فرهنگ امروز/ محمدتقی شریعتی:
شاه بههیچوجه حق ندارد زمینهای مستعمره را مورد بذل و بخشش قرار دهد؛ چراکه آنها متعلق به قبایل سرخپوست است (راجرز ویلیامز یکی از مخالفان طرح استعمار در عصر لاک)
لیبرالیسم خود را یک اندیشهی عقلی در مورد وضعیت بشر میداند که بر اساس آن باید به هر فردی بهعنوان انسانی توانا و به اِعمال ظرفیتها و استعدادهای انسانیاش یکسان احترام گذاشت؛ اما در عمل، لیبرالها گاهی اوقات معتقد بودهاند که بعضی از افراد استعدادشان را نپروراندهاند، بهطوریکه حقوقی را که بهعنوان انسان از آن برخوردارند، میتوان به طور مشروع از آنها گرفت یا ملغی ساخت. بیشترین زمینهی اظهار چنین عقیدهای هنگامی بود که لیبرالها فعالانه در طرحهای استعمارگری مشارکت داشتند.
عامگرایی و خاصگرایی در اندیشهی لاک
تا چند دهه پیش، جان لاک در میان اندیشمندان به بنیانگذار اندیشهی لیبرالیسم، جامعهی مدنی، تساهل و ... ملقب بود، ولی با خوانشهای جدید از لاک بهتدریج این تصویر فروپاشید و جان لاک در نزد عدهای از متفکران بهمثابه بنیانگذار نظریهی استعمار شناخته شد.
دو رساله در باب حکومت (نوشتهی جان لاک) تاکنون بهعنوان اثری که به مسائل ناشی از تحولات سیاسی داخلی انگلستان در دورهی بازگشت به نظام سلطنتی پرداخته، شناخته شده است. اما اهمیت سیاست خارجی انگلستان بهویژه استعمار آمریکا، تا حد زیادی نادیده انگاشته شده است. با توجه به کتابها و مکاتبات متعددی که لاک راجع به آمریکا و بومیان آن در اختیار داشته و با توجه به ارجاعات مشخص لاک به آمریکا در ۲ رساله و مشارکت وی در تدوین سیاستهای استعماری از طریق ارل شافتسبری، این غفلت مایهی شگفتی است.
با تتبع در مناقشات سیاسی قرن هفدهم پیرامون استعمار امریکا توسط انگلستان، میتوان به شدت این مباحثات پی برد و هم دریافت که شمار منتقدان سیاست استعماری در این دوره بسی افزونتر از حامیان آن بوده است. با افزایش میزان سرمایهگذاری و تعداد نیروی انسانی از سوی دولت انگلستان و مالکان در مستعمرات شرق آمریکا، موج مخالفت با «استعمار» نیز قوت بیشتری گرفت. به نظر نگارنده انتقادیترین خوانش از آثار لاک را بیکو پارخ انجام داده است، او در رسالهای تحت عنوان «لیبرالیسم و استعمار: نقدی بر جان لاک و استوارت میل»، به بررسی آرای لاک و میل در مورد استعمار میپردازد. قسمتی از متن زیر نیز خلاصهای از آرای پارخ در مورد این موضوع است.
لیبرالیسم جان لاک (کسی که منافع مالی در توسعهی جهان جدید داشت) نمونهی بارزی از این عقیده است که اصولِ به ظاهر جهانشمول لیبرالیسم عملاً شامل کسانی که اعتبارنامهی فرهنگی لازم را ارائه نمیدهند، نمیشود. از نظر لاک هرچند بومیان آمریکا بدون شک از توانایی انسانیِ تعقل برخوردار بودند که آنها را قادر به توسعه آمریکای شمالی میساخت، لیکن آشکار بود که صنعت، تهور و نظم لازم را برای انجام این کار نداشتند؛ چراکه آن سرزمین را محصور ننموده و از مزیتهایش به طور کامل استفاده نکرده بودند.
بنابراین، استعمارگران انگلیسی از حق و وظیفهی تسخیر آن سرزمین برخوردار بودند و در حقیقت نهایتاً این کار به بهترین وجهی منافع اقتصادی خود قبایل بومی آمریکا را تأمین میکرد. لاک معتقد است: «هر انسانی حق دارد آنچه را که برای آن کار کرده به خود اختصاص دهد؛ زیرا در جایی که دیگران میتوانستند استفاده کنند و نکردند، اگر عدهای بیایند و استفاده کنند، هیچگونه خسارتی به کسی وارده نشده، به خصوص که برای دیگران هم این فرصت باقی است.» او همین استدلال را برای سرزمینی که در اروپا توسعهنیافته باقی مانده بود به کار نمیبرد؛ چراکه آن را بخشی از سرزمین جوامع سیاسی میدید که باید به استقلال و تمامیتشان احترام گذاشته میشد. مسئلهی قطعی در مورد بومیان آمریکایی این بود که آنها از ساختارهای اقتدار سیاسی شبیه اروپا برخوردار نبودند؛ از نظر زبانی همگونی فرهنگی نداشتند و در هنرها و علوم «مورد نظر لاک» توسعه نیافته بودند. در اینجاست که به تناقضهای لاک پی میبریم؛ به راستی چرا لاک بین سرخپوستان و سرزمینهایی که در اروپا توسعه نیافتهاند تمایز میگذارد؟ آیا اروپاییها انسانتر از قبایل سرخپوست بومی آمریکا بودند؟ آیا ما بهترین هستیم، چراکه ملتمان بهترین است؟
استدلالهایی مشابه استدلال لاک در پیوند با استعمارگری اولیه در سراسر تاریخ اندیشهی لیبرال تکرار شده است: افرادی که حقوق جهانشمول بشری و عام به آنها نسبت داده شده جداً خاص هستند و فقط ویژگیهایی را به نمایش میگذارند که بهوسیلهی نویسنده و محیط اخلاقی-اجتماعیاش ارزشمند تلقی شده و افرادی را که با این ویژگیها انطباق ندارند از این حقوق محروم میسازند.
لاک و بردهداری
یکی دیگر از انتقادات اصلی به لاک دخیل بودن او در بردهداری و سرمایهگذاری در این طرح است. وین گلوسر در مقالهای تحت عنوان ۳ رویکرد در توجیه مشارکت لاک در بردهداری، به مشارکت لاک در بردهداری که لاکشناسان به اغماض از آن گذشتهاند، اخلاق سیاسی لاک را در مظان اتهام قرار داد. گلوسر در این مقالهی جنجالی به اغماض لاکشناسان در مشارکت توجیهناپذیر لاک در شرکتهای بردهداری و منابع مالی لاک پرداخت و نشان داد که لاک در ۲ شرکت تجاری بردهداری سرمایهگذاری کرده بود: یکی شرکت آفریقایی سلطنتی که لاک کمی بعد از تشکیل آن ۶۰۰ پوند سرمایهگذاری کرد که در مقایسه با ۲۰۰۰ پوند لرد آشلی که سومین سرمایهگذار شرکت محسوب میشد رقم کمی نبود و دیگری شرکت سرمایهگذاران باهاما که لاک یکی از ۱۱ سهامدار آن بود که بعدها با خرید سهام یکی از شرکا و افزایش سهم خود به مبلغی حدود ۲۰۰ پوند، یکنهم شرکت را در اختیار گرفت. البته لاک تنها به این سرمایهگذاری اکتفا نکرد، بلکه از حضور فعال خود در ادارهی مستعمرات و شرکت عملی در تجارت برده نیز سود میبرد؛ در واقع قوانینی که او در کارولینا طراحی کرده بود و اکثراً نیز بدون جرح و تعدیل به تصویب میرسید، او را با ۴۸ جریب زمین به یکی از زمینداران بزرگ کارولینا در مستعمرات آمریکای شمالی تبدیل کرده بود.
نتیجهگیری
در انتها اشاره به این موضوع خالی از فایده نخواهد بود که این تناقض در نظر و عمل نسبت به خود و دیگری متعلق به اندیشهی لاک نیست، بلکه در بسیاری از اندیشههای اندیشمندان غرب دیده میشود، متفکرانی که حقوق بشر، آزادی، رهایی و... را تنها شایستهی انسانهای اروپایی میدانند، درحالیکه غیراروپاییان بهمثابه انسانی نگریسته میشوند که از توانایی ادارهی خود برخوردار نیستند و ما (اروپاییها) باید آنها را انسان کنیم.