فرهنگ امروز/ اکبر پویان فر*
لوئی فردیناند آگوسته دِتوش[۱] معروف به سلین[۲] از نویسندگان ما بین دو جنگ بین الملل فرانسه است. او دو جنگ را زندگی کرد و شاهد حوادث جهنمی نیمهی اول قرن بیستم بود. انتشار اولین رمان «سفر به انتهای شب»[۳] در سال ۱۹۳۲ دنیای ادبیات را ناگهان متوجه این ناشناس نمود.«سلین» در حقیقت با بریدن از سبک نگارش آکادمیک رایج آن دوران و بکار بردن زبان مکالمهای رندانه و مردمیدر نوشتار، انقلابی به وجود آورد. بسیارند نویسندگانی که از آن پس از سبک و شیوهی او الهام گرفتند از جمله تنی چند از نویسندگان معاصر خودمان که از اولین آنها میتوان از جلال آل احمد، چوبک و ... یاد کرد. این اولین رمان به سرعت به زبانهای دیگر ترجمه و باعث شهرت جهانی نویسنده گردید.
«سلین» و تنی چند از نویسندگان بزرگ همزمان او نظیر «آلبرت کامو»[۴]، «ژان پل سارتر»[۵]، «ساموئل بکت»[۶] و ... اساساً به عنوان نویسندگان ناامید و بدبین و پوچگرا در نظر گرفته میشوند. نوشتههای «سلین» مملو از تضادند و از شخصیتی بغرنج حکایت میکنند. پارهای از این بغرنجی که بعدا دربارهی آن گفتگو خواهیم کرد از شخصیت دو گانهی او بر میخیزد و پاره دیگر از شرایط اروپا و به ویژه فرانسهی آن دوران سرچشمه میگیرد.
اروپای سالهای ۱۹۳۰ از نظر اقتصادی و اجتماعی و سیاسی وضعیت جوشان و آشفتهای داشت. فاشیسم[۷] در ایتالیا و نازیسم[۸] در آلمان تقریبا به قدرت رسیده بود و اروپا آبستن حوادثی بود که بالاخره منجر به جنگ بین الملل گردید. آنچه در آثار نویسنده به خصوص پس از انتشار دومین رمان بزرگ او «مرگ قسطی»[۹] در سال ۱۹۳۶ جلب توجه میکند وجود دو ارزش متضاد در کنار هم، ادبیات مردمی از طرفی و افکار اغلب شنیعِ نژاد پرستانه و افراطی از طرف دیگر است. نویسنده در عین انتقاد از بورژوازی[۱۰] و سرمایه داری و استثمار و استعمار که انسانها را در بند میکشد و قدرت تفکر و قضاوت را از آنها میگیرد و سپس آنها را به جان هم میاندازد و جنگ بوجود میآورد به احزاب چپ صلح طلب و سندیکاها[۱۱] میتازد و حتی به اعتلاف چپی جبههی ملی ۱۹۳۶ فرانسه کینه و دشمنی میورزد. «تروتسکی»[۱۲]شخصیت انقلابی معروف درباره «سلین» این نظر را دارد:
«او به ظاهر افکاری مردمی و انقلابی دارد ولی انقلابی نیست و هرگز نخواهد توانست شد!؟»
این اظهار نظر جالب است، زیرا اگر فرض کنیم در کلمههای انقلاب و انقلابی امید مستطر است، «سلین» نویسندهای ناامید است. پدیدهی همدردی در قهرمانهای نویسنده دیده نمیشود و آنها اغلب سرنوشت تلخ خود را قبول میکنند به طوری که در «سفر به انتهای شب» میگوید «زندگی آینه، روشنایی که به ظلمت ختم میشود و هرگز آن را نخواهیم فهمید و نخواهیم یافت».
بدون تردید حضور در جبهههای جنگ بین الملل اول اثر تعیین کنندهای بر این ناامیدی و یاس داشته است و همهی آثار او را آلوده است. در رمان «سفر» این خشونت و تجاوز و زور تحمیل شده یا تحمل شده را در اروپا به شکل نژادپرستی و در آفریقا به شکل استعمار و در آمریکا به صورت استثمار از نزدیک احساس میکنیم. در چنین شرایطی است که نویسنده از خود سئوال میکند که «آیا همه این پدیدهها در طبیعت انسان نیست؟» جمع بندی سیاه از انسان با کشف تابلوهای نقاشان بزرگ قرن شانزدهم در موزههای بلژیک نظیر «بروگل»[۱۳] و «ژروم بوش»[۱۴] که به شکلی معمائی و دیوانه وار انسانها و زندگیشان را بر صحنه آوردهاند تثبیت و تحکیم میگردد و به «سلین» فرصت میدهد که تمام انسانها را مورد اتهام قرار دهد.
نویسنده بار تهاجمیو دگرآزارکامی[۱۵] عمومیدنیا را به گرایش به نیستی که عمیقا در انسان وجود دارد نسبت میدهد. او ادعا میکند که این پدیده در تجمع انسانها بیشتر جلوه میکند به طوری که حتی با نوعی «بیحوصلگی عاشقانه» به طرف مرگ و نیستی میشتابند. به نظر میرسد که این تفکر از تئوریهای «فروید» از جمله وجود «رانهی مرگ»[۱۶] و «رانهی زندگی»[۱۷] الهام میگیرد. «سلین» در سالهای ۱۹۳۴ در شهر «وین»[۱۸] با همسر سابق «ویلهلم رایش»[۱۹] روان کاو مشهور امریکایی آشنا و توسط اوست که کم و بیش با نظریههای روانکاوانه آشنا میگردد. او حتی عشق را «بینهایتی در دسترس سگها» میداند. یا از زبان «روبینسون»[۲۰] در «سفر به انتهای شب» میگوید که «عشق سرابی و شبههای بیش نیست».
با «سلین» خشم و عشق و غضب و ناامیدی کلمه میشوند و جملههای بریده بریده و کوتاه او همهی احساسات را با خود حمل میکنند و آن را به شکلی خام و خالص به خواننده منتقل میکنند و او را در عین آزردن افسون میکنند و به دنبال خود میکشند. زیبایی وحشی نوشتار «سلین» در این پدیده نهفته است.
زندگی نامه[۲۱]
تنهایی و افسردگی دوران کودکی
«لوئی فردیناند آگوسته دتوش» در سال ۱۸۹۴ در شهر «کوربه وآ»[۲۲] در حومهی پاریس بدنیا میآید. خانوادهی او نیمه بورژواست. پدرش کارمند جزء یک شرکت بیمه و از شغلش ناراضی بود؛ زیرا نه تنها مورد تحقیر رئیسش قرار میگرفت بلکه از نظر حقوق و درآمد نیز احساس مغبون بودن میکرد. مادرش «مارگریت»[۲۳] در مجاور خانه شان مغازه تورفروشی و وسائل زنانه داشت، او هم خانمی نگران و همیشه بیمناک از آینده بود. لوئی فردیناند از روز اول تولد به دایهای در شهرستان سپرده شد و یک سال بعد به دایهی دیگری که نزدیکتر به منزلشان بود. دوری از کانون خانوادگی سه سال طول کشید. پس از آن نیز خانواده چهار یا پنج بار خانه عوض کرد تا بالاخره در پاریس نزدیک مادر بزرگ مادریاش مستقر شدند. نام مادر بزرگ «سلین» بعدها اسم مستعار نویسنده شد. از این محلهی آخر پاریس نویسنده در رمان «مرگ قسطی» با عواطف خاصی یاد میکند.
در چنین پیرامونی پر از کمبود، «لوئی» کودک درس خوان و شاگرد درخشانی نیست و اغلب مورد سرزنش معلمان و بخصوص پدر قرار میگیرد. پدرش به شکلی بغض ناموفقیتیهای زندگی خود را با گفتارهای نامعقول و حتی توهین آمیز بر سر فرزند تخلیه میکند. مادر بزرگ داماد خود را نه تنها دوست ندارد بلکه تحقیر هم میکند و حتی دخترش را به طلاق تشویق مینماید. در چنین جوّ خانوادگی است که او دوران کودکی خود را میگذراند- با وجود این مادر بزرگ نقش مثبتی دارد و به نوعی پشتیبان زنانهی اوست ولی متاسفانه زود فوت میکند و در لحظههای آخر در گوش نوه کوچکش میخواند که بایستی تصدیق دبستان را بگیرد.
بالاخره این تصدیق ششم ابتدایی در سال ۱۹۰۷ گرفته میشود. خانواده سودی در ادامه تحصیل فرزند نمیبینند و صلاح او را در وارد شدن سریع به کسب و کار میدانند. بدین منظور و با تبعیت از مد آن روز فراگیری چند زبان خارجی را لازم میدانند و «لوئی» را یک سال به آلمان و سپس به انگلیس میفرستند و در عین حال «پسر ناخلف» را باز از خود دور میکنند و بدین ترتیب دورهی مهم و مشکل بلوغ او نیز دور از خانواده و به تنهایی میگذرد. پس از مراجعت از انگلیس بعنوان شاگرد و کارآموز به چند کار کوچک میپردازد. اولین استادش با تایید پدر برای «تربیت و آدم کردنش» او را با دستمزد ناچیزی میپذیرد. حرفههای شاگردی هر کدام چند صباحی طول میکشد و منجر به بیرون کردن او ( به خاطر حوادثی خارج از اراده اش) میشوند. در شرایط مشکل زندگی اغلب «دایی ادوارد»[۲۴] تصویر مثبت و تنها فرد مهربان و کارساز حضور دارد و برایش راه حل پیدا میکند. در سال ۱۹۱۲ و احتمالا در شرایطی ناامن و سرخورده و با وجود مخالفت «دایی ادوارد» و قبل از موعد داوطلبانه و برای مدت سه سال به استخدام ارتش در میآید. این جمله در رمان «مرگ قسطی» که به شکلی داستان کودکی و نوجوانی اوست به خوبی حالت روحی اش را منعکس میکند: «از زمانی که مرا از مغازه بیرون کردند این ترس که نتوانم قد علم کنم در من چند برابر شد!».
۱۹۱۴ سال شروع جنگ است و او بیست سال دارد و در جبههی شمال شرق فرانسه مشغول به خدمت است، همان جاست که خوش شانسی میآورد و مجروح میشود و به پشت جبهه بر گردانده میشود. یک سال بعد به عنوان مصدوم جنگی معاف و مدال جنگی میگیرد. پس از آن به مدت یک سال به خاطر دانستن زبان انگلیسی در بخش ویزای سفارت فرانسه در لندن به کار میپردازد. رمان «دسته دلقکها»[۲۵]داستان زندگی لندنی اوست که تنها رمان شاد و پر حادثهی او میباشد.
پس از آن مدتی نیز در یکی از مستعمرات فرانسه در آفریقا به کار مشغول میشود. در رمان «سفر در انتهای شب» از این تجربه بهره میبرد. در پاریس توسط دوستی از دوران سربازی به قسمت بهداشتی موسسهی خیرخواهانه «راکفلر»[۲۶] برای انجام کنفرانسهای بهداشتی جهت پیش گیری و درمان بیماری سل معرفی میشود و مسافرتهای متعددی میکند. در یکی از این کنفرانسها با دکتر «فوله»[۲۷] مدیر مدرسهی طب شهر «روآن»[۲۸] در شمال فرانسه آشنا میشود. مسئولیتهای این دوران همراه با برخورد با انسانهایی از تبار دیگر، از جمله دکتر «فوله» پختگی و اعتماد به نفس سریعی در شخصیت او بوجود میآورد. افسردگی و احساس ناتوانی جای خود را به انرژی و امید به آینده میدهند. دنیا و انسانها را از زاویهی دیگری نگاه میکند.
سالهای توانایی و سازندگی
در طی این دوران تصمیم به گرفتن دیپلم متوسطه میگیرد و موفق میشود همانند ازدواجش با «ادیت»[۲۹] دختر دکتر «فوله» و قبول میکند که پدر زن زندگی مادیشان را تامین نماید. او با استفاده از تسهیلات مصدومیجنگی دوره پزشکی را چهار ساله به اتمام میرساند. سال ۱۹۲۴ سال پر برکتی است زیرا اولین کودک دختر و آخرین آن «کوله ت»[۳۰] به دنیا میآید و تز پزشکی اش را با عنوان «زندگی و آثار ساموئل وایس»[۳۱] به اتمام میرساند. «ساموئل وایس» پزشکی از مجارستان در اوایل قرن نوزدهم بود که علت عفونی تب و مرگ پس از زایمان را قبل از «پاستور»[۳۲] کشف کرده بود. او علت تب و مرگ زنان جوان را آلودگیای که در زایمان با «ذرات مرگ زا» پیدا میکنند میدانست و راه پیش گیری از آن را رعایت بهداشت و ضد عفونی قبل از زایمان توصیه میکرد.
این تز دکترا اثر ادبی اوست و بعضی از محققان این انتخاب را تصادفی نمیدانند و شباهتها و نوعی همانند سازیهایی بین نویسنده و این پزشک پیدا میکنند. «دکتر وایس» در سالهای آخر زندگی به خاطر یک حالت هیجانی و جنون ستم دیدگی در آسایشگاه بستری و بالاخره با خودکشی به زندگی کوتاهش پایان داده است.
دکتر«لوئی فردیناند دتوش» نیز از این پس در کادر کمیسیون تازه تاسیس بهداشت ملل متحد شروع به فعالیت میکند. خود او زندگیای بهداشتی دارد، به این معنی که نه مشروب میخورد و نه سیگار میکشد و در طی ماموریتها در اروپا و آفریقا و آمریکا مبارزه اش در جهت رعایت بهداشت و پیش گیری از بیماری هاست. او در اواسط عمر و در طلیعهی جنگ جهانی دوم به این نتیجهی هذیانی میرسد که یهودیها نیز مانند میکروب عمل میکنند و بهداشت اجتماعی و سلامت دنیا ایجاب میکند که با انها مبارزه شود!! محل کار او در «ژنو»[۳۳] است و دور از فرزند و همسر این مسافرتها و تجربهها زمینه را برای نویسندهی آینده مساعد میکنند و به طبیعت بی قرار و ناآرام او پاسخ میدهند. در این شرایط است که در سال ۱۹۲۶ همسرش از او جدا میشود و سرپرستی دخترشان نیز به مادر سپرده میشود. زندگی در سوئیس سبب آشنایی و رابطهی عاشقانهی او با دختر جوان آمریکایی به نام «الیزابت کرایگ»[۳۴] هنرپیشه و رقاص کلاسیک میشود. این زن نقش مهمیدر خلاقیت هنری آینده او بازی میکند و اولین رمان خود را «سفر به انتهای شب» چند سال بعد و در اواخر رابطه شان به او هدیه میکند. «الیزابت» احتمالا تنها زنی است که او دوست داشته است.
سالهای باروری و خلاقیت
پس از اتمام ماموریت به پاریس بر میگردد و مطبی دائر میکند، در ضمن در درمانگاههای محلات فقیرنشین به طبابت میپردازد و به کار نوشتن نیز ادامه میدهد. در سال ۱۹۳۲ اولین رمانش به نام «سفر به انتهای شب» منتشر میشود که در واقع کاندیدای جایزه بزرگ ادبی «گنکور»[۳۵] میشود و رقابتهای بین ناشران سرانجام این جایزه را نصیب نویسنده دیگری میکند ولی جایزهی ادبی مهم دیگری به نام «رنو دو»[۳۶] را از آن خود میکند. این رمان تحت نام مستعار «سلین» که نام مادر بزرگ مادری اوست امضاء میشود و در عین سرو صدای زیادی که در محافل پاریسی و ادبی ایجاد میکند پر فروش ترین رمان سال میگردد. مدتی بعد «الیزابت» او را ترک میکند و به آمریکا بر میگردد ولی به خاطر او نویسندهی ما با دنیای رقص آشنا میشود و دل در گرو این هنر میگذارد. از این پس «سلین نویسنده» جای «دکتر دتوش» را میگیرد و در سر، طرح رمانهای دیگری را میریزد و به دعوتهای متعدد برای معرفی کتابش در دنیا پاسخ میدهد. در یکی از این سفرها به آمریکا، کوشش برای برگرداندن «الیزابت» بی ثمر میماند. «سلین» به سرعت نویسنده مشهوری میشد و با هنرمندان و نویسندگان معروف از جمله «موریس مترلینگ»[۳۷] نویسنده بزرگ بلژیکی و «دوولامنک»[۳۸] نقاش فوویست[۳۹] فرانسوی، «هانری میلر»[۴۰] و «ژرژ برنانوس»[۴۱] که دوستیشان پا بر جا میماند و بسیاری دیگر از جمله «آراگون»[۴۲]، شاعر و نویسنده فرانسوی و همسر او «الزا تریوله»[۴۳] که رمان «سفر به انتهای شب» او را به زبان روسی ترجمه میکند، آشنا میشود.
برخورد دیگر او با رقاص جوان اپرا «لوست آلمانزر»[۴۴] در سال ۱۹۳۵ میباشد که در سال ۱۹۴۳ منجر به ازدواج میگردد. این خانم جوان تا آخر عمر او را همه جا همراهی میکند. در سال ۱۹۳۶ دومین رمان بزرگش «مرگ قسطی» منتشر میگردد. در ضمن در این سال اتفاقهای مهم و سرنوشت سازی در اروپا روی میدهند. فاشیستها در ایتالیا و نازیها در آلمان همهی مقاومتها را درهم میشکنند و ژنرال فرانکو[۴۵] با کمک ایتالیا و آلمان علیه جمهوری خواهان کودتا میکند و جنگ داخلی اسپانیا شروع میشود. در فرانسه جبههی ملی و مردمی چپ برای اولین بار به حکومت میرسد. در چنین شرایطی است که رمان «سلین» که در حقیقت داستان کودکی و نوجوانی خودش میباشد با سبک نوشتاری نیمه انقلابی و نیمه آنارشیست[۴۶] منتشر میشود. تیتر سنگین کتاب و محتوای سخت آن منتقدان را به شکلی سر درگم میکند و درنمییابند که در حقیقت «سلین» کدام طرفی است؟
سالهای بیمارگونگی و رسوایی
از سالهای ۱۹۳۷ به بعد برای دوستداران ادبیات سالهای تاسف باری شروع میشوند زیرا نویسنده به شکلی رمان نویسی را کنار میگذارد و یا احتمالا نبوغ هنری و ادبی او افول مینماید. در طی کتابهای بعدی با این که سبک و نوشتار مکالمهای و مردمی ادامه مییابد ولی مضمون و متن چیزی از رمان درشان دیده نمیشود. کتابهای «بیهودگی یک قتل و عام»[۴۷] و «مکتب اجساد»[۴۸] و یا «ملحفههای زیبا»[۴۹] که بین سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۴۰ منتشر میشوند بیشتر کتابهای انتقادی- هیجانی هستند که لحن بی پروا و بدون نزاکت و خشن و ضد یهودی آن خواننده را آزار میدهد.
در این نوشتارها نویسنده تا حدی هذیانی پیش میرود و با نوعی مگالومانی[۵۰] و خود بزرگ بینی بیمارگون به همهی عالم میتازد و در پس هر ایدئولوژی یا دگر اندیشی نوعی توطعهی یهودی میبیند. یکی از منتقدان آن دوران این آثار را با باز شدن فاضلاب مقایسه میکند. «آندره ژید»[۵۱] نویسندهی بزرگ فرانسوی آن دوران این هم آرایی را به شکل زیر خلاصه میکند: «اگر نوشتههای سلین شوخی نباشند پس اوست که کاملا عقل خود را از دست داده و دیوانه شده است»! اظهار نظر «آندره ژید» صائب است زیرا «سلین» دورانی بیمارگونه را میگذراند. ضد یهود بودن او عادی و معمولی نیست و یهودی که الهام بخش این نوشته هاست معنی اصلی و نژادی خود را بطور کلی از دست داده و تبدیل به نوعی کینه و دشمن تراشی سکرآوری گردیده که او را جاذبه وار به خود میکشاند و عذاب میدهد. در سالهای ۱۹۵۰ که پارانویای[۵۲] او تخفیف پیدا میکند و از مستی افکار وسواسی خود خلاص میشود در طی اظهاراتی به خبرنگاران اقرار میکند: «حالا که از ادبیات صحبت میکنیم، من تمام شده بودم، میفهمید، من بعد از «مرگ قسطی» تمام شده بودم زیرا همه چیز را در آن دو رمان گفته بودم، چیز مهمینبود ولی ...!!!» و زندگی نامه نویس او «فرانسوا ژیبو» نیز بر همین عقیده است.
سالهای مهاجرت و دربدری
در سال ۱۹۴۴ و پیشبینی شکست آلمان «سلین» احساس خطر میکند و به همراه همسرش «لوست» و در سن پنجاه سالگی به آلمان فرار میکند. مقصد نهایی «دانمارک» است که ظاهرا در یکی از مسافرتهایش مقداری طلا در آن ذخیره کرده است. مسافرت زیر بمباران متفقین و شهرهای زیر آتش و خون آلمان وحشتناک است. آخرین اقامت او در شهر «سیگ مارینگن»[۵۳] که آلمانها به فراریان «مارشال پتن»[۵۴]اختصاص داده اند میباشد. در انتظار اجازه خروج و ویزای دانمارک پزشک کمپ فراریان میشود. در زمستان سال ۱۹۴۵ به «کپنهاگ»[۵۵]میرسد و بلافاصله دستگیر و روانه زندان میشود. همسرش بعد از مدت کوتاهی آزاد شده ولی او بیش از یک سال در زندان به سر میبرد. در سال ۱۹۴۷ با تعهد آزاد و در کلبهای که وکیلشان فراهم کرده است در شرایط بسیار دشوار با فقر و سرما و تنهایی زندگی میکند. زیرا از طلاهای پنهان شده خبری نیست. در تبعید دانمارکی «سلین» دهها کیلو وزن از دست میدهد، دندانهایش میریزند و پیری زودرس بسراغش میاید ولی به نوشتن ادامه میدهد. نتیجه این سماجت و پشتکار سه رمان است که به «سه کتاب آلمانی» معروف شده اند. وحدتی این سه رمان را بهم وصل میکند و آن داستان سرگردانی و آوارگی «زوج سلین» است از خلال آلمان جنگ زده و ویران سال ۱۹۴۵. رمان «قصر به قصر»[۵۶] داستان زندگی و توقف او در شهر بقول خودش «اوپرت» فراریان است. رمان «شمال»[۵۷] داستان و حوادث مسافرت و توقف در شهرهای «بادن بادن»[۵۸] و «برلن»[۵۹] است و بالاخره رمان «ریگودون»[۶۰] آخرین قسمت مسافرت است که در طی آن بیست و هفت بار ترن عوض میکنند و اغلب دهها کیلومتر پیاده روی تا به آبادی برسند. در این رمان که هذیانی از خلال مناظر جهنمی آلمان است تمامیت سبک را «سلین» به کار میبرد. در سال ۱۹۵۰ غیابا محاکمه و به یک سال زندان و از دست دادن اموال و حقوق مدنی محکوم میگردد.
بلافاصله به پاریس بر میگردد و در ویلایی در شهر کوچک «مودون»[۶۱] در غرب پاریس مستقر میشود. در منزل مطبی باز میکند، دیگر مریضی ندارد؛ ولی همسرش در طبقهی بالا کلاس رقصی باز میکند و به کار مشغول میشود. «سلین» ده سال آخر زندگی خود را در تنهایی و انزوا میگذارند ولی ولع و سماجت نوشتن او را هرگز ترک نمیکند. سه رمان آخر را تمام میکند یا بازنویسی مینماید و گاهی نیز «پیر و جلنبر مودون» به مصاحبههای روزنامه نگاران تن در میدهد و هرگز از گفتهها و نوشتههای خود اظهار پشیمانی واقعی نمیکند و خود را کماکان قربانی شرایط آن دوران به حساب میآورد. آخرین رمان او «ریگودون»، درست در شب قبل از مرگش تمام میشود. «سلین» در شبی تابستانی در سال ۱۹۶۱ در پس یک سکتهی مغزی فوت میکند و در گورستان شهر کوچک «مودون» به خاک سپرده میشود. در همین روز نویسندهی بزرگ دیگری به نام «همینگوی»[۶۲] در ویلای آمریکایی اش خودکشی میکند و خبر مرگ «سلین» را تحت الشعاع قرار میدهد.
بررسی اجمالی دو اثر
«سلین»، هشت رمان نوشت، دو رمان اول او که مکمل یکدیگرند هر کدام به نوعی شاهکاری ادبی هستند. صاحب نظران عقیده دارند ( خود سلین هم در ده سال آخر زندگی اش همین عقیده را داشت) که نبوغ هنری نویسنده با این دو اثر ته کشیده است. البته رمان «دسته دلقک ها» نیز که به شکلی عجولانه در اواخر جنگ و قبل از فرار از فرانسه منتشر شد رمان جالب و بزرگی است. سبک نوشتار مکالمهای او بیشتر تکامل پیدا کرد ولی دیگر از خلقت هنری به معنی اصیل آن خبری نبود. نوشتههای او بیشتر به داد و فریاد و دست و پا زدن و تخلیه غضب و کینه مردی تلخ کام و نا امید و شدیدا بدبین به زندگی شباهت داشتند و حتی در اواخر به نوعی هذیان پیامبرانه تبدیل شده بودند.
خلاصه کردن و صحبت کردن درباره رمانهای نویسنده با تعدد قهرمانها و دکورهای متغیر و تکرر حوادث و اتفاقات به خصوص و فلاش بکهای متعدد بین گذشته و حال و نوع نوشتار مکالمهای مردمیجویده جویده و به اصطلاح فرانسه «آرگو» مطلقا کار آسانی نیست ولی کوشش خواهیم کرد از چند اثر بزرگ او یاد کنیم.
«سفر به انتهای شب»
اولین رمان نویسندهای ناشناس، رمانی قطور که نقدها و انتقادهای متعدد در باره آن صورت گرفت از جمله «در این رمان همه چیز کثیف است و سلین در نشان دادن کثافت کاملا موفق است!»
روزنامه دانشجویان سوسیالیست نوشت: «رمانی عمیق با سبکی مردمی و تهاجمی که به آن شکل یک مانیفست میدهد، مانیفستی رهایی بخش!». برای «بوکوفسکی»[۶۳] نویسندهی آمریکایی، «سفر به انتهای شب» بزرگترین و بهترین رمانی است که تا به حال خوانده است! رمان قسمتی از داستان زندگی اوست، قهرمان «باردامو»[۶۴] از جان بدر بردگان جنگ جهانی اول است و در ضمن راوی داستان و با اوست که سفر به دور دنیا شروع میشود. شخصیت دیگر رمان «روبینسون» است که به شکلی همزاد و پیشکسوت اوست زیرا هر جایی که «باردامو» میرود او قبلا آنجا بوده و هر تجربهای را او قبلا انجام داده است. در این سفر «باردامو» تماشاگر است و حتی نوعی رذالت و سیه روزی را که به سرنوشت همزادش چسبیده میبیند. در این تماشا هیچ چیز زیبا در دنیا نمیبیند. در اروپا جنگ وحشیانهای جریان دارد که آن را «سلاخ خانهی بین المللی» لقب میدهد و علتش را ناسیونالیسم[۶۵] میداند و از این ارزش تقلبی ناسیونالیسم بیزار میگردد.
در آفریقای مستعمراتی کثافت میبیند. و اینطور خلاصه میکند « آفریقای متعفن فقر، و تسلیم و تمکین تنفرانگیز خود است!»، نتیجه گیری میکند که جنگ و استعمار هر دو زشت و کثیفند در این رمان نویسنده پرترههای مضحکی از سفیدها و غربیها میسازد. قهرمان رمان از جهنم آفریقا فرار میکند و روزی به نیویورک وارد میشود و حتی در کارخانهی «فورد»[۶۶] هم مدتی به کار مشغول میشود. او امریکا را دوست دارد و میخواهد آن را بفهمد و درک کند ولی آنجا نیز آنچنان نظام استثماری و غیر انسانی میبیند که همهی رویاهای شیرین او را در هم میریزد. در این کتاب از وقاحت آمریکا در مقابل ممالک فقیر متحیر میشود و از فقر و نادانی نسبی عامّهی مردم متعجب و در یک جمله نگرش و احساس خود را بیان میکند: «سیستمیکه نه تنها انسانها را له میکند بلکه انسانیت آنها را نیز انکار مینماید!» خوشبختانه در این توقف با «مولی» دختر جوان و انسان آمریکایی آشنا میشود که تا آخر سفر او را همراهی مینماید و مرهمی بر یاس و ناامیدی اوست. در انتهای گشت و گذار و سفر است که به بیهودگی آن پی میبرد و به فرانسه بر میگردد، و قسمت دوم رمان را شروع میکند. این بار دیگر به تماشا نشستن کافی است، حقیقت زندگی همین است و بایستی وارد زندگی شد. حرفهی پزشک عمومی برای بینوایان نیز او را به شکلی عینی در مقابل فقر و بیماری و درد و کثافت و میکروب و ناامیدی و مرگ قرار میدهد و روشن بینی بیمارگون او را راجع به انسان و زندگی صیقل میدهد- این بار «روبینسون» نیز به وطن بر میگردد و رابطه آنها به شکلی تغییر میکند.
همان قدر که «باردامو» تنگاتنگی زندگی و مرگ را قبول کرده، «روبینسون» بی خیالی به دنبال خوشی و خوشبختی میگردد و به مشغولیت و بند و بستهای مشکوک خود ادامه میدهد و حتی به قتل مبادرت میورزد. در خاتمه این «روبینسون» است که با قبول نکردن عشق «مادولون» آن دختر سبک که آن را شبه عشقی بیش نمیدانست توسط معشوق کشته میشود و در حقیقت مسافر واقعی شب میگردد. «سفر به انتهای شب» شبیه رمانهای دیگر نیست و از مکتب خاصی الهام نمیگیرد و نویسنده در نشان دادن تلخیها و واقعیتهای کثیف زندگی انسانها که سرانجامش مرگ و نیستی است بسیار موفق است. در این رمان نویسنده میگوید:
«شاید آنچه در سراسر زندگی بدنبالش میگردیم همین باشد، کشف بزرگترین اندوه ممکن زندگی برای این که قبل از مرگ، خود خودمان بشویم!!»
«مرگ قسطی»
دیگر رمان بزرگ «سلین» است. تیتر عجیب و محتوای سخت و سنگین آن در زمان انتشارش در سال ۱۹۳۶ سر و صدای زیادی راه انداخت. رمانی است اتوبیوگرافیک[۶۷] که در آن سبک خام و خاص نویسنده و قدرت و واقعیت کلمات به پروردگی کامل میرسند. داستان با مرگ سرایدار پزشک جوان «فردیناند» که راوی حکایت نیز هست شروع میشود. او مردی خسته و افسرده و مایوس است و گاهی نیز حالتی هذیانی دارد. در طی این رویاها و زمزمهها از زندگی کودکی و نوجوانی اش صحبت میکند. این حکایت امروزه درست زندگی کودکی قربانی و ضربه دیده را برای ما مجسم میکند به خصوص که راوی، زندگی و محیط خانوادگی او را با احساسی خاص به ما منتقل میکند و از جمله میگوید: «ترس از نداری و فقر از دیوارها و درزهای خانه نشت میکرد»، «گاهی فقط یک روز در میان غذا میخوردیم» « در خانوادهی ما همیشه همه عجله داشتند، حتی برای توالت رفتن، به طوری که من وقت تمیز کردن خودم را نداشتم و پدرم میگفت که بو میدهم و آیندهای به غیر از گوه برایم تصور نمیکرد!!» و یا «روزی نبود که گریه نکنم»، «بیشتر سیلی دریافت میکردم تا لبخند»، «جایمان تنگ بود و اغلب سرو صدای عشق بازی شان را میشنیدم»، «در مدرسه چیزی یاد نمیگرفتم و خودم هم بیش از پیش ناامید میشدم.»
با این وجود «لوئی کوچک» تصدیق ششم ابتدایی خود را میگیرد و به اصطلاح وارد زندگی میشود. در این مرحله نیز مورد تحقیر و بد جنسی و استثمار استادان خود قرار میگیرد و به استفادههای جنسی زنان بزرگ سال تن در میدهد. او باید بزرگترها را باور داشته باشد و کماکان از آنها اطاعت کند. در مرحله «انگلیسی» گو اینکه «از شر» خانواده خود راحت شده ولی در محیطی بیگانه و تنها در خود فرو میرود و بهت زده و مضطرب است و ما را یاد «بارداموی» رمان «سفر به انتهای شب» میاندازد. تجاوز جنسی «دورای» زیبا را که پنهانی دوست داشت و سپس خودکشی وحشتناک او «لوئی» را کاملا دگرگون میکند. در مراجعت از انگلیس دائی «ادوارد» دلسوز او را به پرسناژ عجیب و فراموش نشدنی نیمه دانشمند و مخترع نیمه دیوانه به نام «کورتیال دو پرز» میسپارد. در کنار استاد جدید به یادگیریهای دیگر میپردازد و استاد را گاهی با تعجب و گاهی با تحسین نگاه میکند. «کرتیال» در پس یک کلاهبرداری به دهکدهای پناه میبرد و به کشت و زرعی انقلابی و علمی میپردازد. در ضمن مدرسه و پانسیونی مدرن باز میکند. او در این کار نیز ورشکسته و در پس آن خودکشی میکند. در بازگشت به پاریس او جوانی مریض و سرخورده و سرگردان است. تنها راه نجات را به خدمت در ارتش قبل از موعد سربازی میبیند. کوششهای «دائی ادوارد» در جهت انصراف او بیثمر میماند و در جواب میگوید: «این زندگی برایم شکنجه آور است، همه چیز بیهوده است، راه دیگری ندارم مرا ببخش ولی باید بروم!!» رمان تمام میشود ولی نوعی تلخی و دگرگونی در خواننده باقی میماند.
بررسی روان شناختی نویسنده و آثارش
در پژوهشهای متعددی که توسط صاحب نظران تا به حال درباره شخصیت و آثار نویسنده صورت گرفته اند، آنچه که بیش از همه جلب نظر مینماید، وجود هم زیستی نبوغ و نوعی فرومایگی شگفت انگیز سلین است.
این دو گانگی با سبک و نوشتار شروع میشود. همانطور که قبلا اشاره شد قسمتی از نبوغ او مدیون نوشتارش میباشد، نوشتاری مکالمهای و بیپروا که اغلب بدون آزرم در مقابل زبان مادری و زبان آکادمیک قرار میگیرد. انتخاب نام مستعار زنانه برای خودش نیز «دکتر دتوش» را در مقابل «سلین نویسنده » قرار میدهد. قهرمانها نیز از این دوگانگی بینصیب نمیمانند، «بارداموی» رمان «سفر به انتهای شب» نیمه بورژوا و پزشک و از مردم و دنیا ناامید و در کنار همزادش «روبینسون» کمیحقه باز و فارغ از پای بندهای اخلاقی ولی دوستدار زندگی تا جایی که از زندگی با زنی که دوست ندارد سر باز میزند و بهای آن را به قیمت جانش میپردازد.
عدهای نویسنده را به خصوص از میان سالی به بعد بیماری روانی میدانند. این نظر گزافه گویی است زیرا در بیماری روانی نبوغ خلاقانه وجود ندارد. آنچه مسلم است تضادها و دوگانگیها از او شخصیتی به اصطلاح «پارانویید» میسازد که در مراحلی از زندگی تا حد هذیان نیز پیش میرود. این خطوط شخصیتی را در نزد دیگرکسانی که در کودکی و نوجوانی مورد ستم و ضربه واقع شده اند نیز مشاهده میکنیم. نویسنده نه تنها مراحل مهمیاز کودکی خود را (سالهای اول و سپس دوران بلوغ و نوجوانی) دور از کانون خانوادگی گذراند بلکه در مراحل دیگر نیز به غیر از تصاویری منفی از والدین «عوضی و معیوب» نصیبش نشد. تردیدی نیست که این نوع پیرامون خانوادگی کودک را افسرده و در خود فرو رفته مینماید. نویسنده در «مرگ قسطی» رنجهای متحمل شده دوران کودکی را منعکس مینماید. تصویر مادر با دردمندی و خود آزاری همراه است و اثری از لطافت و شادی زنانه در آن مشاهده نمیشود، از آنجاست گرایشهای او به رقاصهها و بدن سالم و زنده شان. او در این مورد میگوید: «مادرم همه کار کرد که من زنده بمانم ولی شاید از اول به دنیا آوردن من جایز نبود...!».
و یا دربارهی پدر بدین شکل قضاوت میکند:
«او آمیزهای از یک پسر بچه و مردانگی مسخره وار بود!» همین پدر بیکفایتی و شکستهای خود را به یهودیها و فراماسونها نسبت میداد و خیلی زود ذهن نارس پسر بچهی خود را آلوده کرد. آلودگیای که تا آخر عمر با او ماند و منجر به انزوا و رسوایی او گشت. تصویر منفی از والدین همانند سازیهای سالم دوران کودکی را مختل میکند و خوشبختانه در مورد نویسنده تصاویر مثبت مادر بزرگ و دائی ادوارد به کمکش آمدند. سبک و لحن نویسندگی او از مادر بزرگش سرچشمه میگیرد؛ زیرا او زنی عامیو پاریسی بود و نویسنده دربارهی او میگوید: «مادر بزرگ به من خواندن و نوشتن یاد داد گو اینکه او خودش هم بدرستی آن را بلد نبود». و یا «نمیتوانم بگویم که دوست داشتن را بلد بود ولی به من مهربانی نشان میداد!» ولی بالاخره همین مادر بزرگ در لحظات آخر زندگی زمزمهی عشقی در گوشش کرد. «دائی ادوارد» در شرایط سخت و دشوار، با خود کمیشادی و لبخند به خانه میآورد و دلداریش میداد و در بن بستها راه حلهایی پیدا میکرد. پدیدهی دیگری که در زندگی کودکی نویسنده جلب توجه مینماید، نوعی بیداری زودرس جنسی همراه با برخوردهای مشکوک و بازیهای جنسی و به خصوص تجاوزهای جنسی زنان بزرگسال، همان طور که در «مرگ قسطی» از آن یاد میشود، بود. بازیها و سوء استفادههای جنسی از کودکان به خاطر تعجب و غافل گیری و فقدان آمادگی و عشق اثرات روانی بسیار منفی از جمله نوعی دو گانگی احساسی و جنسی درشان باقی میگذارد. این احساس دوگانگی همراه احساس تقصیر و گناه نیز هست، زیرا کودک از احساس منفیای که از بزرگسالان، از جمله والدین، بزرگسالانی که نمیتوانند و نباید خطاکار باشند، دارد احساس گناه مینماید.
«سلین» در زندگی مردانه اش در عین جستجوی دائم زن ها، اغلب از آنها فاصله میگرفت. او به همسرش «ادیت» بعد از چند سال دور زیستن و بالاخره جدا شدن نوشت:
«من از ازدواج متنفرم و در آن زندانی میبینم...» در رمان «سفر به انتهای شب»، از دست «مولی» دختر آمریکایی مهربان فرار کرد. تنها زنی را که احتمالا دوست داشت «الیزابت کریگ» بود و این شاید به خاطر «استحکام و سلامتیای بود که از تنش تراوش میکرد». در رابطه با «لوست» همسرش نیز به نظر میرسد که احساس دوستانه و امنیت بخش غلبه داشت. زندگی کودکی ضربه دیده و صدمه دیده اش از او مردی پر تضاد ساخته بود که به شکلی قادر به دوست داشتن و وابستگی عاطفی عمیق نبود. او با تنها دخترش نیز از سالهای ۱۹۴۰ به بعد تقریبا قطع رابطه کرده بود و حتی تا پایان عمر با عنوان کردن دلایلی غیر موجه پنج نوهی خود را ندید!
شخصیت دوگانه و «پارانویید» که نتیجه همانندسازی با بزرگ ترها است در کودک احساس تنفر و کینه نسبت به آنها بوجود میآورد و از این کینه و خشم همان طور که گفتیم کودک احساس شرمندگی و گناه هم مینماید و این پدیده نوعی دو گانگی بوجود میآورد.
در رمان اول این نگاه بدبینی و ناامید متوجه دنیا، انسانها و زندگیشان است. در نوشتههای بعدی به خاطر شرایط آن دوران و برون فکنی[۶۸] خشم و کینه هدف مشخصی در یهودیها مییابد. توسط این مکانیسم به شکلی پدر و پسر تبرئه نامه دریافت میکنند. در کودکان ستم دیده همانندسازی با جلاد بسیار دیده میشود. این کودکان در عین حال لبهی تیز تهمت را متوجه خود میکنند تا از تقصیر ستمگر بکاهند. «مرگ قسطی» یک سال پس از مرگ پدر منتشر میشود و بلافاصله «سلین» شروع به نوشتن سه کتاب ضد یهود خود مینماید. تبرئه نامه کار عبثی است زیرا از دومین رمان به بعد تهاجم و کینهی خوانندگان و به خصوص هموطنانش که در اشغال بیگانهی نازی به سر میبرند برانگیخته میشود، تهاجم ایجاد تهاجم میکند و بدین ترتیب حلقه معیوب بسته میشود و از نویسنده فردی مطرود و خائن میسازد.
«سلین» به مانند دیگر شخصیتهای «پارانویید» انتقاد از خود و اصلا خودنگری ندارد و در مقابل «دیگرانی» که همه آلوده اند، فقط اوست که پاک و صمیمیاست؛ اوست که خود ساخته و حاکم بر سرنوشت خود است و به نظر میرسد که از این موقعیت به شکلی «بهره برداری مغرورانه »میبرد! با این دید، نه پزشکی، نه نویسندگی هیچکدام از این تضادها مصون نمیمانند، پزشکی برخورد با درد و کثافت و میکروب است و نویسندگی ترشحات مشمئز کننده فکری میشود!
این خصوصیات پارانوییدی، شخصیت «سلین» را شبیه قهرمان تز پزشکی اش دکتر «ساموئل وایس» میکند که بالاخره در یک هذیان عمیق ستمدیدگی زندانی شد.
نوشتارهای هذیانی «سلین» به نظر روان کاو معروف و معاصر فرانسوی «ژولیا کریستوآ»[۶۹] از دیوانه شدن نویسنده جلوگیری کرد. این نظر متخصصان دیگر نیز هست. آنها نیز نوع نوشتار خاص و نبوغ نویسندگی او را برای مقابله با جنون و یا حداقل بعنوان تنها واکنش دفاعی مثبت در برابر جنونی که او را دائم مورد تهدید قرار میداد تایید میکنند. خود نویسنده نیز در مصاحبهای در دورانهای روشن بینی بدین ترتیب آن را بیان کرده است: « از جنگ به بعد کمیبه سرم زده بود، جنون دنبالم میدوید، ولی من زودتر از او هذیان گفتم!».
*دکتر اکبر پویان فر روانپزشک و روان تحلیلگر ایرانی مقیم پاریس است.
ارجاعات:
[۱] Louis Ferdinand Auguste Destouches
[۲] Céline
[۳] Journey to the End of the Night (eng.) = Voyage au bout de la nuit (fra.)
[۴] Albert Camus
[۵] Jean-Paul Sartre
[۶] Samuel Beckett
[۷] Fascism
[۸] Nazism
[۹] Death on Credit (eng.) = Mort à credit (fra.)
[۱۰] Bourgeoisie
[۱۱] Syndicat
[۱۲] Trotsky
[۱۳] Bruegel
[۱۴] Jheronimus Bosch
[۱۵] Sadism
[۱۶] Death Drive
[۱۷] Life Drive
[۱۸] Vienna
[۱۹] Wilhelm Reich
[۲۰] Robinson
[۲۱] Biography
[۲۲] Courbevoie
[۲۳] Margaret
[۲۴] Uncle Edward
[۲۵] Guignol's Band
[۲۶] Rockefeller Foundation
[۲۷] Follet
[۲۸] Rennes
[۲۹] Édith
[۳۰] Colette
[۳۱] The Life and Work of Ignaz Semmelweis
[۳۲] Pasteur
[۳۳] Geneva
[۳۴] Elizabeth CRAIG
[۳۵] Prix Goncourt
[۳۶] Prix Renaudot
[۳۷] Maurice Maeterlinck
[۳۸] de Vlaminck
[۳۹] Fauvist
[۴۰] Henry Valentine Miller
[۴۱] Georges Bernanos
[۴۲] Louis Aragon
[۴۳] Elsa Triolet
[۴۴] Lucie Almanzor
[۴۵] Francisco Franco
[۴۶] Anarchist
[۴۷] Trifles for a Massacre (eng.) = Bagatelles pour un massacre (fra.)
[۴۸] School for Corpses (eng.) = L'École des cadavres (fra.)
[۴۹] Les Beaux Draps (fra.)
[۵۰] Megalomania
[۵۱] André Gide
[۵۲] Paranoia
[۵۳] Sigmaringen
[۵۴] Philippe Pétain
[۵۵] Copenhagen
[۵۶] Castle to Castle (eng.) = D'un château l'autre (fra.)
[۵۷] North (eng.) = Nord (fra.)
[۵۸] Baden-Baden
[۵۹] Berlin
[۶۰] Rigadoon (eng.) = Rigodon (fra.)
[۶۱] Meudon
[۶۲] Hemingway
[۶۳] Bukowski
[۶۴] Bardamu
[۶۵] Nationalism
[۶۶] Ford
[۶۷] Autobiographic
[۶۸] Projection
[۶۹] Julia Kristeva
منابع:
- A. Ferrand, »Pulsion et Liens d’emprise«
- Celine psychonaute seminaire, ۲۰۰۱«
- I. Blodiaux, »Celine une ecriture psychotique« ۱۹۸۹
- L.F. Celine, magazine litteraire, hors serie no ۴-۲۰۰۲
- Humeurs voyages no ۵-۱۹۹۰
- C. Gandelman, » Folie de Celine«, Iitterature et folie Ciba-ceigy, ۱۹۸۹
- J. P Mugnier, » L’enfance meurtrie de L.F.Celine« - L’Harmattan, ۲۰۰۶
- Emile Brami, » Celine Vivant«
- H. Godard, » Une autre Celine« - Textuel, ۲۰۰۸
- L.F.Celine in psychoscopie-edition Josette lyon, ۱۹۹۳
- Frederic Vitous, » Celine l’Homme en colere« , ecriture, ۲۰۰۸
- F.Gibault, » Celine ۱۹۳۲-۱۹۴۴«, Mercure de France, ۲۰۰۳
- Julia Cristeva, » Pouvoirs de l’Horreur«, - edition du Seuil, ۱۹۸۳
- Paul Yonnet, » Le testament de Celine«, E. Fallois Paris, ۲۰۰۹
منبع: سایت انسان شناسی و فرهنگ