فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: همایش روز جهانی فلسفه با موضوع «معنویت و حکمت» با همکاری مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفه و انجمن حکمت و فلسفهی ایران ۲۵ آبانماه در مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفه با حضور چهرههای نامآور در این حوزه برگزار شد.
پیشتر مشروح سخنان غلامحسین ابراهیمیدینانی با عنوان ارتباط بین حکمت و معنویت آمد؛ وی در سخنان خود اشاره داشت فیلسوفان بزرگ معتقد بودن «معنی» در به کار بردن لفظ و دلالت است که ظاهر میشود و نیز ویتگنشتاین معتقد است از مصداق است که به معنی دست مییابیم. اما سؤال من این است که آیا بدون معنی میتوان به سراغ مصداق رفت (درحالیکه معنی در «زبان» ظاهر میشود و در «حکمت»)؟ پس در واقع در حکمت است که معنی به منصهی ظهور میرسد. در ادامه سخنان «رضا داوریاردکانی» با عنوان «حکمت و معنویت از دید فلسفی» میآید.
رضا داوریاردکانی: آیا حکیم و فیلسوف یکی هستند؟
حقیقت این است حکمت در عصر حاضر نمیشناسم، البته معتقد نیستم که حکیم در عصر حاضر وجود ندارد، زیرا زمین هیچگاه از حجت و حکیم خالی نخواهد بود، منظور این است که من نمیشناسم. من امروز میخواهم در باب معنی حکمت به اختصار سخن بگویم.
در کشور رسم شده است که حکیم و فیلسوف را یکی بدانند؛ سؤال من این است آیا این دو یکی هستند؟ به طور مثال در معنایی که سهروردی از فیلسوف و حکیم فهمیده این دو یکی است؟ یعنی اگر قرار است فیلسوفی باشد که جامع نظر و عمل باشد، حکیم است؟ بله این فیلسوف حکیم است، اما ضرورتاً هر فیلسوفی حکیم نیست. وقتی به زندگی فیلسوفان نگاه میکنیم - به نظر صرف این اندیشمندان کار داریم- به طور مثال از کندی تا علامه طباطبایی و دیگران در عصر حاضر، عمل را شرط درک دانستهاند. همواره وقتی از حکمت سخن گفته میشود -همانطور که دکتر اعوانی به آن اشاره دارند- الهی هم ذکر میکنند. حکمت وقتی الهی باشد آموختهی خداست؛ سخنی که سهروردی میگوید، اوست که تعلیم میکند. فکر نکنید ارسطو معنی را تصریح نکرده است، او نیز معتقد است که ما علم را از بالا میگیریم. در واقع تمام فیلسوفان تصدیق میکنند که علم افادهی عقل فعال است. فیلسوفان ما همه از ابنسینا و فارابی به اینسو معرف به این بیان که ما علم را از خدا میگیریم، هستند.
در قرآن قریب به ۲۰ بار لفظ حکمت آمده است و در کنار همه، لفظ محمود است و شکی نیست که امامان همه حکیم بودند و حکمت میدانستند، اما حکمت خاص پیامبران و اولیای الهی به معنای خاص آن نیست؛ لقمان نیز در قرآن بهعنوان حکیم خوانده میشود.
تفاوت فیلسوف و حکیم
آیا سزاوار است که به آنها (حکیم) فیلسوف بگوییم؟ اگر به معنی سهروردی نظر داشته باشیم بله، فیلسوف هستند، اما ضرورتاً اینطور نیست ما کنفوسیوس و بوذرجمهر را فیلسوف به معنای خاص آن نمیدانیم.
حکمت یک اختلاف بزرگ با فلسفه دارد، بدین معنا که فلسفه برای اهلش است، فلسفه بحث و نظر است یعنی قابل چونوچراست، قابل رد و اثبات است؛ لذا نظر را از فلسفه نمیشود گرفت. اما اینکه نظر را میتوان از حکیم گرفت، بحث را از حکیم میتوان گرفت، اینکه حکیم چه میداند و چه درک میکند و چه درک کرده است، کلماتی میگوید که همهی مردم درک میکنند.
بیشتر آنچه به نام حکمت ضبط و نقل شده برای مردم مفهوم است و راحت قبول میکنند، حتی گاهی ممکن است به سخن عوامانه شبیه باشد. اصلاً حکمت برای مردم است، حکیمان دوستان مردم هستند.
اما از آغاز فلسفه، همواره بین فلسفه و سفوس اختلاف بوده است. افلاطون میگوید شاید اولین کسی که خودش را فیلسوف دانست فیثاغورث بوده است.
فیلسوف با «سفوس» تفاوت دارد. آیا سفوس همان حکیم ماست؟ در اینکه سفوس داناست هیچ حرفی نیست زیرا معنای دانا دارد.
عارف گفت علم شنیدنی است و فراگرفتهی گوش است و حکمت کارش فهم است، درحالیکه فیلسوف وجودش حب دانایی است؛ به این جهت خیلی مشکل است بگوییم مثلاً افلاطون حکمت را نمیشناخته است. گمان من این است که فیلسوفان و مترجمان ما لفظ خوبی به جای سفوس یونانی انتخاب کردهاند و رعایت کردهاند که لفظی را انتخاب کنند و آن را به نام فلسفه بگذارند که لفظ قرآنی نیز هست. حکیم اسم خداست و حکمت خدایی است؛ لذا از همان زمان فارابی و ابنسینا لفظ حکیم به جای فیلسوف به کار رفته است، اما به فیلسوفان ما حکیم نمیگفتند (من سخن سهروردی را نقل کردم).
همچنین ما به شاعر بزرگ خود، فردوسی حکیم میگوییم، اما به ابنسینا حکیم نمیگوییم و این ادامه پیدا میکند تا میرسیم به حاج ملاهادی سبزواری -حتی به ملاصدرا که استاد حاج ملاهادی سبزواری است حکیم نمیگوییم- که حکیم میگوییم، یا حتی به علامه طباطبایی در عصر حاضر حکیم نمیگوییم. در مورد شاعران نیز همینطور است، بااینکه به فیلسوفان حکیم نگفتند به برخی از آنها حکیم میگویند؛ به طور مثال حکیم ابوالقاسم فردوسی، حکیم سنایی غزنوی، حکیم نظامی گنجوی (در شعر گنجوی حکمت زیاد است). همچنین اگر در تاریخ شاعری داشته باشیم که فیلسوف باشد، او حکیم ناصرخسرو قبادیانی است.
حال یک سؤال پیش میآید که چرا فرضاً سنایی حکیم خوانده میشود ولی عطار حکیم نیست؟ چرا سعدی که شاعر بزرگی است -اگر همهی حکمتهای اشعار شاعران را جمع کنیم با گلستان و بوستان برابری نمیکند- حکیم نبود. حافظ را با تمام بزرگی حکیم نمیگوییم. سؤال من وقتی جدیتر میشود که میگوییم حکیم قاآنی؛ هدف، تحقیر و کوچک شمردن شاعری در برابر شاعر دیگر نیست، این پرسش من است که برای آن پاسخی نیافتهام؛ آیا اتفاقی بوده است یا خیر؟ نمیدانم.
اگر قرار بود من در این باب اختیاری داشته باشم شمسالدین تبریزی را نیز حکیم میگفتم. چرا به مردی مثل مولوی حکیم نگوییم؟ شمسالدین در توصیف مولوی میگوید، شرمم میآید کسی که در تفسیر و فقه و حدیث و منطق و فلسفه نظیر ندارد در مجلس درس من مینشیند و به سخنان من گوش میکند. تمام این سؤالها پرانتزهایی است که تنها باز میکنم و جوابی برای آن ندارم.
زمینهی یکی شدن حکمت و فلسفه
زمینهی اینکه حکمت و فلسفه یکی شوند از زمان یونانیان وجود داشته است. ارسطو ۲ بار فضایل را به ۴ قسم تقسیم میکند؛ یک بار به فضایل اخلاقی تقسیم میکند که یکی از اقسام آن تقسیم اول اوست؛ اول فضایل را به فضایل نظری، عقلی، اخلاقی و عملی تقسیم کرده است، آنگاه فضایل اخلاقی را به عفت، شجاعت، عدالت و حکمت تقسیم کرده است. حکمت اینجا فضیلت اخلاقی است و ما نباید به قول هاروی فکر کنیم که اجزای فلسفه در قوطیهای متفاوتی است، بلکه میتواند این فضیلت اخلاقی جزئی از فضیلت عقلی هم باشد. درست است که فضیلتها متفاوت است، اما مراتب اینطور نیست که یکی در جای خود باشد و دیگری نباشد، چنانکه اگر بالا نباشد، پایین نیست، پایین همواره هست، یعنی نمیتوان در دنیایی پر از فضیلت نظری زندگی کرد. فلسفه و زبان برای ما انسانهاست و ما هستیم که زبان هستی را میفهمیم. حکیم اهلعمل است و خرد او خرد عملی است. کسانی صرفنظر تنها حکمت خواندهاند، اما حقیقت این است که در فلسفهی ما قضیه بهنحوی حل شده است. حکمت جمع نظر و عمل و همان چیزی است که سهروردی آن را بیان میکند. حکیم، درست، محکم، بجا و خردمندانه عمل میکند و این خردمندانه عمل کردن مطابقت میکند با خرد عملی که ارسطو گفته است.