فرهنگ امروز/ ابوتراب خسروی؛
زاویهی دید دستگاهی است مشتمل بر تضریب نوع نگاه راوی و نحوهی روایتش؛ به تعبیری نحوهی نگاه راوی در شکل زبانش مستحیل شده و در ظرف زبان نمود مییابد. در آثار متقدم رمان زاویهی دید دانای کل بهمثابه روایت نگاهی که اشراف بر همهچیز داشت و با انتخاب هرآنکسی که در چرخهی مقدرات داستانش نقش داشت رمان را بسط و توسعه میداد و مقدرات داستان را شکل میداد، هرچند که مکانیسم این نحوه روایت بر گزینشگری نویسنده مشتمل بود؛ یعنی اینکه نویسنده از طریق تعداد زیادی امکان هرآنچه که نویسنده لازم میدید تشریح میکرد و روایت مینمود، گذشتهی آدمها و اشیای داستان را میدانست و اگر لازم میدانست روایت میکرد؛ و این بقایای نگاهی بود که انسان خود و زمین را مرکز جهان میپنداشت. بهتدریج به تناسب درک انسان از موقعیتش در هستی، نحوهی نگاهش تحول یافت، فیالمثل وقتی کشف کرد که زمین مرکز هستی نیست بلکه در کلیت هستی سیارهی بیمقداریست که در حاشیهی کائنات وجود دارد، نگاه خود را آنطور که از منظر اِشراف نداشته نباشد، نزول داد.
فیالواقع شاید بتوان با نحوهی تحول در اِعمال زاویهی دید متون داستانی تاریخ ادبیات داستانی را نوشت، زیرا اشراف انسان بر موقعیت خود در جهان بر نحوهی دیدن و روایتش در ادبیات داستانی تأثیر مستقیم میگذاشت. نویسنده بهعینه میدید که یک ذهن و یک نگاه هرگز قادر نخواهد بود بر همهچیز اشراف داشته باشد. بنابراین میتوان نحوهی اعمال زاویهی دید در هر داستان را ناشی از نحوهی معماری اندیشیدن و نگریستن داستاننویس دانست، فیالواقع نحوهی اعمال زاویهی دید، به تعبیری شارح نحوهی نگارهی نویسنده بود. از این منظر میتوان استنباط کرد که نحوهی دیدن داستاننویس به هستی و موضعش نسبت به موقعیتش در هستی چگونه است. حتی نحوهی زاویهی دید منتج به رفتار خاص نویسنده با کلمات میشد که با هر تقدم و تأخر کلمهای، نحوهی تأویل و درک تغییر میکرد.
بیشک بازتاب و بهکارگیری علوم در ساختوساز و برافراشتن چرخههای صنعت منتج به ایجاد جهان نو، نقش مستقیم داشته است. انسان با کشف و یافتن رازهای علوم، جهانی بدیع را برای خود تدارک دید، قطعاً این جهان نو، نحوهی دیدن و تفسیرش از هستی را تحت تأثیر قرار داد، وقتی از طریق علوم دریافت که هر جزء به نظر ناچیز چه نقش قاطعی بر چرخه و سمتوسو و ساخت و کار هستی دارد، نقش آن را در شکل زندگی خود نیز دریافت و همچنانکه در دنیای علم دریافته بود، نقش جزئیات را نیز در زندگی روزمرهی خود دریافت و بهعینه میدید که کوچکترین تغییری در زمان و مکان نتیجهی وقایع را تغییر میدهد؛ بنابراین ناگزیر شد رد جزئیات را در زندگی خود بزند و به این نتیجه رسید که جهان با همهی ابعاد بزرگش متشکل از اجزای بیشماریست که به ساخت و کار جهان جهت میبخشد؛ بنابراین رد تأثیرات این جزئیات را در زندگی خود دریافت، تسری و تأثیر و نقش این جزئیات به گونهای بود که حتی تأثیر آن بر مقدراتی بدیهی مینمود که ماقبل از آن، انسان آنها را اصل و مرتبط با ماوراءالطبیعه میدانست و به همین دلیل نقش ماوراءالطبیعه در تاریخ انسان کمرنگ شد. باید در نظر داشت که بخش عمدهای از دیدگاه بشر در طول تاریخ ملهم از ماوراءالطبیعه بوده است.
نحوهی روایت داستاننویس با زاویهی دیدی که اعمال میکند عینیت مییابد و این عینیت یافتن متناسب با بهکارگیری زاویهی دید به اشکال متنوعی از تشکل وقایع نور میتاباند، همچنین همهی عناصر داستان از طریق زاویهی دید بازتاب مییابد. شاید یکی از مهمترین عناصر داستاننویسی موقعیتی سیال داشته است، به طور مثال در زاویهی دید اعمالشده در آثاری با زاویهی دید دانای کل، روایتگر نقشی در حوادث و وقایع ندارد، فقط یک روایتگر صرف است؛ ولی در داستانها و رمانهایی که راوی اولشخص است، خود در کانون همهی وقایع قرار دارد و از طریق کنش و نیز نحوهی روایت، نحوهی رفتار شخصیت مورد نظر را بازتاب و نمود میدهد؛ به شکلی علاوه بر اینکه شخصیت خود را که شخصیت کانونی نیز هست، بازمینماید و در مواجهه با وقایع دیگر شخصیتهای داستان را نیز بازتاب داده و عینیت میبخشد.
در زاویهی دید سومشخص راوی ناظر منفعلی است که فقط راوی است و روایت میکند، روایتگری که از طریق نگاهش که موضعی حاشیهای دارد داستان را روایت میکند و چون موضعی محدود دارد، قادر نیست شاهد همهی وقایع باشد، فقط شاهد بخشی از وقایع است، ولی الباقی وقایع و قضایا را از طریق شنیدههایش بازتاب میدهد.
اگر دو زاویهی دید اولشخص و سومشخص را مقایسه کنیم، به این نتیجه میتوانیم برسیم که بخش عمدهی وجوه شخصیت محوری در روایت اولشخص از طریق زبان قابل استنباط و درک میشود و حال آنکه در زاویهی دید سومشخص، وجوه شخصیتها فقط از طریق روایت صرف اعمال و رفتار و کنششان قابل وصول میشوند.
اساساً انتخاب زاویهی دید ارتباط مستقیم دارد به اینکه تصمیم نویسنده برای بازتاب شخصیت محوری چطور و چگونه باشد، تا چه حد قصد دارد از عامل زبان در بازتاب شخصیت محوری استفاده کند. شاید بیشترین حد از بازنمایی زبان در تکگویی درونی اعمال شود، بهنحویکه این امکان را برای نویسنده به وجود میآورد که تا مرز تشکل کلامی و مفهومی پیش برود؛ یعنی جایی که نطفهی کلمات در حال شکلگیری است، جایی که کلمات بهمثابه نطفههای معنا در حال شکلبندی کلمات و جملات است تا چگونه اندیشیدن و شکلگیری کنش را از چگونگی شکلگیری اندیشهی رفتار شخصیتی خاص تا انجامش بازتاب دهد.
در جایی که نویسنده فکر میکند از طریق زاویهی دیدی که اعمال میکند، از میان سویههای مختلف زبان کدام را به کار گیرد تا هدفش را بهتر بازتاب دهد، زیرا سویههای زبان با مکانیسم نحوهی زاویهی دید شکل میگیرد، به طور مثال در اعمال زاویهی دید اولشخص (من-راوی) زبان راوی زبانی شکلیافته، هوشمندانه و چهبسا غیرموثق باشد، زبانی که راویاش بهخوبی میداند که در معرض قضاوت قرار میگیرد و برایش مسئولیت ایجاد میکند.
و نیز در انتخاب زاویهی دید دومشخص، راوی جنبهای از زبان را به کار میگیرد که برای بازسازی وقایع به دور از هرگونه واهمهای از مسئولیت حرفهای گفتهشده، همهچیز را میگوید، زیرا چنین زاویهی دیدی زمانی در خلوت فعال میشود که مخاطب قصد داشته باشد دربارهی خود قضاوت کند، نوعی گفتوگو با وجدان. فرض بر این است که راوی واقعهای را در خلوت خود بازیابی کند، زیرا ممکن است راوی خود هنوز نتوانسته تحلیلی دقیق از وقایع از سر گذراندهشده داشته باشد، فیالمثل قاتلی بعد از وقوع جرم در خلوت خود جزئیات قتلی را که انجام داده مرور کند تا متوجه شود که واقعه چگونه رخ داده است. در این زاویهی دید، سویهای از زبان به کار گرفته میشود که راوی خود را به چالش میگیرد. در اینگونه روایت ممکن است مخاطب راوی فقط خودش باشد و فرض بر این است که راوی برای آن نیمهی دیگر وجود خود روایت را بگوید تا خود بر چگونگی جزئیات واقعه اشراف یابد که این زاویهی دید به نوعی به محاکات تعبیر میشود. رجوع به خود در شکل ثنویتی که انسان از قدیم برای دو نیمهی فرضی ذهنش قائل بوده، نفس عقل که نفس خصوصیتی بیواهمه و گستاخ و بیحسابکتاب دارد و برعکس عقل عاملی حسابگر، آیندهنگر و مالاندیش که احساس خطر میکند و از خود و اعمال انسان صیانت میکند.
یا در زاویهی دید تکگویی خصوصاً تکگویی بیرونی از آنجا که کلمات حتی المقدور متشکل می شود به تعبیری راوی مفاهیم در شکل و کلمات و جملات سامان مییابد و در این سامان یافتن راوی به مفاهیم و کلمات انتظام میدهد و اغلب در تکگویی بیرونی نمود بیرونی مییابد، از آنجا که مفاهیم و کلمات حسابشده و حقیقتمانند جلوه مییابد، یعنی اندیشه که هنوز بروز نیافته از طریق کلام شفاهی (از طریق صوت) یا کلام مکتوب نمود بیرونی مییابد.
برعکس زاویهی دید تکگویی درونی چهبسا که کلمات انتظام نیافته و ارتباط کمتری با نظام منطبق با روابط اشیا در واقعیت مییابد و جملات ممکن است ابتر و نظامنیافته شبیه به دنیای کابوس یا رؤیا بازتاب یابد، زیرا عاملی که تحت تسلط آن نظام روابط اشیا در واقعیت بر آن تأثیر میگذارد کمرنگ شده و مفاهیم بریده از الگوی واقعیت تولید میشود، چیزی شبیه شعر یا کابوس یا رؤیا که نظام ارتباطی اشیا در واقعیت ویران میشود که حاصلش التقاط دنیای واقعیت و فراواقعیت خواهد بود که نظام واقعیت ویران شده و وضعیتی سیال مابین اشیا ایجاد میشود.
بنابراین نویسنده از طریق انتخاب زاویهی دید، دنیایی که قصد بازسازی آن را دارد، عینیت میدهد. طبعاً میتوان تاریخ ادبیات داستانی را از طریق تحولات در نحوهی ایجاد زاویهی دید و در نتیجه چگونگی روایت داستان بازبینی کرد، زیرا فقط میتوان از طریق انتخاب و طراحی زاویهی دید مناسب وجوه غیرقابل روایت وجود را عینیت بخشید.
موازی بودن دو مقولهی تفکر و زبان و لاینفک بودن این دو عامل هم از امکاناتی هستند که در اختیار داستاننویسان هست تا همچنانکه ادبیات داستانی که تنها ارجاع انسانی دارد از انسان آغاز شود و برای انسان که مخاطب نهاییاش هست، نوشته شود، بهنحویکه از طریق داستان است که نویسنده به جنبههایی از وجود که همیشه در محاق است، بتاباند.
بههرروی، دستگاههای مجازی زاویهی دید ابداعی نویسندگان این امکان را به وجود میآورد تا از منظرهای متفاوت هستی انسان را بکاود، طبعاً زوایای دید هریک دارای امکاناتی است که قادر است اندیشهی نویسنده را در قالب وقایع عینیت بخشد. بعضی از نویسندگان برجستهی داستاننویسی با بداعت در نحوهی خیره شدن به وقایع محتمل، زندگی انسان را عینیت میبخشند، بهطوریکه اغلب سرگشتگی منتج به پرسش از هستی را در شکل وقایع مشروح مکتوب میکنند تا پرسش از هستی را که موضوع اندیشهشان فرض میشود با طیف مخاطبانشان در میان بگذارند.
منبع: سینما و ادبیات شماره ۴۸