فرهنگ امروز/ ایمان بهپسند*:
آبراهامیان برای «کتابنخوانها»
اردشیر محصص تابلویی دارد با نام «مردها سجدۀ شکر بهجا آوردند و هواپیماهای دولتی رسیدند» (۱۳۵۶). در این تصویر، مردها سجدهکنان انتظار هواپیمای دولتی را میکشند، در عین اینکه بدنشان توسط گلولههای همان هواپیما سوراخسوراخ شده است. اگر نیمبند دوم جملۀ پیشین را در نظر نیاوریم، «مردها در انتظار هواپیمای دولتی»، درست نقطۀ مقابل نقطهنظر پژوهشی آثار یرواند آبراهامیان است. توجه آبراهامیان، از آثار ابتداییاش تا کتاب بهنسبت تازۀ «تاریخ ایران مدرن»، همواره متوجه نقشِ جمعیتها، احزاب و تشکلها در دگرگونیهای سیاسی-اجتماعی بوده است. اگر ایران جدید -به زبان خود آبراهامیان، گذار از اجتماع (گیمنشافت) به جامعه (گزلشافت)- را تحولی ناشی از برنامههای اصلاحی و انقلابی برای پیشرفت یا ثبات، بهبود یا توقف بدانیم، این روند در تعامل و پیوند منسجم یا پراکندهای میان نخبهها، حکومت و طبقههای مختلف اجتماع شکل گرفته است. بدیهی است که توجه جامعهشناس بیشتر به سطوح پایین تکاپوها جلب خواهد شد. برای آبراهامیان، خیابانها عطف وقایع و تحولاتاند. اما با گذشتن از بحثهای کلی، مسئلۀ این یادداشت، کتابی است با عنوان «مردم در سیاست ایران»، متشکل از پنج مقاله که توسط نشر چشمه با ترجمۀ بهرنگ رجبی، به بازار عرضه شده است. کتاب از چندین جهت قابل تأمل است. یکی استدلالهایی که در هرکدام از مقالات طرح شده، بدون در نظر گرفتن شکوتردیدی که به کار مترجم و نشر مذکور وارد است. دوم واکنش جامعۀ آکادمیک به کتابی است که در عرض چند ماه به چاپهای متعدد رسید و توانست در بسیاری از کتابفروشیها در صدر فروش بایستد که خود این، مسئلهای بسیار بحثبرانگیز است. سوم مسائل فنی کتاب، اعم از معادلهایی که مترجم برای زبان آبراهامیان انتخاب کرده یا بیمسئولیتیای که باعث شده است مترجم هیچکدام از واژهها و مفاهیم را به زبان اصلی متن ارجاع ندهد. با توجه به مجال اندک حاضر، سعی میکنم مختصری پیرامون هر سه مسئله توضیح دهم.
از مورد آخر شروع میکنم. بازتاب کتاب «مردم در سیاست ایران» نشان میدهد که ترجمۀ کتاب سؤالبرانگیز و تردیدهای بسیاری برای معادلهای سادهشدۀ بهرنگ رجبی وارد است. «اینجای حرف بود که امامجمعه پا گذاشت وسط و توپید که او بابی است و به زیردستانش دستور داد منبر را خالی کنند» (ص۱۶). حسین آبادیان در جلسۀ نقد و بررسی کتاب در خانۀ اندیشمندان علوم انسانی، یکی از سرفصلهای بحث خود را به مسئلۀ ترجمه و ساده کردن برگردان فارسی کتاب اختصاص داد. استدلال خود رجبی در برابر نقدهای مطرحشده این است که زبان ترجمه (مقصد) در حوزۀ علوم انسانی مانع بزرگی در راه «عمومی شدن کتابخوانی» و زبان ترجمۀ کتابهای مربوط به این حوزه اغلب گرفتار «زبانبازی» و «جعل زبان» بوده است. ظاهراً این استدلال با واقعیتِ پرفروش بودن کتاب همخوان است. اما نکتۀ مبهم این است که اگر هدف و انگیزۀ نشر و مترجم «بیشتر خوانده شدن» کتاب است (که بههرشکل تاحدی قابل دفاع است)، پس چرا سروصورت کتاب با این سیاست همراه نیست؟ نه مقدمۀ روشنگری در مورد مضمون مقالات نوشته شده است و نه توضیح و پانویسهایی که نشاندهندۀ دقت و توجه مترجم به محتوای کتاب و همینطور مسئولیتپذیری او در مقابل خوانندگان ناآشنا باشد، در کتاب دیده نمیشود. منهای غلطهای ویراستاری متعدد، حتی عنوان مقالهها به زبان اصلی آورده نشده است. هیچ نشانی از سال انتشار یافت نمیشود. نه عنوان مقالهها پیداست، نه سال انتشارشان. عنوان کتاب هم به صلاحدید منتشرکنندگان انتخاب شده است. آیا فرض بر این بوده که خوانندۀ «کتابنخوان» از دانستن این اطلاعات بینیاز است؟
جمعیتها در خیابان
علیرضا ازغندی، عضو هیئتعلمی دانشگاه شهید بهشتی، در جلسۀ نقد و بررسی، بحث خود را با حمله به کار فنیِ ترجمه و انتشار کتاب اختصاص داد. ایشان در ادامه دو مسئله را در مورد کتاب و نوشتههای آبراهامیان مطرح کرد. اول اینکه آبراهامیان عقیده دارد انقلاب ایران (سال ۵۷) بهخاطر این به وقوع پیوست که توسعۀ سیاسی با توسعۀ اقتصادی پیش نرفت. آقای ازغندی میگوید این نگاه استادان علوم اجتماعی دهۀ پنجاه و شصت آمریکایی است که در مورد جامعۀ ایران کار نمیکند. استاد دانشگاه شهید بهشتی میگوید برخلاف استدلال آبراهامیان، اگر این دو سطح توسعه همزمان هم به وقوع میپیوست، بازهم انقلاب اتفاق میافتاد. نکتۀ اول اینکه استدلال آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» (فصل توسعۀ ناهمگون، ص۵۲۴) مطرح شده است که نتیجۀ بحث مفصلی است که تمامی بخش بعدی کتاب در قالب مقدمات آن مطرح شده است. این استدلال از توانِ بیشتری در مقابل ادعای استاد دانشگاه شهید بهشتی برخوردار است؛ چراکه ایشان معتقدند درهرصورت حتماً انقلاب صورت میگرفت، درصورتیکه آبراهامیان سعی دارد دلایل وقوع آن را نشان دهد، نه آنکه بایدونباید در کار آن بیاورد. بحث بعدی علیرضا ازغندی در مورد این است که مقالات کتاب چیز جدید ندارند. فکر میکنم این ادعا هم بیشتر از اینکه نقدی بر مضمون باشد، حکمی کلی است که بهسختی میتوان از آن دفاع کرد. اول اینکه باید بررسی کرد که هرکدام از این مقالات در چه زمانی و در کجای پروسۀ کاری پیچیدۀ مؤلف صورت گرفته است. دوم اینکه نقد مطرحشده باید متوجه و شامل نتیجه یا دلایل و فرضهای مطرحشدۀ مؤلف و متن باشد. به عبارت دیگر، باید دید خود استدلال مطرحشده چیست و آیا نتیجۀ آن از پی دلایل میآیند؟ فکر میکنم نویی یا کهنگی، کیفیتی است که حداقل به این مورد قابل تعمیم نباشد. و نقد آقای ازغندی بهطور دقیق متنِ پرجزئیات آبراهامیان را هدف نمیگیرد.
در مقالۀ اول کتاب، «نقش جمعیتهای مردمی در انقلاب مشروطۀ ایران» دوگانۀ ارتجاع و آزادیخواه، بهعنوان حکمِ توصیفی تاریخنگاری و جامعهشناسی مشروطه مطرح میشود. آبراهامیان باور دارد که «عمدۀ تاریخنگاریهای انقلاب مشروطه» (ص۱۰، پانویس۲) یا مردم را با صفتِ آزادیخواه ستودهاند یا آنان را به نام جماعتِ دیوانه یا مزدور خارجی خواندهاند: «برای همۀ اینها جمعیت، چه سزاوار تحسین، چه مستوجب ترس، چه درخور نفرت و چه مایۀ مزاح، پدیدهای انتزاعی بوده، نه موضوع مطالعه» (ص۱۱). اینکه جمعیتها متشکل از اقلیتهای خردتری هستند که با توجه مناسبات و پیوند سیاسی و اقتصادی موجود و بنا به منفعتشان واکنش نشان میدهند، نهتنها موضوع این مقاله، بلکه روش آبراهامیان در جامعهشناسی سیاسی ایران است. هرچند او بسیاری چیزها را توضیح نمیدهد، اما بهشکلِ روشمند، پیچیدگیِ نقش جمعیتها در تحولات تاریخی را هدف میگیرد. در این مورد خاص، او نشان میدهد که چطور رفتار اقلیتهای مختلف، بنا به موقعیت و نفعشان، در مسیر تحولات تغییر میکند. وقتی مقاصد ضدمذهبی آزادیخواهان آشکار میشود، طبیعی است که مسیر بخشی از علما از آنها جدا میشود یا زمانی که در انتخابات دورۀ اول مجلس، مشروطهخواهان پشتیبانی بخش زیادی از طبقۀ فقیر جامعه را که حق رأی ندارند از دست میدهند. مسئله این است که نمیتوان نقش جمعیتها را با توصیفهایی مثل اوباش یا اراذل توضیح داد؛ توصیفی که در بخش زیادی از تاریخنگاری تحولات انقلابی ایران قابل مشاهده است.
در مقالۀ دوم، آبراهامیان «نقشِ جمعیتهای مردمی در سیاست ایران» را با اعتنا به نگاه جورج رود به پدیدۀ جمعیت، در فاصلۀ انقلاب مشروطه و کودتا، در دو دورۀ پیشاصنعتی و دوران نیمهصنعتی بررسی میکند و سعی میکند مقایسهای میان این دو دوره به دست دهد. آبراهامیان ادعا دارد که نقشِ جمعیت در این تحولات بهمراتب بیش از کشورهایی مثل فرانسه و انگلستان است. خیابان در این دگرگونیها، صحنۀ نبرد قدرتهای حاضر و «جمعیت ابزارِ (اغلب تنها ابزار) بیان تودهها بود» (ص۷۸).
آبراهامیان پس از ذکر شباهتها و تفاوتهای دگرگونیها در اروپا و ایران، دو الگوی جورج رود در مورد شکست و یا موفقیت تکاپوی جمعیت را به کار داوری در تحولات ایرانی میگیرد. «رویه و قابلیت نیروهای مسلح و سیاست طبقۀ حاکم» (ص۸۰). آبراهامیان استدلال میکند که با این میزان، «در ایران جمعیت اغلب در شرایطی مساعد عمل کرده است.» نمونههای واضح، بحران تیر ۱۲۸۵، نافرجام ماندن تلاش رضاشاه برای خلع سلطنت، اعتصاب عمومی صنعت نفت در ۱۳۳۰، تظاهرات تیر ۱۳۳۱ و... هستند.
در مقالۀ سوم، «نقش جمعیت در انقلاب ایران»، هدف مؤلف حمله به تصور سنتی از جمعیت بهعنوان افرادی «دمدمی»، «غیرمنطقی»، «بیفرهنگ» و «خونریز» است که تحت کنترلِ «دستهای پنهان» دست به آشوب و شورش میزنند. آبراهامیان بازهم با متوسل شدن به آرای جورج رود که این روش را وی در مورد تحولات اروپا به کار گرفته، سعی دارد نشان دهد جمعیتها را «راهپیمایان تشکیل میدهند، نه آشوبطلبها». این «جمعیتها متشکل از آدمهاییاند که به زندگی احترام میگذارند و نظر به دستیابی به اهدافی خاص دارند» (ص۸۴). تصورات شرقشناسان آمیخته به این تصورات کلاسیک و کهنه است: «در تهران طرفهای سیاسی را تحریک کنید و بعد میبینید اوباش از زاغههایشان و حلبیآبادها بیرون میریزند، بدون اینکه برایشان اهمیتی داشته باشد اصلاً بهانه و دلیل تظاهرات چیست.» این تصوراتی است که «بهرغم تلاش ادوارد سعید» همچنان زنده و پابرجاست. آبراهامیان سعی دارد نشان دهد که چگونه انقلاب ایران «بیشترین مشارکت مردمی را داشته» است.
در «کمونیسم و مسئلۀ اشتراک در ایران: حزبِ توده و فرقۀ دموکرات» باز هم استدلالی در مقابل تصورات پیشین مطرح میشود؛ اینکه بنابر تصور اغلبِ تحلیلگران که وجود دو حزب همزمان در ایران را «صرفاً یکی از ترفندهای استالین برای گسترش و نفوذ شوروی در خاورمیانه» میدانستند و بیشتر از عوامل داخلی، تأثیرات خارجی را بررسی کردهاند، آبراهامیان سعی دارد تا نقش عوامل داخلی را در مقابلِ دیگری برجسته کند؛ آرمانها و اهداف متضاد رهبران و اعضا، بهعبارتی «تعارض در اندیشۀ اشتراکی». آبراهامیان دست روی اختلاف بنیادینی مثل زبان و اندیشههای منطقهمحور یا وطنی میگذارد که منافع و اهداف حزب توده و فرقۀ دموکرات را در مقابل یکدیگر قرار داد.
مقالۀ آخر، که بهگمانم تحلیلیترین مقالۀ موجود در کتاب است، «شکلگیری پرولتاریا در ایرانِ مدرن، ۱۳۲۰-۱۳۳۲»، در مورد روش جامعهشناسی تاریخ ایران در مشخص کردن نقش نزاعها، بهطور خاص طبقات قابلِ شناسایی جامعه بحث میکند. تاکنون بدون توجه به رهیافت مارکسیستی که نشان میدهد دولت و جامعه چگونه درهم آمیختهاند، «غالب نوشتهها دربارۀ نقش قهرمانانۀ دولت بوده؛ اینکه دولت چگونه وظیفۀ دشوار مدرن کردن جامعه را پیش میبرد» (ص۱۷۳) و اینکه مورخان اغلب حاضر به پذیرش نزاع طبقاتی در جامعۀ مورد مطالعۀ خود نبودهاند.
فکر میکنم پیوند این پنج مقاله بهطور روشن تکاپوهای اجتماعی و طبقاتی است و این مهم نه صرفاً از سر تلاش مترجم یا انتشارات، که بهدلیل پیوند و روشمند بودن کار مؤلف در پژوهش است. آبراهامیان نهتنها در مقالهها، بلکه در سایر آثارش، استدلالهای خود را بهطور روشن از فکتها و اسناد بهکارگرفته جدا میکند و سپس با خطِ مشخصی، اسناد را در خدمت نتیجۀ مورد نظر کنار هم قرار میدهد. از مجموع بازتابهای آثار آبراهامیان پیداست که اغلب در عین استقبالِ عمومی از آثار او، جامعۀ آکادمیک نگاه نهچندان خوشبینی به آنان دارند. شکی نیست که نقد صحیح و جزئی، که هدف خود را بهطور دقیق نشان دهد، قابل تأمل و بررسی است و در مقابل نقد کلی که مورد حملۀ خود را نشان نمیدهد، غیرقابل دفاع و اغلب ناکارآمد خواهد بود. فکر میکنم مهمترین ویژگی کار آبراهامیان، انسجام روش و شفاف بودن شکل استدلالی آن است، که همین مسئله میتواند نقد و بررسی آثار او را دقیق و جزئیتر از شکل کنونیاش کند.
*پژوهشگر تاریخ معاصر