فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: در ادامه برنامههای پنجشنبههای مؤسسه مطالعات سیاسی اقتصادی پرسش، سمینار وضعیت ترجمه در ایران با حضور سیاوش جمادی (تبارشناسی ترجمه در ایران)، محمد مالجو (ترجمه در چارچوب دانشكدههای اقتصاد: راهحل یا جزیی از معضل)، عادل مشایخی (ترجمه، زبان، اندیشه)، مراد فرهادپور (ترجمه در آینه تجربه)، صالح نجفی (سوژه مترجم) و تایماز افسری (ترجمه: چهره شاعر مدرن ایرانی در چشمانداز تاریخ) برگزار شد. تاکنون سه گزارش از این نشست ارائه شده است. گزارش چهارم این نشست اختصاص دارد به سخنان سیاوش جمادی. او بر این امر تاکید کرد که ترجمه در دو سطح عربی و یونانی به چه مناسبت وارد ایران شد و چه تاثیراتی در ایران داشت. همچنین جمادی در این سخنرانی نحوه برخورد ایرانیها با فرهنگ وارد شده از طریق ترجمه را هم یادآور شد.
ورود زبان عربی
مساله تبارشناسی ترجمه همواره یكی از دغدغههای من بوده است و ذهن من را به خودش مشغول داشته است؛ اینكه اساسا ترجمه چگونه وارد ایران شد. ترجمه در ایران حاصل به صورت یک رخداد حاصل از جنگ و قهر به وجود آمد. بعد از حمله اعراب به ایران و بعد از دو قرن سكوت معروف. البته اینطور نبود كه تمام ایران با آن وسعتش به یكباره تسخیر شود، بلكه در سرزمینهای شمالشرقی و شمال، مردم به زبانها و گویشهای محلی و فارسی حرف میزدند و زبان عربی نتوانست در ایرانیها را عرب کند. حال سوال این است كه چه فرآیندی رخ داد كه ایرانیها عرب نشدند ولی در عین حال بهترین مترجمان عربی شدند. این رویدادی بود در وهله اول ناشی از جنگ و تجاوز.
زبان و فرهنگ ارتباط بسیار زیادی دارند. در فرهنگ و در زبان این طور نیست كه صرفا این فرهنگ و زبان را بسازیم. ما در فرهنگ و زبانزاده و بالیده میشویم، هستی پیدا میكنیم. به قول آن فیلسوف معروف «زبان خانه هستی است.» یا به قول لاکان «زبان شکنجه خانه هستی است.» در زبان است كه ارتباط و نظم پیدا میشود و فرهنگ به وجود میآید. منظور از فرهنگ هم الزاما به معنای مثبت آن نیست. اقوام بیابانگرد هم دارای فرهنگ هستند. فرهنگ به معنای مجموعهای از آداب، رسوم، آیینها، فرادادهها و آنچه كه یك قومی را با یكدیگر مشترك میكند و قومی را با یكدیگر همبسته میكند. حال اتفاقی که در ایران افتاده این بود که فرهنگی بسیار ابتدایی به ضرب و زور وارد این سرزمین شد. هرچند به این دوران گفته شد دو قن سکوت اما نا درواقع چندان اطلاعی از این سالها نداریم. نخستین تاریخی كه درباره وقایع رخ داده در این دو قرن نوشته میشود، تاریخ طبری است. در اثر یك واقعه یا فاجعه یا حادثه یا رویدادی یك مرتبه تكانه عجیبی در تمام وجوه اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به خانههای افراد نفوذ میكند. واقعهای رخ میدهد كه مساله ای تئوریك و نظریه نیست. بلكه به آن چیزی نفوذ میكند كه در یونان باستان همان economic است. (در حاشیه بگویم که یكی از ترجمههای غلطی كه در این فرآیند ترجمه به وجود آمده و من بهطور خلاصه به آن اشاره میكنم، Economic یا اقتصاد است كه در اصل به معنای خانهداری است. به معنای تدبیر خانه هم نیست. چون كلمه تدبیر حالت چوب به دست گرفتن و شبیه آن دارد. به معنای خانهگردانی است.) بنابراین حمله اعراب به ایران به خانهها نفوذ میكند و در همهجا وحشت ایجاد میكند.البته در نظام ایران قبل از حمله اعراب هم کاستیهایی وجود داشت اما ما یک نظام دینی چندین ساله داشتیم که در آن مردم، جامعه معنی داشت. اما در هر حال یك فرهنگ بدوی یا ابتدایی، خوب یا بد به یكباره از محل خاص خود شروع به حركت كردن میكند و آن مكان خاص خود را ترك میكند. اقلیم و جغرافیا با فرهنگ ارتباط خاصی دارد. من نمیگویم فرهنگ روبنا است اما اینكه ما تعریف و توصیف كنیم که پدیدههای فرهنگی، یك چیز است و اینكه بیان كنیم پدیدههای فرهنگی چگونه هستی یافتهاند، امر دیگری است. ما توصیف زیاد داریم اما در اینكه پدیدههای فرهنگی چگونه هستی یافتهاند، زیاد بحثی صورت نگرفته است. در دوران پیشامدرن، ابنبطوطه و ابنخلدون و... با اینكه چندان آنها را بزرگ نمیكنم اما توصیفاتی دقیق ارایه كردهاند. تاریخهایی كه ما داریم معمولا از زبان فاتحین نوشته شده است ولی تاریخ واقعی را میتوان با كندوكاو به ویژه در زبان و ادبیات و هنر بیرون كشید. منظور من این است كه توصیف پدیدههای فرهنگی زیاد شنیده میشود اما چگونه هستی یافتهاند؟ وقتی رعب و هراس همه جا را میگیرد این هراس از چیست؟ ابراز هویت جمعی قبلی، صحبت کردن به زبان فارسی و ... . بنابراین اولین تلاشهایی كه ایرانیان انجام میدهند به صورت عربی نویسی است. یكی از نویسندگان در كتاب خود نوشته بود: «ایرانینماهای عربینویس». برای من تعجب آور بود كه با وجود اینكه نویسنده انسان باسوادی بود اما چطور درك نكرده كه در آن شرایط ایرانیها راهی نداشتهاند. نخستین مترجمان فارسی نمیتوانستهاند به زبان فارسی حرف بزنند چراکه گناهی نابخشودنی بود. اما شروع به ترجمه كردن تمام آثاری كردند كه از گذشته داشتهاند. من از فهرست ابن ندیم برخی از این آثار را استخراج کردم که خود ابن ندیم میگوید که اکثر اینها شعوبی بودند. یا زندیق بودند یا متظاهرون به اسلام بود. نویسندهها حتی ترجیح میدادند نام عربی برای خود انتخاب كنند حال ببینید موضوع ترجمههای آنها چه بود.كتابها عبارتند از: ادبالسماء (اثر ابن خردازبه)، ذم الحجاب(از ابن المرزبان)، سیرت الفرس، هزاردستان(یا همان الف لیل) كتابالمومنین فیالموسیقی، رسائل ارسطالیس، خدای نامه، آییننامه، كتاب مزدك، كتابالتاج فی سیرت الانوشیروان، مزدك نامه، كتاب مانی حكیم، عهد اردشیر، بلوهر و بردانیه، ادب جوانشیر، انتصاب العجم من العرب معروف به التسویه (نوشته سعید بن حمید بن بختگان التسویه گروهی بودند که خواهان برابری نژادی بودند چون اعراب وقتی بر ایران حاکم شدند به شدت نژادپرست بودند و خود را نژاد برتر میدانستند. شاهنامه فردوسی هم واکنشی بود به این برتری اندیشی)، فضلالعجم علیالعرب و افتخارها و بسیاری کتاب دیگر. این كتابها در الفهرست آمده است. عنوان این كتابها و موضوعات آنها در آن زمان جرات میخواسته. در نظر بگیرید که چه همسازی وجود دارد؛ موضوع مربوط به ایران باستان است اما زبان، زبان عربی است. من نتیجه میگیرم که یک الزام و یک قهر وجود داشته و جز این نمیتوانسته باشد. زبان عربی زبان رسمی كتابنویسی و نویسندگی شده بود. نخستین حرکت ترجمه در ایران هم در زمان مامون عباسی رخ میدهد.
ورود زبان یونانی
این کتابهایی که من در بالا ذکر کردم از آثار ایرانیان برگزیدم اما یك فرهنگ دیگر هم وارد این مدار میشود كه داستان و ماجرای این فرهنگ بسیار طولانی است. که آن فرهنگ یونانی است. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه و همچنین در كتاب الفهرست ابن ندیم ، فهرست عریض و طویلی از آثاری كه ترجمه شدهاند را آوردهاند. اما متاسفانه بسیاری از این كتابها ازبینرفته یا غیب شدهاند. اسم كتابها و نویسندههایشان وجود دارد اما در هیچ موزه یا كتابخانهای، اثری از آنها بر جای نمانده است. این آثار در رابطه با موسیقی، هندسه، بخشهایی از ارگانون ارسطو و... است.
این جریان ترجمه در شرایط بحرانی رخ میدهد. فرهنگ، عقلانیت، روح قومی و هر چیزی كه میخواهید نام آن را بگذارید، به یكباره با دو فرهنگ مختلف درآمیخته میشود. یكی فرهنگ یونانی و یكی فرهنگ ایرانی و تا حدی هم فرهنگ هندی. یعنی آثار هندی هم در آن شرایط و بازه زمانی ترجمه میشد كه ابوریحان در آثارالباقیه به آن اشاره كرده است. حاصل آنكه شما وقتی اثری متعلق به قرون سوم هجری یا چهارم هجری میخوانید، متوجه میشوید كه وقایع و حوادث ایدهآلیزه و تلطیف شده و جملات نمیتواند متعلق به افرادی باشد كه آن فرهنگ بودهاند. این نهضت ترجمه در یك مناسبات قدرت و برانگیخته از یك نوع روح مقاومت در مقابل متجاوز به وجود میآید. این البته یک حکم غیرکلی است این نتیجهای است كه من گرفتهام و مطلق نیست. در هر حال این مقاومت به یک شکل خاصی درمیاد به شکل نوعی اینهمانی با متجاوز در میآید. یگانه كسی كه من میشناسم و راه دیگری انتخاب میكند، فردوسی است. فردوسی به یك اعتبار مترجم است. یعنی در زمانی كه زبان فارسی رو به زوال میگذارد به صورت یك پروژه كاملا برنامهریزی شده از طرف سامانیان. سامانیان برخلاف سلجوقیان و دوران تیره و تار و پر از نزاعهای گفتاری و كشتاری، خدمات بسیار زیادی را به فرهنگ ایرانی عرضه داشتند. در فرهنگ ما فكر همواره با اضطراب و دلهره وجودی خاصی همراه بوده است. پس از حمله اعراب به ایران و دو قرن سكوت و وقایعی كه خبر آن چندان به ما نرسیده است فرهنگ یونانی وارد و با فرهنگ عربی درآمیخته میشود. یكی از روشنفكران عرب به نام محمد عابدالجابری با دید انتقادی، فرهنگ گذشته را نقد میكند. من چند سال است که دارم د رادبیات شعر و فرهنگ گذشته خودمان مطالعه میکنم و کمابیش مطالعه فلسفه غرب یک مساله فرعی شده است چون برای شخص خود من یک مساله به وجود امده آیا من در ایران زندگی میکنم یا خیر؟تا کی ما میتوانیم کتابهایی که از نظر فرهنگی با ما بسیار فاصله دارند بین خود روشنفکرها دست به دست کنیم آیا این یک نوع اسکولاستیک مدرن نیست. برخلاف عرفا كه توانستند تا مغز استخوان فرهنگ ما تاثیر بگذارند، آن عقلانیت یونانی هرگز نتوانست اجتماعی شود. در اینجا باید یك علامت سوال بزرگ برای ما به وجود بیاید. یعنی ما (یك ملت با مشكلات و مسائلی كه گریبانگیر آن است) دارای تاریخ و فرهنگ هستیم. آن كسی كه اقتصاددان است درباره اقتصاد تحقیق میكند، اما كسی كه اهل علوم انسانی است و روشنفكر است، لازم است كه این فرهنگ گذشته را بیرحمانه نقد كند. ما در گذشته خودمان جز معبدسازی، جز مقدسسازی و جز ابدیسازی امور متغیر، جز كشمكش برای نگهداشت یك وضعیت موجود، جز چرخه مكرر استبداد و خداشاهی چیزی نداریم. چرا بهطور مداوم تكرار میشود؟ این پرسش باید یقه ما را بگیرد. این پرسش برای من مساله است و نمیخواهم به آن جواب قطعی بدهم. آیا هایدگر در پاسخ به این پرسش به من كمك میكند؟ نیچه كمك میكند؟ بله به من كمك میكنند كه یاد بگیرم مدرن فكر كنم. اما كافی نیست. باید با فكری كه آموختهام، به جان این فرهنگ بیفتم. برای اینكه بسیاری از بدبختیهای ما این است كه پاگیر این فرهنگ شدهایم. الان شما بگو بالای چشم مولانا ابرو است. من مولوی را خط به خط خواندهام. اما آنكه نخوانده چنان رگ گردن را متورم میكند و چنان حساسیت نشان میدهد كه گویی مولانا هرچه گفته است، درست است.
باید دید فرهنگ یونانی كه وارد میشود چه نوع فرهنگی است من اسم فرهنگ یونانی را عقلانیت گذاشته ام. این را از محمدعابد الجابری وام گرفتهام كه البته به نظر خیلی دقیق نیست. خیلی با دید عربی نگاه کرده و ما ایرانیان را خیلی گنوستیک و عرفانی دیده. البته تا حدودی هم هستیم. اما عقلانیت در ایران چگونه است عقلانیت بر حسب اقلیمها و اقوام مختلف مفاهیم مختلف پیدا میکند. اما ارسطو میگوید من باید سنجههایی برای عقلانیت بگذارم که فراشخصی باشد ورای افکار باشد در همه شرایط در همه مکانها صدق کند اسمش را هم ارگانون میگذارد که امروزه توسط شمس الدین ادیب سلطانی از یونانی به دقت و با امانت بسیار به زبان فارسی ترجمه شده است قسمتهایی از آن در نهضت ترجمه به واسطه زبان سریانی و دیگر زبانها توسط مسیحیها یهودیها نصرانیها ایرانیها که پیشگام همه ابن مقفع بود وارد حوزه فرهنگ ما شد. این عقلانیت یک مرتبه وارد عقلانیتی میشود که عابدالجباری آن را عقلانیت غنیمت گیری است و فصاحت و بلاغت است. یک عقلانیت دیگر را عقلانیت گنوستیک یا ایرانی میداند. ما آمیختهای از این سه هستیم. اگر به شخصیت و خودمان رجوع كنیم، بیشباهت به ابنسینا نیستیم. ابنسینا كسی بود كه بعد از فارابی اولین نماینده شاخص عقلانیت قانونگذار (logic) بود. اما هرجا كه كارد او میبرید، برهان میآورد اما هرجا كه كارد برهان نمیبرید، قرآن میآورد. میگفت تصدیق حكم نبوت و تسلیم شرع بود. آن عقلانیت یونانی كه وارد ایران میشود و در واقع ترجمه میشود، این ترجمه وارد فرهنگ دیگری كه میشود، یك مساله عجیب ایجاد میكند. این problematic این است كه بعد از مدتی ما را با دوگانهای مواجه میكند كه logic یونانی كجا و logic ایرانی كجا. در ترجمه آثار ارسطو یك نكته عجیب رخ میدهد به این معنی كه كتاب politica متعلق به ارسطو ترجمه نمیشود. همه كتابهای ارسطو را ترجمه كردهاند اما اثری از این كتاب نیست. به دنبال علت این مساله رفتم و به این نتیجه رسیدم كه اینها از كلمه مردم و دموس وحشت داشتهاند. سیاست ارسطو به هرحال یک سیاستی شهروندمدار است. در یونان است که برای اولین بار فضای عمومیبنیان نهاده میشود که هنوز هم نمونه است. البته زنان و بردگان حق مشارکت نداشتند اما بقیه به معنی واقعی شهروند بودند و دارای قدرت شهروندی بودند. حال وقتی این وارد سرزمینهای شرقی میشود آن وحشت را به همراه میآورد. وحشت از دموس البته این استدلال را از روی منابع انجام میدهم شما الملل و النحل شهرستانی را بخوانید در قسمت نحل از همه مکتبهای دنیا سخن میگوید آنجا در مورد این مساله توضیح میدهد. فیلسوفان ما هم برای ادا درآوردن هم که شده بود قسمتی به اسم سیاست داشتند اولا سیاست ازpolis به معنی شهر و شهرگردانی است سیاست به معنی گوشمالی و زدن است یک حالت پدرسالارانه وجود دارد. در حالی که politica یعنی اداره polis به دست politica است. تمام فیلسوفانی كه به نام حكمای مشاء معروف هستند و خودشان را عقلگرا، برهانگرا و ارسطویی میدانند، به سیاست كه میرسند، افلاطونی میشوند.