطِ اول و ضروریِ کسبِ قدرت است.

آکشن تهران نشان داد که گردش اقتصادی در حوزه‌ی تجسمی هزاران بار پر تحرک‌تر از انتشار کتاب و مجله است. دلیل دیگر حداقل دوبرابر شدن تعداد گالری‌های تهران در چندسال اخیر است که نشان از پر منفعت بودن این بیزینس دارد. تهران در این سال‌ها هرچه کتاب و کتاب فروشی از دست داد، به جایش گالری هنری به دست آورد. اولین مسئله در رابطه با این تضاد پرمعنی، جدایی مخاطبان گالری‌ها و انتشاراتی‌هاست؛ مخاطبان مجله و کتاب به حوزه‌ی عمومی برمی‌گردد و اینکه کتاب و مجله کالاهایی مصرفی هستند. اما گالری‌ها طیف خاصی و محدودتری از جامعه را برمی‌گزینند و کالاهایشان اعداد و ارقام سنگین را بر دوش حمل خواهد کرد. از این حیث است که گالری‌ها کمتر دچار سانسور و ممیزی می‌شوند، چون کارکرد عمومی ندارند. دوران رکود اقتصادیِ عمومی، شکوفایی اقتصادِ خصوصی را در پی دارد. تخلیه‌ شدن ذره‌ی ناچیز اقتصادِ نفتی در دهه‌ی گذشته در بیزینس هنری چنان رونقی به این حوزه داده است که تعداد زیادی از گالری‌ها توانسته‌اند شعبه‌های متعددی در کشورهای عربی و اروپایی افتتاح کنند.

عرصه‌ی هنر جولان‌گاه سلبریتی‌ها و بنگاه‌های اقتصادی‌ست. در یک‌سو فعالیت اقتصادی با حضور مردمی انجام می‌شود، در سوی دیگر عده‌ی قلیلی از دریچه‌های مختلف سر ناسازگاری می‌گذارند. اما تا چرخ‌های اقتصادی می‌چرخد سلبریتی‌ها و بنگاه‌های اقتصادی در یک همزیستی مسالمت آمیز دوشادوش یکدیگر پیش خواهند رفت، بدون ذره‌ای اتلاف وقت و بدون کوچکترین دخالت و اصطحکاکی از سوی نهادها و توده‌های تماشاگر.