فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: در ادامه برنامههای پنجشنبههای مؤسسه مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش، سمینار وضعیت ترجمه در ایران با سخنرانی اساتیدی چون مراد فرهادپور، محمد مالجو، سیاوش جمادی، عادل مشایخی،صالح نجفی و تایماز افسری برگزار شد. سمیناری که درابتدا به نظر می رسید به دنبال نوعی آسیبشناسی از وضعیت ترجمه در ایران است؛ نوعی آسیبشناسی که با توجه به سیل ترجمههای دم دستی و دست چندم در بازار نشر امروز بسیار ضروری به نظر میرسید. اما آنچه که در این سمینار بیان شد علیرغم انتظار حضار با نوعی پراکندگی موضوع همراه بود. گزارش زیر سخنان عادل مشایخی در این سمینار است. عنوان سخنرانی او «ترجمه، زبان، اندیشه» بود اما او در این سخنرانی به دو مساله ترجمه به مثابه حرفه و ترجمه به مثابه رویداد پرداخت.
ترجمه به مثابه حرفه
سعی میکنم ذیل دو عنوان به نکاتی در مورد ترجمه اشاره کنم: ترجمه بهمثابه حرفه؛ ترجمه بهمنزله رویداد. نخست، ترجمه بهمثابه حرفه. روز جهانی ترجمه همانطور که میدانید سالروز مرگ ژروم قدیس است؛ مترجم کتاب مقدس به زبان لاتین. به ارتباط ترجمه با ترجمه متون مقدس و نتایجی که از این ارتباط میتوان گرفت، اشاره نمیکنم. درواقع، از این مناسبت میخواهم روزنهای به ترجمه بهمثابه حرفه باز کنم. در صحبت از روز جهانی ترجمه معمولا به اعلامیه جهانی یونسکو درباره «گوناگونی فرهنگی» اشاره میشود. در بخشی از این اعلامیه آمده: «گوناگونی فرهنگی بههمان اندازه برای نوع انسان ضروری است که گوناگونی زیستی [biodiversité] در ساحت زندگی زیستشناختی». اهمیت این جمله در پیوندی است که میان «فرهنگ» و «زندگی بیولوژیک» برقرار میکند. نقطه برخورد این دو درواقع، «نوع انسان» بهمنزله گونهای زیستشناختی است، همان موجودی که سازماندهی و اداره حیات فردی و جمعیاش (در قالب کالبدهای مفید و جمعیتها) دغدغه مشترک نهادهای گوناگون است. این جمله را باید اینگونه خواند: گوناگونی فرهنگی درست به اندازه گوناگونی زیستشناختی در آفریدن هویتی کلی (general) به نام نوع بشر، برای ساختبخشیدن به امکانها و کنترل کردارها و مهار جریانهای مزاحم اهمیت دارد. ترجمه بهمنزله حرفه یکی از تکنیکها و همچنین جایگاههایی است که در این مکانیسم به کار میافتد. مترجم در این چارچوبگونهای «دلال فرهنگی» است. کارگزاری که گردش و انباشت بخشی از کالاهای فرهنگی را تسهیل میکند.
ترجمه به مثابه رویداد
عنوان دوم، یعنی «ترجمه بهمنزله رویداد» کارکرد این حرفه را روشنتر میکند. البته برای سخنگفتن از ترجمه بهمنزله رویداد باید منطق تاریخی ترجمه را تحلیل کرد و این تحلیل نیز مستلزم رجوع به تاریخ ترجمه است. یعنی ابتدا باید به وضعیت کنونی ترجمه و ارتباط آن با اکنونِ ما به طور کلی پرداخت و نشان داد مثلا فرایندی به نام ترجمه جریان دارد که با وضعیت کنونی و مقتضیاتاش سر ستیز دارد و به این معنا «نابهنگام» است. فقط به این ترتیب است که میتوان از «حقیقت ترجمه» و «ترجمه بهمنزله رویداد» حرف زد. انجام چنین تحلیلی البته وقت و توانِ تحلیلی و دادههای تاریخی بسیار میطلبد و نیازی به گفتن نیست که من هیچکدام را ندارم. بنابراین، راه سادهتری را در پیش میگیرم. برای نزدیکشدن به «رویداد ترجمه» میتوان با این پرسش شروع کرد: «ترجمه چه میتواند بکند؟» این پرسش را باید در تمایز با پرسش «ترجمه چه میکند؟» فهمید. پرسش دوم درواقع، ما را به همان «ترجمه بهمثابه حرفه» میرساند. اما پرسش دوم خودبهخود این پاسخ و بسیاری از پاسخهای دمِدست را در پرانتز میگذارد: مثلا این پاسخ که ترجمه، آثار خارجی را در دسترس خوانندگانی که زبانهای خارجی نمیدانند، قرار میدهد. نتیجه این پاسخ این است که هرچه بر شمار کسانی که زبانهای خارجی را میدانند افزوده شود، ضرورت ترجمه کمتر میشود، تا نقطهای حدی که سرانجام اصلا ترجمه به کاری زائد بدل میشود.
البته ترجمه این کار را میکند، اما این تنها کاری نیست که ترجمه میتواند بکند. برداشتی از ترجمه وجود دارد که براساس آن حتی اگر بنابر فرض همه خوانندگان احتمالی زبان «اصلی» را بدانند، باز میتوان بر ضرورت ترجمه پافشاری کرد. برای رسیدن به چنین برداشتی باید رابطه میان ترجمه و زبان مقصد را مستقل از خواننده بررسی کرد. کاری که ترجمه میتواند بکند عبارت است از: «واداشتن زبان فارسی به اندیشیدن». کار ترجمه مسئلهدارکردنِ زبان فارسی است نه کمک به خوانندگانی که زبان مبدأ را نمیدانند. این برداشت از رابطه ترجمه و زبان به هیچوجه بدیهی نیست و طرحش به این سرعت نه ناشی از اعتقاد به بداهت آن، بلکه برای پیشگیری از گمشدناش در انبوه مقدمهچینیها و توضیحات است. این برداشت از رابطه زبان و ترجمه و تعبیری که از کار مترجم براساس آن شکل میگیرد، وقتی ضرورت و اهمیت خود را نشان میدهد که «هویت خللناپذیر» و «اعتمادبهنفس» فارسیزبانها را بهمنزله «واقعیتی تاریخی» در نظر بگیریم؛ اضطرار این رویکرد زمانی برجسته میشود که به ستایشی توجه کنیم که برخی از «بزرگان» نثار تداوم و پیوستگی در«جان» یا «روح» ایرانی کردهاند که فرازونشیبهای تاریخ هیچ اثری بر آن نداشته و بهرغم دگرگونیها و گسستهای ظاهری، در «ژرفنای خویش» همچنان همانگونه میاندیشد که دوهزار سال پیش؛ گویی «به گذر زمان وقعی نمینهد» و زمان به نحوه بودنش هیچ خدشهای نمیتواند وارد کند. اگر رابطه زمان و اندیشیدن را به خاطر آوریم آنگاه فحوای ستایشهای خودبزرگبینانه ای از ایندست چیزی جز این نخواهد بود: زبان فارسی نمیاندیشد.
اما ترجمه چگونه میتواند زبان فارسی را مسئلهدار کند و به اندیشیدن وادارد. برای کوتاهکردن سخن از یک مثال استفاده میکنم. مدار الکتریکی سادهای را در نظر بگیریم. بار الکتریکی معینی در این مدار در گردش است و عناصر مدار به شکل متعارف کار میکنند. اگر به هر دلیلی باری اضافی در مدار ایجاد شود، کار مدار اختلال پیدا میکند و تغییر ضروری میشود. اگر زبان را گونهای مدار پیچیده و مختلط با مناسبات چند وجهی در نظر بگیریم، ترجمه بهمنزله رویداد، درواقع، عبارت است از ایجاد گونهای overload در زبان.
یکی از نکاتی که از فرط تکرار به بخشی از عقل سلیم زمانه ما بدل شده است این است که زبان نه بازنمود واقعیت، بلکه نظامی از کردارهاست. سخنگفتن – به کلیترین معنای کلمه - عبارت است از عملکردن. وقتی میگویم «قول میدهم»، واقعیتی را بازنمایی یا منعکس نمیکنم، بلکه واقعا و در عمل قول میدهم. کردارهای زبانی در شبکهای پیچیده و تودرتو با سایر عرصههای کردار ارتباط دارد. در این شبکه کردارها یکدیگر را تقویت میکنند، به جریان میاندازند، وارد دادوستد میشوند و... . حال میتوان پرسش از کارکرد حقیقی ترجمه را با توجه به همین برداشت از زبان صورتبندی کرد. ویتگنشتاین در کتابش، تحقیقات فلسفی، در نکوهش فلسفه میگوید در فلسفه زبان به تعطیلات میرود. از همین تعبیر جالب میتوان برای نزدیکشدن به «ترجمه بهمنزله رویداد» سوءاستفاده کرد. در ترجمه بهمنزله رویداد، زبان به تعطیلات نمیرود، بلکه «بیکار» میشود. در ترجمه زبان هیچیک از کارکردهای متعارف خود را در گردش و انباشتِ انواع و اقسام سرمایهها انجام نمیدهد، بلکه به نحوی این گردش و انباشت را مختل میکند. ترجمه زبان را از کار میاندازد. حتی میتوان گفت در ترجمه «زبان اعتصاب میکند».
داستان معروف هرمان ملویل، «بارتلبی محرر»، را به خاطر دارید. داستان مستنسخی به نام بارتلبی که در یک دفترخانه اسناد رسمی کار میکند. داستان را سردفتر تعریف میکند. آنچه در این بحث به کار ما میآید، واکنشی است که بارتلبی در مقابل دستورهای سردفتر نشان میدهد. بارتلبی هر بار رئیسش دستوری به او میدهد، میگوید:
I would prefer not to؛ «ترجیح میدهم که نه». سردفتر میگوید این جمله، جملهای عجیبوغریب است و معمولا به کار نمیرود. البته از نظر دستوری درست است، اما درست کار نمیکند؛ به تعبیری، حرکت تعریفشدهای در یک بازی زبانی نیست. فرض کنید به کسی دستوری میدهید یا از او خواهشی میکنید و او در پاسخ میگوید: «ترجیح نمیدهم این کار را بکنم». این جمله از نظر دستوری هیچ ایرادی ندارد، اما معمولا به کار نمیرود. اگر مخاطب دستور یا خواهش ما میگفت: «ترجیح میدهم این کار را نکنم» تکلیف ما روشن بود. اما «ترجیح نمیدهم این کار را بکنم» نه تأیید است نه نفی؛ نه تمکین است نه سرپیچی. همین امر است که اطرافیان بارتلبی را گیج و پریشان میکند. بارتلبی با این فرمول دادوستد زبانی را ناممکن میکند. اگر آری میگفت و تمکین میکرد بهعنوان کارمندی خوب به رسمیت شناخته میشد؛ و اگر نه میگفت و سرپیچی میکرد بهمنزله کارمندی خاطی و متمرد مجازات میشد. اما با این پاسخ عجیب، او غیرقابل شناسایی میشود. (هرمان ملویل و دیگران، ترجیح میدهم که نه، گروه مترجمان نیکا، گزینش و ویرایش پویا رفویی، نشر نیکا، ۱۳۸۹.)
منظور اصلا این نیست که داستان ملویل استعارهای از ترجمه یا نوشتن است. ولی میتوان با این داستان به امکان ترجمه بهمنزله رویداد اندیشید. ترجمه در مقام رویداد تولید فرمولهایی از ایندست است. تولید فرمولهایی از اینگونه هیچ ربطی به زیرپاگذاشتن قواعد نحوی، نگارشی یا منطقی از سر بازیگوشی یا بیسوادی ندارد. فرمول بارتلبی از نظر دستوری کاملا درست است. رویداد ترجمه هیچ ربطی به کاربرد زبان کوچه و بازاری یا فخیم هم ندارد. رویداد ترجمه را نباید با «بزهکاری زبانی» اشتباه گرفت؛ ترجمههای پرتوپلایی که با عجله سر هم میکنیم و پشت ویترین کتابفروشیها میفرستیم دقیقا به دلیل ارتباطی که با سازوکارهای بازار و تکنیکهای فرهنگی دارد، ذیل همین مقوله، یعنی «بزهکاری زبانی» میگنجد. و بزهکاری هم البته کارکردی ندارد جز توجیه تکنیکهای انضباطی و فعالشدن پلیس. اینجا باید بهگونهای از نقد ترجمه اشاره کرد که در برابر این بزهکاریهای زبانی دقیقا نقش پلیس زبان را بازی میکند؛ نقد فرهنگستانی. اما ترجمه بهمنزله رویداد ذیل هیچ امر کلی (general) نمیگنجد، مترجم در مقام سوژهای که با تحققیافتن این رویداد شکل میگیرد، مانند بارتلبی چنان صاف و هموار و بیشیار است که به قلاب هیچ هویتی نمیتوان آویزانش کرد، مانند «انسان بیخصالِ» موزیل هیچ تابلو و ویژگی و خصلت و خصوصیتی را نمیتوان به او آویخت.
البته این همه ماجرا نیست، در هر جامعهای سازوکارها و تکنیکهایی به کار میافتد تا این رویداد ترجمه مهار شود و مترجم به قلاب یا قناره هویت یا نقشی اجتماعی بیاویزد. ترجمه بهمنزله حرفه محصول همین سازوکارهاست. درنتیجه همین سازوکارهاست که ما رام و سربهراه هر از گاه بادی به غبغب میاندازیم و با ژستی ابلهانه خود را معرفی میکنیم: «حرفه، مترجم».