شناسهٔ خبر: 40581 - سرویس اندیشه

گزارشی از نشست «تاریخ و روانکاوی» (۱)؛

درمان گذشته

مکارمی ‌تاریخ و روان‌كاوی به یكدیگر شباهت دارند، زیرا هر دو دیسیپلین در پی بازیابی گذشته هستند. تاریخ‌دان می‌خواهد گذشته‌ی تاریخی یك ملت را بازسازی كند تا از آن طریق پرتو روشنی بر حال و روز فعلی آن ملت بیندازد و به طریق اولی روان‌كاو نیز با معلوم كردن زوایای تاریك ضمیر ناخودآگاه بیمار، پرتو روشنی بر وضعیت كنونی او بیندازد. در هر دو رشته، گذشته شالوده‌ای برای فهم اکنون است.

فرهنگ امروز/معصومه آقاجانپور: نشست تاریخ و روانکاوی به همت پژوهشكده تاریخ اسلام و با همكاری مركز علمی سیاوشان با حضور حسین پاینده، حسن مکارمی ،حسین مجتهدی و وحید میهن‌پرست برگزار شد. گزارش زیر سخنان حسین پاینده استاد دانشگاه علامه طباطبایی و حسن مكارمی، استاد دانشگاه سوربن  است که پاینده گذشته را وجه مشترک كار روانكاوی و تاریخ بیان كرد و مکارمی با نگاهی به ویژگی‌های تاریخ‌نگاری ایرانی آن را از منظر روانشناختی مورد توجه قرار داد.

 

حسین پاینده: گذشته مهم‌ترین کلید واژه در تاریخ و روانکاوی است

درمان در روان‌كاوی فرویدی عبارت است از بازیابی تاریخ فردی. مقصودم از تاریخ فردی یك گذشته‌ی سپری‌شده است، گذشته‌ای كه به‌رغم سپری شدن نشانه‌های روان‌رنجوری در زمان حال همچنان استمرار دارد و بیمار را آزار می‌دهد. فروید در دوره‌ی دیگری از پژوهش‌ها و نظریه‌پردازی‌هایش با طرح مفهوم انتقال استدلال كرد كه بیمار در زمان درمان شدن، ‌رویدادهای مهم و اثرگذار دوره‌ی كودكی خودش را یك بار دیگر و این بار در ارتباط خودش با روان‌كاو احیا و تكرار می‌كند. در روان‌كاوی فرویدی اعتقاد بر این است كه تشخیص درست وسواس یا تمایل مبرم بیمار به تكرار وقایع كودكی برای روان‌كاو میسر نمی‌شود، مگر اینكه روان‌كاو تاریخچه‌ای از زندگی تحلیل‌شونده را از كودكی تا زمان واپس‌رانی آن خاطرات و تجربیات بتواند بشناسد.

 در همین توضیح كوتاه دقت کردید كه یک كلیدواژه مدام تكرار می‌شد: گذشته. به عبارتی تمام روان‌كاوی درباره‌ی گذشته است و اینكه سایه‌ی سنگین گذشته چگونه در تمام مراحل بعدی زندگی هریك از ما باقی می‌ماند. نحله‌های دیگر روان‌كاوی نیز به طریق اولی به گذشته بسیار نظر دارند و درمان را از طریق پرتو انداختن بر گذشته دنبال می‌كنند، كمااینكه برای مثال ژاك لاكان به تأسی از فروید اعتقاد دارد كه درمان روان‌كاوانه عبارت است از بازسازی تاریخچه‌ای از تحولات روانی بیمار. از نظر لاكان چنین درمانی میسر نمی‌شود مگر اینكه روان‌كاو بتواند برهه‌ی حال (مقطعی در زمان حال) را به مقطعی از گذشته در زندگی بیمار ربط دهد. پس، از منظری می‌شود گفت این تقریر لاكانی نیز در امتداد یا بسط دیدگاهی است كه فروید در تك‌نگاری خودش به‌عنوان موسی و یكتاپرستی درباره‌اش ایده‌پردازی كرده بود.

 ‌تاریخ و روان‌كاوی به یكدیگر شباهت دارند، زیرا هر دو دیسیپلین در پی بازیابی گذشته هستند. تاریخ‌دان می‌خواهد گذشته‌ی تاریخی یك ملت را بازسازی كند تا از آن طریق پرتو روشنی بر حال و روز فعلی آن ملت بیندازد و به طریق اولی روان‌كاو نیز با معلوم كردن زوایای تاریك ضمیر ناخودآگاه بیمار، پرتو روشنی بر وضعیت كنونی او بیندازد. در هر دو رشته، گذشته شالوده‌ای برای فهم اکنون است. رفتارهای كنونی یك ملت را می‌توان نشئت‌گرفته از تاریخی دانست كه فراتر از میل یا انتخاب آگاهانه شكل گرفته است و تأثیرات عمیقش بر روان جمعی آحاد ملت باقی مانده است؛ همان‌طور كه روان‌كاوی نیز اعتقاد دارد كه خاستگاه رفتارها و حالات روحی و روانی هر فردی را در گذشته‌ای باید جست‌وجو كرد كه به ناخودآگاه بیمار واپس رانده‌شده و اثرات ماندگار و تعیین‌كننده‌اش در زندگی او باقی مانده است.

چقدر بجاست که ما از یک متخصص باستان‌شناسی هم سخنانی خواهیم شنید، به یك عبارت روان‌كاوی نوعی باستان‌شناسی است. باستان‌شناس سطح پیدای خاك را آرام آرام و با مشقت در یك فرایند طولانی كنار می‌زند تا به خرابه‌هایی كه آن زیر باقی مانده و در نگاه اول دیده نمی‌شود، دست بیابد. فرایند درمان روان‌كاوانه نیز همین است، كنار زدن مقاومت‌ها و راه بردن به ضمیر ناخودآگاه و پی‌بردن به رویدادهایی كه حالا اثرات و نشانه‌ها و بقایایش در اعماق روان ما جای گرفته است. باستان‌شناس نیز با گذشته سروكار دارد و می‌خواهد آن گذشته را بازسازی كند. هدف باستان‌شناس نیز آن است كه چیزی را كه امروز در مورد گذشته نمی‌دانستیم برای ما روشن كند. بنابراین همه‌ی این دیسیپلین‌ها یعنی تاریخ، باستان‌شناسی و روان‌كاوی با یك حلقه‌ی مشترك به یكدیگر ارتباط می‌یابند.

خیلی‌ها در كشور ما میان تاریخ به‌عنوان یك دیسیپلین یعنی رشته‌ی آكادمیك و تاریخ به‌منزله‌ی وقایع‌نگاری تمایزی نمی‌گذارند و چه‌بسا از حوزه‌های دیگر علمی به قلمرو تاریخ‌نگاری وارد می‌شوند. امیدوارم با پا گرفتن رشته‌ی تاریخ در مجموعه رشته‌های علوم انسانی آن خلأ علمی پر شود. بارها به‌عنوان عضوی از مجموعه دانشگاهی دانشگاه علامه طباطبایی گفته‌ام خیلی تعجب می‌کنم دانشگاهی كه به طور اختصاصی به علوم انسانی اختصاص داشته، رشته‌ی تاریخ نداشته است. ما ایرانیان از مواجهه با تاریخ گریزانیم و نمی‌خواهیم با واقعیت تاریخی خودمان مواجه شویم، درست مثل تحلیل‌شونده‌ای كه ممكن است در فرایند درمان وقتی می‌بیند انتقال‌هایش با ضدانتقال مناسب از سوی روان‌كاو مواجه نمی‌شود، به درگیری عاطفی و حتی جسمانی با روان‌کاو می‌انجامد. امیدوارم چنین جلساتی که به حوزه‌ی میان‌رشته‌ای بین تاریخ و روان‌کاوی دامن می‌زند زمینه‌ی مناسبی برای این امر باشد.

 

حسن مکارمی: چالش های تاریخ‌نگاری ایران

روان‌كاوی یعنی دیدن آدمی چونان سخنگو، چون نمادپرداز و چون خواهشمند. از اینجاست كه انسان سخنگوی خواهشمند را دو پاره می‌بینیم، یعنی در هر انسان بزرگ‌سالی كودكی را می‌بینیم كه می‌توان نامش را ضمیر ناآگاه گذاشت. در ادبیات ما از این معنا با این تعبیر یاد شده كه در اندرون من خست‌ دل ندانم كیست/ كه من خموشم او در فغان و در غوغاست؛ این خسته‌دلی مسئله‌ای مهمی است. روان‌كاوی كاربردی با بررسی آثار لئوناردو داوینچی توسط فروید زنده شد و خوشبختانه امروز در دنیا روان‌كاوی كاربردی بسیار رایج‌تر از خود روان‌کاوی است. روان‌كاوی كاربردی یعنی دوباره‌نگاری خود، بررسی پیرامون خود و دیگری و هستی و گذشته‌ها، با این کلید كه انسان دوگانه است. روان‌کاوی کاربردی در حوزه‌ی معماری، حقوق، تاریخ و دیگر حوزه‌ها جایگاه محکمی را باز کرده است. از طرفی خود فروید هم مطرح می‌کند که دو راه کوتاه و بالنده‌ی رسیدن به کارکرد ناخودآگاه، شعر و خواب است؛ علت آن نیز آن است كه هر دوی این حوزه‌ها غیرارادی است، یعنی فرد نمی‌تواند آگاهانه اراده كند كه چه خوابی ببیند یا چه شعری را بسراید. من هم با توجه به علایق ادبی خودم كوشیدم با استفاده از روان‌كاوی كاربردی به ۴ شاعر بزرگ ایران یعنی حافظ، فردوسی، خیام و عطار توجه كنم.

 از طرف دیگر در محیط‌های علمی با آشنایی با مورخین، ادیبان و روشن‌فکران کشورهای دیگر به تدریج متوجه این شدم که آن تاریخی که من می‌شناسم و به من آموختند چندان صحیح نیست و لازم دیدم در این زمینه تحقیق مفصلی صورت دهم و به نتایجی متفاوت رسیدم. بحث من این است كه تاریخ‌نگار ایرانی اگر به مردم و جایگاه (زمان و مكان) ایران توجه كند و نتایج پژوهشش را با اسناد و دلایل و دیگر تاریخ‌نگاران مقایسه كند، متوجه می‌شود كه در ایران تاریخ‌نگاران نتوانسته‌اند حقیقت درونی خودشان را نشان دهند؛ مثلاً در تذكره‌الاولیای عطار شاهد انسان‌های فرهیخته‌ای هستیم كه مطالب فراوانی از خواب و خیال و رؤیا می‌گویند، اما این انسان‌ها از واقعیت قابل لمس بسیار دور هستند. تاریخ‌نگاران جدید پیوستگی حوادث تاریخی و فرهنگی را به واژه‌های كاربردی و رشد و دگرگونی این واژه‌ها همساز كردند و از روش‌هایی مثل حفاری‌های باستانی، سندپردازی و اسطوره‌خوانی بهره گرفته‌اند. از سوی دیگر موشكافی گفتار، تاریخ‌نگاران ما را به چگونگی رشد گروهی و مردمی و زخم‌های تاریخی مردم آشنا می‌كند. من در اینجا کوشش می‌کنم که دریچه‌ای بر این تأثیر و تأثر باز بکنم.

 نتیجه‌ی بحثم را در ابتدا بگویم و آن این است که این رویكردهای جدید، ضرورت نگاه دوباره به تاریخ ایران را آشكار می‌كند، به خصوص در طول تاریخ كهن ایران حوادث و رویدادهای فراوانی رخ داده با کوشش پیگیر مردمان این سرزمین چه پیش از ورود آریایی‌ها چه پس از آن، چه پیش از ورود اعراب چه پس از آن، راه بسیار تا شناخته شدن کامل و علمی در پیش دارد. تاریخ رشد و پیشرفت یک سرزمین با تلاش هرروزه‌ی مردمان آن در راه زیست و بهزیستی از یک سو و درهم‌آمیزی فرهنگ‌ها از طریق پیروزی‌ها جنگ‌ها و مهاجرت‌ها از سوی دیگر همراه است؛ این درهم‌آمیزی فرهنگ‌ها جای پای خویش را در زبان و فرهنگ و تاریخ شفاهی و آداب‌ورسوم به جای می‌گذارد. روان‌كاوی بالینی، بررسی همان خاطرات و رفتارهای تلنبارشده‌ی آدمی است كه دارای ساختاری است چون زبان؛ و از خلال گفته‌های هر فرد، ناخودآگاه فردی فرد را می‌توان شناخت. این اندیشه را می‌توان به دامنه‌ی یک ملت کشاند و گفت خاطره‌ی بومی یک سرزمین در گفتار مردم این دیار سپرده شده است. گوش فرادادن به تاریخ‌نگاران -آنان كه از نزدیك به تلاش ساکنین یك سرزمین نگریسته‌اند و حركت اینان را در نظر گرفته‌اند- پلی است در گشایش رازهای پنهانی كه در خاطرات بومی مردمان این سرزمین پنهان است. این دوسویی تأثیر و تأثر به شیوه‌ای تاریخ‌نگاری می‌آفریند.

 نظریات میشل فوكو كه از دهه‌ی ١٩٧٠ در محافل فكری غربی مطرح شد، این بود که شناخت عینی وجود ندارد و این سؤال اینجا مطرح می‌شود که اتفاقاً یكی از مشكلات تاریخ‌نگاری ایران از همین جا ناشی می‌شود؛ تاریخ ما بر چه پایه‌هایی استوار است؟ یکی تاریخ اسطوره‌ای و افسانه‌ای، تاریخ پنهان در گویش مردم، تاریخ پنهان در ادبیات شعر و فرهنگ مردم و تاریخ به دست آمده در لابه‌لای سفرنامه‌ها و خاطرات و یادداشت‌ها (این‌ها پایه‌هایی است که تاریخ از آن حاصل شد). این تاریخ شاخه‌های گوناگونی چون تاریخ اجتماعی، تاریخ سیاسی، تاریخ فرهنگی، تاریخ اقتصادی، تاریخ مذهبی، تاریخ عقیدتی و... دارد. اما منابع تاریخی ما چیستند؟ نخست فرهنگ خانواده كه از راه قصه‌ها، متل‌ها و افسانه‌ها در گویش‌های گوناگون از نسلی به نسل به ما رسیده‌اند و این پایه‌ی نخستین شناخت ما از تاریخ است. منبع بعدی فرهنگ مدرسه است كه به خصوص در سده‌ی حاضر به یك‌دستی رسیده و خوشبختانه در ذهن عموم نقش بسته است. منبع بعدی مسجد و مدارس دینی است؛ در این فرهنگ تاریخ معنای خاص خودش را دارد كه با فرهنگ اسطوره‌ای و فرهنگ خانواده‌ای و فرهنگ مدرسه‌ای متفاوت است. فرهنگی نیز در رسانه‌های عمومی تولید می‌شود كه در سده‌ی اخیر این فرهنگ نیز متأسفانه چندان شفاف نبوده و نتوانسته شفافانه تاریخ را منتقل كند.

 اگر به ریشه‌های اندیشه‌ی تاریخی مردم ایران بنگریم، می‌بینیم كه پژوهش‌های ایرانیان و تصحیح متون قدیمی بسیار گسترده و ارزشمند است. همچنین تحقیقات غیرایرانیان درباره‌ی تاریخ ایران را می‌توان به دو دسته تقسیم كرد كه نخست محققان اروپایی و امریكایی و دوم محققان بلوك شرق هستند. برخی از منابع نیز متعلق به محققان و تاریخ‌نگاران كهن یونانی و رومی است که این منابع هم از زبان‌های زنده‌ی امروزی ترجمه شده (من کمتر دیده‌ام که این منابع مستقیم از زبان یونانی یا رومی به فارسی ترجمه شود)؛ همچنین پژوهش‌هایی كه در زمینه‌ی فرهنگ عامه صورت گرفته است و تأثیر و تفسیر مفسران ایرانی با استفاده از تفسیرهای مارکسیستی جامعه‌شناختی و ... و در انتها تلاش پژوهندگان در جمع‌آوری مدارک در ۴ گروه ذکرشده‌ی بالا مثل تاریخ اجتماعی (راوندی) یا تاریخ باستان (حسن پیرنیا).

 چالش‌های این تاریخ‌نگاری کجاست؟ در مرحله‌ی اول باید به نفوذ نگرش مذهبی و به‌ویژه اسلامی و شیعه در تاریخ‌نگاری اشاره كرد -اینجاست که من به‌عنوان روان‌کاو وارد شدم و مطالعه‌ای کردم، اینکه تاریخی كه در مدارس ما خوانده می‌شود و به دانشگاه‌های ما هم کشیده شده، نخستین بار در ابتدای قرن بیستم توسط كسانی نوشته شده كه در مكتب‌های قدیمی یعنی در کنار معلمان شیعه و تا حدی سنی رشد یافته بودند-؛ این تاریخ‌نگاران در دوران كودكی‌شان تحت‌ تأثیر مكاتب سنتی بودند كه در آن نگرش مذهبی شیعه غالب بوده است و این تأثیر اساسی در پژوهش‌های تاریخی ایشان داشته است. به چند مشکل اشاره می‌کنم؛ برای مثال حتی در تاریخ ادبیات از اشاره به مذهب بزرگان علم و ادب و هنر طفره می‌رفتند. سکوتی در مورد مذهب شاعران پیش از قرن ۱۹ وجود دارد و این نشان‌دهنده‌ی این است که کسانی که بنیان‌های تاریخ کلاسیک ما را گذاشتند خود نخواستند این مسئله را مطرح کنند. مسئله‌ی دوم آن است كه در کل کتاب‌های تاریخی مسئله‌ی حمله‌ی اعراب به ایران مسکوت گذاشته شده است -البته این مربوط اکنون نیست-؛ مثلاً در کتاب ایران پل فیروزه که با همکاری حسین نصر نوشته شد (ایشان بسیار نام‌آشنا در تاریخ اسلام هستند)، در بیان تاریخ ایران از حمله‌ی اسکندر نام می‌برد، اما در مورد ورود اعراب به ایران از آغاز عصر تابناک اسلامی سخن می‌گوید. هرچند این درست است، اما بحث من این است که این از ناخودآگاه ایشان بیرون آمده، اصلاً توجه نداشت که مطلبی که می‌نویسد باید همگون باشد، نمی‌شود یک ‌جا حمله باشد و جای دیگر نباشد. مسئله‌ی دیگر این است که مورخان با فرهنگ كوچه و بازار آشنا نیستند.

مسئله‌ی سوم آن است كه تاریخ‌نگاری ایرانی متأثر از نگرش چپ‌گرایانه است و به مسئله‌ی فرهنگ توجه نمی‌شود. مسئله بعدی تاریخ‌نگاری ایرانی بازگشت سطحی و ساده‌انگارانه در دوره‌ی پهلوی اول به تاریخ ایران باستان است كه می‌كوشد نظام شاهنشاهی را مستمر و ٢٥٠٠ ساله نشان دهد. تأثیر این نگرش‌ها این است که این مسائل اولاً باعث شده كه افتخار به امپراتوری گذشته رواج یابد، تلاش جهت فارسی‌سازی زبان و حذف کلمات غیرفارسی به‌ویژه عربی درحالی‌که زبان، زبان است و حذف آن باعث لطمه زدن به فرهنگ است، همچنین به اندیشه‌ی سره‌نویسی و سره‌گویی انجامیده است. این مسائل به آشفتگی در فكر تاریخی منجر شده است و در نتیجه تاریخی كه ما می‌خوانیم و می‌شناسیم روشن نیست. ما اگر درباره‌ی زخم‌های تاریخی خودمان فكر نكنیم و راجع به آن‌ها صحبت نكنیم و وجوه مثبت و منفی آن را بازبینی نكنیم، این زخم‌ها را با خودمان نگه داشته‌ایم و سعی می‌كنیم در مقابل آن‌ها مقاومت كنیم و این مقاومت باعث می‌شود كه سندروم‌های مختلفی پدید آید.

 به‌عنوان روان‌كاوی كه تاریخ ایران را بررسی كرده است، معتقدم تا زمانی كه نگاه خودمان به تاریخ را یك‌سان نكنیم و از این پراكندگی دید و نگاه بیرون نیاوریم و برای هم آن را بیان نكنیم و تا زمانی كه آن را با واقعیت تطبیق ندهیم، دولت-ملت نخواهیم شد (دولت-ملت وقتی ساخته می‌شود كه یك پشتوانه‌ی تاریخی یك‌سان را نگاه كند). اسلامی‌ندوشن از اصطلاح قعر ضمیر استفاده می‌کند و می‌گوید من در قعر ضمیر خود احساسی دارم چون گواهی گوارا و مبهمی که گاه به گاه بر دل می‌گذرد، اینکه رسالت ایران به پایان نرسیده است و شکوه و خرمی او بازخواهد گشت، من یقین دارم که ایران می‌تواند قد راست کند، کشوری نام‌آور و زیبا و سعادمتند گردد و آن‌گونه که درخور تمدن و فرهنگ و سال‌خوردگی اوست نکته‌های بسیاری به جهان بیاموزد. من نیز معتقدم كه قعر ضمیر را باید روایت كرد به شرط آنكه تلاش بكنیم وابسته‌های فكری و اعتقادی خودمان را در پرانتز بگذاریم و تاریخ دوباره‌ای برای خودمان روایت كنیم كه در مقابل ملل و اقوام و تاریخ‌های دیگر قابل دفاع باشد. پیشنهاد من این است كه با حضور روان‌كاوان و روان‌شناسان و باستان‌شناسان یك بار دیگر با همت و بلندنظری به تاریخ ایران و ایرانیان توجه كنیم.