شناسهٔ خبر: 39536 - سرویس اندیشه

نیکلاس رویل؛

واسازی چیست؟

نیکولاس رویل آنچه دریدا با «متن» انجام داده این است که اظهار می‌دارد که متن چگونه بر روی آنچه که او «تعمیم بی‌کران» می‌نامد، گشوده می‌شود. یک متن بیشتر از کالبد مختومه‌ی یک نوشته نیست، مضامینی در کتابی یا حاشیه‌هایش محصور شده، اما (آن متن) شبکه‌ای است افتراقی، تافته‌ای است از علایم که به طور نامتناهی به چیزهایی به غیر از خودشان و به دیگر علایم افتراقی ارجاع می‌دهند.

 

فرهنگ امروز/ بامداد امینایی: متنی که می‌خوانید ترجمه‌ای فارسی از نامه‌ی نیکلاس رویل[۱] یکی از نامدارترین مفسران دیکانستراکشن است که در اعتراض به تعریف نارسای فرهنگ واژگان انگلیسی چمبرز از ‘Deconstruction’ نوشته شده است. نویسنده‌ی نامه در توضیح اعتراض خود، به طریقه‌ی خلاقانه‌ای تعریف ناکامل فرهنگ واژگان آکسفورد را نیز به چالش می‌کشد و در پایان، خود تعریفی رسا و قابل درک از دیکانستراکشن ارائه می‌دهد. متن زیر همچنین در قالب بخش آغازین در کتاب واسازی: راهنمای کاربر واژه[۲] در سال ۲۰۰۰ میلادی توسط انتشارات پالگریو مکمیلان[۳] به چاپ رسیده است.

امید است ترجمه‌ی پیش رو بتواند دریچه‌ی تماشای ‘ Deconstruction ’ را بر مخاطب فارسی‌زبان گشوده‌تر کند.

‘Deconstruction’ نخستین بار در ایران به «ساختارشکنی» ترجمه شده است و همواره این معادل‌سازی -که خود با مفهوم واسازی در تناقض است- موجب پیدایش اشتباهات فراوانی در همان مواجهه‌ی آغازین شده که درک مختصات دریدایی آن را دشوار می‌کند. بالطبع این سهل‌انگاری در ترجمه، گاه در میان فارسی‌زبانان هواداران و مفسران ناآگاه پرورانده و گاه منتقدان پرخاشجویی که گویی به جای نقد محتوا و مضمون صرفاً نقد خود را به یاغی‌گری و آشوب‌طلبی نهفته در ترجمه‌ی اشتباه اولیه این واژه معطوف می‌کنند. در اینجا، لازم می‌دانم به‌عنوان مترجم بر این نکته تأکید کنم که برابر نهادهایی همچون «ساختارشکنی»، «ساختارگریزی»، «بن‌فکنی» و مشابه این‌ها عملاً جز آنکه ذهنیت مخاطب را به ناکجا ببرد، کار مفیدتری انجام نمی‌دهد... نهایتاً واژه‌ی «واسازی» را به‌مراتب برابرنهادی صحیح‌تر یافتم، هرچند شاید بتوان با تناسب بیشتر «واساختار» یا «واسازه» را ارائه داد. به بیان بهتر، واژه‌ی ‘Deconstruction’ را -به دلیل قابل ترجمه نبودن پیشوند[۴] de به طور مناسب به زبان فارسی- به‌سختی قابل ترجمه می‌دانم و در ابتدا ترجیح می‌دادم این واژه را علی‌رغم تمام فرنگی‌نمایی‌اش با خط فارسی همان‌گونه که در انگلیسی خوانده می‌شود[۵] به کار ببرم تا گستره‌ی دلالت پالوده‌تر باقی بماند،[۶] اما برای پرهیز از متعدد و متفاوت کردن ترجمه‌های این واژه به «واسازی» اکتفا کردم.

علاوه بر این، باید متذکر شوم که متون اندیشمندان متأثر از دریدا معمولاً با سبک و سیاق دریدایی نوشته می‌شود که نوعی بریده بریده بودن کلام، شعروارگی، سیال‌گونگی و گاه آمیختگی با طنزی تلخ را شامل می‌شود؛ بنابراین سعی کرده‌ام تا در ترجمه‌ی این متن تا آنجا که ممکن بود این ویژگی‌ها را حفظ نمایم. همچنین باید اشاره کنم که نکته‌ی جالب در این نوشته آن است که به‌خودی‌خود مصداق و مثال آن چیزی است که توضیح می‌دهد، یعنی درعین‌حال که یک نامه است، یک مقاله‌ی علمی نیز هست. این نامه با زبانی گاه شعرگونه و گاه علمی و با لحنی گاه کنایه‌آمیز و گاه جدی تحلیل می‌کند، نتیجه می‌گیرد، ارجاعاتی می‌دهد و در نهایت شبهاتی را برطرف می‌سازد. این همان «تجربه‌ی ناممکن»[۷] است، تجربه‌ای ورای ساختارها که اگرچه ساختارها را ملاقات می‌کند اما در آن‌ها گرفتار نمی‌شود و به بیان بهتر، ساختارها را واسازی می‌کند.

 

نیکلاس رویل

خانم/آقای گرامی

من عاشق فرهنگ واژگان[۹] شما هستم، شگفت‌انگیزترین فرهنگ واژگان تک‌جلدی در زبان انگلیسی است، من حتی مایل هستم نگاهی جدی به استدلال شما داشته باشم، آنجا که روی جلد بیان کرده‌اید: اقتدار زبان انگلیسی امروزین هستید. فرهنگ واژگان چمبرز[۱۰] از دیرباز جای ویژه‌ای در قلب من داشته است، ویراست ۱۹۹۳ آن را حواشی همان روزی که منتشر شده بود تهیه کردم، همان زمان می‌بایست برای شما می‌نوشتم، برای آنکه نخستین ویراستی بود که مدخلی را برای واژه‌ی واسازی شامل می‌شد. اکنون آخرین ویراست آن در ۱۹۹۸ است که می‌بینم آن مدخل تغییر نکرده و باید برایتان در باب آن بنویسم. بیش از این نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم، شما آن را به شرح زیر تعریف می‌کنید:

 

واسازی: روشی برای تحلیل انتقادی به‌ویژه قابل به‌کارگیری[۱۱] در متون ادبی. آنچه توانایی زبان را برای بازنمایی واقعیت قویاً مورد تردید قرار می‌دهد، ادعا می‌کند که هیچ متنی نمی‌تواند دارای معنایی ثابت و پایدار باشد و اینکه خوانندگان باید تمامی انگاره‌های[۱۲] فلسفی و غیره را در هنگام مواجه با یک متن از میان بردارند.

این تعریف نزد من آن‌گونه به نظر می‌رسد که اگر به من اجازه دهید باید بگویم که افتضاحی است ورای واژه‌ها. خیلی بد است که من به‌دشواری می‌دانم از کجا می‌توانم شروع کنم تا اندوه و جسارت واژه‌نگاری را بیرون بریزم، آن‌چنان بیرون ریختنی که هرچند باید با خنده‌ای همراه باشد، پس آنکه تعریف واسازی‌تان به طرز وحشتناکی مضحک نیز هست. درباره‌اش فکر کنید، به چه می‌ماند اگر خوانندگان تمامی انگاره‌های فلسفی و غیره را در هنگام مواجه با یک متن از میان بردارند؟ طبق گفته‌ی شما واسازی می‌طلبد که همه به اندازه‌ی هتر[۱۳] یا مدر[۱۴] خل‌وضع شوند، البته، هتر لویس کرول[۱۵] هم سرشار از انگاره‌های فلسفی و امثال آن‌هاست. برای نمونه در مورد هویت جنسی زمان که آلیس نمی‌داند او {هتر} چه منظوری دارد، یا درباره‌ی آنکه شناختن و سخن گفتن با زمان چه معنایی دارد:

«اگر تو زمان را آن‌طوری که من می‌شناسم، می‌شناختی» [این را] هتر گفت، درباره‌ی تلف کردنش حرف نمی‌زدی، آن {زمان} اوست. آلیس گفت: من نمی‌دانم منظورت چیست؟ هتر گفت: البته که نمی‌دانی! سر را با اهانت بالا می‌اندازد. من به جرئت می‌گویم تو هرگز حتی با زمان[۱۶] سخن نگفتی! [۱۷] (Carroll, ۱۹۶۰, p. ۶۹) .

چگونه ممکن است یک نفر بتواند تمام انگاره‌ها را از میان بردارد و نه تنها آن‌ها را از میان بردارد بلکه باز با این وجود در همان لحظه دریابد که یک متن کجا و چه بود و چه معنایی می‌دهد، تا به آن {متن} نزدیک شود؟

 

من یک فرضیه‌ای را ارائه می‌دهم: تعریف شما با تشویشی برآمده از اینکه با واسازی {دیگر چه کنیم؟ } رنگ باخته، تا جایی که به احتمال زیاد فرهنگ واژه‌ها متلاشی می‌شوند. فارغ از این‌ها، چگونه آدمی می‌تواند فرهنگ واژه‌ای داشته باشد، اگر چنانچه شما مقرر کرده‌اید، «هیچ متنی نمی‌تواند دارای معنایی ثابت و پایدار باشد؟» به احتمال زیاد معنی هیچ واژه‌ای به‌هیچ‌وجه نمایان نمی‌شود، چراکه {در ذهن مخاطب} خرد و خراب می‌شود. خیر، منظر واسازی ظاهراً جای تأمل بسیار دارد، حتی اگر به نظر برسد از دست ندادن آن واژه در ویراست مقتدر جدید شما ضروری باشد. واسازی مسخره است، شما این را نمی‌گویید، اما از طریق استفاده از فعل «ادعا کردن» این را می‌رسانید: واسازی ادعا می‌کند هیچ متنی نمی‌تواند دارای معنایی ثابت و پایدار باشد... البته شما احتمالاً نمی‌توانید باور کنید که چنین ادعایی درست است یا ارزشی دارد. اما سپس به خودتان زحمت می‌دهید تا چنین تعریف خودساخته‌ی یاوه‌ای را ارائه دهید؟ تنها یک چیز واضح به نظر می‌رسد: هیچ از میان بردن انگاره‌های قطعی اولیه‌ای در نزد ویراستار فرهنگ واژگان چمبرز نیست که باشد، از جمله این انگاره (که من باید اقرار کنم به طرزی درک‌نکردنی گمراه‌کننده یافتمش)، درحالی‌که امکانش هست برای زبان که در حد کفایت واقعیت را بازنمایی کند. منظورتان این است که چه چیزی روی زمین است؟ در آغاز واقعیتی وجود داشته است و سپس همراهش زبانی آمد تا آن را بازنمایی کند و بنگرید (که چگونه) بر سرتاسر آب‌ها و خشکی‌ها بسنده می‌کند (بسندگی زبان و نیز آن‌کس می‌باید بسندگی زبان‌ها و بسندگی بین زبان‌ها را در نظر داشته باشد).[۱۸] این «واقعیتی» که شما دارید درباره‌اش صحبت می‌کنید، چیست؟ چگونه «زبان» می‌تواند به آسانی از واقعیت جدا شود؟ من تصور می‌کنم بعداً شما به جرئت به من خواهید گفت که من هرگز حتی با واقعیت سخن نگفته‌ام! متقاعد شدم که من در نهایت باید هذیان گفته باشم، (پس) برمی‌گردم تا یک بار دیگر به تعریف شما نگاهی بیندازم، لیکن آنجا واژه‌های زیادی را ذکر کرده‌ام، به رعشه می‌افتم از این چرندیات، نمی‌دانم به کجا باید برگردم.

واسازی چیست؟ اگر می‌خواهید، اجازه بفرمایید تا جهت سعی در روشن کردن ایرادات، برایتان تعاریف دو فرهنگ واژگان دیگر را نقل‌قول کنم. چنانچه گفتم «واسازی» تا قبل از ۱۹۹۳ در فرهنگ واژگان چمبرز دیده نمی‌شود: در ویراست ۱۹۸۸ غایب است. اما در حدود همان سال است که «واسازی» با (مضامینی که اینجا مورد توجه قرار گرفته) «وارد زبان می‌شود»، چنانچه در باب آن واژه سخن می‌رود، در ویراست جدید ۱۹۸۹ فرهنگ واژگان انگلیسی آکسفورد[۱۹]  نمایان می‌شود، آنجا که به شرح زیر تعریف شده است:

واسازی: (ترکیب یافته از: وا+سازی/ ساخت/سازه)

الف. کنشی برای خنثی‌سازی ساختار[۲۰] یک چیز

ب. در فلسفه و نظریه‌ی ادبی: راهبرد تحلیل انتقادی توسط فیلسوف فرانسوی ژاک دریدا (زاده‌ی ۱۹۳۰) مطرح شده و به‌سوی تأثیر انگاره‌های متافیزیکی قطعی و تناقض‌های درونی در زبان ادبی و فلسفی جهت یافته است.

اکنون این تعریف نزد من به‌مراتب بهتر از مال شما به نظر می‌رسد. تعریف آکسفورد دست‌کم با عقل جور درمی‌آید که بدبختانه، این بیشتر از آن چیزی است که بتوان برای کوشش چمبرز گفت. قابل استفاده نیز هست، در آنجایی که توجه را به‌سوی این حقیقت جلب می‌کند که آن واژه پیشینه و معانی متفاوتی دارد: آکسفورد مفهوم قدیمی‌تر «واسازی» مثل «خنثی‌سازی ساختار یک چیز» را در مورخه‌های پیشین می‌گوید، دست‌کم در ۱۸۸۲.

اما طریق دیگری هم هست که مرا مصمم می‌کند که تعریف ایشان را به شما ترجیح بدهم، نخست آنکه، فکر می‌کنم ف. آکسفورد به‌خوبی به «واسازی» از حیث استفاده‌ی معاصرش اشاره می‌کند که به بهترین نحو در مواردی چون وابستگی‌اش به نوشته‌های ژاک دریدا دریافته می‌شود. بسیاری دیگر هم متون واسازنده[۲۱] نوشته‌اند، بسیاری دیگر در پیشبرد و امتداد جزئیات آنچه که واسازی نامیده می‌شود مشارکت داشته‌اند، لیکن دریدا به‌عنوان چهره‌ی کلیدی برای درک آنچه که درباره‌ی واسازی است، باقی می‌ماند. من در این نامه به طور ویژه جهت یادآوری به نوشته‌های او ارجاع خواهم داد، آنجا و آن موقع که مفید واقع شود. دوماً، چمبرز واسازی را به‌مثابه یک روش می‌بیند، درحالی‌که ف. آکسفورد آن را به‌عنوان استراتژی تعریف می‌کند. سوماً چمبرز واسازی را به‌مثابه چیزی که «کاربردی» است توصیف می‌کند، درحالی‌که ف. آکسفورد آن را با عنوان یک «تحلیل» تعریف می‌کند؛ و نهایتاً، چمبرز واسازی را به طور خاص با متون ادبی مورد توجه قرار می‌دهد، درحالی‌که ف. آکسفورد آن را به گستردگی بیشتری با نظریه‌ی ادبی و فلسفه وابسته می‌کند.

اکنون همه‌ی این‌ها به نظر شما شاید بازی با واژه‌ها باشد، اما اگر واژه‌نگاران با جزئیات تعاریفشان مورد توجه قرار نگیرند، از چه کسان دیگری می‌توان انتظار داشت {که مورد توجه قرار گیرند}؟ بالطبع شما با این ادعا به‌کلی توجیه می‌کنید که چمبرز، آکسفورد نیست: شما صفحاتی ندارید، صفحاتی که در آن به تفصیل با جزئیات و مثال‌هایی شرح دهید که کجا و چه موقع واژه‌ی «واسازی» استفاده شده یا اشاره شده است (یا اتفاقی استفاده و اشاره شده است، چنانچه تفکر واسازی‌گونه ما را به همین تعمق فرا می‌خواند). انصاف دارم، اما تفاوت‌ها همچنان باقیست، حتی اگر کسی به‌راحتی تعریف چمبرز را با آنچه در فرهنگ واژگان به‌اصطلاح کوچک‌تر جدید آکسفورد[۲۲] مقایسه کند (که پرسش‌های کنجکاوانه را برمی‌انگیزد، شما این‌طور فکر نمی‌کنید؟ یک فرهنگ واژگان می‌تواند کوچک‌تر شود و همچنان «همان» فرهنگ واژگان باقی بماند؟ چقدر می‌تواند کوچک شود تا هنوز همان فرهنگ واژگان باقی بماند؟ می‌تواند به یک مدخل محدود شود؟ برای مثال به «واسازی»؟ که بشود کوچک‌ترین در بین تمامی فرهنگ واژگان‌های آکسفورد...). در هر صورت، جایی میان ضدعفونی[۲۳] و ضدگرفتگی[۲۴] از قلم آویخته شده است، این تعریف ارائه‌شده در فرهنگ کوچک‌تر جدید آکسفورد (۱۹۹۳) است:

واسازی: ۱-وارونه‌ی ساختار؛ تکه تکه کردن، ۲- استراتژی تحلیل انتقادی (به‌ویژه در فلسفه و ادبیات) زبان و متون که تأکید می‌کند جلوه‌های متن انگاره‌های قطعی و ناهمخوانی‌ها را نمایان می‌کند.

به طرز غیرممکنی می‌خواهم این تعاریف متفاوت را داوری کنم. (جایی در مسیر یک تعرف دیگری هم هست، گویا واسازی تلاشی است برای مطرح کردن مسائل با این اصل که داوری لزوماً از قاعده و محاسبه تخطی می‌کند، آنچه نمی‌تواند برنامه‌ریزی شود، اما در فرارو سر می‌رسد، لیکن همیشه یکی باید در داوری کردن بگوید {:} ممکن است. نک: ۹۷۱. Derrida, ۱۹۹۰a, p). اگر من می‌گویم تعریف چمبرز کمتر صحیح است، (یا) کمتر از ف. آکسفوردهای بزرگ‌تر یا کوچک‌تر معتبر است، این بدین معنا نیست که من تعاریف ف. آکسفورد را بدون ایراد یافته‌ام. می‌خواهم دست روی آن چیزی بگذارم که به وضوح در تعریف شما غلط است، لیکن همچنین می‌خواهم عرض کنم که هیچ‌یک از این تعاریف شاید نهایتاً خیلی به‌دردبخور نیست.

چنانچه در مورد تعریف شما از واسازی داشتم می‌گفتم که به‌مثابه یک «روش... که به‌ویژه در متون ادبی کاربرد دارد»، یکی از شفاف‌ترین و واضح‌ترین متونی که دریدا در مورد آنکه «واسازی چیست» نوشته است، «نامه‌ای به یک دوست ژاپنی» است (یک نامه شبیه به همینی که در همین لحظه دارید می‌خوانید). من باور دارم مفادی در این اصل نامه‌نگاری وجود دارد، منظورم انجامش با سرشت واسازی است. نامه‌نگاری به طرز عجیبی یگانه است، تک است اما تک نیست، مفرد است -برای مثال، نوشتن من فقط به شما- اما همچنین عمومی است، ازآن‌حیث که نامه می‌باید قاعدتاً در غیاب ما هم قابل خواندن باشد حتی بعد از مرگمان. در نهایت، نامه‌نگاری یک تجربه خواهد بود، تجربه و آزمایشی در نوشتن بدین‌گونه که من خوانش‌گرانه نمی‌دانم چه دارم می‌گویم. در مرامی دیگر، «تله‌پاتی» نامیده شده است، دریدا به‌نحوی مناسب دیدگاه فلوبرت را در نامه‌ای به لوئیس بازخوانی می‌کند، «فقط بدان دارم برای تو می‌نویسم بدون دانستن آنکه چه دارم می‌گویم» (Derrida, ۱۹۸۸ b, p. ۱۲). این همچنین مرا به اندیشیدن به جنبه‌های رمان[۲۵] (۱۹۲۷) وامی‌دارد، آنجا که ایی. ام. فورستر حکایتی را درباره‌ی بانوی سالخورده‌ای روایت می‌کند که «توسط دخترهای خواهر/برادر به بی‌منطق بودن متهم شده» و او با تعجب فریاد برمی‌آورد: «چگونه می‌توانم ابراز کنم که چگونه فکر می‌کنم زمانی که می‌بینم چه می‌گویم؟» [۲۶] (Forster, ۱۹۷۶, p. ۹۹). واسازی دقیقاً درباره‌ی این نوع تنش‌های پیش‌بینی‌نشده و پیشگویی نشده است. مرا ببخشید، ممکن است به نظر برسد که در این نکته زیاده‌روی کرده‌ام، در هر صورت، به‌موجب همین (زیاده‌روی) پرانتز را موقتاً متوقف می‌کنم.

دریدا در نامه‌اش «به یک دوست ژاپنی» به سادگی و صراحت اظهار می‌دارد: واسازی یک روش نیست و نمی‌تواند به یک (وضعیت) تبدیل شود (Derrida, ۱۹۹۱, p. ۲۷۳). مقصود او این است که واسازی روش نیست تا بتواند به کار گرفته شود، حال در متن ادبی (یا در یک متن فلسفی یا هر متن دیگری، شامل یک فرهنگ واژگان، یا فیلم یا بافندگی یا فمینیسم یا داروها یا روانکاوی یا عشق و امثال این‌ها). ریچارد بیردزورث تفسیر خوبی را بر موضوع این ارائه می‌دهد: دریدا مراقب است که از این مورد (روش)[۲۷] پرهیز کند، زیرا حامل دلالت‌های ضمنی از یک شکل روالی قضاوت است. یک اندیشگر با یک روش درجا تصمیم می‌گیرد که چگونه پیش برود، از اینکه خود را به امر اندیشه دودستی تسلیم کند عاجز است، مأمور ضوابطی است که مواضع دریافتی‌اش را سازمان می‌دهد. از نظر دریدا... این خود یک بی‌مسئولیتی است (Beardsworth, ۱۹۹۶, p. ۴).

اصطلاح «روش» چیزی قاعده‌وار و بسته را تلقین می‌کند، رویه‌ای که به یک سرانجام ختم می‌شود؛ پس استفاده‌ی فرهنگ‌های آکسفورد از واژه‌های «استراتژی» و «تحلیل» قابل ترجیح است، هر زمان که کسی سعی می‌کند تا این‌ها را پایان‌ناپذیر گمان کند. نمی‌خواهم حیله‌گر دیده شوم؛ نمی‌توانم وانمود کنم که آدم‌هایی نبوده‌اند که واسازی را صراحتاً به‌مثابه یک روش دیده باشند، چنان‌که آن را در مقاصدی نیز به کار برده‌اند. در واقع اخیراً یک کتاب مبسوط هم با عنوان به‌کارگیری: با دریدا (۱۹۹۶) بوده که به نمایش دادن این اشتباه در پندار اختصاص یافته که واسازی چیزی است که بشود به سادگی به کاری گرفته شود. چنانچه جفری بنینگتن[۲۸] ترش‌رویانه در نوشتار آغازین آن کتاب می‌نویسد: خواسته‌ای برای به‌کارگیری... در حقیقت ساختار را مستحکم می‌کند که خود بدین معناست که هیچ‌چیز[۲۹] هرگز کاربردی به دست نمی‌دهد و آنکه ما وقتمان را کم‌وبیش با نظریه‌پردازی در باب شکست غم‌انگیز یا خطاکارانه {در باب} به‌کارگیری گذرانده‌ایم (Brannigan et al., ۱۹۹۶, p.۶).

 بس است گفتن -و امیدوارم که شما رک بودن کلام مرا ببخشید-، واسازی ابداً با این مفهوم هرگز چندان توسط هیچ‌کس استفاده نشده بود؛ این در اصل یک نسخه‌ی شمال آمریکایی «واسازی» بوده است که در اواخر دهه‌ی ۷۰ و اوایل دهه‌ی ۸۰ رواج یافته بود، به‌نحوی‌که غالباً (هرچند بسی زیاده از حد سرّی و گمراه‌کننده) با به‌اصطلاح «مکتب ییل»[۳۰] در ایالات متحده شناخته می‌شد، نوعی واسازی فرم‌گرایانه که بعداً بسیار عالی و کوبنده توسط رودولف گاه[۳۱] (۱۹۸۶) و جفری بنینگتن (۱۹۸۸) به نقد کشیده شد. واسازی قدری بیشتر از یک نسخه‌ی به‌روزشده‌ی نقد نوین آمریکایی، در جایگاه یک خوانش بسته‌ی عمدتاً در متون ادبی بود که در بزنگاه‌های پیش‌زمینه‌ساز سردرگمی، تناقض و بی‌پایگی مورد توجه قرار گرفت.

زمانی که واسازی ابتدا (شبیه به یک ویروس یا انگل[۳۲]) در دانشگاه‌های شمال آمریکا و اروپای غربی در اواخر دهه‌ی ۷۰ و اوایل دهه‌ی ۸۰ جا افتاد، به طور عمومی با ایده‌ی یک استراتژی متمرکز بر تقابل‌های مفهومی (گفتار/نوشتار، حضور/غیاب، درون/برون و امثال این‌ها) وابسته بود و به‌ویژه بیشتر با اذعان کردن آنکه چنین تقابل‌هایی همواره دربردارنده‌ی «سلسله‌مراتبی جابرانه» هستند (Derrida, ۱۹۸۱, p. ۴۱). یکی از ارکان تقابل (گفتار برای مثال) در یک بافت مشخص است، آنچه که باید خودش، متمایز بر ضد انگاشته‌شده‌اش (نوشتار برای مثال) اظهار بشود. واسازی واژگون‌سازی این سلسله‌مراتب و بازنگاری یا تحول بنیان را بر آنچه تقابل در وهله‌ی آغازین {به آن} مقید شده، در بر می‌گیرد. پس هنگامی که آن‌گونه تعبیر شود همیشه به طرز احمقانه‌ای فرم‌گرایانه به نظر می‌رسد و آن همان جایی است که من مشکلاتی را که شما می‌باید با آن درگیر می‌بوده‌اید، درک می‌کنم (و باید اضافه کنم شما هنوز هم با آن درگیر هستید). چنانچه ملاحظه شد که چگونه «واسازی» تعریف شد.

این درک فرم‌گرایانه‌ی واسازی بود که تردیدی نگذاشت تا دریدا را بر آن دارد تا در ۱۹۸۰ بگوید که «واسازی واژه‌‌ای است که هرگز از آن خوشم نیامده است و [اگر این واژه] یکی را خوشبخت کرده، من با بی‌میلی شگفت‌زده شده‌ام» (Derrida, ۱۹۸۳, p. ۴۴). دوست نداشتنش آموزنده است. از یک سو، مثال خوبی است برای این اصل که واسازی متعلق به هیچ‌کس نیست، آن چیزی نیست که هیچ‌کس (شما یا من یا دریدا) بتواند کنترلش کند؛ یک زندگی ویروس‌گونه، انگل‌گونه یا شبح‌وار ناشناس برای خودش دارد. از سوی دیگر، دریدا استفاده از واژه‌ی «واسازی» را موقوف نکرد و آن را با نومیدی کنار نگذاشت، برعکس، او همانا بر استفاده‌ی آن و بر یاری رساندن برای تحول و زایش بافت‌های متنی در جایی که رخ می‌دهند اصرار ورزید. این بافت‌ها برای مثال شامل معماری، مطالات حقوقی، پرستاری، رایانه و فناوری، شعر و داستان، اخلاق، هرمنوتیک، مطالعات فرهنگی، مطالعات پسااستعماری، داروها و اشباح و غیره می‌شوند، اما قطعاً به این‌ها محدود نمی‌شوند. در واقع، سراسر دهه‌ی ۹۰ واسازی به‌سوی زایش و نمایش، همه جا و به هر جا رفته است، لیکن ورای همه‌ی حرکتش، وضعیت یا ثباتش ماهیتاً ناپایدارکننده در حرکت است، هرگاه مایل باشید (به این کار). چنانچه دریدا در «ختم کلام» [۳۳] که نخستین بار در ۱۹۸۸ به چاپ رسیده (چنانچه یک بار دیگر اتفاق می‌افتد که متنی نوشته شود از درون یک نامه)[۳۴] می‌گوید واسازی بیش از هر چیز: این ناپایداری در حرکت است، لیکن منفی نیست، خواه کسی بتواند بگوید به این معنی که (منظور) «خود چیزها» هستند. ناپایداری همچنین برای پیشرفت مورد نیاز است و آنکه وای واسازی[۳۵] نه آنکه بر ویران‌سازی آنچه دارد خودش را می‌سازد دلالت می‌کند، بلکه بیشتر چیزی است که ورای صورت ساخت‌گرا[۳۶] یا نابودی‌گرا[۳۷] برای اندیشیدن باقی می‌ماند (Derrida, ۱۹۸۸a, p. ۱۴۷).

 دریدا می‌گوید واسازی «تنها یک ملاقات است» (Derrida, ۱۹۹۵, p. ۲۹)، خودش را در همه جا متجلی می‌کند. واسازی نوعی تأثیر شبح‌وار است که «خود چیزها» را می‌نگارد. او[۳۸] خاطرنشان می‌کند که «منطق شبح‌وارگی» از نقش‌مایه‌ی[۳۹] فراوان واسازی... جدایی‌ناپذیر است (Derrida, ۱۹۹۴, p. ۱۷۸).

پس، آیا من دارم شروع می‌کنم به توجیه کردن آن موقع را که می‌گویم شما نمی‌توانید بگویید واسازی «یک روش» است؟ نظر ریچارد بیردزورث این است که «روش» یک گمراه‌کننده است، زیرا واسازی باید با آنچه که نمی‌تواند فرمول‌بندی یا پیش‌بینی‌شده باشد در تعامل باشد. واسازی باید با غیرقابل پیش‌بینی {ها}، محاسبه‌ناشدنی {ها}، در واقع ناممکن {ها} در تعامل باشد. چنانچه تیموثی کلارک[۴۰] تأکید می‌کند: «ازاین‌رو، واسازی نمی‌تواند پیش‌بینی یا برنامه‌ریزی شود چون به راستی ناممکن است، در مفهومی تأکید شده از سقوط نکردن در حصار قلمروی ممکن {ها} و محاسبه‌شدنی [ها]» (Clark, ۱۹۹۲, p. ۲۰۰). این به‌نحوی آنچه را که دریدا خودش به‌عنوان «کم‌اشتباه‌ترین تعریف» از «واسازی» توصیف کرده است، یادآوری می‌کند که مشخصاً «تجربه‌ی ناممکن» است (Derrida, ۱۹۹۲, p. ۲۰۰). او می‌گوید، این [تجربه] تعریف مفهومی از ضرورت را در بر می‌گیرد، آنچه که دیگر مقابل یا در تناقض با ناممکن نیست. آنچه برای مثال ضرورت امکان این است که یک نامه می‌تواند از رسیدن به مقصدش وابماند: این ضرورت که بخش کلانی از ساختارهای نگارش مانند ارتباط دورادور[۴۱] است، بدین معنی است که هیچ نامه‌ای، هیچ متنی با این امکان عدم رسیدن ردوبدل نشده است؛ برای نمونه، همین نامه‌ای که شما در این لحظه دارید می‌خوانید. به راستی، مشکلش نارسایی یک نظام پستی در ارسال حس ادبی مورد نظر نیست، بلکه بیشتر با آن حس در تعامل است که ما هرگز نمی‌توانیم کاملاً مطمئن باشیم که هیچ نامه‌ای، هیچ متنی همواره به طور کامل، تمام و نهایی رسیده است. این رکن یا ویژگی نوشتن و خواندن اندیشیدنی نیست: دریدا در وهله‌ای آن را «مرگ» یا «یادآورنده‌ی ناحاضر[۴۲]» نامیده است (Derrida, ۱۹۸۸a. p. ۸, ۱۰). چنانچه بنینگتن به ایجاز آن را این‌گونه تعبیر می‌کند، «واسازی آنچه که فکر می‌کنید نیست» (Bennington, ۱۹۸۹, p. ۸۴)، این است که چرا پرسش «واسازی چیست» خود گواهی بر یک ساده‌انگاری جدی است، برای واسازی، ورای همه‌چیز شاید یک پرسشگری «هست»[۴۳] وجود دارد؛ ملاحظه‌ای همراه با آنچه که برای اندیشیدن باقی می‌ماند، با آنچه که نمی‌تواند در حال حاضر اندیشیده شود.

این همچنین آنجایی است که من باید بگویم که ف. آکسفورد چیزهایی اشتباه به اندازه‌ی اشتباهات چمبرز ارائه می‌دهد، زیرا چیزی که همه‌ی این تعاریف فرهنگ واژه‌ای از ثبت کردنش عاجز می‌مانند آن است که واسازی به‌اصطلاح به «فلسفه و نظریه‌ی ادبی» محدود نشده است. واسازی می‌باید به‌طورکلی با هویت و تجربه در تعامل باشد. اجازه بفرمایید که توضیحی بسیار مختصر این را در ارتباط با مفهوم متن بیابم. کژفهمی گسترده‌ای -که شما با ویراستاران فرهنگ واژگان انگل‌گرای آکسفورد و بسیارانی دیگر در آن سهیم می‌شوید- آن است که واسازی نه با تجربه یا زندگی واقعی یا «واقعیت» (چنانچه آن را [واقعیت] خوانید)،[۴۴] بلکه باید با زبان و به‌ویژه با متن در تعامل باشد.

اشتباه گرفتن واسازی به‌عنوان [چیزی] «مرتبط با متن» یا «روش» یا سبکی برای نوشتن و خواندن متن‌ها، در یک کلام به اندازه‌ی خود واسازی مفصل است (مثل اینکه کسی بتواند چنین چیزی بگوید: واسازی همواره با خود متفاوت است، پس همواره {بگوییم} واسازی‌ها). اما چنانچه گفتم، می‌خواهم سعی کنم که داوری کنم - هرچند ممکن است که ناممکن باشد- آن‌طور که من باور دارم با این واژه‌های عجیب ادامه می‌یابد، پندار[۴۵]، پدیده، تجربه‌ی واسازی. به آنچه در این متن هست دقت کنید که شاید این مشهورترین گزاره‌ی دریدا باشد: «هیچ‌چیز ورای یک متن نیست»[۴۶] (Derrida, ۱۹۷۶, p. ۱۶۳). جفری بنینگتن تفسیری بر این انشای موجز می‌نویسد، «واسازی آنچه که فکر می‌کنید، نیست» : «متن» به طور قطعی گسترش یک پندار آشنا نیست، بلکه جانشین‌سازی و بازنگاری آن است. متن در کل هرگونه نظامی از علایم، نشان‌ها[۴۷] و ارجاعات است (نگویید مرجع، اندکی معنای بیشتری دارد از این [ارجاعات]). ادراک یک متن است... واسازی جایگاهی ورای این برای زبان ندارد و جهانی ورای آنچه که به آن ارجاع می‌دهد. مؤلفه‌ها در زبان برای هویتشان به دیگر و به علایم غیر زبان‌شناسی ارجاع می‌دهند، آن‌هایی که [ما را] در گردشی به شناسه [ها] و تفاوت [ها] ارجاع می‌دهند. تفاوتی ضروری میان جهان و زبان وجود ندارد، یکی به‌مثابه سوژه و دیگری به‌عنوان ابژه؛ آن‌ها نشان‌ها هستند (Bennington, ۱۹۸۹, p. ۸۴).

واسازی می‌باید با نشان‌ها در تعامل باشد، با منطق آن «یادآورنده‌ی ناحاضر»، با یک پندار گسترده‌تر و شبح‌وارتر از این‌ها از زبان، برای مثال، تعریف فرهنگ واژه‌ی شما ممکن است قابل تحمل به نظر برسد.

آنچه دریدا با «متن» انجام داده این است که اظهار می‌دارد که متن چگونه بر روی آنچه که او «تعمیم بی‌کران»[۴۸] می‌نامد، گشوده می‌شود (Derrida, ۱۹۸۳, p. ۴۰). چنانچه در «زندگی بر روی: خطوط مرزی» به آن می‌پردازد. یک متن بیشتر از کالبد مختومه‌ی یک نوشته نیست، مضامینی در کتابی یا حاشیه‌هایش محصور شده، اما (آن متن) شبکه‌ای است افتراقی، تافته‌ای[۴۹] است از علایم که به طور نامتناهی به چیزهایی به غیر از خودشان و به دیگر علایم افتراقی ارجاع می‌دهند. پس متن بر تمامی محدودیت‌های معین در حد بضاعتش می‌تازد (نه آنکه سر [محدودیت‌ها] را زیر آب کند یا در یک هم‌سنگی تمایزنیافته پنهانشان کند، بلکه بیشتر پیچیده ساختنشان و ضرب و تقسیم کردن ضربدرها و خطوطشان)، تمام محدودیت‌ها این است که همه‌چیز در تقابل با نوشتن به پا داشته شده است (گفتار، زندگی، جهان، واقعیت، تاریخ، و آنچه که نیست، تمام زمینه‌های مرجع به ذهن یا جسم، خودآگاه یا ناخودآگاه، سیاست، اقتصاد، و غیره) (Derrida, ۱۹۷۶, p. ۸).

اگر واسازی می‌بایست با گونه‌هایی ازاین‌قبیل «اسلوب‌شکنی[۵۰] پنداشتی» در تعامل باشد، دستاوردهای ویراستاران فرهنگ واژه بی‌تردید داشت آن را به چالش می‌کشید، چنانچه دریدا این‌چنین تعبیر کرده است: هر میزان از اسلوب‌شکنی پنداشتی به‌سوی دگرگون‌سازی است که حرفش این است که ارتباط مستحکم و معتبر میان یک پندار و یک واژه را میان یک استعاره و آن چیزی که کسی بنا به هر علاقه‌ای که داشته مورد توجه قرار داده را تغییر شکل می‌دهد. که این[۵۱] حس اولیه‌ی غیرقابل تغییری، استفاده‌ای مناسب‌تر، ادبی یا رایج است (Derrida, ۱۹۸۳, pp. ۴۰-۱).

ویرایشی فرهنگ واژگان چمبرز را تصور کنید که زیر هر مدخلی تعریفی را ارائه بدهد به‌طوری‌که استفاده‌ی رایج به‌عنوان «معنای اولیه‌ی غیرقابل تغییر» واژه، «استفاده‌ای مناسب، ادبی یا رایجش» در نظر گرفته شده، آن‌گاه بلافاصله آن را تکمیل می‌کند و [در نتیجه] نمایش گسترده‌ای را از «تعمیم بی‌کران» همان واژه ارائه می‌دهد. چه راهنمایی برای استفاده‌کننده‌اش می‌شود! نامتناهی [می‌شود] : تجربه‌ی آن ناممکن.

اجازه دهید تا همه‌ی این‌ها را به‌واسطه‌ی تلاش برای گفتن چیزهایی در باب آنچه که اصطلاحاً زبان خبری[۵۲] و انشایی[۵۳] نامیده شده است خلاصه کنم،[۵۴] در واقع، این ممکن است سودمندترین راه برای آغاز اندیشیدن درباره‌ی واسازی باشد. بی‌تردید این آنجایی است که باید شروع می‌کردم، یا شروع کرده‌ام اما بدون تأکیدی این‌چنین صریح. ممکن است در واژه‌های خطاب باواسطه‌ی آنچه که شروع کرده‌ام توضیحش داده باشم:

خانم/آقای گرامی... ممکن است من در باب اظهار محبت چیزی گفته باشم، لطف اشاره‌شده‌ای مفرد اما عمومی کرده باشم در واژه‌ی «گرامی»، پیرامون «گرامی» که همچون آپوستروفی[۵۵] (:یا تمیزدهنده‌ای) که به‌عنوان حالتی از خطاب فردیت این نامه را برقرار می‌کند، زمانی که در همان لفظه بر وابستگی‌اش به عمومیت گونه‌ی نام‌نگاری باز تأکید می‌کند. همچنین ممکن است درباره‌ی بلاتکلیفی‌ام در توجه اینکه شما که هستید چیزی گفته باشم، برای نمونه، اینکه شما مرد هستید یا زن، در فرهنگ واژگان شما بدون شناساندن آن مرد یا زن به‌واسطه‌ی نام، تنها «ویراستار» مشخص شده است (Cambers, ۱۹۹۸, p. vii)، همه‌ی این‌ها در هر صورت در سراسر این نامه در کار خواهند بود که تأثیراتشان را می‌پراکنند.

 زبان خبری زبانی است که دارد گویی به سادگی چیزی را مقرر می‌دارد: زبان شما، گفتمان فرهنگ واژه، یک مثال قراردادیی و [همانا] بسیار قدرتمند از این است. شما می‌گویید «واسازی» چنین و چنان است، این به ظاهر یک تقریر خبری است، تقریر حقیقت یا دست‌کم تعریف. شما آن را به شرح زیر تعریف می‌کنید: «صفت خبر (در یک جمله) که می‌تواند درست یا اشتباه باشد که بر اعلان اشاره دارد تا بر نمایشگر. این قبیل جمله‌ای (با انشایی در تقابل است)». زبان انشایی از سوی دیگر زبانی است که به سادگی چیزی را نمی‌گوید، لیکن چیزی را با گفتن انجام می‌دهد. دوباره به نقل از تعریف خودتان: «صفت انشایی در یک جمله یا فعل خودش کنشگری موصوف را تشکیل می‌دهد»، این قبیل جمله‌ای (با خبری در تقابل است). مثالی می‌فرمایید و آنچه که من همواره خیلی ظریف، زیبا و آیرونیک[۵۶] یافته‌ام این است که: «من به نادانی‌ام اعتراف می‌کنم»، (پس) مثال‌های دیگر از جملات انشایی پیمان‌ها، تهدیدها و کنش‌هایی در جهت نام‌گذاری یا بنیان‌گذاری، کسی را رسماً مرده اعلام کردن و ازاین‌قبیل است (شما شاید حواستان جمع شود تا گذرا ذکر کنید که این تصور از زبان با عنوان انشایی بی‌درنگ و به طرزی جبران‌ناپذیر و آن ایده را که زبان می‌تواند برای بازنمایی واقعیت به طور بسنده انگاشته شود را بغرنج می‌کند: زبان انشایی چیزی انجام می‌دهد، در حقیقت، در واقعیت، با واقعیت).

دریدا در طیف گسترده‌ای از متن‌هایش[۵۷] اظهار داشته که چگونه رابطه‌ی میان زبان خبری و انشایی یک آلایش متقابل است: هر اصطلاحاً جمله‌ی خبری، نمودی انشایی خواهد داشت، تنها اگر قدری قابل خواندن و درک باشد، به‌عبارت‌دیگر تا جایی که رویداد یا تجربه‌ی خواندن، گوش دادن یا هر چیز دیگر را فراخواند که می‌باید به‌خودی‌خود غیرقابل محاسبه یا پیش‌بینی بودن را پذیرا باشد. پس هر تعریفی در یک فرهنگ واژگان به آسانی خبری نیست، بلکه در همسازی با شانس انشایی[۵۸] هم هست، زایشی است. حال کسی ممکن است بگوید که جدای از آن، این همسازی هرگز نمی‌تواند به سادگی پیش‌بینی یا محاسبه شود. آنچه من همواره اینجا در این نامه به شما گفته‌ام خودش اثبات اثرات انشایی تعریف شما از «واسازی» است (شاید یک نمونه‌ی ناچیزش، اما درهرحال یک اثبات است) با این حقیقت که تعاریف به طور محض چیزی را مقرر نمی‌کنند، لیکن جلوه‌هایی دارند. من ناگزیر بودم به شما بنویسم، همچنان که گفتم. از سوی دیگر، هر اصطلاحاً جمله‌ی انشایی نمودی خبری خواهد داشت: بدون این رویداد بازشناختنی بودن، به‌عبارت‌دیگر، بدون سازگاری یافتن با سرشت خبری قراردادها و مقررات و قوانین، کسی نمی‌تواند نوزادی را نام‌گذاری کند یا پیمانی ببندد یا نهاد جدیدی را افتتاح کند.

در طریقه‌ی انشایی، واسازی در پی آن است که به طور کامل از راه‌های ممکن به‌واسطه‌ی آنچه که برای اندیشیدن باقی می‌ماند، در آن (اثرات) انشایی‌ای وارد قضیه شود که لزوماً به‌واسطه‌ی یک یادآورنده‌ی ناحاضر، محاسبه‌شده یا پیش‌بینی‌شده برآمده‌اند که می‌کوشد برای مثال با پیامدهای این اصل درآویزد که هر انشایی تنها می‌تواند آن چیزی باشد که هست، با این حالت که به‌وسیله‌ی امکانی ضروری ساختار یافته است که نمی‌تواند بیراهه رود.

اما واسازی به علاوه با نگرشش به تولید جلوه‌های نوین، زبان‌های نوین، نهادهای نوین، قالب‌های سیاسی نوین، دوستی، مردم‌سالاری، جهانی‌گرایی و ازاین‌قبیل، به طرزی ناخواسته انشایی و خبری است. چنانچه دریدا خاطرنشان کرده است: واسازی یا مبتکر است یا هیچ‌چیز به‌هیچ‌وجه نیست؛ بر روندهای روشمند ساکن نمی‌ماند، گذرگاهی را باز می‌کند، پیش می‌رود و دنباله‌ای را رها می‌کند، نوشتنش تنها انشایی نیست، قواعدی تولید می‌کند -با قراردادهای دیگر- برای اثرات انشایی نو و هرگز با تضمین نظری تقابل آسان میان زبان انشایی و خبری خودش را به کار نمی‌گمارد. (Derrida, ۱۹۸۹, p. ۴۲)

پس درصورتی‌که جایی شفاف نبوده، بگذارید تصریح کنم: قضیه گفتن این نیست که ما می‌توانیم یا می‌باید از شر فرهنگ واژه‌ها خلاص شویم، ما بایستی که فرهنگ واژه داشته باشیم به‌ویژه یکی مانند فرهنگ واژگان شما: من همیشه عاشق فرهنگ واژگان چمبرز بوده‌ام. پنداشت‌های خبری و انشایی ارزشمند هستند (همانی که شما با چنان وقار و صرفه‌جویی تعریف می‌کنید). ما باید بیان‌های خبری داشته باشیم، تعاریفی که آرزو کنیم که اعتبار حقیقت را در بر دارند؛ برای مثال، این بیان تعریف‌گر خبری از دریدا را دریابید:

واسازی نه نظریه است نه فلسفه، نه مکتب است نه روش، حتی یک گفتمان نیست، نه کنش است، نه تمرین؛ آن

چیزی است که رخ می‌دهد، چیزی است که امروز دارد در آنچه که جامعه، سیاست، دیپلماسی، اقتصاد، واقعیت تاریخی و امثال این و آن خوانده می‌شود، رخ می‌دهد. واسازی همین حالت است. من این را می‌گویم نه فقط برای اینکه من فکر می‌کنم که درست است و نه فقط برای اینکه باید اثباتش کنم اگر مجالی داشته باشیم، بلکه همچنین برای مثال زدن از یک عبارت. (Derrida ۱۹۹۹۰b, p. ۸۵)

پس به اینجا که می‌رسیم که تعریف دیگر واسازی: «چیزی است که رخ می‌دهد، چیزی است که امروز دارد رخ می‌دهد». استفاده‌ی این را در فرهنگ واژگان خودتان تصور کنید. گمان می‌کنم کمی مبهم به نظر برسد، اما به خاطر تقریر دریدا مرا اینجا در درستی‌اش و سودمندی‌اش مصمم می‌کند: اگر یک واژه برای توضیح دادن در اواخر قرن بیستم وجود داشت برای خلاصه کردن آنچه که در قرن بیست‌ویکم، چه در به‌اصطلاح جهان غرب و خارج از آن رخ می‌دهد و رخ دادنش ادامه می‌یابد، آن واژه شاید «واسازی» باشد.

 (مطلع هستم که تردیدی نیست این‌چنین ابراز کردنش اندکی جنجال‌آفرین است. چنانچه سعی کرده‌ام تأکید کنم که واسازی باید با آنچه حاضر نیست در تعامل باشد و باید به این شرط دریافته شود. برای مثال با آنچه که هر هویتی را در یک وهله هم خودش و هم متفاوت از خودش می‌سازد، برآمده، جریان گرفته در کنار خود قرار می‌دهد. آرزو می‌کنم همین‌طور با احساسات، مقصود را به منزل شما برسانم. واسازی مایل نیست که همچون نوعی انگل یا جسم خارجی میزبانش را نابود کند، چنانچه دریدا خاطرنشان کرده است: «آن ایده که یک گفتمان واسازنده ممکن است به دستوردهی، جابه‌جایی یا اعمال دیگر منجر شود، [خواه] گفتمانی هست یا نیست، یک جور کمدی یا دیوانگی است که مرا ذره‌ای هم علاقه‌مند نمی‌کند» (Derrida, ۱۹۹۳, p. ۲۲۹). ختم یک پرانتز انگل‌گونه‌ی دیگر)

اکنون آن «مثالی از یک عبارت» همین یک یا دو دقیقه پیش نقل کرده‌ام، از متنی که عنوانی دارد (بیاناتی و درست‌گرایی‌هایی درباره‌ی نومنطق‌گرایی، نوین‌گرایی، پساگرایی، انگل‌گرایی و زلزله‌گرایی‌های کوچک دیگر) که می‌باید هر واژه‌نگاری را مختوم کند که در اصل در ۱۹۸۷ در همایشی علمی با عنوان «حالات یک نظریه»[۵۹] در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی[۶۰] در ارواین[۶۱] به‌عنوان یک درس ارائه شده بود. تعریفی است از واسازی که با یگانگی قضیه‌اش نشان‌دار شده است. با وجود موقعیت بیانی خبری‌اش، همچنین در مسیر چیزی را هم انجام می‌دهد و این چیز نه تنها با آنچه قبلاً گذشته متفاوت است (هیچ‌کسی قبلاً واسازی را هرگز این‌طور کامل تعریف نکرده بود، به طور کامل در این سیطره)، بلکه همچنین متفاوت است تا جایی که برای اندیشیدن باقی می‌ماند، باقی می‌ماند تا برای مثال به‌واسطه‌ی شما به‌حساب بیاید.

لطفاً مرا ببخشید که زیاد از زمان گران‌بهای شما را گرفتم. شاید مثل آن هتر دیوانه از سخن گفتن با زمان خسته شده‌ام. درهرحال، من در شگفتی آنکه شما با همه‌ی این‌ها چه خواهید ساخت، کاری از دستم برنمی‌آید. اگر به نظر می‌رسد درباره‌ی واسازی در رابطه‌اش با زبان خیلی ادامه داده‌ام، شرمنده‌ام؛ فقط همین است که شما ویراستار یک فرهنگ واژگان هستید و من واقعاً خواستم که مبناهایی را که گرد آمده بود تقدیم کنم، مبناهایی را که باید در نظر گرفته شوند. از آنجا که خسته شده‌ام از اینکه مفهومی از واسازی را شفاف کنم که همچون چیزی که خارج از زبان، به‌طورقطع خارج از هر درک متداولی از واژه‌ی «زبان» خواهد رفت. اگر برای تعریف واسازی در آینده اندکی پیشنهادهای خلاصه‌وار می‌خواهید، من فروتنانه برخی یا همه‌ی عبارات زیر را مطرح می‌کنم:

واسازی آنچه فکر می‌کنید، نیست: تجربه‌ی ناممکن: آنچه برای اندیشیدن باقی می‌ماند: منطق اثبات‌زدایی که همیشه در حال حرکت دادن در «خود چیزها» است: آنچه که هر هویتی را در یک وهله هم خود و هم متفاوت از خود می‌سازد: منطقی از شبح‌وارگی[۶۲] : انگل‌گرایی یا ویروس‌شناسی نظری و عملی: چیزی است که امروز دارد در آنچه که جامعه، سیاست، دیپلماسی، اقتصاد، واقعیت تاریخی و امثال این‌ها خوانده می‌شود، رخ می‌دهد که خود سرآغاز آینده است. تعریف آخری را به‌عنوان یک جور ضمیمه اضافه می‌کنم. این سخنی از دریداست، سخنی دیگر مربوط به واسازی: خودش سرآغاز آینده است، آینده‌ای که به خود اجازه نمی‌دهد در شکل حاضر قاب‌بندی و پیراسته شود، آنچه که به خود اجازه نمی‌دهد پیش‌بینی‌شده یا برنامه‌ریزی‌شده باشد؛ پس همچنین سرآغازی است به‌سوی آزادی، مسئولیت، اختیار، اخلاق و سیاست، مواردی بسیار که ازاین‌رو ناگزیرند از منطق واسازگار[۶۳] در حضور، ضمیر یا منظور کناره بگیرند. (Derrida, ۱۹۹۲, p. ۲۰۰)

 

این‌چنین است، باید توقف کنم. از حالا برایتان واضح خواهد بود که من نمی‌توانم این (نامه) را بفرستم. از خودم می‌پرسم: چه منظوری می‌باید در نظر گرفته شود که نامه‌ای مانند این بتواند به مقصد برسد؟ از شما می‌پرسم، خواننده‌ی ناشناس، ای گرامی.

 

 

ارجاع‌ها:

Beardsworth, Richard (۱۹۹۶) , Derrida and the Political (London: Routledge).

Bennington, Geoffrey (۱۹۸۸) , Deconstruction and the Philosophers (The Very Idea), Oxfor

 Literary Review, ۱۰, pp. ۷۳–۱۳۰; reprinted in Geoffrey Bennington, Legislations: The Politics of

Deconstruction (London: Verso, ۱۹۹۴).

Bennington, Geoffrey (۱۹۸۹) , Deconstruction Is Not What You Think, in Deconstruction Omnibus Volume, ed. Andreas Papadakis, Catherine Cooke and Andrew Benjamin (London: Academy Editions), p. ۸۴.

Brannigan, John, Ruth Robbins and Julian Wolfreys (eds) (۱۹۹۶) , Applying to Derrida (London: Macmillan).

Carroll, Lewis (۱۹۶۰) , Alices Adventures in Wonderland and Through the Looking-Glass (New York: Signet).

Chambers English Dictionary (Edinburgh: Chambers, ۱۹۸۸).

The Chambers Dictionary (Edinburgh: Chambers, ۱۹۹۳).

The Chambers Dictionary (Edinburgh: Chambers, ۱۹۹۸).

Clark, Timothy (۱۹۹۲) Derrida, Heidegger, Blanchot: Sources of Derridas Notion and

Practice of Literature (Cambridge: Cambridge University Press).

Derrida, Jacques (۱۹۷۶) , Of Grammatology, trans. Gayatri Chakravorty Spivak (Baltimore, MD: Johns Hopkins Press).

Derrida, Jacques (۱۹۷۹) , Living On, trans. James Hulbert, in Harold Bloom et al. (ed.), Deconstruction and Criticism (New York: Seabury Press), pp. ۷۵–۱۷۶.

Derrida, Jacques (۱۹۸۱) , Positions, trans. Alan Bass (London: Athlone Press).

Derrida, Jacques (۱۹۸۳) , The Time of a Thesis: Punctuations, trans. Kathleen McLaughlin, in Philosophy in France Today, ed. Alan Montefiore (Cambridge: Cambridge University Press), pp. ۳۴–۵۰.

Derrida, Jacques (۱۹۸۷) , Envois, in The Post Card: From Socrates to Freud and Beyond, trans. Alan Bass (Chicago, IL: Chicago University Press), pp. ۱–۲۵۶.

Derrida, Jacques (۱۹۸۸a), Signature Event Context, trans. Samuel Weber and Jeffrey Mehlman; ‘Limited Inc a b c . . .’, and ‘Afterword: Toward an Ethic of Discussion’, trans. Samuel Weber, in Limited Inc. (Evanston, IL: Northwestern University Press).

Derrida, Jacques (۱۹۸۸b), Telepathy, trans. Nicholas Royle, Oxford Literary Review, ۱۰, pp. ۳–۴۱.

Derrida, Jacques (۱۹۸۹) , Psyche: Inventions of the Other, trans. Catherine Porter, in Reading de Man Reading, ed. Lindsay Waters and Wlad Godzich (Minneapolis, MN: University of Minnesota Press).

Derrida, Jacques (۱۹۹۰a), ‘Force of Law: The "Mystical Foundation of Authority" , trans. Mary Quaintance, Cardozo Law Review, ۱۱, ۵/۶, pp. ۹۲۱–۱۰۴۵.

Derrida, Jacques (۱۹۹۰b), Some Statements and Truisms about Neo-Logisms, Newisms, Postisms, Parasitisms, and other Small Seismisms, trans. Anne Tomiche, in The States of ‘Theory’: History, Art and Critical Discourse, ed. David Carroll (New York: Columbia University Press), pp. ۶۳–۹۵.

Derrida, Jacques (۱۹۹۱) , ‘Letter to a Japanese Friend, trans. David Wood and Andrew Benjamin, in A Derrida Reader: Between the Blinds, ed. Peggy Kamuf (London and New York: Harvester), pp. ۲۷۰–۶.

Derrida, Jacques (۱۹۹۲) , Afterw.rds: or, at least, less than a letter about a letter less', trans. Geoffrey Bennington, in Afterwords, ed. Nicholas Royle (Tampere, Finland: Outside Books).

Derrida, Jacques (۱۹۹۳) , ‘Politics and Friendship: An Interview with Jacques Derrida, in The Althusserian Legacy, ed. E. Ann Kaplan and Michael Sprinker (London: Verso).

Derrida, Jacques (۱۹۹۴) , Specters of Marx: The State of the Debt, the Work of Mourning, and the New International, trans. Peggy Kamuf (London: Routledge).

Derrida, Jacques (۱۹۹۵) , The Time is Out of Joint, trans. Peggy Kamuf, in Deconstruction is/in America: A New Sense of the Political, ed. Anselm Haverkamp (New York: New York University Press), pp. ۱۴–۳۸.

Forster, E. M. (۱۹۷۶) , Aspects of the Novel, ed. Oliver Stallybrass (Harmondsworth: Penguin).

Gasché, Rodolphe (۱۹۸۶) , The Tain of the Mirror: Derrida and the Philosophy of Reflection (Cambridge, MA: Harvard University Press).

The New Shorter Oxford English Dictionary on Historical Principles, ed. Lesley Brown, ۲ vols (Oxford: Clarendon Press, ۱۹۹۳).

The Oxford English Dictionary, ۲nd edn, prepared by J. A. Simpson and E. S. C. Weiner, ۲۰ vols (Oxford: Clarendon Press, ۱۹۸۹).

 


[۱] Nicholas Royal, استاد تمام مرکزپژوهشی فلسفه وادبیات دانشگاه ساسکس در انگلستان، ویراستار کتاب مذکور  

[۲] Deconstruction: A User’s Guide

[۳] Palgrave MacMilan

[۴] در متون فلسفی هم معنای پیشوندهایی مانند – anti-, dis نیست.

[۵] دیکانستراکشن

[۶] برای روشن‌تر شدن منظور پیشنهاد می‌دهم دیکانستراکشن (deconstruction) را با دفرمه (Fr: d??former) یا دیفورمد (En: deformed) هم‌منظور بدانید. واژه‌ی «دفرمه» (در اصل فرانسوی) گاه در فارسی محاوره‌ای هم استفاده می‌شود؛ برای مثال توپی که دفرمه شده نه ترکیده و نه فاقد فرم و شکل است اما برای بازی مورد نظر مناسب نیست یا ناگزیر باید برای بازی کردن با آن توپ دفرمه قوائد و قراردادهای بازی را تغییر داد.

[۷] The experience of the impossible

[۸] What is Deconstruction

[۹] Dictionary

[۱۰] Chambers Dictionary

[۱۱] applied

[۱۲] assumptions

[۱۳] Hater

[۱۴] Madder

[۱۵] Lewis Carroll

[۱۶] Time, یک شخصیت در داستان است

[۱۷] چندین بار و توسط مترجمان و مراکز نشر مختلف به فارسی ترجمه شده و به چاپ رسیده است. از جمله‌ی زویا پیرزاد و چاپ نشر مرکز اشاره کرد.

[۱۸] کنایه‌ای به ویراستار چمبرز و تعریف نارسای واسازی

[۱۹] Oxford English Dictionery (OED)

[۲۰] Construction

[۲۱] deconstructive

[۲۲] New Shorter OED

[۲۳] decontamination

[۲۴] decongestion

[۲۵] نوشته‌ی ادوارد مورگان فورستر که توسط ابراهیم یونسی به فارسی ترجمه شده و آخرین بار توسط نشر نگاه در تهران به چاپ رسیده است.

[۲۶] مقصودش این است که گفته‌هایش عیناً بازتاب افکارش نیست.

[۲۷] آنجا کروشه در خود متن انگلیسی آمده است.

[۲۸] Geoffrey Bennington

[۲۹] منظور دیکانستراکشن است که اگر قرار باشد روشمند ساختار را تقویت کند پس خود بخشی از ساختار می‌شود.

[۳۰] Yale School

[۳۱] Rodolphe Gasch??

[۳۲] Parasite, این واژه را در فارسی «انگل» هم می‌توان تعبیر کرد که در جاهایی از این متن همچون کنایه از چیزی مخرب و در اواخر متن همچون کنایه‌ای از مطلق نبودن برداشت‌ها و معانی آمده است.

[۳۳] Afterword,تاکنون به فارسی ترجمه نشده و هدف از ترجمه عنوان در متن حفظ اشارات و لحن خاص متن است

[۳۴]منظور نقل‌قول رویل از دریداست

[۳۵] The ‘de-‘ of deconstruction

[۳۶] constructivist

[۳۷] Destructonist,اکنون این واژه را می‌توان «ساختارشکن» استنباط کرد که به وضوح توسط خود دریدا در مفهومی متفاوت از واسازی استفاده شده است.

[۳۸] دریدا

[۳۹] motif

[۴۰] Timothy Clark

[۴۱] telecommunication

[۴۲] Nonpresent reminder

[۴۳] is

[۴۴] منظور نویسنده کنایه زدن به ویراستار چمبرز و آکسفورد در مورد تفکیک واقعیت و زبان است.

[۴۵] concept

[۴۶] “il n’y a pas de hors-text”

[۴۷] traces

[۴۸] Unbounded generalization

[۴۹] fabric

[۵۰] breakthrough

[۵۱] اشاره به «اسلوب‌شکنی» دارد.

[۵۲] Constative, توصیفی

[۵۳] Performative, اجرایی

[۵۴] برآمده از اندیشه‌ی اثبات‌گرایی (positivism) و کانون‌گرایی خرد/کلام (Logo-centrism) که توسط جان ال آستین در نظریه‌ی کنش گفتاری نقد شد و توسعه یافت.

[۵۵] apostrophe

[۵۶] Ironic,آیرونی یا خلاف‌آمد نوعی آرایه‌ی روایی است که در حاوی متناقض‌پنداری در واژه‌ها یا نشانه‌های روایتگری است

[۵۷] خطابه‌ها و نوشته‌های زیر عیناً در خود متن اصلی آورده شده‌اند، اما به دلیل اینکه هیچ‌یک از آن‌ها به فارسی ترجمه نشده است، اینجا ذکر شده‌اند: ‘’signature Event Context’’, ‘’Limited Inc abc…’’, ‘’envois’’, ‘’psyche: Inventions of the Other’’

chance

[۵۸] democacy

[۵۹] The States of Theory

[۶۰] University of Southern California

[۶۱]Irvine

[۶۲] spectrality

[۶۳] deconstructible

 

منبع: وبسایت حلقه نشانه شناسی