شناسهٔ خبر: 40333 - سرویس اندیشه

گفتگوی «فرهنگ امروز» با حسین مجتهدی در خصوص ارتباط تاریخ و روانکاوی؛

پویشگری‌های ناآگاهانه انتوژنتیک و فیلوژنیک در بستر تاریخ

حسین مجتهدی روانشناسی تاریخ از ابزارهای دانش روانشناسی و روش های آن و مفاهیم علمی و کاربستش برای تحلیل تاریخ به صورت یک کل یا شخصیت های تاریخ به عنوان یک مورد پژوهی case-study یاری می جوید ولی محوریت روانکاوی تاریخ بر بعد نقش ضمیرناآگاه و پویشگری های ناآگاهانه فردی (انتوژنتیک) و نوعی (فیلوژنیک) در بستر تاریخ است.

 

 

فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: طی دهه‌های اخیر با تخصصی شدن رشته‌های مختلف ضرورت تعامل میان‌رشته‌ای اهمیت یافت و این ضرورت باید با همکاری هرچه بیشتر رشته‌های دانشگاهی پی پگیری شود. بی شک رشته تاریخ نه تنها در این مقوله مستثنی نیست بلکه ضرورت آن بیش از رشته‌های دیگر حس می‌شود. در همین راستا فرهنگ امروز درصدد برآمد پیوند میان تاریخ با دیگر رشته‌ها را با انجام مصاحبه‌هایی پی گیرد تا میزان دیالوگ میان تاریخ با رشته‌های دیگر را نمایان سازد. پیش از این از سوی فرهنگ امروز مصاحبه‌ای صورت گرفت با دکتر هادی خانیکی در خصوص ارتباط تاریخ و علم ارتباطات؛ همچنین سخنان دکتر محمد مالجو در خصوص دیالوگ میان تاریخ و اقتصاد هم در سایت فرهنگ امروز به طور تفصیلی ارائه شد. در مصاحبه پیش رو ارتباط تاریخ و روانکاوی در گفتگویی با دکتر حسین مجتهدی پیگیری شد. دکتر مجتهدی دكترای تخصصی روان شناسی با گرايش‌های تخصصی تحولی- بالينی ، بيماري‌های روان - تنی و روان درمانی روان كاوانه را از از دانشگاه هامبورگ اخذ کردند و اکنون عضو گروه روان شناسي فرهنگستان زبان و ادب فارسی، مدرس دانشگاه علوم پزشكی شهيد بهشتی گروه روان شناسی بالينی هستند. در این مصاحبه برآنیم تا بدانیم روانکاوی چه کمکی می‌تواند به خوانش متون تاریخی و در پی آن چه کمکی می‌تواند به تحلیل تاریخی کند؟

 

 

پرسش اصلی و اولیه این است که چه رویکردهایی را می‌توان در روان‌کاوی یک متن تاریخی در نظر گرفت؟

*در تاریخ روان‌کاوی رویکردهای مختلفی به متن تاریخی بوده است ازجمله:

۱- روان‌کاوی آفرینشگر متن؛ یعنی متن بازتاب کلامی مسائل روان‌شناختی آفرینشگر خود است که از طریق تفسیر به لایه‌های ناآگاه می‌توان نزدیک شد و بین خطوط را در نظر گرفت. محتوای آشکار متن محتوای نهانی دارد از ضمیر ناآگاه و محتوای آن، چه پیشینی چه واپس‌رانده‌ها که خود را با تحریف‌ها و دگرگونی‌هایی در متن نشان می‌دهد، یک مثال بارز آن، تفسیر روان‌کاوانه‌ی فروید از رمان گرادیوا نوشته‌ی ینسن[۱] است که بر مبنای این داستان نویسنده را تحلیل کرد؛ البته باید دانست این مسئله کاملاً نسبی است، چون نویسنده در بستر یک ارتباط روشمند تحلیل مورد روان‌کاوی قرار نگرفته است.

این رویکرد نوعی آسیب‌نگاری هم می‌تواند باشد، مثلاً رنه لافورگ در کتاب شکست بودلر، روان‌نژندی شکست را استنباط می‌کند؛ یا ماری بناپارت در مورد محتوای آثار «ادگار آلن پو» موضوع زنان مقتول، ناتوان جنسی و ... را ناشی از مرگ مادر در دوران کودکی نویسنده برمی‌شمرد و مضمون آثار را با وقایع تاریخچه‌ی زندگانی او مرتبط می‌سازد. برخی از آثار فروید نیز به این رویکرد نزدیک هستند، مثلاً خاطره‌ای از کودکی لئوناردو داوینچی (۱۹۱۰) (Eine Kindheitserinnerung des Leonardo da Vinci)؛ یک خاطره‌ی کودکی از «شعر و حقیقت» که خاطره‌ای از گوته در پیوند با تاریخچه‌اش مورد تحلیل قرار می‌گیرد (eine kindheitserinnerung aus dichtung und wahrheit).

 

۲- روان‌کاوی متن فارغ از آفرینشگر آن به تعبیر بارت متن را مؤلف مرده دیدن؛ خود متن حاوی فضایی روان‌شناختی است که در کلام بازتاب یافته. ساختار ضمیر ناآگاه ساختاری زبانی است که با کلام نمود می‌یابد، اعم از تصویر، شنیداری، آهنگ، کلام، واژک، واژه، جمله و ... (تحلیل فروید پیرامون اسطوره‌ای چون ادیپوس از این زمره می‌تواند شمرده شود)؛ اینجا خوانش متن است مستقل از نویسنده‌ی متن. نگاه هرمنوتیک به‌ویژه گادامری که از افق‌های فهم سخن می‌گوید و متأثر از هایدگر و نگاه زبانی روانی است بسیار در اینجا محوریت می‌یابد (آثار ژان بلمن نوئل از این زمره است).

۳- روان‌کاوی مخاطب متن؛ که در آن مخاطب محور قرار می‌گیرد که چه اتفاق‌هایی در ضمیر ناآگاه او رخ می‌دهد و بازتاب‌های آن در آگاه چیست. مسئله‌ی پیشالذت (Vorlust) یا واپس‌رانده‌های ضمیر ناآگاه مخاطب که با همسازی (Identifisierung) با قهرمان متن برانگیخته می‌گردد و پاسخ می‌جوید، از مواردی است که در این حیطه مورد بحث قرار می‌گیرد. مقاله‌ی «افراد روان‌دردمند بر صحنه»[۲] نوشته‌ی فروید به این مسئله بیشتر پرداخته است.

۴-تلفیقی از موارد بالا؛ مثلاً در مورد متن هملت، فروید هم به خود شکسپیر و مثلاً شباهت نام فرزند درگذشته‌اش با نام هملت (همنت) پیش از نگاشتن این نمایشنامه و ... اشاره دارد و هم به متن و تحلیل ساختار روانی هملت و تعارض‌های ناآگاهانه‌اش.

در مواردی فروید اتوبیوگرافی را به‌مثابه یک موردپژوهی [Fallstudie(de.)= case study] از منظر روان‌کاوی تحلیل کرده است؛ مثلاً در مورد قاضی شربر که «توجهاتی روان‌کاوانه پیرامون یک مورد توصیفی خودزندگی‌نویسانه از پارانویا»[۳] در مورد کتاب اوست:

Schreber, daniel paul, (۱۹۰۳) denkwürdigkeiten eines nervenkranken

همچنین فروید نگاهی روان‌کاوانه در بسیاری از آثارش به تاریخ به معنای اعم آن که انسان‌شناسی، دین‌پژوهی و جامعه‌شناسی را هم شامل می‌شود، دارد؛ مثلاً توتم و تابو (۱۹۱۶) روان‌شناسی توده و تحلیل آن من من (۱۹۲۱)، ناخرسندی در فرهنگ (۱۹۳۰)، موسی و دین تک‌خدایی (۱۹۳۸).

 

در تحلیل روان‌کاوانه کدامیک می‌تواند محوریت بیشتری داشته باشد؟ به نظر نمی‌رسد اهمیت مؤلف در روان‌کاوی یا روان‌کاوی سوژه بیش از دیگر رویکردها باشد.

*باید گفت هریک جایگاه خودش را دارد، اما بعد از جریان پسامدرنیسم بحث متن، محوریت بیشتری گرفته و بیشتر به آن پرداخته می‌شود؛ واقعیت این است که در رویکرد روان‌کاوی که به طور اخص نگاه فرویدی است با مجموعه‌ای از این‌ها مواجه هستیم، در واقع روان‌کاوی متن تاریخی تلفیق همه‌ی این رویکردهاست، ما در آثار فروید این را می‌بینیم، مثلاً در تفسیر نقاشی‌های داوینچی زندگی او را هم لحاظ می‌کند، حتی صورت‌حساب‌های داوینچی را هم دیده است. یک نویسنده‌ی آلمانی به نام ینسن یک رمان می‌نویسد به نام گرادیوا که تجربه‌های روانی زیادی در آن وجود دارد؛ بعدها وقتی فروید این رمان را تحلیل می‌کند به روان‌کاوی آفرینشگر آن هم می‌پردازد، بعد با ینسن مکاتبه می‌کند و نشان می‌دهد که برخی از آن تحلیل هم درست بوده است (برای اینکه جزئیات آن را بدانید بهتر است به مقاله آن رجوع کنید). اما فروید مثلاً در مورد موسای میکل‌آنژ[۴] مجسمه‌ی موسی را بررسی کرده و هیجان و خشم مجسمه‌ی موسی را مورد مداقه قرار داده است؛ در تراژدی اودیپوس خود متن را بررسی می‌کند چندان به نویسنده آن نمی‌پردازد و آن را روان‌کاوی نمی‌کند که بخواهد بر پایه‌ی تاریخچه‌اش او را آنالیز کند؛ اما در همه‌ی آنچه را که نگاه می‌کند این است که می‌گوید ضرورت به وجود آمدن این‌ها چیست، اسطوره، افسانه، داستان؟ یکی از سازوکارهایی که ارائه می‌دهد برون‌فکنی است، یعنی آفرینشگر مسائل ناآگاه خود را برون می‌افکند. داستان‌هایی که تبدیل به اسطوره می‌شود رؤیاهای مشترک بشریت خوانده می‌شود. اسطوره با رؤیا با وهم و روان‌نژندی اشتراکی دارد، اینکه ما محتوای آشکار را می‌بینیم، باید با تفسیر آن به محتوای پنهان آن راه پیدا کنیم، یعنی یک چیز در آنجا نهفته شده است، در رؤیا همین‌طور است.

باید توجه داشت که در مسئله‌ی بیرونی آبجکتیو مطلقی وجود ندارد، یکی از تمایزهای روان‌کاوی با رویکردهای دیگر در روان‌شناسی همین است. بگذارید مثالی بزنم؛ شاید برخی استرس را از نگاه روان‌شناسی تعابیر کلی بکنند، اما در روان‌کاوی ما باید این‌ها را در خود فرد ببینیم، اینکه تعبیر آن فرد از استرس چیست. منظور از فرد در اینجا سوژه‌ی تجربه‌گر است، روایت را آن سوژه‌ی تجربه‌گر بیان می‌کند و برای همین ما باید بر آنچه که شما هم تأکید دارید، یعنی روان‌کاوی سوژه، تأکید کنیم. روان‌کاو یک بستری را می‌سازد تا او بتواند گذشته‌اش را به‌صورت نمادین (کلامی) بازسازی کند و مسئله باید از دیدگاه او نگریسته شود؛ شاید بتوان این دیدگاه را با مفهوم تروما نیز ارتباط داد، تروما به معنی زخم است، فروید این را در بافتار روان‌کاوی مورد بحث قرار داد و گفت یک رشته از حادثه‌ها از تحمل‌پذیری روان فراتر می‌روند و همان‌طور که اگر یک ضربه بافت ما را بشکافد و زخم کند، می‌گوییم ترومایی وارد شده است، اینجا هم پوسته‌ی محافظ روان را دچار آسیب کرده است.

 البته واژه‌ی تروما در تاریخچه روان‌کاوی فروید از مناظر گوناگون نگریسته شده، من اینجا بیشتر از منظر لغوی نگاه می‌کنم، وقتی چیزی از گنجایش روان شخص خارج می‌شود و نمی‌تواند آن را هضم کند و پاسخی بسنده به آن بدهد می‌گوییم تروما؛ این تروما می‌تواند برای انسان‌ها متفاوت باشد، یعنی یک حادثه الزاماً شاید برای همه تروما محسوب نشود، مثلاً شما واقعه‌ی گروگان‌گیری را در نظر بگیرید که یک واقعه‌ی پرتنش و پراضطرابی است، افراد گروگان‌ گرفته‌ شده این واقعه را به گونه‌های مختلفی تجربه کرده‌اند، برای همین روایت‌های آن‌ها می‌تواند متفاوت باشد، یا آن اتفاقاتی که برای آن‌ها خاص‌تر بوده بر نوع روایت آن‌ها تأثیر می‌گذارد، مثلاً در مورد اتفاقی مثل زندان و شکنجه؛ برخورد نلسون ماندلا در مقابل شکنجه با مبارزی دیگر ممکن است متفاوت باشد، برخورد ماندلا نهایتاً به رهبری او منجر شد، اما ممکن است شکنجه، ساختار روانی عده‌ای دیگر را در هم بشکند؛ در واقع در این آدم‌ها از قبل هم تاریخچه و ساختار روانی مستعد وجود داشته است. با توجه به این مسئله، وقتی فرد دارد یک اتفاق را روایت می‌کند، این مسئله از نگاه آن فرد باید دیده شود، با توجه به ساختار شخصیتی‌اش که در طول تاریخچه زندگی‌اش ساخته شده، حالا دارد آن واقعه را تجربه می‌کند.

 

روان‌کاوی متن تاریخی که توسط یک پژوهشگر نوشته می‌شود بی‌شک با روان‌کاوی متن ادبی متفاوت است، چون در ادبیات نویسنده دانای کل است اما در متن تاریخی نویسنده یک ناظر است؛ البته این در مورد همه‌ی متون تاریخی صدق نمی‌کند، مثلاً در خاطرات، ما با دانای کل مواجه هستیم اما در یک متن پژوهشی این‌گونه نیست؛ بنابراین، برخورد روان‌کاوانه با یک متن تاریخی چطور باید صورت گیرد؟

* تفاوتی که بین ادبیات و رخداد تاریخی هست این است که در بحث‌های ادبی و هنری آفرینش‌های درونی پررنگ‌تر است، اما متن‌های تاریخی گزارشی است از تجربه‌ی روانی فرد که پایی در واقعیت بیرونی دارد. این نکته را هم مدنظر داشته باشید که مورخ خنثی به مفهوم روان‌کاوی نمی‌توانیم داشته باشیم، یعنی آن نویسنده، تاریخچه و ضمیر ناآگاهی دارد که بر او اثرگذار است، آن رخداد اثراتی را بر روی فرد گذاشته، آن رخداد می‌تواند با تاریخچه‌ی آن فرد پیوند داشته باشد. در اینجا بهتر است روی مفهوم انتقال تأکید کنم، یعنی بازیگران تاریخی ممکن است برای آن نویسنده انتقال‌های روانی را از ابژه‌های گذشته از کامینه‌های نخستینش به همراه داشته باشند که موجب شود آن حس‌هایی که به آن تاریخچه و به آن موضوع‌های نخستین داشته به‌صورت ناخودآگاه به اکنون انتقال یابد. اینجاست که این حس‌ها در نگارش آن‌ها بروز می‌کند و مورخی فردی را دیکتاتور می‌نامد و در ستایش دیکتاتور می‌نویسد و دیگری علیه او می‌نگارد. در مورد این مورخان ما باید بکاویم که مسئله‌اش در تاریخچه با پدر چگونه بوده است. مورخانی بودند که نگاه‌های آنارشیستی داشتند و به نوعی تخریب‌گرایانه به مسئله نگاه می‌کردند و این باعث شده برخی از مسائل را اصلاً نبینند. خیلی وقت‌هاست که این جانب‌داری‌هایی که به مورخ نسبت داده می‌شود آگاهانه و عامدانه نبوده است، نظام روانی بر اساس ضمیر ناآگاه فرد چیزهایی را نمی‌بیند، چیزهایی را حذف و سانسور می‌کند و خیلی از چیزها را پررنگ می‌بیند.

 اما نکته این است، به تعبیری می‌گویند آنچه نوشته نشده، اتفاق نیفتاده است، متن است که آنچه را اتفاق افتاده است تبدیل به رخداد می‌کند؛ این رخداد صرفاً یک رخداد بیرونی نیست، رخدادی است که در تجربه‌ی روانی آن فرد وارد عرصه‌ی نمادین و کلام می‌شود. البته رولان بارت (۱۹۸۱) در گفتمان تاریخی به این موضوع اشاره می‌کند، در روایت و تاریخ در هر دو کنش زبانی هست. وایت هم (hyden white) در فراتاریخ، روایت تاریخی را مساوی روایت داستانی می‌داند؛ در این نگاه‌ها بر شباهت بیشتر تأکید می‌شود.

 

اگر بخواهیم نویسنده را به کناری بنهیم و متن را روان‌کاوی کنیم چگونه انجام می‌شود؟

اگر از آفرینشگر بگذریم و بخواهیم متن را روان‌کاوی کنیم مهم این است که ما متن را چگونه می‌خوانیم. به تعبیر وایت، حقیقت تاریخی ثابت نیست، برحسب گفتمان‌ها تغییر می‌پذیرد. تاریخ چون برساخته‌های داستان‌مانند به شخصیت‌ها یا رویدادهایی می‌تواند اهمیت دهد یا آن‌ها را ناچیز بشمرد، زنجیره‌ی رویدادها به‌خودی‌خود واجد معنا نیست، گذشته‌ی تاریخی به تاریخ نگاشته‌شده ترجمه می‌شود. در برخی تفسیرها، تولید متن با بازخوانی متن‌های حافظه‌ای مرتبط است و تولید متن دیالوگی بین متن‌هاست.

 

پس در اینجا روان‌کاوی مخاطب اهمیت پیدا می‌کند.

بله، چون در نگاه روان‌کاوانه نمی‌توانیم متن را یک ابژه بیرونی و خنثی در نظر بگیریم، مفسر را نمی‌توانیم در خوانش متن حذف کنیم، شاید بتوان مؤلف را با نگاه بارت بگوییم مرده، اما قرائت‌ها را نمی‌توانیم نادیده بگیریم، تفسیرها اهمیت دارد. پسافرویدی‌هایی چون خانم بناپارت بحث سایکوپاتولوژی یعنی آسیب‌های روانی فردی را از تاریخچه‌ی نویسنده بیرون می‌کشند، اما در اینجا خوانش دیگر کاری به زندگی آن فرد، تاریخچه‌ی او و نظایر آن ندارد، می‌گوید من این متن را مستقل از آفرینشگر حلاجی می‌کنم. اینجا خوانش‌ها وجود دارد و نمی‌توان آن را حذف کرد، مثلاً متن هملت را در نظر بگیرید، فروید بر اساس متن، هملت را آنالیز می‌کند، لکان هم این کار را می‌کند، ژیژک هم این کار را می‌کند، ولی شاید یکی هملت را در ساختار روانی هیستریک ببیند یکی در ساختار وسواس، هر دوی این‌ها از یک متن استنباط شده اما خوانش‌ها چند گونه است. البته همان‌طور که گفتم جاهایی فروید به آفرینشگر هم می‌پردازد، مثلاً به این مسئله می‌پردازد که شکسپیر در زمان نوشتن این متن، فرزندش با نام همنت مرده بود، که به نوعی به روان‌کاوی نویسنده بازمی‌گردد. ولی در خوانش اسطوره‌ها، کارهای فروید، علل روان‌تحلیل‌گرانه‌ی اثرگذاری‌شان بر مخاطبان نیز بررسی می‌شود.

 

به روان‌کاوی اسطوره توسط فروید اشاره داشتید؛ اسطوره و تاریخ با هم پیوند نزدیکی دارند، آیا از طریق روان‌کاوی اسطوره‌ها می‌توان ملتی را که اسطوره‌ی مشترک، زبان مشترک و فرهنگ مشترک دارند را روان‌کاوی کرد؟

حتی فراتر این هم می‌توان پیش رفت، از ویژگی‌های روان‌کاوی فرویدی جهان‌شمول (universal) بودن آن است، می‌توانیم تحلیل‌های روان‌کاوانه‌ی جمعی داشته باشیم، مثلاً بحث عقده‌ی ادیپ یا پدرکشی را در اسطوره‌های فرهنگی ملل مختلف می‌بینیم، این‌ها مشترکات اسطوره‌ها و فرهنگ‌ها هستند که نشان از ویژگی‌های جهان‌شمول بشری دارد. حالا می‌توان در داخل یک ملت هم دنبال منشی ملی national character گشت، ولی بحث چالش‌برانگیزی است، برخی کوشیده‌اند با یک رشته مطالعات تاریخی به ویژگی‌های مشترک در یک ملت برسند؛ البته اینجا بیشتر بحث‌های روان‌شناختی وارد می‌شود، یعنی الزاماً بحث روان‌کاوی و ضمیر ناآگاه نیست، روش‌شناسی، روان‌شناسی اجتماعی و بین‌فرهنگی نیز مطرح می‌گردد.

 

آیا می‌توان روان‌کاوی را در سطح اجتماع به کار برد؟

بله قطعاً، اصلاً یکی از ویژگی‌های روان‌کاوی این است که دادوستد بسیار قوی با رشته‌های همسایه ازجمله انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی، فلسفه و نظایر این‌ها دارد. خود فروید هم روی این مسئله کار کرد، از توتم و تابو بگیرید که مطالعات انسان‌شناسانه در آن خیلی پررنگ است تا در کتاب ناخرسندی در فرهنگ که ترجمه‌ی خوبی هم از آن شده است (ترجمه محمد مبشری نشر ماهی که از آلمانی ترجمه کرده است) و یا روان‌شناسی توده و تحلیل آن، من و بسیاری مقاله‌های دیگر؛ یعنی خاستگاه‌های تاریخی و اجتماعی را با هم می‌بیند. اما باید تأکید کنم که چیزهایی همچون ساختار روان، ضمیر ناآگاه، کلام و ... اگرچه همسانی‌هایی بنیادین دارند، ولی می‌توانند نمودهایی متفاوت بر پایه‌ی تفاوت‌های فرهنگی بیابند.

فروید بر این باور است بسیاری از مسائل که در تاریخچه‌ی فردی در جهان روان رخ می‌دهد در روند تاریخ جمعی این‌گونه گردیده است و در دوره‌های نامتکامل‌تر واقعیت بیرونی بوده است، نظیر اضطراب اختگی. این واقعیت‌های پیش‌تاریخی حفره‌های واقعیت فردی را پر می‌کنند، چنانچه به تعبیر فروید تخیل‌های آغازین (Urphantasien) این‌گونه هستند.

 

مسئله‌ی دیگر روان‌کاوی شخصیت‌های تاریخی است. بیشتر پژوهش‌های حاصل در روان‌کاوی تاریخی بیشتر بر روان‌کاوی شخص به‌عنوان ایفاگر نقش تاریخی (همانند آنچه که اریکسون در باب لوتر جوان نوشت، «لوتر جوان: مطالعه‌ای در روان‌کاوی و تاریخ») و یا بر روان‌کاوی اجتماعی متمرکز بوده است (همچون آنچه که یونگ در کتاب جزم‌اندیشی مسیحی و جستاری در مذهب، روان‌شناسی و فرهنگ) انجام داد که البته این‌ها در حوزه‌ی مطالعات در جهان است، در ایران این رویکرد بسیار نادر و البته ناقص است، اما معدود آثاری هم که دیده می‌شود بیشتر بر روان‌کاوی فرد تکیه دارند همچون کتاب آشوب احمد بنی‌جمالی که به بررسی شخصیت مصدق پرداخته است. کارهایی هم که حتی به اسم روان‌شناسی شخصیت‌ها منتشر می‌شود بیشتر بررسی شخصیت هستند تا روان‌شناسی آن‌ها. روان‌کاوی شخصیت تاریخی چه جایگاهی در این رشته می‌تواند باز کند؟

 

یقیناً نگاه‌های روان‌پژوهانه (روان‌کاوانه، روان‌شناسانه و ...) به افراد تاریخ‌ساز بسیار اهمیت دارد، این مسئله در تحلیل رخدادهای تاریخی خیلی غایب است. معمولاً در بررسی یک واقعه تمام شرایط جغرافیایی، اجتماعی، سیاسی دیده می‌شود، اما به شخصیت فرد توجه نمی‌شود، فراموش می‌کنند که آن فرد یک انسان است، یک ساختار شخصیتی دارد، مهره که نیست. البته بحث روان‌شناسی یک فرد خیلی مشکل است و روان‌کاوی او به‌مراتب سخت‌تر، چون به تجربه‌ی او از تاریخچه‌اش در بستر روان‌کاوی دسترسی نیست. در روان‌کاوی فرد می‌آید به مدت چند سال با تداعی‌های آزادش آنالیز می‌شود، اما مطالعه‌ی یک شخصیت، یک مطالعه‌ی دست‌چندم است؛ ازاین‌جهت، بر متقن بودن آن نمی‌توان چندان تکیه کرد، بیشتر فرضیه است، اما یقیناً یافته‌های قابل توجهی را می‌شود دید؛ اریکسون این کار را روی هیتلر، لوتر و گاندی انجام داد. در متون ایرانی این رویکرد وجود ندارد واقعاً باید بر روی شخصیت‌های تاریخی این پژوهش‌ها صورت بگیرد.

 

شما یکی از تمایزهای روان‌کاوی با رویکردهای دیگر در روان‌شناسی را تأکید روان‌کاوی بر سابجکتیویتی عنوان کردید، دیگر تمایزها را باید در کجا جست‌وجو کرد؟

روان‌شناسی تاریخ از ابزارهای دانش روان‌شناسی و روش‌های آن و مفاهیم علمی و کاربستش برای تحلیل تاریخ به‌صورت یک کل یا شخصیت‌های تاریخ به‌عنوان یک موردپژوهی case-study یاری می‌جوید، ولی محوریت روان‌کاوی تاریخ بر بُعد نقش ضمیر ناآگاه و پویشگری‌های ناآگاهانه فردی (انتوژنتیک) و نوعی (فیلوژنیک) در بستر تاریخ است. در روان‌شناسی دو شاخه‌ی روان‌شناسی سیاسی و اجتماعی در سطح آکادمیک مطرح است که روان‌شناسی تاریخی ذیل آن‌ها قرار می‌گیرد، درحالی‌که می‌تواند یک شاخه‌ی تخصصی باشد، مثلاً یکی از بحث‌های روان‌شناسی سیاسی (Political Psychology) شخصیت‌شناسی رهبران سیاسی است.

 

 آیا کتاب‌هایی هم با این موضوعات نوشته شده است؟

کتاب خیلی خوب در زمینه‌ی روان‌کاوی سیاسی، کتاب اقتدار ریچارد سنت که آقای باقر پرهام آن را ترجمه کرده و نشر شیرازه آن را منتشر کرده است؛ در این کتاب جنبه‌های تاریخی به‌خوبی لحاظ شده است. دکتر تهرانی که از اساتید جامعه‌شناسی است کتابی به نگارش درآورده به اسم علل استبداد در ایران که نگاهی روان‌کاوانه به این مسئله دارد.

 

چه باید کرد که ابتدا (نه بیشتر!) این پیوند میان این رشته‌ها به وجود بیاید؟ در کشورهای دیگر این پیوند به چه میزان است؟

باید مطالعات میان‌رشته‌ای افزایش پیدا کند و دانشجویان علوم انسانی به خواندن رشته‌های دیگر تمایل پیدا کنند؛ باید گرایش‌هایی ایجاد شود که اساتید این دو رشته بتوانند این پیوند را ایجاد کنند. آنچه من در اروپا دیدم (به طور خاص در آلمان) این بود که دانش‌آموخته‌های رشته‌های مختلف علوم انسانی می‌توانستند در طول سال‌ها در آموزش‌های روان‌کاوی شرکت کنند، مثلاً در هامبورگ دکتر پاتسینی که مدرس معروفی است و از بنیان‌گذاران کالج روان‌کاوی آلمان psychologisches Kolleg  است در دانشگاه تاریخ هنر درس می‌دهد؛ او سال‌هاست در زمینه‌ی روان‌کاوی فرویدی-لکانی کار کرده و پدیدآورنده‌ی مقاله‌ها و کتاب‌های معتبری در این حوزه است؛ یا دکتر لیست (Eveline List) مورخ روان‌کاو در وین. باید توجه داشته باشید که رشته‌ی روان‌کاوی چندان آکادمیک نیست، بیشتر کسی که اشتیاق دارد وارد مطالعه‌ی این حوزه می‌شود. نکته‌ی عمده اینجاست که فضای دیالوگ بین دانش‌ها در روان‌کاوی خیلی مطرح است، بسیاری از شاگردان فروید که صاحب نظریه هستند در رشته‌های مختلف تاریخ، انسان‌شناسی، فلسفه، جامعه‌شناسی، ادبیات و ... مطالعه می‌کردند و با پژوهش‌های خود به غنای این علوم افزودند؛ برای همین باید این دیالوگ فراهم شود، البته دیالوگی پویا.

 

یک سؤال خارج از موضوع بپرسم و بحث را به پایان ببرم. آیا شما عمدی در به کار بردن ناآگاه به جای ناخودآگاه دارید؟

عمد من در به کار بردن ضمیر ناآگاه این است که «خود» در اصلِ واژه وجود ندارد، فروید واژه‌یdas Unbewusste را به کار برده، واژه‌ی Selbst که همان self انگلیسی است در آن وجود ندارد و ممکن است آن را متبادر کند. ریشه‌ی این واژه از Wissen آلمانی به معنای دانستن است که در فارسی نیز ویستا به معنای دانا را از همین ریشه داریم. Un پیشوند منفی‌ساز است، در انگلیسی و در فارسی هم «انا» بوده است (مثلاً در آناهیتا). فروید با این اصطلاح‌سازی، اصطلاح unterbewusst (زیرآگاه) را در زبان آلمانی به چالش کشید که بحثش مفصل است.

 

 

ارجاعات:


[۱]-  Freud, s. , (۱۹۰۷ [۱۹۰۶]) , Der Wahn und die Träume in W. Jensens Gradiva

[۲]Freud, s. , (۱۹۴۲ [۱۹۰۵-۶- ([Psychopathische Personen auf der Bühne

[۳] - Freud, s. , (۱۹۱۱ [۱۹۱۰])  Psychoanalytische Bemerkungen über einen autobiographischbeschriebenen Fall von Paranoia (Dementia paranoides)

[۴] - Freud, s. , (۱۹۱۴) Der Moses des Michelangelo