شناسهٔ خبر: 41575 - سرویس باشگاه ترجمه

هرمنوتیك چیست؟(۱)؛

سیر رشد اندیشه‌های هرمنوتیکی از ابتدا تا دوران معاصر

هرمنوتیک بهترین راه به منظور مهیّا ‌شدن فرد برای رویارویی با یك متن و فهم آن چیست؟ اگوستین پاسخ می‌دهد:«درمان اساسی ناآگاهی از نشانه‌های صحیح، دانشِ زبان‌هاست.» او مخالفتی با بهره‌گیری از ترجمه‌ها ندارد برعكس چنین تنوعی از ترجمه‌ها (هر ترجمه، خود می‌تواند یك تفسیر باشد) فایده نیز دارد. در نزد او مطالعه‌ی شماری از متون به روشن‌شدن عبارات مبهم‌تر كمك می‌كند.

فرهنگ امروز/ روموآلدو آبولاد[۱] ترجمه سیدرضا وسمه‌گر:

  

مقدمه‌ی مترجم: پارادایم مسلط بر نقد ادبی، الهیات و مطالعات کتب مقدس، فلسفه، تاریخنگاری و... در روزگار معاصر را می‌توان به نحو خلاصه «گفتمان هرمنوتیکی» خواند. این روزها اشاره به مفروضات هرمنوتیکی را در اکثر حوزه‌های هنر و ادبیات و حتّی فلسفه‌ی علوم دقیقه مشاهده می‌کنیم. مولف در این مقاله‌ی زیبا سیر رشد اندیشه‌های هرمنوتیکی در سنّت اندیشه‌ی غربی را به نحوی خلاصه اما هنرمندانه و پرشور ترسیم می‌کند.

 

 هرمنوتیك هنر تفسیر[۲] است- ما نباید این مسئله را فراموش كنیم بلكه بارها و بارها بدان باز خواهیم گشت، چرا كه این جمله، تعریف هرمنوتیك است: هنر تفسیر. اما شاید بهتر آن باشد كه به عنوان شروع كار، بر خود واژه‌ی "هرمنوتیك" متمرکز شویم. هرمنوتیك از اسم هرمس[۳] می‌آید. اما هرمس كیست؟ در میان اولین ارجاع‌كنندگان به او می‌توان به افلاطون در دیالوگی به نام "كراتیلوس" اشاره كرد.[۴] این دیالوگ تقریباً بی‌مقدمه با دعوت فردی به نام هرموگنس[۵] از سقراط برای شركت در مناظره‌ی میان خود و كراتیلوس، آغاز می‌شود. نام كراتیلوس به عنوان یكی از طرف‌های مناظره به كلّ دیالوگ بخشیده شده است. دیگر سوی این مناظره هرموگنس است كه نامش را می‌توان به شكلی تحت‌اللفظی پسر هرمس ترجمه كرد. سقراط گمان می‌كند كه كراتیلوس با تمسخر نام هرموگنس قصد دست انداختن او را دارد چرا كه گمان می‌کرد منظور کراتیلوس این است که هرموگنس «پسر واقعی هرمس نیست، ‌بلكه او (برخلاف هرمس) همیشه به دنبال خوشبختی است و نه هرگز در خوشبختی.»[۶]

    هرموگنس"پسر هرمس" معنی می‌دهد. پس خود هرمس كیست؟ یك سر نخ داریم این كه هرمس آن چیزی است كه هرموگنس نیست چرا كه هرموگنس نمی‌تواند پسر واقعی او باشد با این توضیح كه هرمس همیشه در جستجوی بخت است و ظاهراً همیشه به آن نیز دست می‌یابد و این دقیقاً همان تفاوتش با هرموگنس است. هرمس در همه حال به دنبال بخت خوش است و همیشه نیز خوشبخت است . همیشه در حال جستجو بودن یعنی همیشه در مسیر بودن یعنی بدون توقف همیشه در حال كوچ‌ بودن. به واقع، ما در پایان این دیالوگ از زبان كراتیلوس می‌شنویم كه : «من متمایل به هراكلیتوس هستم.[۷]»[۸] و چرا كه نه؟ بحث میان كراتیلوس و هرموگنس تماماً بر سر زبان و نام‌ها‌ست. و به نظر می‌رسد مناظره‌ی میان آن‌ها به ناكجا می‌رفته که از همین رو سقراط را بعنوان طرف سوم وارد بحث می‌كنند بدین امید كه او قادر باشد آنها را نجات داده و بدان‌ها در یافتن راه‌حلّ بحث یاری رساند و این كشتی طوفان‌زده را به ساحلی امن رهنمون شود.

  اما سقراط، همان‌گونه كه انتظارش نیز می‌رود، از این امر سر باز می‌زند. او اظهار می‌دارد: «اگر چنین فقیر و بیچاره نبودم شاید در دوره‌ی تدریس پنجاه درهمی پرودیكوس[۹] كه بحث كاملی در گرامر و زبان بود، شركت می‌كردم...و در آن صورت فوراً آماده‌ی پاسخ‌گویی به مشكلات شما راجع به صحّت نام‌ها می‌بودم اما به راستی من فقط یك دوره‌ی یك درهمی را گذرانده‌ام و از این رو حقیقت را راجع به چنین مسایلی نمی‌دانم.»[۱۰]

     این همان شوخ‌طبعی مألوف سقراط است كه كاملاً طبیعی می‌نماید. سروش معبد دلفی می‌گفت: از چه رو سقراط داناترین مردم است؟ آیا جز به دلیل این است كه تنها كسی است كه می‌داند كه نمی‌داند؟ پرودیكوس به وضوح سوفیست است؛ كسی كه برای پول تدریس می‌كند. برای خوشبختی؟ برای همان خوشبختی‌ای كه هرموگنس نمی‌تواند آن را بیابد؟ طنز سقراط در این است كه او آن چنان جانب نادانی و بی‌خبری را می‌گیرد كه دشمن خونی‌اش، پرودیكوسِ سوفیست، جانب دانایی مطلق را. سقراط اذعان می‌كند كه در این حوزه از معرفت، پیچیدگی فراوانی وجود دارد و از این رو بهتر آن است كه بحث را تا زمان شنیدن سخنان هر دو طرف باز نگه داریم.

    این پیچیدگی فراوانی كه سقراط از آن سخن می‌گوید، مربوط به چیست؟ نام‌ها، گرامر و زبان. و از این رو واژگان؛ پس كلام نیز. و آنگاه كه شما چنین موضوعی را مورد بررسی قرار می‌دهید، به سان جریان هراكلیتوس در حركتی بی‌توقف میفتید. (و بعد در روزگار ما در چیزی شبیه به جریان خود‌آگاهی برگسون[۱۱]). پس تعجبی ندارد كه هرموگنس همیشه در جستجوی خوشبختی است ولی هیچگاه خوشبخت نیست. آیا در موضوعی چون زبان، خوشبختی ممكن است؟ آیا كسی می‌تواند هیچ‌گاه جریان آن را به چنگ آورده و به بند بكشد؟ آیا كلام چیزی است كه متوقف شود و در جایی سكنی گزیند؟ در پایان این دیالوگ، چنان‌چه بخواهد چیزی را نشان دهد، ما می‌شنویم كه كراتیلوس چنین زبان می‌گشاید: «خیلی خوب سقراط، اما من امیدوارم كه تو خودت به تفكر راجع به این مسئله ادامه دهی.»

    راجع به چه مسائلی؟ جایی در این دیالوگ افلاطون (یا سقراط) به شکلی واضح‌تر از هرمس سخن می‌گوید. این چنین: «نام هرمس گمان می‌کنم نمودار سخن گفتن و ترجمه کردن و پیام‌بری و دزدی و مغلطه و سوداگری باشد. چنان که می‌دانی سخنوری و زبان‌آوری هسته‌ی مرکزی همه‌ی آن کارهاست[۱۲]...آن چنانکه به شما ‌گفتم واژه‌ی eirein گویای بهره‌گیری از کلام است و در این جا یک واژه هومریِ همیشه در حال تکرار یعنیhemeisato   وجود دارد که "او نقل کرده است" معنی می‌دهد. با بهره‌گیری از این دو واژه، یعنی  eirein وmeisastai ، قانونگزار نام خدا را نیز که زبان و کلام را آفریده، شکل داد و ما می‌توانیم تصور کنیم که او به ما بهره‌گیری از این نام را دیکته کرده ‌است. ای دوستان من، او به ما می‌گوید با توجه به این که تشکّل‌بخش حکایات یا کلام است، می‌توانیم به راستی او را "ای‌ره‌مس" (heirmeis) بخوانیم.[۱۳] ولی بعدها آن نام را برای آن که زیباتر کنند، دگرگون ساخته و به صورت هرمس درآورده‌اند.[۱۴] ایریس نیز از فعلeirein  (یعنی گفتن) مشتق شده چرا که او هم پیام‌آور بود.»

    شنیده می‌شود که هرموگنس اذعان می‌کند که «پس کراتیلوس حقّ دارد بگوید که من هرمنوگنس نیستم زیرا حداقل از سخنوری مهارتی ندارم.»[۱۵] پسر حقیقی هرمس نه هرموگنس، که پان[۱۶](همه چیز) است؛ اعلام‌کننده‌ی همه چیز و حرکت دهنده‌ی جاودانی هر چیز... به حقّ باید "شبان گله‌ی بُز" نامیده ‌شود؛ پسر دو شکل یافته‌ی هرمس که «بالاتنه‌ای صاف  و پایین‌تنه‌ای خشن و شبیه بُز دارد. به هر حال پان اگر پسر هرمس باشد یا از نژاد سخن است یا برادر سخن...»[۱۷] پس از این گفته، حتّی در زمانی که بحث راجع به زبان و کلام ادامه می‌یابد، افلاطون (یا سقراط) موضوع خدایان را آغاز می‌کند.

   هرمس در میان رومیان، به نام مرکوری[۱۸] شناخته می‌شد که به همین قیاس او را با کیف یا کیسه‌ی همراهش، با صندل‌ها و کلاه بالدارش و گروه سروش یا کریکیون[۱۹] تشخیص می‌دادند.[۲۰] در اولین سطر ادیسه‌ی هومر، ادیسه همچون هرمس این‌گونه توصیف می‌شود: «ای الهه‎ی شعر درباره‌ی دلاوری که هزار چاره‌گری داشت و چون حیلت‌های وی ارگ متبرک تروا را از پای افگند؛ آن همه سرگردانی کشید، شهر ما را دید و به آداب و رسوم آن همه پی برد، با من سخن بگوی.»[۲۱]

     هرمسی دیگر نیز وجود دارد، هرمس مثلث‌العظمه[۲۲]، نامی اسطوره‌ای مرتبط با مرحله‌ی معیّنی از رازگشایی‌های فلسفی صوفیانه یا مربوط به نظریه‌ها و راه‌کارهای جادویی؛ کسی که برای مردمان زمان رنسانس فردی واقعی در نظر می‌آمد؛ کشیشی مصری که در عهد باستان، در زمانی بسیار دور، می‌زیسته و تمامی این آثار را خودِ او نوشته است.[۲۳] براساس اعتقاد فرانسس ییتس، متخصص شهیر این دوره، خواننده‌ی رنسانسی در این نوشته‌ها «سرچشمه‌ی خرد بکری را می‌یافت که افلاطون و یونانیان بهترین دارایی‌های فکری خود را از آن استخراج کرده ‌بودند.»[۲۴]

  این هرمس است که سن‌آگوستین او را مقایسه می‌کند با  اهریمن[۲۵] کلاسیک که یونانیان او را موجودی در حدّ وسط، نه خداوند و نه موجودی فانی بلکه به شکل یک واسطه، ناقل و بنابراین یک پیام‌آور و چنان‌چه بخواهید یک «مترجم»، در نظر می‌گرفتند. در مقابل این اهریمن، هرمس مثلث‌العظمه حضور دارد که متعلّق به یکی از دو طبقه‌ی‌ خدایان است؛ نه آنهایی که به دست خداوند متعال آفریده شده‌اند بلکه آنهایی که دست‌ساز بشرند.[۲۶] رسالت اخگر ملکوتیِ به ودیعت گذاشته شده در انسان آن است که «بازنمایی‌های قابل مشاهده و قابل درکی» از «هیأت خدایان» انعکاس دهد.

     

هرمس مصری که «مثلث‌العظمه» نامیده می‌شود، درباره‌ی آن اهریمنان اعتقادی دیگر داشت. آپولیوس، اولوهیت آن اهریمنان را انکار می‌کند، ولی هنگامی که می‌گوید آنان جایی را بین خدایان و انسان‌ها اشغال می‌کنند، به گونه‌ای که انسان‌ها وجود آنان را برای وساطت میان خودشان و خدایان ضروری می‌دانند، بین تکریم مناسب برای آن‌ها و تعظیم دینی فرقی قایل نیست. اما آن مصری می‌گوید که برخی از خدایان ساخته‌ی خدایان و برخی دیگر ساخته‌ی انسان‌هایند. هر کس این سخن هرمس را به صورتی که من آوردم، بشنود، آن را به تندیس‌ها مربوط می‌داند؛ زیرا آن‌ها ساخته‌ی دست انسان‌هایند. ولی او می‌گوید که تندیس‌های مرعی و محسوس صرفأ جسم خدایانند و ارواحی برای حلول در آ‌ها فرا خوانده شده‌اند که قدرت دارند به کسانی که احترامات الهی و عبادت‌هایشان را تقدیم آن‌ها می‌کنند آسیب برسانند یا حاجات فراوانشان را برآرند.[۲۷]

 

مدبّر و آفریننده، پیام‌آور و مترجم، همچون صفات دیگر همان هرمس هستند. آیا او که همیشه یک وجود تبعیدی را تجربه کرده، خداست یا موجودی فناپذیر یا چیزی در حدّ وسط، با عبور از اقلیم‌ها و دوران‌ها، ایجاد پیوندها و در عین حال سرقت دیگران؟ آیا او به مانند کوپید یک اهریمن است یا یک جادوگر؟

 

 

سن‌آگوستین

 

   اما سن‌آگوستین برای ما به دلایلی فراتر از ذکر نام هرمس تریس‌مجیوس شهرت دارد. او در کتابش به نام "درباره‌ی دکترین مسیحیت"[۲۸] اصرار می‌ورزد که یادگیری قواعد معیّن برای امر تفسیر، غیرضرور و زائد نیست به خصوص به هنگامی که متن، کتاب مقدّس باشد. او اظهار می‌دارد: این قواعد را می‌توان با توجه  به سود و فایده‌ی فراوانی که دارند به مشتاق‌ترین دانشجویان علم واژه‌شناسی آموزش داد. بدین طریق آنان نه تنها با آثار دیگرانی که اسرار نوشته‌های مقدّس را رازگشایی کرده‌اند، آشنا می‌شوند بلکه خود نیز می‌توانند اسراری را برای دیگران بگشایند.[۲۹] البته آگوستین مرد دوران خویش است و از این رو ما می‌باید این سخن او را که: «همه‌ی حقیقت برای کسی است که می‌گوید: من حقیقت هستم.»[۳۰] تصدیق کنیم.

    درست به همین شکل، حال براساس این که متن، مقدّس یا دنیوی باشد، این احساس ایجاد می‌شود که برای کشف معنا ما می‌یابد به دو امر: چیزها[۳۱] و نشانه‌ها[۳۲] توجه کنیم.[۳۳] منظور آگوستین از چیزها این است:

 

آنچه هرگز به عنوان نشانه‌ی چیز دیگری از آن بهره گرفته نمی‌شود: برای نمونه چوب، سنگ ،گلّه و چیزهایی از این دست.اما نه آن چوبی كه می‌خوانیم موسی(ع) در دریای تلخ انداخت تا آب آن را شیرین سازد و نه آن سنگی كه یعقوب(ع) به سان بالش بدان تكیه می‌داد و نه آن قوچی كه ابراهیم(ع) آن را در عوض پسرش قربانی كرده، چرا كه اینها اگر چه چیز محسوب می‌شوند اما خود نشانه‌های چیزهای دیگرند. نوعی دیگر از نشانه نیز وجود دارد كه هیچ گاه جز به عنوان نشانه به كار گرفته نمی‌شوند: برای نمونه واژگان. هیچ كس واژگان را جز به منظور نشانه‌ای از چیزی دیگر به كار نمی‌برد و از اینجا می‌توان منظور من را از آنچه نشانه می‌خوانم، متوجه شد: مراد این است كه این چیزها برای نشان دادن چیزهای دیگر به كار می‌روند. بر همین اساس هر نشانه، خود یك چیز است: چرا كه آن چه چیز نیست اصولأ وجود ندارد اما هر چیزی الزامأ یك نشانه نیست.[۳۴]

   آگوستین حرفی از هرمنوتیك نمی‌زند اما وجه مشخصه‌ی هرمنوتیك یعنی تفسیر در جای جای این گفتار موج می‌زند؛ به خصوص درباره‌ی تفسیر متون مقدّس. «پس هر آن كس كه فكر می‌كند متون مقدّس یا بخشی از آنها را می‌فهمد اما آن‌ها را به گونه‌ای تفسیر می‌كند كه گویی تمایلی ندارد عشق دوگانه به خداوند و همنوعانش را نشان دهد، هنوز آن گونه كه باید و شاید آن متون را نفهمیده است.... چرا كه قصد گفتن این كه چه چیزی غلط است در فریب و نیرنگ ریشه دارد...»[۳۵] اما آگوستین راجع به زمان‌هایی كه نیاز به تصحیح یك مفسّر است، سخنی به صراحت نمی‌گوید.

  آگوستین[۳۶] اظهار می‌دارد: واژگان در میان نشانه‌ها واجد نقشی عمده‌اند اما از آنجا كه واژگان به محض رها شدن از دهان از بین می‌روند و بقایی بیش از میزان عمر صدایی كه تولید می‌كنند، ندارند، آدمیان با بهره‌گیری از ابزاری چون الفبا، نشانه‌های واژگان را شكل داده‌اند. او تشریح می‌كند كه: «بنابراین آواها[۳۷]ی صدا[۳۸] برای چشم قابل‌رویت می‌شوند البته نه به عنوان آواها بلكه با استفاده از نشانه‌های معین.»[۳۹] اینگونه است كه نوشتن می‌آید تا سخن[۴۰] را نجات دهد و همین كه متن نوشته می‌شود، برای ترجمه به زبان‌های مختلف مهیا می‌شود. از این رو رسالت ما همانا كشف معنای آن چیزی است كه نوشته شده است. «خوانندگان عجول و بی‌دقت در اثر ابهامات و تیرگی‌های بسیار و متنوع و خلط معانی با یكدیگر به گمراهی خواهند افتاد؛ و در بعضی موارد حتی به تفسیری رضایت‌بخش هم نخواهند ‌رسید.»[۴۱]

    بهترین راه به منظور مهیّا ‌شدن فرد برای رویارویی با یك متن و فهم آن چیست؟ اگوستین پاسخ می‌دهد:«درمان اساسی ناآگاهی از نشانه‌های صحیح، دانشِ زبان‌هاست.»[۴۲] او مخالفتی با بهره‌گیری از ترجمه‌ها ندارد برعكس چنین تنوعی از ترجمه‌ها (هر ترجمه، خود می‌تواند یك تفسیر باشد) فایده نیز دارد. در نزد او مطالعه‌ی شماری از متون به روشن‌شدن عبارات مبهم‌تر كمك می‌كند... هنگامی كه معنای به دست‌داده‌شده توسط دو مترجم با هم مقایسه می‌شود، معنایی مشابه از واژگان خود را نشان می‌دهد...چرا كه برای مفسّران مشكل است جایی كه هر دو متن مشابهند، تفاوت زیادی نهند.»[۴۳] آگوستین اظهار می‌دارد كه بنابراین چنانچه متن‌های شماری بسیار از مترجمین مورد مطالعه و بحث و یك مقایسه دقیق قرار بگیرد، به كمك و همیاری بزرگی منجر می‌شود. اما او اضافه می‌كند: «همه‌ی خطاهای آشکار[۴۴] می‌باید حذف شوند.»[۴۵]

  روحبخش است كه از كاتولیك پرشوری چون آگوستین بشنویم كه «هیچ كمكی نباید به دیده‌ی تحقیر نگریسته شود حتّی اگر از یك منبع دنیوی سرچشمه گرفته ‌باشد.»[۴۶] این تنها دانشِ زبان نیست كه سودمند است؛ دانشِ چیزها نیز درست این چنین مفید است و برای رسیدن به این دانش، فرد نیازمند به هر آن كسی است كه تخصصی دارد كه او خود از این تخصص محروم است. بسیاری اوقات ما فهم یك متن (متنی مقدّس برای آگوستین، یك رمان یا شعر برای ما) را مشكل می‌یابیم چون اگر چه ما ممكن است زبان آن متن را بفهمیم اما تجربه‌ی خودِ آن مسأله‌ای را كه متن راجع به آن صحبت می‌كند، نداریم. كمك گرفتن از دیگر هنرها و علوم نباید اینجا نادیده گرفته شود؛ بلكه این امر می‌باید مورد استقبال واقع شود و حتّی می‌بایست در جستجوی آن باشیم. تاریخ، علوم‌طبیعی، فنون مكانیكی، منطق و ریاضیات از جمله رشته‌های معارف دنیوی‌ هستند كه اینجا به وضوح مورد اشاره واقع شده‌اند.[۴۷] توصیه‌ی آزادمنشانه‌ی آگوستین چنین است: «هر آن چه را كه یك كافر به حقّ گفته باشد، ما می‌باید برای سود خود به كار بگیریم.»[۴۸]

 

فردریش شلایرماخر

  آن کس كه {نخستین بار} از هرمنوتیك با نام یاد می‌كند، متأله پروتستان و فیلسوف آلمانی فردریش شلایرماخر (۱۷۶۸-۱۸۳۴) است كه نقش موسسش امروزه به شكل گسترده مورد پذیرش واقع ‌شده ‌است.[۴۹] او به عنوان یك پیشتاز، آدمی را با چنان دیدگاه‌های نبوغ‌آمیزی به شگفتی وا می‌دارد كه فرد در ابتدا تصور خواهد كرد که این دیدگاه‌ها مربوط به هرمنوتیك معاصرند. با این وجود، ما به دلیل مجال اندك ناچاریم فقط به سه نكته از این بینش‌های نبوغ‌آمیزی كه در آثارش پراكنده هستند، اكتفا كنیم. اولین بینش این که «همه‌ی فهم شامل دو لحظه است: لحظه‌ی فهم گفته آن چنان كه از زبان استخراج شده‌است و لحظه‌ی فهم گفته به مثابه‌ی یك واقعیت در نزد متفكر.»[۵۰] او اولی را لغت‌شناسانه یا گرامری و دومی را روانشناختی یا فنّی می‌خواند. به شكل خلاصه، فهم، مستلزم دو چیز است: زبان و تفكر. چنانچه كسی نباشد كه فكر كند (مقصود متفكر است) فهمی نیز صورت نخواهد گرفت. به همین قیاس چنانچه واژگان وجود نداشته باشند كه با آنها بتوان فكر كرد (واژگانی كه راه را برای زبان هموار می‌سازند) نیز فهم صورت نمی‌پذیرد.این فقط بدین خاطر نیست كه ما بدون واژه‌ها نمی‌توانیم فكر كنیم بلكه به این دلیل نیز هست كه ما آنچه را تلاش می‌كنیم بفهمیم معمولأ در واژگان بیان ‌شده ‌است حال چه به شكل شفاهی و چه كتبی.

   پس واضح است كه در فضای فهم، دو مسئله باید مورد توجه قرار گیرند: دانشِ زبان[۵۱] و دانشِ شخص[۵۲] كه اولی را می‌باید گرامری یا لغت‌شناسانه و دومی را روانشناختی یا فنّی بخوانیم.[۵۳] شلایرماخر ادّعا می‌كند كه انجام موفقیت‌آمیز این هنر به دو استعداد وابسته است: «استعداد برای زبان و استعداد برای دانش اشخاص فردی.»[۵۴] به عبارت دیگر آن كس كه به تفسیر یك متن می‌پردازد با گفته‌ها سروكار دارد و آن همان زبان است. اما مفسّر هم چنین با آن چه كه آن گفته‌ها ممكن است در ذهن گوینده‌ی آنها معنا داده باشند، نیز سروكار دارد و این همان نویسنده یا متفكر است. از یك طرف ما در تلاشیم تا واژگان را رمزگشایی كنیم و از سوی دیگر سعی می‌كنیم یك ذهن را بخوانیم.

   همه موافقند كه فهم واژگان خود یك مشقّت است. شخص نه فقط می‌باید گرامر زبان را بیاموزد علاوه بر آن، معنا، كاربرد و ساخت واژگان را نیز می‌بایست فراگیرد. بخش دوم او را به روانشناسی فرد رهنمون می‌شود كه البته زمینه‌ای گسترده‌تر از خود دارد و به كلّ جامعه و حتّی كلّ یك دوره تسرّی می‌یابد. تعجبی ندارد كه شلایرماخر نتیجه می‌گیرد كه كلیت فهم، همیشه یك كار جمعی است.[۵۵] برای نمونه در رشته‌ی خود من{فلسفه –م}، فهم مارتین هایدگر، چنانچه تاریخ دوهزار ساله‌ی غرب را مدّنظر نداشته باشیم، غیرممكن است و به راستی شخص ناچار است تا به گفته‌های نویسندگان بیشماری كه راجع به هایدگر سخن رانده‌اند، گوش فرا دهد چنانچه می‌خواهد به درستی منظور او را بفهمد.

   اولین نكته‌ای كه من می‌خواهم راجع به هرمنوتیك شلایرماخر متذكر شوم این است كه شما برای فهم نویسنده‌ی مورد نظرتان ناچارید با زبانش منطبق شوید و به راستی شخصِ او را تا جایی كه برایتان امكان دارد، بشناسید. این امر در ذات خود یك دستورالعمل طولانی و شاید بی‌پایان باشد. نكته‌ی دوم بی‌شباهت به نكته‌ی اول نیست چرا كه این نكته مستلزم تفسیر یك دوری‌بودنِ معین است چیزی درست بدین سان: «هر بخش خاص فقط می‌تواند از طریق كلّی درك شود كه آن بخش خاص، جزیی از آن است و بالعكس.»[۵۶] به عبارت دیگر، فهم یك متن مستلزم آن است كه فرد كلّ آن را فهمیده باشد كه این به نوبه‌ی خود مستلزم آن است كه بخش‌های خاص آن فهم شده باشند و بالعكس. فرد نمی‌تواند یك بخش از متنی را مستقل از بخش‌های دیگر یعنی بدون فهم كلّ متن فهم كند و بالعكس. فرد در اینجا در یك دور ‌اجتناب‌ناپذیر[۵۷] یعنی همان "دور هرمنوتیكی" در ادبیات هرمنوتیكی متاخر، گرفتار می‌آید. دوری كه فردِ طالبِ فهمِ متن را گریزی از آن نیست. (بینش دوم –م)

  امتیاز خواننده در این است كه او می‌تواند بارها و بارها به متن بازگردد و بنابراین فهم او از آن متن در هر خوانش بهبود می‌یابد. این امر مرا به سومین بینش رهنمون می‌شود. شلایرماخر اظهار می‌دارد: «فهم كامل، یعنی فهم گوینده بهتر از خودش.»[۵۸] پس رسالت ما این است: «فهم گفته در ابتدا به همان اندازه كه نویسنده‌اش فهمیده و سپس بهتر از آن.»[۵۹] یك نویسنده‌ی بزرگ ثروتی عظیم در اختیار دارد حتّی پنهان از خودش. كار مفسّر آن است که بخش بیشتری از آن چیزی را كه برای خود نویسنده در ناخودآگاه مانده، به خودآگاه بیاورد. هر چه نویسنده بزرگ‌تر، این تلاش بی‌نهایت‌‌تر، چرا كه «گذشته و آینده‌ای بی‌نهایت وجود دارند كه ما امیدواریم تا آن‌ها را در لحظه‌ی فهم گفته[۶۰] دریابیم.»[۶۱]

 

 


[۱] ، گروه فلسفه، دانشگاه سن کارلوس، فیلیپینRomualdo E. Abulad

[۲] Interpretation                                                                                                                                       

[۳] hermes

[۴] . Cratylus, trans. by Benjamin Jowett, in Plato, the Collected Works, ed. By Edith Hamilton and Huntington cairns (New Jersey: Princeton University Press, ۱۹۷۳), ۴۲۱-۴۷۴.

[۵] hermogenes

[۶] سخن کامل سقراط در متن دیالوگ این گونه است : «...اگر او می‌گوید نام هرموگنس سزاوار تو نیست گمان می‌کنم مزاح می‌کند و مرادش بیان این نکته است که تو در هر کار که برای توانگر شدن پیش می‌گیری، شکست می‌خوری و این دلیل است بر اینکه از تبار هرمس نیستی...» - م (افلاطون، ص۷۳۴)

[۷] سخن کراتیلوس از متن دیالوگ افلاطون : «...ولی سقراط بدان که این موضوع برای من تازه نیست بلکه درباره‌ی آن به اندازه‌ی کافی اندیشیده‌ام و هر چه بیشتر می‌اندیشم به نظرم چنان می‌آید که عقیده‌ی هراکله‌ایتوس درست است...» - م (افلاطون، ص۸۰۲)

[۸] ما معمولأ هراکلیتوس را برای سخن قصارش «هیچکس نمیتواند در یک رودخانه دوبار قدم بگذارد.» و ارجاعش به امر واقع به مثابۀ آتشِ همیشه متغیر به یاد می‌آوریم.

[۹] prodicus

[۱۰] سخن کامل سقراط از متن اصلی دیالوگ «کراتیلوس» چنین است : «ای پسر هیپونیکوس از روزگاران کهن ضرب‌المثلی به ما رسیده است که می‌گوید: «دریافتن هر چیز زیبا دشوار است.» دریافتن معانی نام‌ها نیز آسان نیست. اگر خطابه‌ی پنجاه درهمی پرودیکوس را شنیده بودم زود می‌توانستم درباره‌ی معانی نام‌ها حقیقت امر را به تو بگویم زیرا پرودیکوس می‌گفت هرکس آن خطابه را بشنود در این باره هیچ نکته‌ای بر او پوشیده نخواهد بود. ولی من آن خطابه را نشنیده‌ام بلکه خطابه‌ی یک درهمی او را نشنیده‌ام. از این رو نمی‌دانم حقیقت امر در این باره چیست. با این همه آماده‌ام این موضوع را به همراهی تو و کراتیلوس بررسی کنم.» (افلاطون، ص۷۳۴) – م.

[۱۱] Bergson

[۱۲] به نقل از افلاطون، ص۷۶۶.

[۱۳] بخش اخیر در ترجمه‌ی فارسی دیالوگ کراتیلوس در مجموعه آثار افلاطون ترجمه نشده است.

[۱۴] به نقل از افلاطون، ص۷۶۶.

[۱۵] به نقل از: افلاطون، ص۷۶۶.

[۱۶] pan

[۱۷] افلاطون، ص۷۶۷- م

[۱۸] mercury

[۱۹] kerykeion

[۲۰] "Hermes", in Wikipedia, the free Encyclopedia http;//en.wikipedia.org/wiki/Hermes.

[۲۱] به نقل از: هومر، ادیسه، مترجم: سعید نفیسی (تهران : علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶) ص۹. - م

[۲۲] Hermes trismegistus

[۲۳] Frances Yates, Giordano Bruno and the Hermetic Tradition (New York: Vintage books, ۱۹۶۹).

[۲۴] Ibid.

[۲۵] daimon

[۲۶] Augustine, St., City of God, trans. Gerald G. Walsh, Demetrius zema, et al. (New York: Image Books,۱۹۵۸), ۱۶۵-۱۶۶.

 

[۲۷] Ibid.,۱۶۶.

در متن اصلی مقاله، این بخش از «شهر خدا» با اندکی تفاوت با متن حاضر نقل شده است اما در اینجا ما بندی را که آگوستین به مسئله‌ی هرمس مصری اختصاص داده به نحو کامل از ترجمه‌ی فارسی این اثر نقل می‌کنیم به این نشانی:

- آوگوستین قدیس، شهر خدا، ترجمه: حسین توفیقی (قم: انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، ۱۳۹۲) ص۳۵۵.

[۲۸] On Christian Doctrine

[۲۹] in the Great Books of the western world, vol.۱۸, ed. By Robert Maynard Hutchins (Chicago: Encyclopedia Britannica, Inc., ۱۹۵۲), ۶۲۱.

[۳۰] Ibid, ۶۲۳.

[۳۱] things

[۳۲] signs

[۳۳] Ibid, ۶۲۴.

[۳۴] Ibid, ۶۲۵.

[۳۵] Ibid, ۶۳۴-۶۳۵.

[۳۶] Ibid, ۶۳۷.

[۳۷] sound

[۳۸] voice

[۳۹] Ibid

[۴۰] speech

[۴۱] Ibid, ۶۳۸.

[۴۲] Ibid, ۶۴۱.

[۴۳] Ibid

[۴۴] positive

[۴۵] Ibid, ۶۴۳.

[۴۶] Ibid, ۶۴۶.

[۴۷] See Ibid, ۶۵۵-۶۵۶.

[۴۸] Ibid, ۶۵۵.

[۴۹] Andrew Bowie, Introduction to his translation of friedrich Schleiermacher's Hermeneutics and Criticism (Cambridge: University Press,۱۹۹۸),vii.

[۵۰] Ibid,۸.                                                                

[۵۱] Knowledge of Language

[۵۲] Knowledge of the person

[۵۳] «برای اینکه بخش گرامری به نوبه‌ی خود به کمال رسد دانش کاملی از زبان لازم می‌آید و در مورد دیگر (بخش روانشناختی) دانش کاملی درباره‌ی شخص مورد نیاز است»:

Ibid,۱۱.

[۵۴] Ibid

[۵۵] Ibid, ۲۶۷.

[۵۶] Ibid, ۲۴.

[۵۷] «حتّی در یک متن مجرد نیز بخش جزیی تنها از طریق کلّ متن می‌تواند فهمیده شود و خوانشی سرسری برای رسیدن به یک دیدگاه راجع به کلّ متن می‌باید پیش از تشریح اجزاء آن صورت گیرد. این به نظر یک دور می‌رسد...»:

Ibid,۲۷.

[۵۸] Ibid, ۲۶۶.

[۵۹] Ibid,۲۳.

[۶۰] utterance

[۶۱] Ibid

 

ادامه دارد ...