فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: نخستین نشست از سلسله نشست های آشنایی با جریان های اسلامی معاصر با عنوان «نوگرایی یا سلفی گری در اندیشه وحدت اسلامی» با تکیه بر اندیشه های سیدجمال الدین اسدآبادی با حضور داوود فیرحی، استاد گروه علوم سیاسی و احسان شریعتی، استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران در تالار باستانی پاریزی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد. این نشست با طرح پرسشهایی از سوی مجری جلسه نزد این دو استاد پیش رفت. تقابل آرای فیرحی و شریعتی و نقد آراء هریک توسط دیگری در جریان نشست قابل توجه بود. احسان شريعتی، مخالف ارتباط انديشه سيدجمال با گروههاي افراطی بوده اما داود فيرحی از پتانسیلی در افکار سیدجمال سخن گفت که خوانش سلفی از آن استخراج میشود. گزارش این نشست در دو بخش تنظیم شده است؛ بخش نخست گزارش به بحثهای مقدماتی این دو استاد نظر دارد و بخش دوم به پرسش و پاسخها خواهد پرداخت.
شریعتی: سید جمالالدین پیشگام راه سومی
سید جمالالدین اسدآبادی پیشگام راه سومی میان سنت و تجدد موسوم به رنسانس نوزایی در سرزمینهای اسلامی و اصلاحگری دینی است. سیدجمال شخصیتی جهانشمول است و تنها متعلق به جهان اسلام نیست، چراکه تأثیراتی در جنبشهای ملی و رهاییبخش در همهی كشورها از شمال آفریقا تا هند گذاشته است. من البته سیدجمالشناس نیستم و تخصص اصلیام فلسفه است، اما میدانیم كه سیدجمال بر فلسفه بهعنوان مادر علوم بسیار تأكید كرده است و مدتی نیز در قاهره فلسفهی اسلامی از ابنسینا و فارابی گرفته تا ابنخلدون و ابنرشد را تدریس میکرد. امروز هم بنا داشتم بیشتر به جنبههای فکری و فلسفی او بپردازم. در اینجا مناسبت دارد یادی از خانم هما ناطق، استاد تاریخ بکنیم که اخیراً از میان ما رفتند، رسالهی دکترایشان در سوربن پاریس به بیوگرافی سیاسی سیدجمال اختصاص داشته است که کار او همسطح است با پژوهش افرادی چون نیکی کدی.
اما اگر بخواهم به موضوع بحث بپردازم، بهعنوان مقدمه لازم است به دیدگاهی دکتر فیرحی اشاره كنم كه اخیراً در مطبوعات نیز آمده است، مبنی بر اینكه جریانهای موسوم به بنیادگرا در جهان اسلام از سیدجمال تأثیر پذیرفتهاند و در نتیجه گویی ابهامی در رابطه میان سیدجمال بهعنوان پیشگام و پدر نواندیشی دینی با تحركات موسوم به بنیادگرایی وجود دارد؛ در نتیجه از آنجا كه این جریانهای افراطی امنیت جهان را تهدید میکنند، این موضوع به مسئلهای جهانی بدل شده است؛ بنابراین هرگونه اظهارنظری دربارهی ارتباط میان سیدجمال و جریانهای خشن بنیادگرا باید با انصاف و بیطرفی علمی همراه باشد (خوشبختانه بحث امروز ما در دانشگاه صورت گرفته که محیطی علمی است).
بعد از سیدجمال با چهرههای دیگری چون محمد عبده و رشیدرضا مواجه هستیم كه نهضت اصلاح یا احیا یا بیدارگری را به راه انداختند. گفته میشود در زمانی كه بحران مالی در مصر به وقوع پیوست، رشیدرضا مدیر مجلهی المنار از عربستان سعودی كمك مالی گرفته و شاید این ارتباط مالی با گرایشهای وهابی بر جریانی كه بعداً در مصر با سیدقطب و اخوانالمسلمین شكل گرفت، تأثیر گذاشته باشد. البته بحث از تحول فكری خود سیدقطب و تأثیری كه ادعا میشود، جریانهای معاصر مثل داعش و القاعده از او گرفتهاند، بحث جداگانهای میطلبد.
اما در مورد خود سیدجمال شاهد نوعی چرخش یا گشت پارادایمی و فكری از آنچه سیدجمال و عبده مطرح میکردند و آنچه در كشورهای عربی با رشیدرضا و سیدقطب پدید آمد، هستیم. مشابه همین چرخش را در هند و پاكستان پس از اقبال لاهوری با مودودی بتوان ردیابی كرد. یكی دیگر از حوزههای تأثیر سیدجمال ایران است؛ در انقلاب ایران این نواندیشی و روشنفكری دینی بود كه چشماندازهای تازهای ترسیم كرد و طبقهی متوسط شهری و قشر فرهنگی آگاه به این پیام اقبال نشان دادند. پس از انقلاب با یك گشت پارادایمی مشابهی در ایران خودمان نیز مواجه شدیم، یعنی گفتمان غالب اصولگرا شد. بنابراین از آنجا كه این گشت پارادایمی در پیش چشمان ما رخ داده، میتوانیم نگاه بهتری به این واقعه كه در سایر جوامع اسلامی رخ داده، داشته باشیم و آن چرخش از نواندیشی دینی به نوعی بنیادگرایی بود. البته بنیادگرایی با سنتگرایی متفاوت است، تفاوت در روش است، بنیادگرایی مدرن است هرچند هر دو شریعتگرا هستند؛ ماهیت بنیادگرایی از بحث روز جامعهشناسان است.
فیرحی: ناکامی راه سوم
انگیزهی حضور من در چنین جلسهای این است كه یكی از مهمترین مسائل امروز جهان یعنی خشونت مذهبی در این سمینار با آغازگران اندیشهی نوگرایی اسلامی گره خورده است. اگر ادبیات امروز افراطگرایان را كه در منطقه بحران ایجاد كرده بنگریم و ببینیم كه نخستین جریانهای اصلاحی از كجا شروع شده است، آنگاه متوجه میشویم كه وصل بدایت به نهایت یا وصل مقدمه به مؤخره امر مهمی است. به نظر من سیدجمال اسدآبادی از چند جهت شخصیت مهمی است؛ اولاً ازاینجهت كه او یكی از مؤثرترین افرادی است كه برای نخستین بار وارد منازعهی علم و دین شده است، یعنی مباحثی تحت عنوان ماتریالیزم و مذهب، وحدت، سلفیگری و نوگرایی یا تجدد مطرح شد و میان دو طریق سلفیگری و نوگرایی بحث راه سوم عنوان شد؛ اینها عمده مباحثی بود كه سید جمال مطرح كرد.
بحث من در این جلسه عمدتاً به آنچه آن را ماهیت فكر میخوانم، خواهم پرداخت؛ یعنی تفكری كه با مرحوم سیدجمال شروع شد با ما چه كرده و چه مسیری را طی كرده است. البته متفكران در برخورد با بحرانهای اجتماعی به جستوجوی كشف یا ایجاد راه نویی هستند. اولین بحران مسلمانان نیز در هند در مواجهه با كمپانی هند شرقی و حضور انگلستان در آنجا آغاز شد: جایی كه بحث مهم علم و دین و ضعف مسلمانان آغاز شد. البته مرحوم سیدجمال آغازگر تئوری وحدت نیست، تئوری وحدت را دیگران نیز در هند مطرح كرده بودند، اما هنر و اهمیت سیدجمال در این است كه دانههای تفكر وحدت را به همهی جهان اسلام پخش كرد و به ایران و عثمانی و عراق و مصر و حتی دل اروپا برد؛ بنابراین نقش اول سیدجمال در ناقل بودن این ایده است.
اهمیت دیگر سیدجمال در این است كه كوشش كرد از دعوای سنتی علم و دین یا ماتریالیزم و الهیات كه از دو قرن قبل شروع شده بود، راه سومی را پیدا كند، این راه سوم همان راهی است كه امروزه در ادبیات ما مسلمانان از آن با عنوان نواندیشی یا روشنفكری یاد میشود، این راه درخششهای خوبی دارد، اما متأسفانه با مشكلات خاصی هم مواجه است. آنچه ذهن مرا مشغول میکند این است كه آیا ما میتوانیم فرصت این را داشته باشیم كه ببینیم این راه سوم هماكنون چه امكاناتی دارد و با چه دشواریهایی مواجه است؟ در واقع اگر به طور خلاصه به جریانهای جهان اسلام نگاه كنیم، میبینیم آنچه امروز در جهان اسلام رخ داده نه حاصل تفكر ماتریالیستها و حتی سكولارها و نه حاصل تفكر اندیشمندان سنتی است، البته منظورم از اندیشمندان سنتی (traditionist)، سنتگرایان (traditionalist) نیست. آنچه امروز رخ میدهد كمابیش محصول همین راه سوم است: راهی كه هم ما باید به آن عشق بورزیم و هم ببینیم كه چه بیماریهایی در آن وجود دارد. بهعنوان مثال ما در جهان اهلسنت دو تفكر نواندیشی بزرگ داریم: یکی تفكر سلفی و دیگری تفكر اخوانی، این دو هیچیك سنتی و سكولار یا مادی نیستند.
بنابراین اینها از یكسو با مردم سنتی كوچه و بازار متفاوتند و با روشنفكران ماتریالیست هم فرق میکنند، ایشان فعالان متفكر یا متفكران فعال هستند، سرنوشت یكصد سال اخیر ما را اینها ساختهاند. سالهای ١٩٢٤، ١٩٢٦ و سپس ١٩٢٨ نقطهی آغاز دو جریان بزرگ است، یكی اوجگیری جریانهای سلفی توسط شاگردان مرحوم رشیدرضا صاحب المنار و دیگری قدرت گرفتن جریانهای اخوانی و شاگردان حسن بنا. یكی به لحاظ انرژی مهم است و دیگری از نظر تشكلسازی اهمیت دارد، یعنی جریانهای سلفی انرژیك هستند و فعالترند و جوانها را بیشتر جذب میکنند، اما جریانهای اخوانی جریانهای تشکیلاتیتر هستند و ازاینجهت جذاب هستند. آنچه امروز در خاورمیانه از تونس و مصر و قطر و لیبی و سوریه و عراق و عربستان گرفته تا تركیه و آسیای مركزی و مالزی و اندونزی و حتی بخشهایی از چین میبینیم، محصول این دو جریان است.
در نخستین روزهای ٢٠١٦ كتابی تحت عنوان اداره التوحش منتشر شد، نویسندهی مستعار این كتاب ابیبكر ناجی نام داشت، این كتاب سعی میکند ادبیات داعش را توضیح دهد و میگوید مخاطب من هشت گروه بزرگند كه اگر این هشت گروه بزرگ را تقسیم كنیم یا سلفی هستند یا اخوانی مثل سلفیهای جهادی، سلفیهای جنبش سهوه یا بیداری اسلامی، اخوانیهای مصر، اخوانیهای سودان مثل حسن الترابی و عمر البشیر، اخوانیهای تركیه و حزب عدالت و توسعه و... که این گروهها هستند كه دیدگاههای منسجم دارند و استدلال تئوریپردازان داعش این است که این گروهها اگر قرار بود كاری برای جهان اسلام بكنند تا حالا کرده بودند و اگر به امید ایشان باشیم تا یكصد سال دیگر هم كاری نمیکنند. ناجی مینویسد: «این متفكران اول تلاش میکنند جامعه خودشان را تغییر دهند، بعد یا نمیتوانند تغییر دهند و مأیوس میشوند یا تغییر میدهند اما از نتیجهی آن مأیوس میشوند، در نتیجه مجبورند به وضع موجود تن بدهند و سرانجام غمگینانه وضع موجود را بپذیرند و در انتظار مرگ خودشان بنشینند.» این دیدگاه رادیکالهای امروز نسبت به جریانهای اخوانی و سلفی یعنی همان راه سوم است.
سؤالی كه ذهن من را مشغول كرده این است كه قطعنظر از تمام شخصیت و نیروها، در درون راه سوم چه نطفههای یأس و امیدی نهفته است كه ما را اینگونه در هم میپیچد؟ یعنی تلاشهایی میکنیم، اما سرانجام دچار یأس میشویم؛ یعنی بهطوركلی نوعی نارضایتی در راه سوم نهفته است، این نارضایتی جدی است. سؤال این است كه این راه سوم چه چیزهای خوبی دارد كه ما میتوانیم آنها را تقویت كنیم؟ سؤال دیگر اینكه راه سوم چگونه و چرا ما را به چنین وضعی كشیده است؟ آیا میتوانیم بگوییم دیگران مقصرند؟ ظاهراً راه سوم نمیتواند ادعا كند كه این بحثها به من ربطی ندارد.
هنر ما ازاینپس باید این باشد كه شجاعانه از میراث راه سوم حمایت و حراست كنیم و هم بیماریهایی كه داخل این فكر از زمان مرحوم سید جمالالدین اسدآبادی بوده و بهتدریج توسعه پیدا كرده را كشف كنیم تا شاید بتوانیم آنها را معالجه كنیم و از طریق این معالجهها، خودمان را از این مهلكهای كه در آن گرفتار شدهایم، نجات دهیم.
خاطرهای بگویم و بحث را به پایان ببرم. حدود ۱۲ سال پیش بود كه با مرحوم دكتر آیینهوند به لبنان سفر كرده بودیم تا در سمیناری با حضور تعداد زیادی از متفكران اهلسنت و اهلتشیع شركت كنیم. تازه انفجارهای امریکا رخ داده بود. بعد از سخنرانی تعدادی از فعالان و متفكران اهلسنت كه در میانشان نمایندگان جنبشهای مسلح نیز بودند، گفتند به نظر ما تفكر نوگرایانه اهلسنت به پایان رسیده است و نمیشود از آن امید یك حركت جدید را داشت. برخی نیز كه به ایران علاقه داشتند، گفتند شاید از درون تفكر شیعه درخششی حاصل شود. انقلاب اسلامی نیز این امید را تقویت كرده بود و برخی از آن حمایت كردند. اما كسانی نكتهای گفتند كه برای من مهم بود؛ تعدادی گفتند هرگز تفكر اهلسنت نمیتواند از تفكر شیعی الهام پذیرد، یعنی تفكر سنی استقلال خاص خودش را دارد. این تئوری یا باید به بنبست برسد و وضع موجود را تحمل كند یا باید منتظر یك انفجار بزرگ باشیم. سخن من این است كه بعد از چند سال این انفجار رخ داد، یعنی كسانی بودند و پیشبینی میکردند كه این راه سوم با مشكلاتی مواجه است، اما نمیدانستند چگونه جلوی آن را بگیرند و اصلاحاتی در این تفكر انجام دهند. برخی این انفجار را در قالب بهار عربی كه به رهبری اخوانالمسلمین رخ داد ارزیابی كردند و گفتند كه بخش منفی ندارد، اما وقتی این جنبش به بنبست رسید، یأسها بار دیگر شروع شد.
بنابراین پرسش اصلی بحث من این است كه چه باید كرد تا جوامع مسلمان دوباره به آرامش برگردند؟ بخشی سیاسی است اما عمدهی آن ماهیت فکر است یعنی چگونه اندیشیدن. این ما را بهسوی سیدجمال هدایت میکند.
ادامه دارد...