فرهنگ امروز/ ج. راندولف مایس (G. Randolph Mayes) ترجمه: یوسف نراقی:
مقدمه
در قلمرو فلسفه دربارهی «تبیین»، نظریههای رقیب بسیاری وجود دارند. از نظر تاریخی، تبیین با علیت همراه است: تبیین حادثهای یا پدیدهای، تعیین علت {وجودی} آن پدیده است. اما با رشد و توسعهی فلسفهی علم در قرن بیستم، از مفهوم تبیین نیز تحلیلهای خاص و قویتری به عمل آمده است؛ از جمله توجهات خاص، نظریههایی بودند که به اثبات روندها و وجودهای غیرقابل مشاهده (نامرئی؛ مثل اتمها، میادین، ژنها و نظایر آنها) پرداختند. این امر معمایی را مطرح کرد: از سویی تجربهگرایان (Empiricist) متعصب مجبور بودند وجودهای غیرقابل مشاهده را برحسب اصل و قاعدهی خود رد کنند و از سوی دیگر، نظریههایی که به وجودهای غیرقابل مشاهده میپرداختند به طور واضح نتایج انقلابی بار میآوردند. بنابراین، فلاسفهی علم در صدد این برآمدند که بدون ترک اصول تجربهگرایی که محور عقلانیت علمی است، ارزش آشکار این نظریهها را مشخص سازند.
یک نظریهی تبیین احتمالاً تبیینها را یا در مفهوم واقعی و یا در مفهوم شناختی (معرفتی)، epistemic مورد توجه قرار میدهد؛ تعبیر و تفسیر واقعگرایی از تبیین بر این عقیده است که یک تبیین به هر وجودی یا روندی که اشاره میکند عملاً وجود دارد –تبیین یک توصیف لفظی از واقعیت خارجی است؛ اما برعکس، یک تعبیر و تفسیر بر این عقیده است که چنین روندها یا وجودهایی لزوماً در هیچ مفهوم لفظی وجود ندارند، اما صرفاً برای تجارب انسان و نتایج آزمونهای علمی مفید هستند–. هدف تبیین تنها تسهیل تدوین مدل تجربی نامتناقض و استوار است و نه تجهیز و تهیه یک توصیف لفظی از واقعیت؛ بنابراین نظریهی معرفتی تبیین از منظر همپل، تنها با شکل منطقی آن سروکار دارد و هیچگونه ذکری از رابطهی فیزیکی بین پدیده مورد تبیین و واقعیتهایی که قصد تبیین آن را دارند، نمیکند؛ درحالیکه بررسی رئالیستی سالمون تأکید میکند که وجودها و روندهای واقعی از نظر مفهومی برای درک و فهم دقیق اینکه چگونه تبیین میتواند به هدف خود برسد ضروری است.
برخلاف این رویکردهای مقدماتی تئوریکی و علمی، برخی فلاسفه نسبت به نظریههای معینی از تبیین نظر مساعد دارند که به روشی بنا شدهاند که مردم عملاً به تدوین تبیین دست میزنند. زبان متداول فلسفه بر جنبهی فصاحت یا کلامی تبیین، مفید بودن در پاسخ دادن به سؤالات و تفهیم بیشتر بین دو شخص تأکید میکنند، درحالیکه رویکردی که مبتنی بر علم معرفتی (cognitive) است بیان میدارد که تبیین پدیدهای صرفاً یک فعالیت معرفتی است و هر تبیینی نوع معینی از بازنمود ذهنی است که از این فعالیت منتج میشود و یا به این فعالیت یاری میکند. این مطلب (میان علم معرفتی) اینکه آیا تبیین بهمثابه یک روند و نتایج تجدید اعتقادات بهدرستی دریافت شده یا بهمثابه فعالیت الگوهای درون یک شبکهی عصبی است، مورد مشاجره میباشد.
این مقاله متمرکز است در روش اندیشیدن دربارهی تبیین در بستر فلسفهی علم که از 1950 متحول شده است و بحث خود را روی موضوعات مورد توجه فلسفه آغاز میکند که موجب پیدایش نخستین نظریهی تبیین، مدل قیاسی- قانونی (D/N) شد. بحث دربارهی این نظریه و انتقادهای استاندارد از آن با آزمون کوششهایی برای اصلاح، بسط و توسعه، یا جایگزینی این نخستین مدل تبیین، گام بعدی ماست. تأکید خاصی خواهیم داشت به اکثر جنبههای کلی تبیین و اینکه تحولات بعدی تا چه اندازه اولویتها و پیشفرضهای سنتهای فلسفی متفاوت را بازتاب میدهند. جنبههای مهم دیگری از تبیین وجود دارند که پوشش داده نشدهاند، مهمترینشان رابطهی بین انواع گوناگون تبیین، نظیر غایی، فونکسیونالیستی، تقلیلگرایی، روانشناختی و تاریخی است که در تحقیقات رشتههای گوناگون پژوهشهای انسانی به کار میروند.
فهرست مطالب این نوشته را خلاصهوار در ذیل مشاهده میکنید:
1- مقدمه
2- نظریهی تبیین همپل
3 – انتقادهای استاندارد از نظریهی تبیین همپل
4 – تحولات نظریهی تبیین در دورهی معاصر
a - تبیین و رئالیسم علّی
b- تبیین و تجربهگرایی
c - تبیین و زبان متداول در فلسفه
- d تبیین و علم معرفتی
e- تبیین، ناتورالیسم (طبیعتگرایی) و رئالیسم علمی
5 – وضعیت جاری نظریهی تبیین
6 – ارجاعات و منابع دیگر
1- مقدمه
اکثر مردم از جمله فلاسفه، دربارهی تبیین برحسب علیت فکر میکنند. شاید بتوان گفت تبیین حادثهای یا پدیدهای، تعیین علت {وجودی} آن است. ماهیت علیت یکی از مسائل پایدار فلسفه است؛ بنابراین، بر مبنای این رابطه، منطقی است که در تعقیب ریشههای فکر و اندیشه ماهیت تبیین به عهد عتیق برگردیم (در دوران باستان، نظریهی ارسطو دربارهی علیت محتملاً بهعنوان نظریهی تبیین تلقی میشد)؛ اما این فکر که مفهوم تبیین گواه بر تحلیل مستقل است، در واقع تا قرن بیستم وجود نداشت. درکل این تحول بهعنوان نتیجهی دگرگونی زبان فلسفی است، به عبارت دقیقتر، این تحول نتیجهی تلاشها و کوششهای فلاسفهی علم در فهم و درک ماهیت علم نظری مدرن است.
از توجهات خاص به علم، نظریههایی تدوین شدند که مدعی روندها و وجودهای غیرقابل مشاهده (نظیر اتمها، میادین، ژنها و غیره) بودند، اینها معمایی را مطرح کردند. از سویی، تجربهگرایان متعصب مجبور بودند وجودهای غیرقابل مشاهده را طبق اصول خود رد کنند؛ از سوی دیگر، نظریههایی که به وجودهای نامرئی میپرداختند، به وضوح نتایج انقلابی بار میآوردند؛ بنابراین، راه و روشی مورد نیاز بود که بدون رد اصول تجربهگرایی که محور عقلانیت علم بود، ارزش آشکار این نظریهها را مشخص سازد.
در این بافت بود که عموماً تشخیص بین حقیقت زبانی یک نظریه و قدرت تبیینی پدیدههای قابل مشاهدهی آن اهمیت پیدا کرد. اگرچه تمییز بین حقیقت و قدرت تبیینی مهم است، اما مستعد تعبیر و تفسیرهای گوناگونی است، حتی امروزه منبع آشفتگی است. مسئلهی اصلی این است: در فلسفه واژههای «حقیقت» (truth) و «تبیین» دارای تعابیر واقعی و نیز معرفتی هستند. در تعبیر واقعی حقیقت و قدرت تبیینی یک نظریه مربوط به انطباق زبان با واقعیت خارجی است. نظریهای که هم درست است و هم دارای قدرت تبیینی است، در ساختار عینی جهان به ما بینش میبخشد. اما، در تعبیر معرفتی، این واژهها تنها قدرت نظریهای را بیان میدارند که به تجربهی ما نظم و ترتیب میبخشند. نظریهی درست و تبیینی، تجربهی ما را به گونهای قابل توجهی تنظیم میکند، اما این امر از یک نظریهی غیرتبیینی برنمیآید؛ ازاینرو، کسی که منکر این است که نظریههای علمی در مفهوم رئالیستی واژهی تبیینی هستند، احتمالاً منکر این نیز است که آن در مفهوم معرفتی تبیینی هستند و برعکس، کسی که اظهار میدارد که نظریههای علمی در مفهوم معرفتی، تبیینی هستند، احتمالاً مدعی این است که آنها در مفهوم رئالیستی، تبیینی هستند. عدم موفقیت در تشخیص این مفاهیم «تبیین»، میتواند و عملاً موجب اختلافهایی شود که صرفاً دارای ماهیت معناشناسی (semantic) است.
یکی از راههای معمولی تشخیص حقیقت از تبیین این است که نظریههایی که به وجودهای نامرئی ارجاع میکنند، شاید پدیدهها را تبیین کنند، اما از نظر زبانی درست نباشند. راه دوم این است بگوییم که این نظریهها درست هستند، اما پدیدهها را واقعاً تبیین نمیکنند. اگرچه این نظریهها به طور صوری متضاد هستند، اما هر دوشان میتوانند در حمایت از همان نظر اساسی نظریههای علمی تدوین یابند.
اکنون میتوان به راحتی گفت دلیل آن، این است که واژههای «حقیقت» و «تبیین» در هریک از گزارهها در مفهوم متفاوت به کار میروند. در اولی، «تبیین» در مفهوم معرفتی و «حقیقت» در مفهوم رئالیستی به کار میروند؛ در دومی، «تبیین» در مفهوم رئالیستی و «حقیقت» در مفهوم معرفتی به کار میروند. اما هر دو گزاره تقریباً یک چیز را بیان میکنند؛ بدین معنا که یک نظریهی علمی شاید به خاطر داشتن ارزش معرفتی معینی پذیرفته شود، بدون لزوماً قبول اینکه به وجودهای نامرئی که آن نظریه مراجعه میکند عملاً وجود داشته باشند (این نظر بهعنوان آنتیرئالیسم معروف است). یکی از فلاسفهی علم اوایل قرن بیستم، پییر دوئم، نظر خود را چنین بیان میدارد:
یک نظریهی فیزیکی یک تبیین نیست، بلکه سیستمی از قضایای ریاضی است که از شمار اندکی از اصول استنباطشده که هدفش ارائهی قوانین تجربی در حد امکان ساده و کامل است.
دوئم مدعی است که: تبیین کردن، برهنه کردن واقعیت از چیزهایی است، نظیر نقاب که ظاهر آن را پوشاندهاند، تا بتوان خود واقعیت را به گونهای عریان مشاهده کرد. (همان منبع، ص .19 )
تبیین وظیفهی متافیزیک بود و نه وظیفهی علم. به نظر دوئم، علم واقعیت را درک نمیکند، بلکه ظاهر را منظم میکند. بههرحال، پیدایش فلسفهی تحلیلی به خصوص پوزیتیویسم منطقی موجب شد که پذیرش متافیزیک کلاسیک از جانب دوئم مطلوبیت خود را از دست بدهد. مخالفت با متافیزیک به حدی شدت گرفت که نه تنها تبیینی بودن آن را رد کردند، بلکه به سبب ادعای اینکه متافیزیک با تجربه ارتباطی ندارد، آن را بیمعنا تلقی نمودند. در این هنگام که همپل (بهعنوان پوزیتیویست منطقی، هنوز دربارهی وجودهای غیرقابل مشاهده، اساساً آنتیرئالیست بود) نخستین نظریهی واقعی تبیین (1948) را با مهارت تدوین کرد که قدرت تبیینی علم را میتوانست بهصراحت تأکید کند.
تبیین پدیدههای جهان تجربهی ما، پاسخ به سؤال «چرا» و نه صرفاً به سؤال «چه چیز» یکی از مهمترین اهداف هرگونه پژوهش منطقی است، بهویژه پژوهش علمی که در رشتههای گوناگون خود میکوشد با تهیهی تبیین پدیدههای مورد بررسیاش، گام فراتر از توصیف صرف موضوع مطالعهی خود گذارد. ( Hemple and Oppenheim . 1948,p.8 )
به نظر همپل و نیز در نظر دوئم، پاسخ دادن به سؤال «چرا» شامل مراجعه به یک واقعیت ورای تجربه نیست. همپل تبیین را در مفهوم معرفتی به کار میبرد، در نظر او سؤال «چرا» عبارت از بیان نیاز به کسب کنترل پیشبینیشدهی تجارب آیندهی ما است و ارزش یک نظریهی علمی میتواند برحسب توانایی آن جهت تولید این نتیجه باشد.
2 – نظریهی تبیین در نظر همپل
طبق نظر همپل، یک تبیین عبارتست از: « ... استدلالی در این مفهوم که این پدیده باید تبیین شود ... انتظار میرفت برحسب واقعیتهای معین تبیینی باشد. (1965 , p.336)»
همپل مدعی است که دو نوع تبیین وجود دارد، «به ترتیب 1) قیاسی-قانونی (DN)، 2) استقرایی-آماری (IS) ». هر دوی این استدلالها دارای ساختار یکسانی هستند، مقدمات هریک از اینها متشکل از دو نوع گزاره است: 1- شرایط مقدماتی C و 2 – تعمیمهای شبهقانونی L؛ در هریک، نتیجهی استدلال حادثهی E است که باید تبیین شود.
صغری C1,C2,C3,…Cn
کبری L1,L2,L3,…Ln
نتیجه E
تنها تفاوتی که بین این دو وجود دارد این است که در تبیین DN قوانین عبارتند از تعمیمهای عمومی، درحالیکه قوانین در تبیینهای IS دارای شکل تعمیمهای آماری است؛ مثال برای DN شامل یک شرط مقدماتی و یک تعمیم شبهقانونی است.
صغری c . سلهای این کودک دارای 3 نسخه کروموزوم 21 است.
کبری L . هر کودکی که سلهای او دارای 3 نسخه کروموزوم 21 باشد، سندرم پایینی خواهد داشت.
نتیجه E . پس این کودک دارای سندرم پایین است.
مثالی برای تبیین IS :
صغری C . مغز این مرد به مدت 5 دقیقه متوالی از اکسیژن محروم بوده.
کبری L . تقریباً مغز هرکس که به مدت 5 دقیقه متوالی از اکسیژن محروم شود، متحمل آسیب مغزی میشود.
نتیجه E . پس مغز این مرد آسیب دیده است.
برای همپل، تبیینهای DN همیشه بر تبیینهای IS اولویت دارند، دو دلیل برای این امر وجود دارد:
نخست، رابطهی قیاسی بین مقدمات و نتیجه، ارزش پیشبینی تبیین را به حداکثر میرساند. همپل استدلالهای IS را درست به شرطی بهمثابه تبیین قبول دارد که اینها تبیینهای DN را در خصوص حادثهی تبیینخواه با احتمال بالایی تأیید کنند.
دوم، همپل مفهوم تبیین را بهمثابه چیزی درک میکند که اساساً میتوان برحسب شکل منطقی درک کرد. البته، مقدمات درست برای یک تبیین خوب DN شرط اساسی است، اما برای تعیین خوب بودن یک تبیین DN (که گاهی از آن تبیین DN بالقوه یاد میکند) لازم است نشان دهیم که این تبیین دارای ساختار قیاسی-قانونی است (این الزامات همپل را به شدت درون سنت پوزیتیویسم منطقی جای میدهد که تحلیل همهی مفاهیم مهم معرفتی علم را برحسب منطق بر عهده داشت). بههرحال، مفهومی که مطابق با تبیین بالقوه IS باشد، وجود ندارد. بیشباهت به تبیینهای DN خصوصیت استقرایی تبیینهای IS بدین معنا است که رابطهی بین مقدمات و نتیجهی استدلال همیشه میتواند با اضافه کردن اطلاعات جدید به هم بخورد (مثلاً، بررسی احتمال آسیب مغزی نشان میدهد مردی که به مدت 7 دقیقه از اکسیژن محروم بوده، طبق اطلاعات مربوطه، آسیب مغزیاش کمتر از مردی است که همین زمان را در کف استخر بسیار سرد گذرانده بود)؛ در نتیجه، همواره ممکن است که تبیین IS پیشنهادی، حتی اگر هم مقدماتش درست باشند، موفق به پیشبینی واقعیت تحت بررسی نشود و بنابراین اهمیت تبیینی چندانی برای حادثهی مورد نظر ندارد.
3- انتقادهای استاندارد از نظریهی تبیین همپل
ناخشنودی همپل از تبیین آماری با علم مدرن در تضاد بود، چون استفادهی تبیینی از آمار چارهناپذیر شده بود. افزون بر این، الزامات همپل مبنی بر اینکه تبیینهای IS قدرت تبیینی تبیینهای DN را تقریبی میکند، دارای دلالت ضدشهودی است که برای حوادث ذاتاً احتمالی پایین هیچ تبیینی امکانپذیر نیست؛ مثلاً، از آنجا که مصرف روزانه دو پاکت سیگار به مدت 40 سال، عملاً بدین معنا نیست که قطعاً نتیجهگیری کنیم که شخص دچار سرطان ریه میشود، به نظر همپل چنین مستفاد میشود که یک قانون آماری دربارهی کشیدن سیگار شامل یک تبیین IS دربارهی وقوع سرطان ریه نمیشود. طبق نظر همپل، شاید بتوان در اینجا برحسب ادعای اینکه هر جا نظریههای ما اجازه نمیدهند که پدیدهای را با درجهی بالایی از صحت و دقت پیشبینی کنیم، به این دلیل است که شناخت ما از شرایط اولیه ناقص است. بههرحال، به نظر میرسد که این امر ما را ملزم میدارد که یک نظریهی تبیین مبتنی بر موقعیت متافیزیکی مشکوکی تدوین کنیم که همهی حوادث دارای علتهای تعیینکننده هستند.
انتقاد مهم دیگری که به نظریهی همپل وارد است، این است که بسیاری از استدلالات DN با مقدمات درست به نظر نمیآیند که تبیینی باشند. وسلی سالمون میکوشد مسئلهی مربوط بودن (problem of relevance) را با مثال ذیل روشن سازد.
صغری C1 . بوچ از قرصهای ضدحاملگی استفاده میکند.
صغری C2 . بوچ یک مرد است.
کبری L . هیچ مردی که از قرصهای ضدحاملگی استفاده میکند، باردار نمیشود.
نتیجه E . بوچ باردار نشده است.
متأسفانه، این استدلال علیرغم این واقعیت که مقدماتش دارای خصوصیت تبیینی نامربوط به نتیجه هستند، اما طبق نظریهی همپل واجد شرایط تبیینی است.
سیلواین برومبرگر مسئلهی عدم تقارن را با اشاره به این نکته درحالیکه طبق مدل همپل میتوان حرکت دورهای یک پاندول را برحسب طول پاندول همراه با قانون سادهی حرکت دورهای تبیین کرد، همچنین میتوان به همان سادگی طول پاندول را برحسب حرکت دورهای آن و طبق همان قانون نیز تبیین کرد. اما درک شهودی ما میگوید که اولی تبیین است، اما دومی نیست. همین نکته در مثال ذیل به روشنی نشان داده میشود.
صغری C . دماسنج بهسرعت کاهش مییابد.
کبری L .هر موقع دماسنج بهسرعت کاهش یابد، کولاک نزدیک است.
نتیجه E . پس کولاک نزدیک است.
درحالیکه کاهش دماسنج یک شاخص قابل اطمینان برای نزدیک شدن کولاک است، این خلاف درک شهودی ماست که بگوییم دماسنج وقوع کولاک را تبیین میکند، بلکه برعکس، آن نزدیک شدن کولاک است که کاهش دماسنج را تبیین میکند.
این دو مسئله (مربوط بودن و عدم تقارن) مشکل تحول و توسعهی یک نظریهی تبیین را نشان میدهد که هیچگونه ارجاعی به روابط علّی نمیکند، روابط علی گزینهای برای همپل نیست. بههرحال، چون علیت در رأس لیست مفاهیم مشکوک متافیزیکی آنتیرئالیست قرار میگیرد، نظر او را مبنی بر اینکه تبیین باید بهعنوان رابطهی معرفتی تلقی شود و نه متافیزیکی، متزلزل میکند. پاسخ همپل به این مشکلها این بود که آنها صرفاً موضوعات پراگماتیک را مطرح میسازند. مدل او از تبیینهای بسیار حمایت میکند که ثابت شده بیفایده هستند، اما اینکه تبیین دارای ارزش عملی است، به نظر همپل چیزی نیست که بتوان برحسب تحلیل فلسفی تعیین کرد. این یک پاسخ دقیقاً متقاعدکننده است، اما درکل پاسخ کافی و مناسب تلقی نمیشود. در واقع، همهی تلاشهای بعدی برای توسعه و بهبود نظریهی همپل، میپذیرند که این انتقاد وارد است.
همانطور که در فوق متذکر شدیم، مدل همپل مستلزم این است که هر تبیینی دستکم از یک تعمیم شبهقانون استفاده میکند؛ این موضوع مشکل دیگری را برای مدل DN مطرح میکند. همپل مواظب بود که تعمیمهای شبهقانون را از تعمیمهای اتفاقی تمییز دهد. تعمیمهای اتفاقی آنهایی هستند که به احتمال درست، اما فاقد ماهیت قانونی هستند (مثلاً «همهی پیراهنهای من دارای لکههای قهوه هستند» شاید درست باشند، اما یک واقعیت اتفاقی و فاقد وجهه قانونی است). اگرچه این ایده که تبیین شامل استنتاج پدیدهها تحت قوانین طبیعی است در فلسفهی علم وسیعاً مورد قبول است، اما مورد شک و تردید است که آیا این الزام میتواند با نظر تبیین معرفتی همپل سازگار باشد؛ دلیل آن به سادگی این است که تا حال کسی معیار مشخصی را به گونهی معرفتی تدوین نکرده است که بتوان بدان طریق تعمیمهای شبهقانون را از تعمیمهای اتفاقی مشخص کرد. این اساساً درست مشکل استقرای همپل است، بدین معنا که شمار محدودی از مشاهدات نمیتواند این ادعا را تأیید کند که نظم و قاعده موجود در طبیعت ناشی از یک ضرورت طبیعی است؛ در غیاب یکچنین معیاری، مدل همپل به نظر میرسد که موقعیت نظریهی تبیین معرفتی و نیز این ایده را که تبیین میتواند صرفاً برحسب منطق درک شود، خدشهدار میکند.
ادامه دارد ....