فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: همایش روز جهانی فلسفه با موضوع «معنویت و حکمت» با همکاری مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفه و انجمن حکمت و فلسفهی ایران ۲۵ آبانماه در مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفه برگزار شد. مهمانان این همایش «غلامحسین ابراهیمیدینانی» با موضوع «ارتباط حکمت و معنویت» به ریشهی معنویت که از معنی آمده است، پرداخت و گفت: معنی در «زبان» ظاهر میشود و در «حکمت». «رضا داوریاردکانی» از دیگر مهمانان این همایش با موضوع «حکمت و معنویت از دید فلسفی» به این سخن پرداخت که حکمت یک اختلاف بزرگ با فلسفه دارد، بدین معنا که فلسفه برای اهلش است، فلسفه بحث و نظر است، یعنی قابل چونوچراست، قابل رد و اثبات است؛ لذا نظر را از فلسفه نمیشود گرفت، اما بحث را از حکیم میتوان گرفت. «عبدالحسین خسروپناه» رئیس مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفه نیز از دیگر میهمانان بود که با موضوع «مبانی حکمی معنویت از منظر ملاصدرا» به بیان سخنان خود پرداخت و عنوان داشت که اگر نگاه و نگرش انسانها به عالم و آدم بر اساس مبناهای ششگانهی صدرایی قرار گیرد این شخص حکیم است، زیرا این نگرش از علم لدنی آمده است و این نگرش حکیمانه باعث میشود شناخت آیهای به جهان داشته باشد و جهان نشانهی حق تعالی خواهد بود.
مصطفی محققداماد: معنویت در الهیات اسلامی عنصر اصلی دینداری است
بحث امروز بنده «جایگاه معنویت در الهیات اسلامی» است و میخواهم به این موضوع از بُعد دینی و قرآنی بپردازم. در این فرصت کوتاه به ۲ پرسش نیز پاسخ خواهم داد، اول اینکه «آیا از نظر الهیات اسلامی مراد از معنویت صرفاً تقید به احکام شریعت است؟» بدین معنا که اگر کسی به تمام اعمال عبادی عمل کند و رفتار اجتماعی خود را مطابق با مقررات شریعت قرار دهد آیا مصداق یک شخص معنوی است؟ و همچنین «آیا مراد از معنویت همان اخلاق است، یعنی کسی که متخلق باشد او فردی معنوی است؟»
در پاسخ به هر ۲ سؤال باید بگویم، مطالعه در ادبیات الهیات اسلامی نشان میدهد که اینطور نیست. به نظر میرسد قبل از ورود به بحث به تعریف معنویت باید بپردازیم. به نظر بنده معنویت در الهیات اسلامی چیزی است که ما میتوانیم آن را عنصر اصلی دینداری قرار دهیم. از نظر الهیات اسلامی، هدف اساسی برای بعثت انبیای الهی همان (معنویت) است.
در قرآن مجید و سایر منابع اسلامی تعبیرات بسیاری داریم که افرادی عامل به شریعت چون فاقد آن عنصر و راز اساسی دینداری هستند مورد نکوهش قرار گرفتهاند؛ به طور مثال در سورهی ماعون میخوانیم: «أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ، فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ، وَ لایَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ، فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ، الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ سَاهُونَ، الَّذِینَ هُمْ یُرَاءُونَ، وَ یَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ»؛ یعنی شکل صلات (نماز) را توجه دارند، اما به راز آن بیتوجه هستند و قرآن از آنها بهعنوان ساهون تعبیر کرده است، یعنی معرفت ندارند.
در سورهی مبارکه فرقان آیه ۷۳ در صفت عباد رحمان میگوید: «و الَّذينَ إِذا ذُکِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْيَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْياناً»؛ یعنی عباد رحمان کسانی هستند وقتی آیات خداوند را به آنها متذکر میشوند بر زمین میافتند -که کنایه از بر زمین و خاک افتادن برای عبادت است-؛ در این آیه به طور صریح ذکر میکند عبادت بدون اهتمام به یک عنصر اصلی عبادتی کورانه و کرانه است. حال سؤال این است که عبادت کورانه و کرانه چیست و عبادت غیرکورانه و کرانه کدام است؟ اینجا عنصری وجود دارد که در فقدان آن عنصر عبادت کورانه و کرانه میشود، آن عنصر راز و رمز و گوهر اصلی «دینداری» است.
فقدان آن گوهر اصلی چه اثری میتواند داشته باشد؟ دو نوع میتوان تفسیر کرد؛ یکی اینکه انسان عنصر اصلی را در عبادت پیدا نمیکند و اگر ما آن عنصر اصلی را در عبادت پیدا نکردیم و دیندار شدیم، خطرش از بیدینی خیلی بدتر است (این سخن من نیست سخن قرآن است). در سورهی اسراء آیه ۸۲ میگوید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَ رَحْمَهٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ»؛ یعنی قرآن موجب شفا و رحمت است، اما «وَ لاَیَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا»؛ یعنی اگر کسی آن گوهر را نداشته باشد (که قرآن از آن تعبیر کرده به ظالم و تاریک) خسارتش روز به روز بیشتر میشود؛ اینطور میتوان گفت که دین مایهی بدبختی او میشود، بهصراحت این آیه، دین چاقوی دوپهلو میشود؛ اگر درست درک شود انسان را به اعلیعلیین میرساند و اگر کج اندیشیده شود نه تنها بیاثر نیست، بلکه آدمی را در سیر نزول به اسفلالسافلین میرساند.
امام فخرالدین رازی در تفسیر کبیر خود که نام دیگرش مفاتیح الغیب است در ذیل آیهی «وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ»، میگوید سالها در معنی خُسر مانده بودم، یک روز از بازار میگذشتم که دیدم یخفروشی فریاد میزند: «آهای مردم بیایید و یخ مرا بخرید اگر نخرید من در خُسر قرار میگیرم»، آنجا فهمیدم که خُسر یعنی آن چیزی که انسان از مایه از دست بدهد و روز به روز از مایهاش کم شود.
به هر روی، خسران یعنی انسان روز به روز به عقبتر برمیگردد، پس لازم است آن گوهر را بیابیم.
قرآن تعبیر دیگری دارد که از «مرض» اسم میبرد: «وَ أَمَّا الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ فَزادَتهُم رِجسًا إِلى رِجسِهِم»؛ یعنی کسی که با قلب مریض حرکت کند و آن گوهر دینداری را نداشته باشد رجس روی رجس جمع میشود.
جالب است خود قرآن با کمال صراحت میگوید که دینی که درست فهمیده نشود مرض را زیاد میکند، دینی که کجاندیشانه است. از نظر قرآن بیان میکنم، فضیلت بیدین ازاینجهت بسیار بیشتر از دیندار است که بدون آن گوهر دینداری باشد؛ و این موضوع را نیز مولوی خوب فهمیده است که میگوید: «زانک از قرآن بسی گمره شدن / زان رسن قومی درون چه شدند/ مر رسن را نیست جرمی ای عنود / چون ترا سودای سربالا نبود»؛ و معتقد هستم که بهترین درک را مولوی در اینجا داشته است، میگوید: «از خدا میخواه تا زین نکتهها / درنلغزی و رسی در منتها».
عنصر اصلی در الهیات اسلامی
حال آن رازی که من میگویم، چیست که قرآن از آن به «حبلالله» تعبیر کرده است؟ من میخواهم این تعبیرات را جمع کنم تا نتیجه حاصل شود، تعبیراتی که قرآن در این باره دارد: «حبلالله» به معنی ریسمان خدا و «عروهالوثقی» به معنای دستگیرهی محکم است.
جنایاتی در طول تاریخ در ادیان روی داده است که پیش از دین نبود، به طور مثال، در اسلام جنایاتی اتفاق افتاده است که در پیش از آن سابقه نداشته است، مثل فاجعهی کربلا.
درک من این است که عنصر اصلی از نظر الهیات اسلامی -اولاً در قرآن کلمهی معنویت نیامده است، ولی چیزهایی آمده است که میخواهد آن را بیان کند- و در قرآن، «معرفت و ایمان به غیب» است.
یک انسان وقتی خودش را به ساحت مقدس متافیزیک یعنی به ساحت مقدس یک منبع میبیند، این میشود معنویت؛ وقتی قبول میکند که این جهان یک جهان دیگری دارد و آن عالم غیر این جهان است و در واقع این جهان، جهان شهود آن است و خودش را متصل به آن ساحت میبیند، این راز دینداری است. فرد اگر تمام اعمال را انجام دهد اما این معرفت را نداشته باشد او راز دینداری را گم کرده است و لذا در آغاز قرآن مجید میآید: «الذین یؤمنون بالغیب». به نظر بنده این تجربه به عالم غیبی آن معنویت در الهیات اسلام است.
تفاوت بین یک دیندار و غیردیندار چیست؟ غیردیندار تمام هستی را همین عالم محسوس میداند (به قول ابنسینا در اشارات، کسی که وجود را در محسوس خلاصه کند مؤمن به غیب نیست) و مؤمن به غیب دیندار است. «الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون في خلق السموات و الأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا» این اتصال در قیام، قعود، خوابیدن و غیره است؛ یعنی کسی که در همه حال خودش را متصل به عالم غیبی بداند دیندار است؛ عنصر معنویت نیز همین است.