آنیسیوس مانلیوس سورینوس بوئتیوس[۱] مترجم: علی خالندی*:
اشاره
«آنیسیوس مانلیوس سورینوس بوئتیوس» (تولد: ۴۷۷–۴۷۵ میلادی، فوت: ۵۲۶ میلادی) بهعنوان یکی از واسطههای مابین فلسفهی باستان و فلسفهی لاتین قرون میانه شناخته شده است و کتاب «تسلای فلسفه» (Consolation of Philosophy) وی را بهعنوان نویسندهای دارای ذوق سرشار ادبی که توانایی مطرح کردن مفاهیم فلسفی را در قالب دراماتیک -با وجهی عامهفهم - دارا است، میشناساند. بوئتیوس آثار منطقی ارسطو را به لاتین برگرداند و همزمان با نوشتن تفاسیری بر آنها و همچنین آثاری که ملهم از این منطقیات بود، توانست از منطق ارسطو در راستای مباحث الهیاتی آن زمان بهره برد؛ غالب این نوشتهها که تأثیر قابل توجهی بر اندیشهی قرونوسطی بر جای گذاشتند متأثر از آرا و افکار فیلسوفان نوافلاطونی یونان همچون فرفریوس[۲] بودند. پژوهشهای اخیر سعی بر این دارند که از بوئتیوس چهرهی متفکری مستقل را بنمایانند، در مقابل، سایر تحقیقات، بوئتیوس را اندیشمندی در سنت نوافلاطونی و فلسفهی یونان معرفی میکنند و استقلال فکری برای او قائل نیستند.
زندگی و آثار
آنیسیوس مانلیوس سورینوس بوئتیوس در فاصلهی سالهای ۴۷۵ تا ۴۷۷ میلادی در شهر رم به دنیا آمد، تولد وی همزمان با خلع امپراتور روم، رومولوس آگوستولوس (۴۷۶ میلادی) بوده است. بخش عمدهی زندگی بوئتیوس در دوران فرمانروایی «تئودوریک» بود، در زمان تئودوریک خانوادههای قدیمی رومی توانستند مطابق با سنتهای باستانی خود زندگی کنند و تئودوریک که شهر «راونا» را بهعنوان پایتخت امپراتوری خود برگزیده بود تا حدودی آزادی ادیان را در امپراتوری روم ترویج داد. بوئتیوس چنان موقعیت اجتماعیای داشت که به وی اجازه میداد به مراکز فکری مهم آن زمان همچون شهرهای آتن و اسکندریه مسافرت داشته باشد؛ در این دو شهر بازماندههایی از مدرسههای فلسفی افلاطون وجود داشت و از این طریق بوئتیوس توانست با بخش قابل توجهی از اندیشههای افلاطون آشنایی پیدا کند. بوئتیوس با توجه به موقعیت اجتماعیاش قادر بود که وقت بسیاری را صرف ترجمهی آثار فلسفی و همچنین نوشتن تفاسیری بر آنها بکند. آریستوکراسی روم در آن زمان مسیحی شده بود و بوئتیوس نیز در بعضی از نزاعهای کلیسایی آن زمان ازقبیل منازعهای که منجر به جدایی کلیسای رومی از کلیسای یونانی شد، شرکت داشت.
سالهای پایانی زندگی بوئتیوس بری هرآنکس که مهمترین اثر او یعنی «تسلای فلسفه» را خوانده باشد، شناخته شده است. او به یکی از مهمترین پستهای آن زمان که «ریاست دفتر» تئودوریک بود ارتقا یافت، اما از آنجایی که با فساد اجرایی ناسازگاری داشت بهزودی با بسیاری از بخشهای اجرایی امپراتوری مناقشه پیدا کرد، در نهایت بوئتیوس را به اتهام خیانت و جادوگری در زندان انداختند و در حدود سال ۵۲۶ میلادی اعدام کردند. بوئتیوس قبل از اعدام این فرصت را پیدا کرد که شاهکار خود «تسلای فلسفه» را بنویسد.
«تسلای فلسفه» که با متنی آمیخته با شعر و نثر و زبانی آراسته به نگارش درآمد، شرح گفتوگوی خیالی بوئتیوس با بانوی فلسفه است و تفاوت قابل توجهی با دیگر آثار بوئتیوس دارد. جدای از آثاری که بوئتیوس در مورد علم حساب و هندسه -که غالباً برگرفته از سنت یونانی بود- نوشت، بخش عمدهی دوران فکریاش را صرف ترجمهی «منطق ارسطو» و نوشتن تفسیر بر آن کرد. بوئتیوس جدای از تفسیری که بر «مقولات» ارسطو نوشت تفاسیری را نیز بر «تعبیرات» (On Interpretation) وی و همچنین مقدمه (Isagoge) که نوشتهی فرفریوس بود -و هر دوی این آثار جزء بخشهای اصلی منطق به شمار میآمدند- به نگارش درآورد. بوئتیوس همچنین رسالههایی در الهیات داشت که تعداد این رسالهها که تحت عنوان Opuscula sacra مشهورند به پنج عدد میرسید. بوئتیوس در این رسالات با ابزار منطق به برطرف کردن معضلات اندیشهی مسیحی میپردازد و همچنین یکی از آنها را میتوان نمونهی یک رسالهی فلسفهی مسیحی (که چندان مقوم نیست) دانست.
ترجمهی منطقیات و تفاسیر منطقی
به نظر میرسد که اشتغال بوئتیوس به ترجمهی آثار منطقی ارسطو بخشی از یک پروژهی ناتمام باشد که با اعدام او بیسرانجام ماند. خود بوئتیوس در آغاز دومین تفسیری که بر «تعبیرات» نگاشته است بهصورت تلویحی به چنین پروژهای اشاره میکند که قصد داشته است تمام آثار افلاطون و ارسطو را ترجمه کند و همچنین بر هریک از آنها تفاسیری بنگارد. علیرغم اینکه بوئتیوس بیشتر بهعنوان شارح «علم منطق» شناخته شده است، خود را تنها به نوشتن تفاسیری بر آثار منطقی محدود نکرد و با نوشتن رسالاتی چند، اقدام به نگارش آثاری در علم منطق نمود.
باید در نظر داشت که تفاسیر منطقی بوئتیوس صرفاً برگرفته از متون یونانی نبود بلکه در این زمینه میتوان وی را دارای نوعی استقلال فکری دانست؛ از همین روی است که بوئتیوس، فرفریوس را بهعنوان یکی از چهرههای شاخص علم منطق برمیگزیند، چراکه فرفریوس، دو قرن پیش از وی اقدام به تلفیق آرای منطقی ارسطو با اندیشههای فلوطین کرده بود. فرفریوس به تبع استادش (فلوطین) مدعی بود که آثار منطقی ارسطو هیچگونه تباینی با اندیشههای افلاطون ندارد، چراکه او این آثار را محدود به حوزهی حسیات (sensible world) و زبان زندگی روزمره (everyday language) میدانست. بعدها نوافلاطونیان بر اهمیت نوشتههای منطقی ارسطو و همچنین عدم تناسب آرای افلاطون با ارسطو تأکید کردند، اما میتوان گفت که تلاش آنها بیشتر در راستای ردیابی اندیشههای نوافلاطونی در نوشتههای منطقی ارسطو بود. نوافلاطونیان حتی بر این عقیده بودند که «مقولات» ارسطو ملهم از اندیشههای آرخیتاس فیثاغورثی است و از همین روی در پس آن، بنیانی متافیزیکی نهفته است که رسالت نوافلاطونیان آشکار ساختن این بنیان متافیزیکی است. بوئتیوس از این تفاسیر نوافلاطونی بهره گرفت و بیشتر تحت تأثیر فرفریوس تفسیر خود بر «مقولات» ارسطو را به شکل پرسش و پاسخ نوشت؛ و تفسیر او بر «تعبیرات» را نیز میتوان یکی از بهترین متونی که میتواند ما را با تفسیر فرفریوس بر این رساله (رسالهی تعبیرات) آشنا سازد، دانست، چراکه اثری از تفسیر فرفریوس بر جای نمانده است. بااینکه تفاسیر بوئتیوس وامدار اندیشهی فرفریوس هستند، اما میتوان گفت که این تفاسیر بیش از متون یونانی در آن زمان به اندیشهی خود ارسطو وفادارند.
تأثیر فرفریوس بر بوئتیوس در تفسیری که بوئتیوس بر «ایساغوجی» (Isagoge) وی نوشته است نیز آشکار است، فرفریوس در ابتدای این رساله سه سؤال در مورد «کلیات» (universal) طرح میکند که عبارتند از:
۱ – آیا کلیات وجود محسوس دارند و یا اینکه مفاهیمی مجردند؟
۲ – اگر کلیات وجود محسوس دارند آیا میتوان برای آنها متصور «جسم» (body) شد؟
۳ – اگر کلیات «جسمیت» نداشته باشند آیا از امور محسوس متمایزند و یا اینکه در آنها موجودند؟
مفسرین یونانی در زمان بوئتیوس جهت تأویل این سؤالات و پاسخ به آنها روشی اتخاذ کرده بودند که در آن زمان مقبولیت عام یافته بود، آنها چنین میگفتند: کلیات را میتوان همچون «مفاهیم» دانست (کلیات پسینی post rem – به دنبال «جسم» میآیند) که ذاتی اجسامند (کلیات محسوس in re – در اجسام وجود دارند) و در نهایت، هم «وجود» دارند و هم از اجسام متمایزند (کلیات پیشینی ante rem – قبل از اجسام، «وجود» دارند). بوئتیوس به جای اتخاذ چنین رویکردی به سؤالات فرفریوس، بیشتر به شیوهی اندیشهی خود فرفریوس و اسکندر افرودیسی (فیلسوف بزرگ مشائی که بوئتیوس از طریق نوشتههای فرفریوس با او آشنا شده بود) وفادار ماند.
بوئتیوس کار خود را در زمینهی بررسی «کلیات» با این استدلال آغاز کرد که کلیات را نمیتوان در زمرهی امور محسوس مورد بررسی قرار داد؛ هر شیئی واقع در عالم محسوس را میتوان به کمک یک «عدد» نشان داد، اما آن شیئی را که در زمان واحد به یک وجه واحد قابل فروکاستن نیست، نمیتوان با «عدد» نشان داد. «کلیات» در یک زمان واحد در وجوه متفاوتی «وجود» دارند، به همین خاطر نمیتوان برای کلیات وجود محسوس قائل شد، بلکه آنها تنها در عالم افکار وجود دارند. بهزعم بوئتیوس افکار بر دو نوعند: آن دسته از افکاری که از محمولشان -همانگونه که هستند- متعین شدهاند که او آنها را «افکار متناظر» corresponding thoughts مینامد و افکاری که اینچنین نیستند و او آنها را «افکار غیرمتناظر» مینامد. اگر افکار در مورد «کلیات» از جنس «افکار متناظر» باشند، آنگاه آن کلیات دارای وجود محسوس خواهند بود در غیر این صورت نمیتوان برای کلیات، وجود محسوس قائل بود.
بوئتیوس به منظور بررسی «کلیات نامحسوس» چنین طرحی پیشنهاد میکند: «افکار غیرمتناظر» درصورتیکه از چیزی منتزع شده باشند، آنگاه به معنای «تهی» نخواهند بود، برای مثال، مفهوم خط یا نقطه را در نظر بگیرید که ریاضیدانان آنها را از اشیای محسوس منتزع ساختهاند، این مفاهیم بهصورت مجرد در عالم واقع وجود محسوس ندارند اما ریاضیدان میتواند آنها را اندیشه کند و این مفاهیم خاصیت به اندیشه درآمدن دارند. اگر ما «افکار غیرمتناظر» را همسان با مفهوم «تهی» در نظر بگیریم آنگاه این امر شبیه این موضوع خواهد بود که ما اعراض (accidental features) یک شیء خاص را (مثلاً شخصی به نام جان) نادیده بگیریم و تنها بر ذات و جوهرهی آن شیء (nature) تأکید داشته باشیم؛ بوئتیوس این شیوهی استدلال را از اسکندر افرودیسی وام گرفته است. استدلال بوئتیوس در این مرحله متوقف نمیشود و بر استدلال اسکندر افرودیسی چیزی میافزاید، اینکه: کلیاتی که از انتزاعیات به دست میآیند تنها سازههای ذهنی نیستند بلکه آنها بر واقعیت آنگونه که هست دلالت دارند.
تفسیر دومی که بوئتیوس بر «تعبیرات» ارسطو نوشته است به احتمال بسیار زیاد بر اساس تفسیری از فرفریوس است که اکنون اثری از آن باقی نمانده است؛ در این تفسیر بوئتیوس، علم معانی (semantic) فرفریوس را به طور کامل تشریح میکند. علم معانی فرفریوس برگرفته از اندیشهی ارسطوست و او (فرفریوس) زبان روزمره را متعلق به جهان محسوس و نه جهان معقول (intellegible) میداند.
متون منطقی بوئتیوس
رسالههای در باب مواضع افتراقی (on topical differentiea) و در باب قیاس استثنائی[۳] (on hypothetical syllogism) مهمترین آثار منطقی بوئتیوس به شمار میروند؛ هر دوی این رسالات به موضوعات منطق در اواخر اندیشهی باستان (قبل از قرونوسطی) میپردازند که منابع چندانی از آن دوره باقی نمانده است.
منطقیون اواخر قرون باستان با بهرهگیری از رسالهی «مواضع» ارسطو اقدام به صورتبندی یک سیستم استدلال «موضعی» کرده بودند که نیاز وکلای رومی آن زمان را برآورده میکرد، بر اساس این سیستم، استدلالهایی مطرح میشوند که به لحاظ فرمال صحیح نیستند اما کاملاً توجیهپذیر و قابل باور مینمایند؛ رسالهی در باب مواضع افتراقی اقدام به طبقهبندی چنین استدلالهایی میکند. شناخت افتراقات (differentiea) به سخنور این امکان را خواهد داد استدلالهایی قابل پذیرش و مخاطبپسند ارائه دهد؛ بهعنوان نمونه در نظر بگیرید که من میخواهم ادعا کنم که ما میبایست سیسرو را ستایش کنیم، در شروع کار، من سعی خواهم کرد که اطلاعاتی را که ممکن است در زمینهی این خواسته به من یاری برسانند به خاطر بیاورم و همچنین در نظر خواهم داشت که ممکن است سخنور دیگری (برای مثال دموستنس) مورد ستایش همگان باشد، در این زمان، من مجموعهی مواضع افتراقی را در نظر خواهم آورد و درخواهم یافت که آن موضع افتراقیای که در این لحظه میتواند در راستای نیت من باشد، میتواند مبتنی بر همترازی (from equals) قرار بگیرد به این صورت که:
۱ – همهی مردم دموستنس را بهعنوان یک «سخنور» ستایش میکنند.
۲ – سیسرو همتراز دموستنس یک «سخنور» است.
بنابراین:
همگان میبایست سیسرو را ستایش کنند.
بر اساس استدلال بالا میتوان مدعی شد که به ازای هر همترازیای در موضع افتراقی، یک اصل اساسی (maxima proposito) به این صورت وجود خواهد داشت: «چیزهای برابر میبایست از موضعی برابر مورد قضاوت قرار بگیرند.[۴] » این اصل اساسی میتواند در راستای چینش استدلالها راهنمای ما باشد و استدلالها را به لحاظ فرمال تصحیح کند؛ اما بوئتیوس اصلموضوعه را اینچنین به کار نمیبرد، بهزعم بوئتیوس قدرت استدلالهای مدعی بسته به این امر است که اصل اساسیای که استدلال بر اساس آن برقرار میشود تا چه میزان دارای حقیقت منطقی است. برخی از اصول اساسی، موجد قوانین اساسی جهت استدلالها هستند، بهعنوان نمونه میتوان به قضیهی شرطیه (modus pones) اشاره کرد که بر اساس آن اگر قضیهی p آنگاه q صحیح باشد و همچنین p نیز درست باشد آنگاه الزاماً q نیز درست خواهد بود. در پارهای دیگر از اصول اساسی، صحت استدلال به «اعتبار» و مقبولیت آن اصل تحویل میشود (from authority) و این در حالی است که خود اصل ممکن به لحاظ صحت منطقی درست نباشد.
سیسرو و تمیستیوس (Themistius) -دو شخصیت مورد احترام بوئتیوس- موارد متفاوتی از مواضع افتراقی (topical differentiea) را ذکر میکنند که بوئتیوس در یکی از نوشتههای منطقی خود سعی بر این دارد که نشان دهد آرای این دو نفر با یکدیگر همسازند (coincide). بوئتیوس در شرحی که بر مواضع سیسرو نوشته است همین استدلال را مطرح میکند و در همان جا در مورد موضوعاتی ازقبیل «کلیات»، «علیت» (causation)، «اراده آزاد» (free will) و منطق رواقی توضیح میدهد.
موضوع اصلی بررسی در رسالهی «در باب قیاس استثنائی» (on hypothetical syllogism) منطق رواقی است که بوئتیوس علاقهی خاصی به آن داشت؛ یک قیاس زمانی استثنائی است که عین نتیجه یا نقیض آن در مقدمات آن قیاس آمده باشد. برای مثال به قیاس استثنای زیر توجه کنید:
۱ – اگر اکنون روز باشد هوا روشن است.
۲ – هماکنون هوا روشن نیست.
بنابراین:
۳ – روز نیست.
رواقیون در دوران باستان نخستین کسانی بودند که گزارههای منطقی متباینی نسبت به علم منطق ارسطو وضع کردند و واضح است که بحث بوئتیوس در باب «قیاس استثنائی» ملهم از آرای رواقیون بوده است. تأثیری که بوئتیوس از رواقیون پذیرفته است غیرقابل انکار مینماید و از همین رو میتوان استدلال کرد که سنتی که بوئتیوس در آن پا گرفته است سنتی رواقی بوده است. اندیشهی رواقی و فلسفهی مشائی در دوران بوئتیوس به طرز ناامیدکنندهای به بحران دچار شده بودند. میتوان گفت که شخص بوئتیوس نیز فاقد دستگاه مفهومیای بود که بررسی گزارههای منطقی را به طور کامل پوشش دهد؛ بهزعم بوئتیوس صحت مقدمات «اگر اکنون روز باشد» و «هماکنون روز است» بر قید مبهم «اکنون» حمل میشود. موضوع اصلی رسالهی «در باب قیاس استثنائی» بررسی نتایج متفاوتی است که از قیاسهای استثنائی با دو، سه و چهار مقدمه حاصل میشود.
ادامه دارد...
ارجاعات:
[۱] این متن ترجمهای است از بخشهایی از این کتاب: Marenbom , John , Boethius , Oxford University Press , ۲۰۰۳
[۲] فرفریوس شاگر فلوطین بود و همو بود که مجموعهی «انهاید» را که مجموعه آثار فلوطین بود ، گردآوری و منتشر سازد.
[۳] در تقسيمبندي قياس گفته ميشود که برخي از قياسها به گونهاي است که نتيجه يا نقيض در مقدمات به تصريح يا بهصورت نقيض آن ذکر شده و در برخي ديگر ذکر نشده است. اگر به لحاظ هيئت و صورت ، نتيجه يا نقيض نتيجه در مقدمات ذکر شده بود قياس را استثنايي مينامند. در قياس استثنايي هميشه يکي از مقدمات شرطي است به همين دليل به تبع تقسيم شرطيه به متصله و منفصله قياس استثنايي نيز به دو قسم اتصالي و انفصالي تقسيم ميشود.
[۴] . اصل جمله چنین است: equal things must judged equally
* دانشجوی دکتری اندبشه سیاسی دانشگاه تربیت مدرس