شناسهٔ خبر: 40537 - سرویس اندیشه

گفت‌وگوی کوتاه با ژوزف سالازار در خصوص برآمدن داعش؛

ظهور خلافت، همزاد اعلام و ابلاغ

سالازار رسانه‌های غربی متوجه نشدند که در آن روز تابستان سال ۲۰۱۴ چه اتفاقی افتاد، جایی که البغدادی در مسجد موصل حضور پیدا کرد تا خطبه‌ی بازسازی خلافت اسلامی را ایراد کند ما به ریشخند گرفتیم که او برای چه کسی اعلام خلافت می‌کند و چگونه امیدوار به ایجاد چنین دولتی است؟ چیزی که (در غرب) درک نشد این است که در طرز فکر و نگاه جهادگرایان مسلمان برای قدرت سیاسی منبع مشروعیت‌بخش دیگری جز همان خطابه‌ی‌ رهبر معنوی/سیاسی وجود ندارد، رهبری که مأمور هدایت مؤمنان است.


فرهنگ امروز: فیلیپ ژوزف سالازار استاد علم بلاغت در کیپ‌تاون (آفریقای جنوبی)، گفتارهای «حکومت اسلامی» را پژوهیده است؛ به باور وی، خلافت اسلامی، کلام را چون سلاحی به خدمت گرفته است و برای درک آن ناگزیر باید مؤانست مفهومی برقرار کرد. متن زیر گفت‌وگوی الکساندر لاکروا سردبیر نشریه‌ی ‌فلسفی فرانسه با فیلیپ ژوزف سالازار در شماره ۹۴ همان نشریه است که بهار آزادی آن را ترجمه کرده و به لطف جناب رضا بهشتی معز در اختیار فرهنگ امروز قرار گرفته است.

 

فیلیپ ژوزف سالازار: «در اعلام خلافت، قدرت فراخوان نهفته است»

Philippe-Joseph Salazar: Une fois le Califat proclamé, le Verbe a une force d’appel

 

 

* شما در پژوهش خود نشان می‌دهید که «سخن»، کارکرد ویژه‌ای در جهان مسلمان دارد.

 

هنگامی که ما اسلام می‌آوریم فرمولی مختصر، مفید و تقریباً توتولوژیک (غیرضروری) را بر زبان می‌رانیم: «من گواهی می‌دهم که هیچ خدای دیگری به‌جز الله وجود ندارد و شهادت می‌دهم که محمد (ص) پیامبر اوست.» حال آنکه شما برای آنکه مسیحی شوید باید از مقدماتی که سیر معنوی مسیح را بازمی‌آفریند گذر کنید که گفت‌وگو با کشیش، غسل تعمید و ... است. اسلام مدعی است که شواهد دارای چنان قدرتی است که یک جمله کفایت می‌کند. از سوی دیگر، در آیه‌ی هفتم اولین سوره‌ی قرآن (سوره فاتحه) مؤمن از خدا می‌خواهد که او را به صراط مستقیم هدایت کند، راه آنانی که گرامی‌شان داشته نه «راه مغضوبان و نه راه گمراهان»؛ این کلمات جهان را ۳ پاره می‌کند: آن‌هایی که در راه راست هستند (مسلمانان)، آنان که مغضوب خدایند (یهودیان) و آنان که در زمره‌ی گمراهانند (مسیحیان).

 

* شما اشاره می‌کنید که ظهور خلافت، همزاد اعلام و ابلاغ است.

 

رسانه‌های غربی متوجه نشدند که در آن روز تابستان سال ۲۰۱۴ چه اتفاقی افتاد، جایی که البغدادی در مسجد موصل حضور پیدا کرد تا خطبه‌ی بازسازی خلافت اسلامی را ایراد کند. ما به ریشخند گرفتیم که او برای چه کسی اعلام خلافت می‌کند و چگونه امیدوار به ایجاد چنین دولتی است؟

 چیزی که (در غرب) درک نشد این است که در طرز فکر و نگاه جهادگرایان مسلمان برای قدرت سیاسی منبع مشروعیت‌بخش دیگری جز همان خطابه‌ی‌ رهبر معنوی/سیاسی وجود ندارد، رهبری که مأمور هدایت مؤمنان است. این نکته را تنها در مقام قیاس با مراسم تاج‌گذاری پادشاهان فرانسه در کلیسای جامع شهر رنس (کلیسای پاپی قرون‌وسطی میلادی) می‌توان دریافت. نفس اعلام خلافت به‌مثابه فراخوان همه‌ی مسلمین است تا با اطاعت خویش در زمره‌ی گمراهان باقی نمانند؛ پس «کلام»، قدرت فراخوان دارد.

 

* شما واژگان بی‌تناسب رهبران و رسانه‌های غربی را هم نقد می‌کنید؟

                        

شما به دودلی مضحکی که واژه‌ی «دشمن» را تعریف کرد نگاه کنید؛ چه باید گفت: «حکومت اسلامی»، «دولت اسلامی عراق و شام» یا Isis، "Isil" (خوانش رسمی سازمان ملل متحد)، "Daech" یا "Daesh" (خوانش تلویزیون‌های فرانسوی)؟

ترس ما از شناسایی رسمی این نکته بود که دشمن ما سرزمینی را اداره کند و ما حاکمیت او را به رسمیت نشناسیم. من توصیه می‌کنم تا از واژه‌ی «خلافت» استفاده شود که نماینده‌ی یک چارچوب سیاسی غیرغربی است؛ بر همین سیاق، ازاین‌پس تعریف ترور (Terreur) یا تروریسم هم روشن نیست. عبارت "jus terrendi" یا «حق ارعاب و وحشت‌افکنی» در رم باستان ریشه دارد. برای پمپونیوس حقوقدان (قرن دوم میلادی)، ترور آن چیزیست که به قاضی اجازه می‌دهد تا با القای «ترسی سودمند» مجرمی را در اختیار بگیرد. تبارشناسانه باید گفت که «ترور کردن» یا ایجاد تهدید و ارعاب به معنای «تصرف قلمرو» است. استفاده‌ی خلافت از «ترور» در اینجا اعمال مالکیت بر سرزمین است، نه چیزی بیشتر و نه کمتر.

 

* بر این اساس آیا می‌توان میزان خطر یک دشمن را بر پایه‌ی سخنان و نه بر اساس قدرت نظامی و تدارکاتی‌ او داوری کرد؟ آیا ابتنای سخن، شما را تشویق به واکنش خشونت‌آمیز نمی‌کند؟

 

هر دوی این‌ها هم‌زمان شدنی است: حسابرسی و سنجش توان نظامی و مالی خلافت امری ضروریست، اما شیوه‌ی فکر و قدرت اقناعی آن هم باید سنجه و ارزیابی شود. فراموش نکنید که عنوان «جهادی» به اندازه‌ی کافی جذاب است که توانسته تا به امروز ۳۰۰۰۰ جوان اروپایی را به نبرد خلافتی در بیابان‌های شنی بکشاند. مقامات ما امروز برای این جوانان روان‌درمانی پیشنهاد می‌دهند، گویی که آن‌ها پیش از این بیمار بوده‌اند. به نظرم این کار مستبدانه‌ای است، شما را هنگامی که با کمونیسم اتحاد جماهیر شوروی مخالفت می‌کردید باید به بیمارستان روانی می‌سپردند.

به باور من، شایسته‌تر آن است که آن‌ها را سربازان دشمن بدانیم و بر همین اساس با آن‌ها رفتار کنیم. مختصر آنکه، هرکسی باید مسئولیت خود را بپذیرد. این جهادگران، انتخابی سیاسی کرده‌اند و برخورد درمانی با آن‌ها یا آنچه به عبارتی اداهای آموزه‌زدایانه است، در حقیقت نفی جوهر سیاست است.