فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: کتاب «فلسفه ارتباطات»، گردآوری مجموعه مقالاتی است که در اولین همایش تخصصی فلسفه ارتباطات در آتنِ یونان توسط اندیشمندان این حوزه ارائه شده است. این کتاب دوجلدی است و به گفتهی مترجمان آن، جلد دوم آن با ۲۲ مقاله قرار است برای نمایشگاه کتاب سال ۹۵ آماده شود. گردآورندگان این مقالات، «کنستانتین بودوریس» و «جان پولاکاس» و مترجمان آن «غلامرضا آذری» و «حسین کیانی» است. به بهانهی این کتاب که در واقع اولین متن درسی در حوزهی فلسفهی ارتباطات است به سراغ یکی از مترجمان (آذری) که محقق و پژوهشگر در حوزهی علوم ارتباطات و عضو هیئت علمی این رشته است، رفتیم و دربارهی کتاب با او به گفتوگو پرداختیم که در ادامه میآید.
در ابتدا بگویید که فلسفهی ارتباطات در جهان از چه سالی و با رویکرد تخصصی کدام اندیشمند در حوزهی علوم ارتباطات مطرح شد و در ایران از چه زمانی شروع شد (گویا دکتر علی سمیعی سالها پیش این بحث را تحت عنوان «مبانی فلسفی ارتباطات» تدریس میکردند)؟
برای پاسخ به این پرسش اجازه بدهید از خود کتاب شروع کنم. کتاب فلسفهی ارتباطات مجموعه جستارهایی است که در اولین همایش تخصصی فلسفهی ارتباطات که در آتن برگزار شد به چاپ رسیده است. لازم به ذکر است که این کتاب در دو جلد ارائه خواهد شد که اولین جلد آن ترجمه شد و در اختیار علاقهمندان این حوزه قرار گرفت و دومین جلد از این مجموعه نیز بهزودی وارد حوزهی نشر خواهد شد.
فلسفهی ارتباطات از آغاز زندگی بشر وجود داشته است، اما اگر بخواهیم به شکل آکادمیک یا دانشگاهی آن اشاره کنیم به دورهی سقراط بازمیگردد. اینکه این مبحث در ایران از چه زمانی آغاز شد، توسط گروهی که تاریخ ویل دورانت را ترجمه کردند و کسانی مثل «احمد آرام» و «عزتالله فولادوند» -در کتاب پوپر اشاراتی داشتند- این امر صورت پذیرفت و خیلی گذرا در ترجمههایی که از «کارل یاسپرس» و دیگران در ایران داشتیم نیز این بحث مطرح بوده است، همچنین در ترجمههای چپ غربی نیز ما با این مبحث مواجه میشویم، تا زمانی که درسی با عنوان «فلسفه نظریههای ارتباطات» به دکتر «علی سمیعی» در دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات سپرده میشود (بنده هم افتخار شاگردی ایشان را در آن سالها داشتم).
اما منبعی که دکتر سمیعی تدریس میکردند «چیستی علم» تألیف «آلن چالمرز» ترجمهی سعید زیباکلام بود و چون این کتاب منبع مناسبی برای درس فلسفهی ارتباطات نبود، از همان زمان (۱۴ سال پیش) به این فکر بودم که منبع مناسبی پیدا کنم، ازاینرو در منابع خارجی شروع به مطالعه کردم.
همچنین چند سال پیش در دانشکدهی صدا و سیما به همت «سید حسن حسینی» و دیگر استادان این حوزه عنوان «فلسفه رسانه» را مطرح کردند که هنوز هم فکر میکنم بر سر اینکه چنین رشتهای تأسیس شود یا خیر، موافق و مخالفانی دارد. در این باره یک سلسله کارگاهها و بحثهای آزاد نیز برگزار شد. بعد از این نیز انجمن حکمت و فلسفه که زیر نظر مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفه است، یک سلسله بحثهایی راهاندازی کردند که با دعوت از دکتر دینانی به این موضوع پرداخته شد، اما ایشان بیشتر از زاویهی «ربط» (Relevance) به فلسفه پرداخت نه ارتباط (Communication). حتی کسانی مانند شاپور اعتماد در بحث فلسفهی تکنولوژی کار کردند، ولی این مبحث با اصل موضوع فلسفه ارتباطات تداخل پیدا میکرد. از آنسو دانشکدهی صدا و سیما راهی را رفت که به مقصد نمیرسید، زیرا پیش از اینکه «فلسفهی ارتباطات» تدریس شود به سراغ «فلسفهی رسانه» رفتند. به نظر بنده تا ما در بحث فلسفهی ارتباطات به بلوغ فکری لازم نرسیم بحث فلسفهی رسانه که زیرشاخهای در واقع از فلسفهی ارتباطات است، نتیجهی لازم را نخواهد داشت.
از زمانی که در این بحث به دنبال منبع مناسب بودم کتابهای زیادی را مطالعه کردم؛ دیدگاههای فلسفی ارتباطات «کارل شراگ»؛ رویکرد معرفتشناختی به نظریهی ارتباطات از جیمز اندرسون یا کتاب فلسفهی علم و نظریهی ارتباطات «چارلز پاویت» ازجمله کتابهایی بود که مطالعه کردم و اگرچه فرصت مناسب برای ترجمه و چاپ این کتابها دست نداده است، اما سر کلاسهای نظریهی ارتباطات اغلب دانشگاهها به دانشجویانم برای مطالعه و تحقیق معرفی کردهام؛ زیرا معتقد هستم دانشجوی رشتهی ارتباطات باید فلسفه، تاریخ و نظریهی ارتباطات را خوب بشناسد و اگر فلسفه و تاریخ ارتباطات را درست و منظم نخواند، نمیتواند نظریه را خوب درک کند. همچنین تا بحث نظریهها خوب درک نشود دانشجو نمیتواند در بحث روش شناسی خوب عمل کند و موفق باشد. در واقع همان دغدغههایی که من همیشه داشتم: آشنایی با مفاهیم کلیدی دکترین (آموزه)، پارادایم (سرمشق)، اَپروچ (رویکرد)، مدل (الگو) و متد (روش) برای درک یک نظریه لازم است تا فهم یک مکتب حاصل شود.
اگر مسیر آموزش این مثلث فلسفه، تاریخ و نظریه درست طی نشود نتیجهی مطلوبی به دست نخواهد آمد و همچنان دانشجویان به رونویسی و کپی کردن میپردازند و اساتید به چند پژوهش نهچندان تأثیرگذار در این حوزه (علوم ارتباطات) میپردازند و مطالعات جدی و بنیادی صورت نمیگیرد. میبینید که امروز برخی از دانشجویان و نویسندگان از روی یادداشتهای هم کپیبرداری میکنند و چون ذهنها نظم پیدا نمیکند خیلی اتفاق خاصی در این عرصه نمیافتد. تمام این مسائل انگیزهای شد تا ما به سراغ ترجمهی این کتاب برویم.
در صحبتها اشاره به نشست دکتر دینانی در حوزهی فلسفه ارتباطات در مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفه داشتید که گفتید بیشتر در موضوع «ربط» بود تا «ارتباطات»، در این باره کمی توضیح میدهید؟
بله، در این جلسه در واقع استاد دینانی دربارهی «فلسفهی ربط» سخنرانی کردند؛ ربط ما با خدا، ربط ما با زمین، آسمان و طبیعت. چون کلمهی ربط واژهای است که در انگلیسی معادل Relevance قرار میگیرد، استنباط بنده این بود. در واقع این نشست از نظر من جلسهای عادی بود و تخصصی و فنی نبود.
در آرای کلمنت و دیدگاه گنوسی در نگاه به نظریهی لوگوس نوعی اسطورهانگاری دیده میشود؟ آیا این نوع نگرش در مباحث فلسفی که در مورد حقیقت هستی سخن میگوید تناقض ایجاد نمیکند؟
کلمنت نیز جزو اندیشمندانی است که در این مورد زیاد کار کرده است. آوردن یک نظریه به این معنا نیست که کامل و بینقص است -در واقع از نظر من این ترجمه محور جهانی است-؛ یک زمان ما نظریهای را قبول داریم و یک موقع نیز نظریه را رد میکنیم، زمانی که برای بیان یک مبحث به نظریه ارجاع میدهیم به معنی قبول یا رد صرف آن نیست، برای توضیح یا تبیین موضوع است؛ ازاینرو مطرح کردن یک نظریه به معنی شاخص بودن آن فرد در آن رشته نیست.
لازم به ذکر است که آرای او نیز یکی از مباحثی است که در این کتاب مطرح شده است و دیدگاه وی به معنی یک نظریهی بنیادی در بحث فلسفهی ارتباطات نیست. یکی از نگاههایی که به فلسفهی ارتباطات در دنیای معاصر وجود دارد نگاه لوگوس یا کلاممحوری است که اسطوره و متن، مرکز بسیاری از کانونهای بسطیافته است که هریک توازنهایی را در شکلگیری به بحثهای معادل در خصوص نقد تکنولوژی ایجاد میکنند؛ و امروزه نیز در دانشگاههای امریکا، فرانسه، انگلستان و حتی آلمان خیلی باب است و بعد از دورهی هگلی این موارد و توازنها اغلب دیده میشود.
همچنین عدهای که در واقع موافقان کلمنت هستند اعتقاد دارند چالشهای بلاغی کلمنت میتواند روی اسطورهنگاری مؤثر باشد. عدهای نیز هستند که اعتقاد دارند دیدگاههای تناقضآمیز وی هنوز نتوانسته آنطور که شایسته و بایسته است بحث اسطورهشناسی و اسطورهنگاری را کامل کند.
از نظر شما بحث ارتباطات در ایران «گفتوگوی» باختینی است یا «تکگویی» کلمنت؟
هرگز نباید آن چیزی را که در ادبیات مغربزمین مطرح میشود به جامعهی ایران تعمیم بدهیم. باختین در اوکراین و شهر اودسای اوکراین پرورش پیدا میکند. درست است که مکتب باختینی ملازمات و شاخصهایی را برای گفتوگو و درک متقابل مطرح میکند، اما باید توجه داشته باشیم که باختین نویسنده، استاد و تحلیلگر رمان بوده است و ثانیاً یک نگاه کارناوالی به تمام مسائل زندگی بشر داشته است، در نظر وی زندگی را آیینهایی متمادی تحت اسطورهها و قواعد و قوانینی که آنها را شکل میدهند به وجود میآورد؛ بنابراین مقایسهی باختین و کلمنت مقایسهی مناسبی نخواهد بود. بهتر است بگوییم که باختین مباحث خودش را در قالب نظریهی گفتوگو مطرح میکند و کلمنت نیز از مونولوگ یا تکگویی صحبت کرده است؛ اینکه ما بخواهیم بگوییم ایران به کدامیک از این قواعد مرتبط است، پرسش مناسبی نیست. در ایران از قدیم موضوع گفتوگو را داشتیم، در حوزهها، مدارس اسلامی و در جاهایی که امر شفاهی یا سخنرانی عمومی در آموزش فلسفه و بلاغت خیلی مؤثر بودند.
امروزه در بسیاری از مراکز مثل فضایی که مرکز گفتوگوی تمدنها به وجود آورد یا مؤسسهی حکمت و فلسفه، بحث دیالوگ یا گفتوگو مطرح بود و همچنین در کتاب «منطق گفتوگویی میخاییل باختین»، ترجمهی ایرج کریمی دربارهی مباحث گفتوگو و سیر و نگاه منطق گفتوگویی سخن بسیار گفته شده است؛ زیرا ماحصل بحث گفتوگوی باختین و تکگویی کلمنت را تشکیل میدهد. بحث گفتوگو برای رسیدن به یک جدل مناسبتر است، در واقع گفتوگوی از پیش تعیینشدهای هست که ما را به یک سمتوسوی مشخص راهنمایی کند. در تکگویی کلمنت، تقریباً محوری و کانونی شدن یک بحث همین است برای اینکه ما برسیم به یک چالش قدیمیتر و کهنتری که بتواند خود آن گزارههای اولیه را پاسخ دهد و به همین ترتیب جلو بیاییم.
اگر بخواهیم این دو بحث را با هم مقایسه کنیم، باید بگوییم که تگگویی کلمنت ره به قیاس میبرد، اما گفتوگوی باختینی بیشتر ره به استقرا دارد؛ یعنی یک نوع کلگویی و جزءگویی است.
در این کتاب «بت اس. بنت» -نویسندهی مقالهی «چالشهای اخلاقی برای ریطوریقای ارسطو در عصر ارتباطات واسطهمند» - میگوید: هدف و مقصود ارسطو از بلاغت دعوت به قضاوت انتقادی است که تأمل عمومی را برانگیزد و این بلاغت را نویسنده واسطهمند در عصر ارتباطات در خصوص رسانههای دیداری، شنیداری و بهویژه فضای مجازی میداند. رویکرد رسانههای ما تا چه اندازه به این هدف نزدیک است (این سؤال را ازاینرو پرسیدم که به نظر بنت، رسانهها در امریکا بیش از آنکه نقش پرورش حس اجتماعی را متبادر سازند، مخاطبان منزوی را پرورش میدهند؛ درحالیکه در مورد ایران گفته میشود رسانهها عموماً آموزشی برنامهریزی میشوند)؟
مقالهها و مباحث این کتاب در واقع صداهایی هستند که در دنیای امروز مطرح شده است و در ترجمهی کتاب باید دید کدامیک از این بحثها با اصول جامعهی ما همخوانی دارد؛ قطعاً نباید توقع داشته باشیم تمام دیدگاههای کتاب با جامعهی ما منطبق باشد، اگر همخوانی نداشته باشد طبیعی است. تنها متون ادبی هستند که باید کیفیات علمی ما را ارتقا دهند. جامعهی هدف یا مخاطبان اصلی ما در این کتاب نیز بیشتر استادان و پژوهندگان حوزهی ارتباطات و فلسفه هستند.
و اینکه در رسانههای ما تا چه اندازه قضاوت انتقادی مطرح هست، در پاسخ باید اشاره کنم چیزی که در کارهای بنت خیلی مهم است چالش اخلاقی است که باید در ایران داشته باشیم؛ در واقع ببینیم در فضای مجازی تا چه اندازه مخاطب در تمنای نیاز پرورش استعدادهای بیرونی فضای مجازی و غیرمجازی است، یعنی ما را به تفاوت برساند.
این نظریه مثل دیگر نظریهها تنها چالش اخلاقی را بهعنوان یک الگو و مدل قابل بحث مطرح میکند که میتواند در کرسیهای آزاداندیشی در فضای علمی و دانشگاهی خیلی مؤثر باشد.
در مورد بخش آخر سؤال، نظر من با شما متفاوت است، به نظر من رسانههای امریکایی نیز بر اساس فضا و موقعیت خود جلو میروند و مخاطبان خودشان را دارند؛ دربارهی رسانههای ایران همینطور هست و باید دقت داشته باشیم که توهم نظری ایجاد نکنیم. اینکه در سؤال عنوان شده است که برنامههای رسانهای ما عموماً آموزشی ساخته میشوند، من مخالف هستم؛ زیرا تنها چیزی که برای رسانههای ما مطرح نیست بحث آموزش و دانشی بودن است.
رویکرد جامعهی ما در بحث اخلاق با تمام روحیات شرقی که دارد به اکمال متفاوت با غرب در این موضوع است. من معتقد هستم هر جامعهای در نهایت باید به دنبال الگوی بومی خودش برود و نظریهای را طراحی و ارائه کند که به واقعیات جامعهاش خیلی نزدیک باشد و این اتفاق در رسانههای ما نیفتاده است و به همین دلیل فلسفهی ارتباطات در این زمینه راه به جایی نمیبرد. بارها به دوستان و دستاندرکاران رسانه یادآوری کردهام که باید در ابتدا روی فلسفهی ارتباطات و سپس روی بحث ارتباطات انسانی، کلامی، غیرکلامی و سایر موارد کار شود، ولی خب، متأسفانه همه در حد حرف باقی مانده است و هنوز به مرحلهی عمل و اجرا نرسیده است.
استادان این حوزه خود بهعنوان یک رسانهی حامل تا چه اندازه به مهارتهای تفکر «تحلیل انتقادی» آشنا هستند که بتوان آن را در بستر جامعه بهعنوان یک مصداق دید؟ متأسفانه شاهد هستیم در رویدادهای اجتماعی و فرهنگی بیشتر افراد دچار هیجانات کوتاهمدت و زودگذر میشوند تا رفتارهایی که از گفتمان انتقادی و بلاغی سرچشمه گرفته باشد.
برای این مسئله نیز نمیتوان معیاری در نظر گرفت، بعضی استادان هستند که فعالیت قابل توجهی دارند؛ ولی در نظام آموزشی ما به نظرم آنقدر جای خالی داریم که در این امر مشکلاتی را ایجاد کرده است. تأکید من روی بحث فلسفهی ارتباطات به خاطر ۳ امر اخلاق، فرهنگ و جامعه است که متأسفانه در جامعهی ما برخی همکاران دانشگاهی پشت عنوانهای علمی پنهان میشوند و اخلاق حرفهای را زیر سؤال میبرند و چالشهایی را در حوزهی علوم در دانشگاهها به وجود میآورند که امروز شاهد آن هستیم. این بخش که ما بیشتر رفتارهای هیجانی و احساسی داریم تا رفتارهایی که از یک گفتمان انتقادی و بلاغی سرچشمه گرفته باشد، نشان میدهد که جامعهی ارتباطی و رسانهای ما دچار سکته و وقفه شده است و دچار یک نوع انسداد فرهنگی گردیده است و برونرفت از این وضعیت کار دشواری است و میطلبد در این عناوین و کتابها آنقدر کار و ترجمه کرد که سرانجام به موضوع جدی در جامعه دانشگاهی تبدیل شود؛ البته این اتفاق برای رشتهی جامعهشناسی افتاد اما ادامهدار نبود، یا در رشتهی روانشناسی مترجمهای حرفهای این سدها را شکستند و جلو رفتند. بنده سالهاست روی ترجمه تکیه دارم، چون ما در آموزش عملی با مبانی و اصول جدی و بهروز مواجه نبودیم و اگر هم بخواهیم تألیف کنیم کارمان تنها رونویسی و تقلید از دیدگاه اندیشههای غربی است.
بنابراین، به این دیدگاه فرانسیس بیکن معتقد هستم که هر دانشمندی پای خود را بر دوش دانشمند دیگر میگذارد تا بالا رود، ولی این اتفاق در ایران هنوز نیفتاده است؛ به طور مثال شما در بین شاگردان علامه محمدتقی جعفری چند نفر را میشناسید که راه ایشان را درست طی کند و ادامه بدهد، یا بزرگانی دیگر در حوزههای مختلف. ازاینرو، وقتی نگاه کنیم میبینیم راه بسیار پیچیده و دشواری پیش رو داریم.
در مقدمهی کتاب، این حوزه جدا از «فلسفهی مضاف» در نظر گرفته شده است، درحالیکه به نظر میرسد فلسفهی ارتباطات مثل بسیاری از علوم دیگر ازجمله فلسفهی جامعهشناسی، فلسفهی ذهن، فلسفهی فیزیک و غیره در حوزهی فلسفهی مضاف قابل دستهبندی است.
وقتی میگوییم «فلسفهی مضاف»، این ساختهپرداختهی ما ایرانیهاست؛ مضاف ترجمهی همان «of» هست که به یک معنا «کسره» فارسی قلمداد میشود. حتی در جایی شنیدم که در یکی از سخنرانیها نیز استاد فلسفهای گفته بود Additional philosophy، در واقع بنا بر برداشت خودش ساخته بود، یعنی فلسفهی اضافی یا دیگر! چنین واژهای ما در فلسفه نداریم یا حداقل من ندیدم. من با عنوان فلسفهی مضاف برای فلسفهی ارتباطات موافق نیستم. شاید این برداشت اشتباه، استنباط برخی باشد از سخنان بزرگان پیشین که دربارهی انواع فلسفه و انواع فیلسوفان در حوزههای مختلف علم مطرح میکردند؛ مثلاً پوپر[۱] هم در فلسفهی ریاضیات صاحبنظر بود و هم در فلسفه علم؛ بنابراین اگر بخواهیم تفکیک کنیم زیاد درست درنمیآید. در اصل کار دانشمند به گونهای است که وقتی نظرورزی میکند و به یک نظریه میرسد مجبور است که در حوزههای مختلف مرتبط اظهارنظر کند.
در واقع شما واژهی «فلسفهی مضاف» را رد میکنید؟
بله، به این دلیل که ما در رشتههای خود فلسفه را وارد نمیکنیم و اگر بوده بیشتر در حوزههای دینی بوده است؛ به طور مثال در علوم اثباتی و علوم پایه، آیا در دانشگاههای ما کسی فلسفهی پزشکی میخواند، یا کسی فلسفهی کار با ابزار پزشکی را میخواند؟ چون این دروس تدریس نمیشود، هرکس بنا بر سلیقه خود عنوانی را انتخاب میکند. وقتی دانشجوی ۲۶ ساله میشود دانشجوی دکترا، ممکن است چقدر تجربه داشته باشد؟ اغلب هم متأسفانه رسالهها را تنها رونویسی میکنند و این مباحث پایهای و بنیادی مثل واژهشناسی و واژهتحلیلی را نمیدانند.
تحلیل شما بهعنوان کارشناس حوزهی ارتباطات دربارهی درونشوی حوزهی ارتباطات با فلسفهی بومی، بحثی که امروز مطرح است مثل فلسفهی صدرایی در اسفار اربعه (مسیر سفر چهارم، رابطهی انسان با انسان و غیرانسان) چیست؟ به خصوص که از سوی برخی اندیشمندان حوزهی فلسفه تأثیر آن پررنگ و جدی است و معتقدند ما باید در حکمت صدرایی رابطهی مباحث خداشناسی، هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی را با علوم ارتباطات کشف کنیم.
با این بحث موافق هستم، ولی مشکل اینجاست که اگر ما از فیلسوفان دعوت کنیم تا از نگاه صدرایی و اسفار اربعه این مسیر را تعیین کنند باید مطالعات تبیینی داشته باشند. مدتی است روی حافظ، سعدی، ملاصدرا و بهطورکلی روی اندیشمندان و عرفان اسلامی کار میکنم و با نگاه فلسفهی ارتباطات در عقاید و اندیشههای آنها مطالعات جدی دارم -در ابتدا بهصورت بحث کلاسی و سپس در صورت توفیق تبدیل به مقاله خواهند شد-. کار سختی است، گاهی مجبور هستم حتی در کلاسهای حوزوی و دینی بنشینم تا بتوانم چیزی از آن دربیاروم، زیرا نمیخواهم مباحث مطرحشده تکرار مطالب گذشته باشد. مطالعات صورتگرفته در این زمینه پایهای و ریشهای نیست؛ به طور مثال کسی که فلسفهی صدرایی کار میکند در بعضی قسمتها ممکن است رنگ ارتباطی به آن بدهد و مباحث را به سمت ارتباط انسان، طبیعت و خدا هدایت کند و از اصل مسئله دور شود.
اگر الگوی خاصی را مدنظر داشته باشیم و آن چیزی باشد که بنده در حوزهی فلسفهی ارتباطات مطالعه کردم، ما میتوانیم از دیدگاههای یک نظریهپرداز برداشت فلسفی داشته باشیم. اگر آن نظریهپرداز جامعهشناس، روانشناس، انسانشناس فرهنگی یا اندیشمند ارتباطی باشد، میتوانیم از آنها در رشتهشان همان برداشت را داشته باشیم؛ برای نمونه، کلیفورد گیرتز، انسانشناس برجسته که اغلب انسانپژوهان در درسگفتارهای خود به آرای او اشارهای داشتند، روی انسانشناسی ارتباطات کار کرده است، اما درست از زاویهی انسانشناسی به ارتباطات نگریسته است، زیرا تخصصش این هست. در آثار فیلسوفان اسلامی ما نیز این روند به همینگونه است؛ آیات، روایات و بیشتر احادیثی انتخاب میشود که رنگ و بوی ارتباطی دارند و میشود از آنها استنباط ارتباطی برای درک فلسفی از این مسائل داشت.
منظور این است که به طور مثال در بحث فلسفهی ارتباطات لازم است یک کارشناس ارتباطی وارد این حوزه از مطالعات شود و مباحث ارتباطی را بیرون بکشد؟
پیش از پاسخ به این سؤال جا دارد از جناب آقای حسین کیانی مترجم دیگر این کتاب تشکر کنم، ایشان کارشناس حوزهی ادبیات و مترجم و ویراستار متون فلسفی و ادبی هستند و در فهم عمیق کتاب به بنده بسیار کمک کردند و چیزهای بسیاری از ایشان آموختم.
بله، یک استاد ارتباطات باید بیاید (به شرط اینکه پیشفرضهای اولیه و اصلی او در رشتهی خودش قوی باشد) و میتواند از بحثهای ارتباطی برداشت فلسفی داشته باشد؛ البته برعکس این نیز صادق است، مثلاً فیلسوفی که متخصص در حوزهی اندیشهای خودش است نیز میتواند از مباحث فلسفی برداشت ارتباطی داشته باشد؛ هر دو طرف میتوانند این کار را انجام دهند، ولی خب شرطش این است که پیشتر عرض کردم.
امروز در جهان ۵ رویکرد به فلسفهی ارتباطات وجود دارد؛ هستیشناسی، معرفتشناسی، ارزششناسی، پدیدارشناسی و غایتشناسی. جامعهی ما چون جامعهی این دنیایی و آن دنیایی است و مسائل برزخی و آن دنیایی برایش مهم است، به نظر من بیشتر به رویکرد غایتشناسی (Teleology) نزدیک است؛ بحثی که در ارتباطات مغفول مانده است و به نظرم لازم است دربارهی آن نشست و بحث گذاشت، البته دوستان حوزهی فلسفهی اسلامی کارهایی را انجام دادهاند، اما بیشتر نگاه آخرالزمانی است و نگاههایی است که بُعد نقد سیاسی بر جریانهای روز جهان دارد و رسانهها را از این منظر میبینند که هیچ ارتباطی با فلسفهی ارتباطی آدمی ندارد. ما به یقین در این کتاب به این نتیجه رسیدیم که هر آدمی در زمانی متولد شده و آن فرد در نهایت در این دنیا فلسفهای دارد که آن فلسفه باید برایش روشن شود.
در بحث فلسفی بیان میشود علوم ارتباطات، دانش بسط معانی در حوزهی حیات است نه تولید معانی، درحالیکه در این کتاب میخوانیم که علوم ارتباطات اگر اطلاعات را بازگو و تکثیر کند، پس وسیلهای برای «افزایش دانش جهان» است. آیا این افزایش دانش جهان دال بر معناآفرینی نیست؟
بنده معتقد هستم که تمام علوم یکدیگر را تکمیل میکنند. بسیاری از مفاهیمی را که ما احساس میکنیم معناآفرینی میکنند بدینگونه نیستند؛ لذا در ایران تا تفکر جمعی شکل نگیرد بسیاری از اتفاقات در فلسفهی ارتباطات به منصهی ظهور نخواهد رسید. امیدوارم که این همگرایی روزی در حوزهی فلسفهی ارتباطات بهعنوان یک رشتهی مستقل ایجاد شود.
[۱]. Karl Popper