فرهنگ امروز/ پری اندرسون برگردان: رضا جاسکی:
چندی قبل پری اندرسون کتاب کوچکی بنام «ایدئولوژی هندی» نگاشت. این کتاب در ابتدا به صورت چند مقاله بلند در نشریه لندن ریویو اف بوکس منتشر شد و در همان زمان واکنش شدیدی را در هند ایجاد نمود. اندکی بعد مجموعه این مقالات بصورت کتاب چاپ شد. در زیر بخش اول این کتاب که منحصرا به بررسی سیر حوادث قبل از اعلام استقلال هند و نقش گاندی در آن میپردازد، را میتوانید مطالعه کنید. با امید آنکه روزی همه کتاب به زبان فارسی برگردانده شود. پری اندرسون یکی ار تاریخنگاران انگلیسی معروف جهان و استاد تاریخ و جامعهشناسی در دانشگاه کالیفرنیا میباشد. وی عضو هئیت تحریریه مجله نیولفتریویو است.
«اندیشهای شگفتاور: اینکه هیچ فرهنگ و یا تمدنی بتواند برای پنج یا شش هزار سال و یا بیشتر تداوم داشته باشد؛ انهم نه به شکلی ایستا و یا تغییرناپذیر، چرا که هند همیشه در حال تغییر و پیشرفت بوده است»، این امر، حاکمان آینده کشور را چند سال قبل از به قدرت رسیدن حیرت زده نمود. او در شگفت بود که «چیزی منحصربفرد» در مورد قدمت شبهقاره و <تأثیر فوقالعاده وحدت> آن وجود داشت که ساکنین آن را «در طی این سالها، مشخصا هندی، با همان میراث ملی و همان مجموعه کیفیت اخلاقی و روانی» میساخت. درواقع، «رؤیای وحدت بعد از سپیدهدمِ تمدن، فکر هند را بخود مشغول کرده بود.»١
امروز با خیالاندیشهایی از این نوع، ستایشگران نهرو، و حتی برخی از منتقدین وی برای اینکه از قافله عقب نمانند، از او یاد میکنند. برای مانموهان سینگ، جانشین کنونی آن در دهلی [نخستوزیر هند بین سالهای ۲۰۱۴–۲۰۰۴ ، این کتاب در سال ۲۰۱۳ منتشر شد. م] ، مبارزه هند برای استقلال با اوجش در یک قانون اساسی «که برجستهترین بیانیه سوسیالدمکراسی تاکنون است»، «در تاریخ بینظیر میباشد».٢ پژوهشگران بدون داشتن تعهدی رسمی، مشتاقانه در مراسم تجلیل از سرزمین مادری خود شرکت میکنند. بنا به مگناد دسایی، «داستان موفقیت» هندِ مدرن در امیختگی یگانگی با تنوعش «چیزی کمتر از یک معجزه نیست». از نظر راماچاندرا گوها، « مظهر تغییرناپذیر معجزه هند» در هر اسکناسش، با گاندی در یک طرف و واحد پول آنها به هفده زبان در سوی دیگر ان، و پیشدستی «پنجاه ساله آن بر تلاش اروپا برای ایجاد یک جامعه چند زبانه، چند مذهبی، چند قومی، اقتصادی و سیاسی، خشخش میکند.» پراتاپ بانو متها اعلام میکند که دموکراسی هندی–در جای خود «خیزشی از ایمان است که در تاریخ بشری هیچ سابقهای برای آن نمیتوان یافت». مطابق نظر امارتیا سن، «خوشبختی ویژهای» در سنت هزارساله «استدلالات عمومی، همراه با تحمل بدعت فکری» آن وجود دارد، که بخاطر آن «هند مستقل، به اولین کشور غیر غربی بدل گشت که یک قانون اساسی دموکراتیکِ پابرجا را انتخاب نمود»-و در نگاه سونیل خیلنانی، استقلال ان حادثهای است که « سومین لحظه در تجربیات بزرگ تاریخی بعد از انقلابات آمریکا و فرانسه در انتهای قرن هیجدهم میباشد» که « به خوبی میتواند مهمترین آنها تلقی گردد، بخشا هم به خاطر مقیاس بزرگ انسانی ان، و هم به خاطر موقعیت آن، یک پایگاه قابل توجه از آزادیِ خروشان در قاره آسیا میباشد.» این کشور «جالبترین کشور جهان است»، حتی جنبههای کم اهمیتتر آن لایق تاج گل است: بعد از استقلال ، جذب ایالتهای شاهی یک «دستاورد شگفتانگیز» است، سیاست خارجی آن «یک عملکرد شگفتاور» است. خود نهرو،«در قلب و فکر هر یک از هموطنان خود»-«جورج واشنیگتن، لینکلن، روزولت و ایزنهاور همه با هم است».٣
همه کشورها تصاویر مورد علاقه خود را دارند، و کشورهای بزرگ بطور اجتنابناپذیری، سرهایی بزرگتر از دیگران دارند. با این حال، در این شاخِ نعمتِ و وفورِ استثناییِ ادعا، سابقه نویسندگان آن جالب توجه است: برجستهترین روشنفکران هندی قرن.اثاری که این تجلیل احترامها از آنها گرفته شده–به ترتیب، «کشف دوباره هند»، «هند پس از گاندی»، «بار دموکراسی»،«هند استدلالی»، «ایده هندی»، «سازندگان هند مدرن»- هیچکدام در موضوعاتشان، غیر جدی و یا غیرانتقادی نیستند.همه آنها مطالعاتی بسیار جدی برای درک این کشور محسوب میشوند. اما آنچه که آنها نشان میدهند چیزی است که با شعارهای دولتی از نهرو گرفته تا سینگ، در مرکزیتِ چهار استعاره در تجسم رسمی و روشنفکریْ از هند، مشترک میباشد. به طور تلگرافی میتوان این دوبیتیها را نام برد: دوران باستان–تداوم؛ تنوع–وحدت؛ توده–دموکراسی؛ تنوع شهادت در ایمان –سکولاریته. برگرفته از مبارزه استقلالجویانه که در مقیاس و رفتار بینظیر در نظر گرفته میشود، هر کدام به نوعی، به سنگ بنایِ –در یک جمله تقدیس شده -«ایدئولوژی هندی» تبدیل شدهاند. اگر چه تا حدودی هر فرد معروفی، بر مختصات ویژهای صحه میگذارند، اما آنها از آنچه که در بیانی راولزی آن را اجماع همپوشانی میتوان نامید، بهرهمند هستند. آنها با کدام واقعیتها همخوانی دارند؟
استقلال
برای جنبش ملی بر علیه حکومت بریتانیا، یک اصل اعتقادی در حزب کنگره وجود داشت که بنا به گفته گاندی، «هندسرزمین یکپارچهای است که توسط طبیعت ساخته شده»، که «ما یک ملت بودیم قبل از آنکه آنها به هند بیایند»-در واقع، بطور اجدادی، «برانگیخته با ایده ملیت که در دیگر قسمتهای جهان ناشناخته بود. ما هندیها بقدری یکی هستیم که هیچ دو انگلیسی نیستند»۴، ادعای نهرو در مورد «یک نشانه از یگانگی» ، شش هزار سال به عقب باز میگردد، که از نوشتههای قبل از جنگ وی مانند «یگانگی هند» گرفته تا مشاجرات نهاییاش با چین بر آن اصرار میکند، مشاجراتی که در ان«مهابهاراتا» [سرودهای حماسی به زبان سانسکریت، پنج یا شش سده قبل از میلاد مسیح م.] توسط وزرات خارجهاش به عنوان دلیلی بر اینکه قسمت جبهههای شمال–شرق بخشی از سرزمین مادری هند بوده، بیدار میشود، درست مثل اینکه سرود نیلبونگها [کتاب حماسی به زبان آلمان میانه. م] میتواند اثباتی باشد بر ادعای دیپلماتیک آلمان بر مراکش. چنین درکهایی از بین نرفته است. حقایق آنها را نفی میکند. شبهقارهای که ما امروز میشناسیم، هرگز یک واحد سیاسی یا فرهنگی در دوران پیشامدرن نبود. در دوران بسیار طولانی از تاریخش، سرزمینهای آن بین دستههای مختلفی از پادشاهیهای متوسط به شکلهای مختلف تقسیم شده بودند. هیچکدام از سه امپراتوری بزرگتر ان، قلمرو نهرو در «کشف هند» [یکی از نوشتههای معروف نهرو م.] را در بر نمیگیرد. کنترل موریا و مغول به افغانستان امروز توسعه یافت، در پایین دکان متوقف شد، و هرگز به مانیپور نرسید. قلمرو تحت کنترل گوپتا بطرز قابل توجهی کمتر بود. به خاطر جدایی فواصل زمانی پانصد و هزار سال بین این نظامها هیچ وابستگی سیاسی یا فرهنگی، یا حتی رابطه مذهبی مشترکی وجود نداشت: در بهترین حالت، اولی بودایی، دومی هندو و سومی مسلمان بود. در زیرِ موزاییکی از عمدتا حکام منطقهای، تداوم بیشتری از الگوهای اجتماعی وجود داشت، کاست–بهترین مدعی یک تعیین حدود فرهنگی–که گواهی بر قدمت میدهد اما نه بر یکسانی. همانطور که نامش به خوبی آشکار میسازد، «ایده هند» اساساً اروپایی بود، و نه یک اختراع محلی. چنین اصطلاحی، یا حتی معادل ان، در هیچ یک از زبانهای بومی وجود ندارند. یک سکه یونانی که از رودخانه ایندوس (رود سند)گرفته شد، چنان برون زاد از شبهقاره بود که اروپائیان تا همین اواخر سده شانزدهم، بسادگی میتوانستند « همه بومیان یک کشور ناشناخته» را هندی تعریف کنند، چنان که ساکنین آمریکا را نیز چنین خطاب کردند۵. [نام هند و صورتهای غربی آن برگرفته نامی از است که در زبان فارسی باستان به جای نام رودخانه سند یا به سانسکریت سیندوس، به کار میرفته است.م ]
وقتی انگلیسیها وارد شدند، ناهمگونی الاینده آن به انگلیسیها اجازه داد تا نسبتاً سریع و آسان کنترل آن را با استفاده از یک قدرت یا مردم محلی بر علیه دیگری، در یک سری اتحاد و الحاقی که بیش از یک قرن پس از پلاسی [جنگ پلاسی در سال ۱۷۵۷ بین ارتش خصوصی کمپانی هند شرقی و شاه بنگال صورت گرفت. م] کسب کنند، و به ایجاد امپراتوری انجامید که نسبت به پیشینیانش بیشتر در شرق و جنوب، اگر چه نه در شمال–غرب، گسترش یافت. «جامعه قطعه قطعه هندی و دولتهای ملیزداییشده بطور جدی بریتانیا را به چالش نکشیدند» چنانچه یکی از مورخین برجسته بومی مینویسد: «سربازان هندی کشور را برای بریتانیا فتح نمودند».۶ در اینجا ذرهای از اغراق و نابهنجاری تاریخی در این قضاوت وجود دارد.اما آن حقیقت اساسی را ارائه میدهد. فاتحان خارجی هیچ چیز تازهای در شبهقاره، که دشتهای شمالی آن با امواج پی در پی انان از سده ده به بعد آشنایی داشت، محسوب نمیشدند. برای بسیاری، بریتانیاییها لزوما بیش از حاکمان قبلی بیگانه نبودند. البته، همیشه آخرین مهاجمان نیاز به سربازان خودی دارد. اما اگر بریتانیا توانست چنین سرزمین–انبوه پهناوری را بدست گیرد و آن را حفظ نماید، این بدان خاطر بود که آنها توانستند بر تعدد چندپارگیهای –قومی، زبانی، سلسهای، اجتماعی، اعتقادی– آن حساب کنند.
یک قرن بعد از تصرف بنگال، سپاهیان مزدور هندیِ تحت فرمان کمپانی هند شرقی از نظر تعداد به نسبت شش به یک بیشتر از سفیدها بودند. نافرمانی و شورش سال ۱۸۵۷ که مانند یک شوک سهمگین بود، این تناسب را بهم زد٧. از آن پس، سیاست «راج» [ به زبان هندی دولت، حکومت – در اینجا، حکومت بریتانیا در هند م.] این بود که تناسب را در حد یک به دو نگه دارد، و مطمئن گردد که دستههای بومی هیچ هویت مشترکی را ایجاد نکنند. وود، وزیر امور خارجه در امور هند تحت ریاست پالمرسون، در رابطه با این هدف هیچ ابایی نداشت: «من مایل هستم که روحیههای مختلف و رقابت در هنگهای مختلف وجود داشته باشد، طوری که در صورت لزوم و بدون محظورات اخلاقی، یک سیک بتواند به هندو و یک گورکا [سرباز نپالی م.] به هردو شلیک کند.»٨ یا، همانطور که کمیسیون اِدِن ( ۱۸۷۹) پس از آن توضیح میدهد: «از آنجا که ما بدون یک ارتش بومی بزرگ در هند کاری نمیتوانیم انجام دهیم، هدف اصلی ما این است که ارتش را امن و بیخطر سازیم: و در کنار یک نیروی کافی اروپایی، وزنه متقابلِ بومیان بر علیه بومیان قرار دارد»-مثلا« تمایز اینکه کدام ارزش دارد، کدام و چقدر طول میکشد، که محمدیهای (به اصطلاح توجه کنید) یک کشور، محمدیهای کشور دیگری را خوار شمرده و از انان ترس و نفرت داشته باشند».٩ متمردان دهلی به دنبال استقرار مجدد حکومت مغول بودند، و پس از آن مسلمین برای سربازگیری مشکوک محسوب گشتند، و در یک ارتش مبتنی بر هویتهای ویژه به استثناء تبدیل شدند– در درون آن هیچگاه واحدهای بطور کامل مسلمان، اجازه داده نمیشدند. همانطور که وود اشاره میکند، گروههای اصلی که بعد از ان، بریتانیاییها بیش از همه به آنها تکیه میکنند، سیکها و گورکاها هستند که هر دو گروههای نسبتاً کوچکی محسوب میشدند؛ بعداً به انان پتانها و پنجابیها نیز اضافه شد. سربازگیری از میان گروههایی در حومهها صورت میگرفت که دارای حداقل سواد خواندن و نوشتن بودند، و به دهقانان فقیری که به یک تکه زمین وابسته بودند، اولویت داده میشد.١٠ تا پس از جنگ بزرگ، برخلاف ارتش استعماری فرانسه، هیچ فرد بومی نمیتوانست افسر شود.
ارتش هند با در بر گرفتن حدود ۲۵۰۰۰۰–۲۰۰ نفر در دوران صلح، بزرگترین کارفرما در راج بود و همیشه یک سوم درآمد را میبلعید. با توجه به آنکه منظما در خارج مستقر شده بودند، مجوزی برای کلمات مشهور سالیسبوری بوجود اورد: «یک سربازخانه بریتانیایی در دریاهای شرقی که ما میتوانیم هر چقدر میخواهیم سربازگیری کنیم بدون آنکه پولی برای آن بپردازیم.» خدمات آن شامل تدارک سربازان برای توسعه امپراتوری در شرق میانه، آفریقا و جنوب شرق آسیا و گوشت توپ شدن در مقیاسی قهرمانانه در جنگ اول جهانی، وقتی که اسکویت و لوید جورج، ۱٫۳ میلیون را فراخواند، بود. اما وظیفه اصلی ان، همچنان ارعاب داخلی، و نگهداری از حکومت بریتانیا توسط تهدید و اعمال زور باقی ماند با توجه به آنکه در سرتاسر پراکنده بودند، اردوگاههای آن یک یادآوری دائمی بودند مبنی بر اینکه کدام قدرت در کشوار صدارت میکند. در شمال–غرب، با مارش در افغانستان، مبارزات مرزی و وهم و خیالات در مورد تهاجم روسیه، نیروهای زیادی در میدان نگه داشته میشدند. اما امنیت داخلی همیشه در اولویت اول قرار داشت، و این نیازمندِ استفاده از نیروهای نظامی بریتانیایی بیشتری نسبت به مشمولان بومی بود، اما در مرزها این تعداد برعکس میشد؛ گورکاها–و نیز بیگانگان– به عنوان «میعادگاه آخرین مسحفظین امپراتوری١١» عمل میکردند. یک دستگاه بزرگ پلیسی، که حتی در سال ۱۸۸۰ ، ۱۵۰۰۰۰ سرباز منظم داشت، به عنوان سپر پیشین سرکوب عمل میکرد. راج تا پایان کار خود، به عنوان یک دولت پادگانی باقی ماند، طوری که نایبالسلطنه آن در سال ۱۹۴۲ کنایهدار یادآوری کرد: «هند و برمه هیچگونه ارتباط طبیعی با امپراتوری ندارند، از آنجا که از نظر نژادی، تاریخی، و مذهبی با ما بیگانهاند، و از آنجا که هیچکدام از انان هیچ مَحبت طبیعی ندارند، و هر دو در امپراتوری به عنوان کشورهای تسخیر شده به زور وارد شدهاند، و تحت کنترل ما قرار دارند، و از این رو تاکنون برای باقی ماندن در تحت حفاظت ما مناسب هستند».١٢ اتلی، که مانند هر سوسیال دمکرات خوب در موقع گفتن چنین حقایقی احساس انزجار میکرد، شکایت میکند که این بیانیه شگفتاوری از سوی نایبالسطنه بود «و بسیار شبیه چکیدهای از یک سخنرانی تبلیغاتی ضدامپریالیستی بود.»١٣
البته، اجبار هرگز به تنهایی کافی نیست: آن همیشه نیاز به مکمل همکاری دارد. این دو تکیهگاه اصلی داشت. دو پنجم قلمرو حکومت، و یک پنجم جمعیت ان، در دست شاهزادگان، اغلب هندو، و با راهنمایی دقیق ساکنین بریتانیایی صورت میگرفت: تیولدارانی که حفظ ثروت و قدرت خود را مدیون ارباب بودند. در بقیه شبه قاره که تحت حکومت مستقیم بریتانیا قرار داشتند، ملاکین–مسلمان یا هندو–از مزایای رژیم استعماری بهرهمند میشدند، و تعداد کمی نبودند که اساساً ملکهای خود را به همت نیک آن به چنگ آورده، و از حفاظت آن در استثمار مستاجران و کارگران نیز بهره میبردند. این نیروها زیردستان طبیعی راج بودند. بازرگانان و تولیدکنندگان، که به مرور زمان هستههای یک بورژوازی صنعتی را شکل دادند، کمتر بودند چرا که از سیستم اقتصادی امپراتوری بیشتر آسیب میدیدند تا اینکه کمک شوند؛ آن طوری طراحی شده بود که به صادرات بریتانیا، کنترل بازار هند را اعطا کند. بدون وجود تعرفههای گمرکی حفاظتی، بسیاری همان قدر دچار خشم نسبت به امپراتوری شدند که به ان احساس وفاداری مینمودند. اما این شک وتردید ریشه در شرایط رشد انان داشت، زیرا این راهاهن بریتانیا بود که از نظر جغرافیایی شبه قاره را بهم متصل مینمود، و این امر زمینه بالقوه اقدامهای سوداور را افزایش میداد، و حکومت قانونِ بریتانیا به انان حقوق پایداری برای مالکیت و مکانیسمهای معاملاتی اعطا میکرد.
البته، نیروی مدرن راج فقط به لکوموتیوها و کتابهای قانون آن محدود نمیگشت. سیاست رسمی برای ایجاد نخبگان بومی تحصیلکرده تا سطح استانداردهای مرکز [بریتانیا] وجود داشت، یا آن طور که معروف است مکالی بیان نمود، « طبقهای از افراد، از نظر خون و رنگ هندی، اما در سلیقه، در عقاید، در اخلاق، و در خرد، انگلیسی». نسخههای تجویزی مطمئن، این واقعیت را نادیده میگرفتند، که بطور عادی چنین عقایدی، حقایق لیبرالی بودند که میتوانستند در دریای شرق ناخوشایند گردند. دو نسل بعدتر، قشری از مجربین سخنور– وکلا، روزنامهنگاران، پزشکان و مانند ان– که بذر ناسیونالیسم حزب گنکره را کاشتند، ظهور نمودند. بریتانیا توانسته بود با سهولت نسبی کنترل شبه قاره را بدست گیرد زیرا آن از نظر سیاسی و اجتماعی درهم شکسته و ازهم گسیخته بود، اما با تحمیل یک زیربنای مشترک، و شبکه حقوقی و فرهنگی بر آن شبهقاره، آنها برای اولین بار در تاریخ،به شکل یک اصالتِ وجود اداری و ایدئولوژیکی متحد گشتند. ایده هند ایده آنها بود. اما وقتی که آن به عنوان یک هنجار بوروکراتیک پا گرفت، منکوبین توانستند آن را بر علیه حاکمان تغییر جهت دهند، و هالهای از امپراتوری در کاریزما و گیرایی ملت ناپدید شد١۴.
واژگونی تدریجی بود. کنگره، در سال ۱۸۸۰ توسط گروهی از وکلا که چراغ راهنمای انان یک انگلیسی [احتمالاً منظور نویسنده الن هیوم میباشد. م] بود، تاسیس شد، و برای مدتی یاداور یک گروه فشار از اشخاص برجستهای بود که بدنبال چیزی بیش از خود–حکومتی استعماری نبودند. دو دهه بعدتر، اولین طغیان با تحریک رادیکالتر ناسیونالیستی، برانگیخته شده توسط خشم هندوان در تقسیم ایالت بنگال بوسیله کرزن، صورت گرفت. برای کنترل ان، حکومت لیبرالی که در سال ۱۹۰۶ انتخاب شده بود، یک عنصر نمایندگی به دقت سنجیده شده را در ماشین قانونی مرکزی و ایالتی راج مرسوم نمود، که بنا بر آن به اقلیتی از اعضا در هر کدام از انها اجازه داده میشد که در یک سیستم پیچیده رایگیری از ۲ درصد جمعیت، انتخاب شوند. هدف اصلاحات مورلی–مینتو در سال ۱۹۰۹، پیشگیری بود. همانطور که دهلی به لندن گزارش داد: « ما پیشبینی میکنیم که عناصر اریستوکرات در جامعه و مردان میانهرو، که در حال حاضر جایی در سیاست هند ندارند، خود را در صف حکومت قرار میدهند و با هر گونه تغییری که موازنه قدرت را بهم زند و هر گونه تلاش برای دموکراتیزه کردن نهادهای هند، مخالفت خواهند نمود»١۵. حزب کنگره، در عین آنکه از قوانین نمایندگی جداگانه مسلمانان اظهار تأسف نمود، تغییرات را، به عنوان یک رفرم لیبرالی قانون اساسی خوشامد گفت، و وقتی که جورج پنجم در سال ۱۹۱۱ به دربار وارد شد، به امپراتور ابراز وفاداری نمود. سه سال بعد، آن حمایت نامحدود خود از امپراتوری را در جنگ بزرگ اعلام نمود.
در این مرحله بود که گاندی پس از بیست و یک سال در افریقای جنوبی، در سال ۱۹۱۴ در بمبئی پا به صحنه گذاشت. با وجود آنکه او به عنوان سخنگوی بیباکِ جامعه هند در آنجا معروف شده بود، اما او سابقه زندگی سیاسی در شبه قاره را نداشت، و او در ابتدا خود را وقف سفرهای مطالعاتی و راهاندازی آشرام [محلی که هندوان با هم به طور آرام و ساده زندگی کرده و عبادت میکنند. م. ] احمداباد نمود. اما او با ا اعمال تاکتیکهایی که در افریقای جنوبی آموخته بود، به خاطر حمایت فعال از مبارزات محلی کارگران رنگ نیلی در بهار، کشاورزان و کارگران در گجارات، در پایان جنگ در سطح کشور به شهرت رسیده بود. او در عرض دو سال دیگر، با رهبری اولین جنبش تودهای که قدرت بریتانیا را بعد از «شورش» به لرزه در اورد، و حزب کنگره را به یک نیروی سیاسی محبوب بدل کرد، سیاست هند را دگرگون نمود. او بعد از تحول ۱۹۲۱–۱۹۱۹ ، دو بار دیگر در سالهای ۱۹۳۱–۱۹۳۰ و ۱۹۴۳–۱۹۴۲ که هر کدام از نظر وسعت، بزرگتر از قبلی بود، کمپین خود را به راه انداخت، و اقتدار راج را با نشانههای تدریجی از یک مبارزه برای آزادی ملی به چالش کشید.
گاندی در برنامهریزی این جنبشهای بزرگ، مجموعهای نادر از قابلیتهای یک رهبر سیاسی را نشان داد. مطمئنا قبل از هر چیز، بسیج کاریزماتیک احساسات مردم یکی از انان بود. درروستاها ، مردمِ ستایشگر ، با او مانند نیمه مقدس رفتار مینمودند. اگر چه در مورد او این امر جذاب و دیدنی و ویژه است ، اما عموما چنین چیزی در هر جنبش ملی به چشم میخورد. آن مجموعهای که گاندی را مجزا مینمود، ترکیبش با سه مهارت دیگر بود. او یک سازمانگر درجه یک و اعانه جمع کن–سختکوش، کارامد، دقیق–بود که حزب کنگره را از سر تا ته بازسازی نمود، و به آن هیئت رئیسه دائمی در سطح ملی، واحدهای بومی در سطح استان، پایگاههای محلی در سطح محلات اعطا نمود، و به انان متناسب با جمعیت نمایندگی داد، اگر نخواهیم از یک خزانه بزرگ صحبت کنیم. در عین حال، اگر چه از نظر مزاجی از بسیاری جهات یک حکمران خودکامه بود، از نظر سیاسی او به قدرت بخودی خود اهمیتی نمیداد، و یک میانجی عالی بین چهرهها و گروههای مختلف هم در حزب کنگره و هم در میان حامیان متنوع اجتماعی خود بود. در نهایت، اگر چه سخنوری بزرگ نبود، اما وی مکاتبهکننده و رسانشگری فوقالعاده سریع و روان بود، چنانکه مجموعه صد جلدی مقلات، کتب، نامهها، گزارشهای او (به مراتب بیش از مارکس یا لنین، چه رسد به مائو) شهادت میدهند. به این موهبتهای سیاسی، کیفیتهای شخصی چون خونگرمی، شوخطبعیِ شیطانصفت و ارادهای اهنین اضافه میشود. جای هیچگونه تعجبی نیست که یک چنین نیروی مغناطیسی توانست چنین تحسین پرشوری را در آن زمان و پس از آن برانگیزد.
اما دستاوردهای گاندی نیز هزینههای زیادی برای آرمانی که او خدمت مینمود، به بار اورد. قرن بیستم شاهد تنی چند از رهبران جنبشهای ملی بود که شخصیتهای مذهبی بودند– از جمله انان، مفتی اعظم و ابه یولو، اسقف ماکاریوس و ایتالله خمینی بودند. برای بسیاری، ایمانشان تابعی از سیاستشان، یک وسیله یا زینتی از اهداف ذاتاً دنیوی بود. در موارد معدودی، مانند خمینی، تمایز قابل توجهی بین این دو وجود نداشت–اهداف مذهبی و سیاسی یکی بودند و نمیتوانست بین انان تضادی پیش اید. در این گالری، گاندی جدا آویزان شده است. برای او به تنهایی، دین نسبت به سیاست، که با آن منطبق نبوده بلکه به آن الحاق شده است، از اهمیت بیشتری برخوردار است. یک اختلاف بیشتر نیز وجود دارد. او در حالی چنین کرد که هیچ مقام مذهبی نداشت، بلکه دینِ او تا حد خاصی، برخلاف همه سیستمهای عقیدتی آن زمان، خانگی بود. هر چقدر که این معجون عجیب باشد، آن در صنعت چاپلوسانهای که حول عقاید وی رشد کرده است، و آنها را برای کاربرد کنونی به همان گونهای تنظیم میکند که تورات برنامه کار رستگاریِ عام و قرآن تقریباً برنامه اینده فمینیسم میگردد.ما مدیون اولین گزارش دقیق در کتاب «گاندی، زندگی سیاسی و معنوی» کاترین تیدریک هستیم، که پنج سال پیش منتشر گشت، اما با سکوتی مرگبار، نه فقط در هند–که شاید قابل انتظار بود، اگر چه عملکرد بهترین هفتهنامه هند، «هفتهنامه اقتصادی و سیاسی»، که یادداشت به سختی طفرهامیز آن حتی ادبی نیز نبود١۶–بلکه در کل بریتانیا نیز مواجه گشت.
همانطور که تیدریک نشان میدهد، ایمان گاندی التقاطی از هندویسم ارتدکس متأثر از دین جین [از مذاهب قدیم هندی، پنج تا هفت قرن پیش از مسیح، با هدف پاکسازی روحانی از طریق سنت اهیمسا (عدم آزار جانداران) میباشد. م.] و روحگرایی اواخر دوران ویکتوریا، مادام بلاواتسکی، تئوسوفی، پلانشت[وسیلهای که از آن برای ارتباط با ارواح استفاده میشد. م.] و اتحاد سری مسیحی میباشد. این دو ، به عنوان ایدههای برگرفته از قدیم با هم بیارتباط نیستند–کارما، تناسخ، خود–کمالی زاهدانه، تلفیقی از روح و تقدس–به شکلی مخفی در دومی وجود دارد. گاندی که در جوانی خود با قانون شرع هندو کمی آشنا بود، آن را از طریق روحگرایی غربیِ آن دوره تغییر شکل داد. او تصمیم گرفت که یگانه هدف زندگیش، رسیدن به «موکشه» [چرخهشکنی، که در هندوگرایی و بوداگرایی وجود دارد م.] –حالت کمالی که در آن، چرخه تولد دوباره به پایان میرسد، و روح به وحدت غایی با خدا میرسد–باشد. وی نوشت، «من در پی رسیدن به ملکوت بهشت یهنی موکشه در خودِ هستی هستم.» راه رسیدن به آن «مصلوب کردن جسم و گوشت» است که بدون آن امکان «رویارویی با خدا» و یکی شدن با آن وجود ندارد. آنگاه هیچ محدودیتی برای فرمان او به هموطنانش نمیتوانست وجود داشته باشد: «وقتی که من موجودی کامل هستم، من باید به سادگی کلمهای بگویم و ملت گوش خواهد داد.»١٧
در این رابطه مصلوب کردن گوشت، معنایی به مراتب بیشتر از ممنوعیتهای گیاهخوارانه تجویزشده به خاطر پیشینه کاستی وی دارد. خطر بزرگ آزادی روح، نه غذا، بلکه رابطه جنسی است. خشونتِ تنفر شدید گاندی از مقاربت نفسانی از هر نوع ان، ترس مسیحی از گناه را با ناپاکی و الودگی هندو–هراسی در هم میامیخت. تجرد ، فقط یک وظیفه برای افراد کمشمار منتخب نبود. آن به همه کسانی که واقعاً میخواستند به کشورشان خدمت کنند، مقرر شده بود. «مردی که بیعفت است، استقامتش را از دست میدهد، اخته شده و بزدل میگردد. کسی که فکرش را صرف شهوات حیوانی میکند، توانایی هیچگونه تلاش بزرگی را ندارد». اگر یک زوج متاهل از اینها خشنود گردند، آن هنوز «یک زیادهروی حیوانی» است که «به جز به منظور تداوم نژادی، اکیدا ممنوع است».١٨ در اوج بسیج سیاسی، در سال ۱۹۲۰، حتی پیوند زناشویی ممنوع بود–همه هندیان میبایست از روابط جنسی، به عنوان «یک ضرورت موقتی در مرحله کنونی تکامل ملی» چشم میپوشیدند.خویشتنداری کامل–براخماچاریا–از چنان اهمیت متعالی برخوردار بود که خروج غیرارادی منی در سن ۶۵ سالگی، موضوع نگرانکننده یک بیانیه عمومی بود. در سن هفتاد و هفت سالگی، خود را از طریق لخت خوابیدن با نوه برادر [ خانم مانوبن م. ] او نوشت، «حتی اگر فقط یک براخماچاری بر اساس برداشت من بوقوع بپیوندد، جهان از گرو در آمده و رها خواهد گشت».اگر درک او بطور عام قبول شود، نتیجه منطقی آن «نه انقراض گونههای بشر، بلکه انتقال آن به یک سطح بالاتر خواهد بود»١٩.
شدت چنین اعتقاداتی به اتاق خواب محدود نگشت. زنندگیهای آن قدیمی بودند. دیگر، جای تعجب نیست که خطرات مرگبار بیشتر ریشه مدرن داشتند. گاندی برخی از اینها را در یک بیانیه تلفیقی در مورد باورهای بنیادین خود،« هند سوارج» ، در سال ۱۹۰۹ برمیشمرد. در آنجا او توضیح میدهد که «ماشینالات نشان دهنده یک گناه بزرگ هستند»؛ که«راهاهن طاعون را گسترش داده است» و «افزایش فرکانس قحطی»، «ماهیت شیطانی انسان» را برجسته میکند؛ که«بیمارستانها مؤسسات تبلیغ گناه هستند؛ افراداز بدن خود کمتر مراقبت میکنند و بیاخلاقی افزایش یافته است»؛ اینکه یک روستایی نیاز به «دانش ادبیات» ندارد، چرا که این فقط میتواند او را «از سرنوشتش ناراضی کند»، نه «تحصیلات ابتدایی و نه عالی» «برای اصلیترین چیز»، یعنی «ساختن مرد از ما» لزومی ندارد. همه این نواوریهای ویرانگر صادرات «تمدن شیطانی» غرب بودند، که « زاهدان آن با آرامش میگویند که وظیفه انان آموختن مذهب نیست» -«برخی» بطرزی شگفتاور«حتی آن را رشد خرافات در نظر میگیرند». اما «هند هیچگاه بیخدا نخواهد شد»، و برای بازگرداندن آن به شرایط بکر آن، فقط نیاز به یک چیز دارد، «بیرون راندن تمدن غربی. هر چیز دیگری بدنبالش خواهد امد.»٢٠
گاندی در سالهای پس از ورودش به شبه قاره، اگر چه آنها را هرگز منکر نشد، اما وی بر چنین نیاکانگرایی افراطی تأکید نکرد. میبایست با تمایلات جنسی مبارزه میشد، اما مدرنیته میتوانست بیشتر بطور تاکتیکی در تلاش برای هدفی که در عنوان کار او تجسم مییافت، کنار زده شود. سواراج خودمختار بود.اگر از نظر سیاسی صحبت شود، این در اصل فراخوانی برای خودمختاری ایرلند [Home Rule ، خودمختاری ایرلند، هدف ناسیونالیستهای ایرلندی بین ۱۸۷۰ تا ۱۹۲۰ بود م.] با طرح ایرلندی بود، اگر چه این قیاسی بود که او هرگز وسوسه توسل به آن را بخود راه نداد، چرا که جنبش ملی در ایرلند با دو راهبرد مشخص میشد–مجلس و شورش– که او هر دو را برای هند رد مینمود. اما برای گاندی، خودمختاری بسیار دور از سیاستِ صرف بود. آن تسلط بر شور و عشق و از نظر احساسات ، عروج روح در دیدارش با الوهیت بود. سواراج یک ضرورت مذهبی بود که شکل سیاسی آن چیزی بیش از یک ابزار، برای عاقبتی بالاتر نبود. این شامل مبارزه برای اخراج بریتانیا از هند نمیشد، بلکه مستلزم مبارزه هندیان با خودشان بود، که در صورت پیروزی، بریتانیا را نیز بر سر عقل میاورد. شیوه آن مبارزه مقاومت منفعل–عدم خشونت–بود. گاندی این مفهوم را از طریق تولستوی در جایی کشف نمود که ان از قبل با گرایشات مذهبی عجین شده بود. اما نسخه خود وی، ساتیاگراها–نو واژهای که او دوست داشت آن را به نیروی حقیقت [ در فارسی، پافشاری بر حقیقت م.] ترجمه کند–بسط بدیع آن بود. تولستوی، که در سالهای آخر عمر بر خلاف رسوم، گیاهخوار و صلحطلب گشت، یک مسیحی باقی ماند. گاندی، ضمن بهرهبرداری از ایدههای وی، به آنها ویژگی کاست هندو را بخشید، و آنها را با سنتهای هزاران ساله زهد رادیکالتر و فرازمینی ترکیب کرد. او احساس نمود که مقاومت منفعل، اصطلاح تولستوی، برای جنبشی که او قصد الهام بخشیدن به آن را داشت، بسیار ضعیف و سست است: حقیقت منفعل نبود، آن یک نیرو بود. او در افریقای جنوبی، جایی که هندیان یک اقلیت مهاجر کوچکی بودند، نشان داده بود که آن چگونه میتوانست مؤثر باشد. به چه چیزی نمیشد در سرزمین مادری، جایی که آنها کل جمعیت بودند، با آن دست یافت؟ او در میتینگهای خود به جمعیت میگفت «راماراجیا»- عصر طلایی خدا–قهرمان راما، که در ایودیا متولد شد، و بر شیطان راوانا غلبه کرد و به مدت دو هزار سال نماد افسانه هندو میباشد– قابل دستیابی است، اگر آنها اموزههای وی را دنبال کنند.
سیاست اصلی نخبگان حزب کنگره مجدانه سکولار بود. تسلط گاندی بر حزب نه فقط به آن یک محبوبیت تودهای که قبلاً هرگز تجربه نکرده بود داد، بلکه به جنبش ملی دوز فراوانی از مذهب–میتولوژی، نمادشناسی، الاهیات–تزریق نمود. قدرت بسیج سیاسی در دفتر « هند سواراج» نهفته بود. اما آن با مشکل اشکاری مواجه بود. آیا میلیونها مسلمان میتوانستند بر اساس همان اصطلاح بسیج شوند؟ گاندی، در افریقای جنوبی مدافع سرسخت اتحاد هندو–مسلمان بود، و هیچ تقسیم مذهبی و شهادت به اصول ایمانی مبارزات عدم خشونت وی را خدشهدار ننمود. او خود مدعی بود که همه ادیان حقایق یکسانی را موعظه میکردند، بنابراین هیچ دلیلی برای تقسیم وجود نداشت. اما در آنجا این دو گروه اجتماعی که اخیراً هم پیوند شده ، بطور مساوی قربانی نژادپرستی سفید ی بودند که آنها را بهم متصل مینمود. در شبه قاره، سابقه طولانی رقابت و اختلافات، آنها را از هم مجزا مینمود.
درواقع گاندی نمیتوانست بین مذاهب بدان گونه که به انان ابراز ایمان میشد، بیتفاوت باشد. از نظر شخصی، او صادقانه معتقد بود که همه مذاهب در برابر خدا برابر هستند. در سطح سیاسی، یک مذهب به ناچار بالاتر از دیگران بود. هندوئیسم ائین بومی شبه قاره و مختص آن بود. در حالی که اسلام نبود. گاندی از گجرات میامد، و دانش وی در مورد فرهنگ مسلمین شبهقاره بسیار محدود بود. او عنوان کرد، پسر وظیفهشناس با ایمان « باعث هیچ تقدمی در احترام و تکریمِ من به گاو نمیشود»، و به پسرش هشدار داد که با یک مسلمان ازدواج نکند چرا که چنین اقدامی «بر علیه دارما بود» و انرا تشبیه به «قرار دادن دو شمشیر در یک غلاف» میکند٢١. وقتی که او میخواست در مورد هند سواراج توضیح دهد که چرا هند بسیار قبل از ورود بریتانیاییها یک ملت بوده است، وی از هم پیوندگرایی مذاهب– که به گونهای منسوب به امپراتور اکبر است– نامی نبرد بلکه «ان اجداد اندیش بین ما که «شوتبیدو رامشوار» در جنوب، جوگرناوت در جنوب شرقی و هاروار در شمال را به عنوان مکانهای زیارتی ایجاد نمودند.٢٢: اماکن مقدس برای مسلمانان به ندرت جاذبه هویت ملی دارند. هیچ مسجد یا آثار تاریخی اسلامی جنبه تزئینی ندارند. وقتی که او در سال ۱۹۱۹ اعلام کرد که «هند برای برتری مذهبی جهان مناسب است»، خود این ادعا بیانگر کذب هر گونه برابری بود، عده کمی میتوانستند در مورد دین مورد نظر وی شک کنند.٢٣بهر حال، کتاب «رامایانا»، «بزرگترین اثر مذهبی در تمام ادبیات »٢۴ بود.
پس چگونه یک چنین احیاگر ائین هندو توانس مسلمین را برای یک مبارزه مشترک ملی متحد کند؟ از یک طرف، او نمیتوانست بر پایه سکولاریسم چنین کاری کند، بدون آنکه هر آنچه را که اعتقاد داشت، انکار نماید. از سوی دیگر، او به اندازه کافی واقعبین بود که که این حکم که همه ادیان در یک هدف همگرا هستند را تکرار نماید، هر چند که گاهگاه و از روی خوش نیتی، میتوانست با طرفداران پیغمبری که معروف است به بتپرستی از نوع جاگانات [یکی از اسمهای کریشنا، ارباب دنیا م.] عمر کوتاهی داد، همراهی نکند. راه حلی که او یافت این بود که مسلمانان را به اقدام علیه راج تحت لوای خود اسلام بپا خیزاند، با آرمانی که هدف آشکار اعتقادی آن بر هر یک از اصول عمومی ائین هندو پیشی میگرفت و از این طریق او میتوانست جنبش ملی را رنگارنگ کند. امپراتوری عثمانی با شکست در جنگ جهانی اول مورد شفقت متفقین قرار گرفت. آخرین سلطانِ قبل از انقلاب ترکهای جوان در سال ۱۹۰۸، عبداحمید دوم بدنام، تلاش کرده بود که برای سرپا نگه داشتن حکومتی در حال افول، ادعای سمبلیک خلیفهگری را که در طی سدهها در زیر شیروانی دودمانی پوسیده شده بود، را از نو گردگیری نماید. ترکان جوان رفته بودند، اما –از لحاظ فنی، انها هرگز پادشاهی را برنچیده بودند– یک سلطان اسمی باقی بود. سرنوشت این شخصیت و تکلیف طرح اقتدار پان اسلامیِ گره خورده با وی چه بود؟
تحت حکومت راج مسلمانان به طور پیوسته پس از شورش تضعیف گشتند. دیگر سروران منطقهای که زمانی حکومت میکردند، به عنوان سربازان مورد اعتماد تلقی نمیشدند، آنها به سختی برای به استخدام اداری درامدن توسط بریتانیاییها خفیف شده بودند، تجربه کمی در کسب و کار داشتند، و با در اختیار داشتن یک زبان ویژه اداری به زبان خود فارسی، به آسانی به آموختن زبان انگلیسی نمیپرداختند. در آغاز قرن، کاملاً آشکار بود که آنها بسیار عقبتر از هندوها در خدمات دولتی، صنعتی و حرفهای بودند. با احساس خطر نسبت به سراشیبی رو به پایین در جامعه مسلمین، اصلاحطلبان در تلاش برای ایجاد نخبگان مسلمان تحصیلکرده برامدند، و شخصیتهای برجسته به رهبری آقا خان، زمانی که حق رأی انتخاباتی محدودی داده شد، بریتانیاییها را متقائد کردند که از طریق مشارکت با فهرستهای انتخاباتی مجزا، ارا مسلمین در مقابل اکثریت هندوها در باتلاق فرو نرود. اما مسائلی در سال ۱۹۱۴ ، قبل از یک چرخش ناگهانی با نتیجه نهایی جنگ جهانی ، در رابطه با فروپاشی امپراتوری عثمانی مطرح شد. در دنیای عرب، پایان حکومت ترکیه با آزادی، هر چند کوتاه مدت،قبل از آنکه امپریالیسم فرانسه و انگلیس غنایم را تقسیم کنند، همراه گشت. در شبه قاره مسلمین که هیچ تجربهای از ظلم و ستم عثمانی نداشتند، سقوط امپراتوری توسط انان به عنوان یک تحقیر درک میشد که از نظر احساسی و نه عملی،طنینانداز نزول انها در جهان بود–اخرین قدرت اسلامی بزرگ، توسط دشمنان و قبل از هر چیز حاکمان بریتانیا در هند در میان انان بودند، سرکوب و تجزیه شد. بانگها به صدا در آمدند که خود خلافت در خطر بود.
برای گاندی این فرصتی برای نمایش اتحاد هندو–مسلمان در عمل، از طریق پشتیبانی ارا هندو از تلاطم حفاظت از «فرمانده مومنین» ، بود. اینکه مسلمانان بیشتر سکولار–مانند جناح–مسئله را نه فقط بیربط بلکه به طور کامل واپسگرایانه، آماده کردن رمینه برای خودنمایان روحانی تلقی کردند، او را از این کار باز نداشت. او حتی از وحشت دوستانی که به احساسات اعراب نسبت به امپریالیسم عثمانی اشاره میکردند، متأثر نشد، دیگر چه رسد به سرنوشت ارامنه. آنچه که قابل احتساب بود اینکه آن یک علت مذهبی بود که هندوان در آن میتوانستند به مسلمانان در برابر بیعدالتی بریتانیا بپیوندند. اینکه هممیهنانان هندو میتوانستند انقدر احساس همبستگی زیادی در رابطه با چنین مسأله تیره و تار و دوردستی نمایند، بعید به نظر میرسید. اما در سال ۱۹۱۹ ، که تشکیل یک کمیته خلافت هندی چشم به جهان گشود، صحنه همزمان اولین تلاش گاندی برای «ساتیاگراها» در سراسر هند بود ، آن در اعتراض به قانون روولات ، که اختیارات دوران جنگ برای بازداشت معمولی و حبس را در دوران صلح تمدید نمود، صورت گرفت. پاسخ به درخواست گاندی ناهمگون بود، و با توجه به سرکوب سخت–از جمله بدنامی دایر در له کردن مردم غیرمسلح در امریتسار–در عرض چند ماه محو گشت. اما وقتی که گزارش رسمی در مورد این کشتار، و تمرین محاصره حکومت نظامی در پنجاب، در سال بعد منتشر گشت–طبیعتا با کاهش جرم اینها–تمام طیف ارا سیاسی را خشمگین نمود. در همان ماه، پیشنویس تدارکات معاهده سور برای منحل کردن امپراتوری عثمانی منتشر شد. کمپین خلافت از همان ابتدا نه فقط بر حفظ خلافت، بلکه ادامه حفاظت از مکه و مدینه، و کنترل جزیرهالعرب، یا درواقع تمام خاورمیانه نیز تأکید داشت. معاهده پادشاهی را از بین نبرد، بلکه دربار عثمانی را از تمام اموال خود در دنیای عرب ساقط کرد. گاندی بیدرنگ آن را به عنوان «یک ضربه سرساماور به مسلمین هند محکوم نمود.»٢۵
آن گاه با ارتباط دادن مسائل مربوط به پنجاب و خلافت، در عین حال حق اولویت به خلافت داده شد؛ او در اوت ۱۹۲۰ کمپین تودهای عدم همکاری با بریتانیا را به راه انداخت. به این منظور، وی تمام استعدادهای برجسته سازمانی، انرژی و تخیل خویش را صرف نمود، و به ملت قول «سواراج در عرض یک سال» را داد. اگر راج تسلیم نمیشد، عدم همکاری از طریق چهار مرحله از عملیات صعودی تشدید میگشت: اول چشمپوشی از همه عناوین و افتخارات اعطا شده توسط بریتانیا؛ بعد، استعفا از مقام خود در بخش خدمات اجتماعی؛ سپس، استعفا از پلیس و ارتش؛ و در نهایت، عدم پرداخت مالیات. در عمل، تأکید بر تحریم دادگاهها، مدارس، انتخابات شوراها، و –به ویژه– کالاهای خارجی گشت. کمپین کشور را برق زده کرد،و قشرهای اجتماعی و مناطق جغرافیایی را که تا ان زمان نتوانسته بود با تحریکات ناسیونالیستی به واکنش وادار کند، را به صحنه کشاند، نیروهای داوطلب خودگردان برای فشار و اعتصاب، ایجاد توقف و شورش بر علیه زمینههای مشکلات اقتصادیِ کاهش قیمت بعد از جنگ، و موجی از اعتصابات و تشکیل اتحادیهها، سربلند نمودند. بسیج هندوان و مسلمانان به طور یکسان بود، و با در بر گرفتن کلکته و بمبئی در توفان ناارامی، حکومت بریتانیا پس از «شورش[ ۱۸۵۷]» با بزرگترین تهدید از سوی جنبش روبرو شد. فراریان از خدمات اجتماعی، پلیس و ارتش اندک بودند، اما فراخوان به این عمل، یک ژست شعاری از سوی حزب کنگره بود، که بر آن تأکید نکرده بود. اسلحه نهایی در زرادخانه آخرین بند بود: اعتصاب مالیاتی. ساختار راج وابسته بر درآمد از زمین بود که از یک جمعیت عمدتا کشاورز اخذ میشد. بدون ان، راج نمیتوانست دوام اورد. در یک فوریه ۱۹۲۲ ، گاندی اعلام کرد که در برابر لجاجت بریتانیا، زمان برای بالاترین مرحله عدم همکاری فرا رسیده بود. او میخواست عدم پرداخت مالیات در باردولی در منطقه گجرات را آغاز نماید.
پلیس سه روز بعد در شهر کوچک چاوری چاورا در منطقه اپ به روی جمعیت معترض به قیمت مواد غذایی آتش گشود، و سه تظاهرکننده را کشت؛ جمعیت خشمگین با ضد حمله ، افراد پلیسی را که در مقر خود سنگربندی کرده بودند، متوقف نمودند.گاندی، به منظور آموزش از خبر این حادثه غیرقابل تصور، پنج روز روزه توبه اعلام کرد، و در کمال گیجی همگان، بدون مشورت با کسی، کل جنبش ملی را موقوف کرد. او توانست دست به چنین اقدامی زند، چرا که در آن زمان هاله وی چنان بود که حزب کنگره شش هفته قبل از ان، به وی «قدرت اجرایی فردی» داده بود–در عمل، قدرت دیکتاتوری. هیچ تصمیم دیگری از سوی او به این اندازه سرنوشتساز نبود. چگونه وی آن را توجیه نمود؟ او توضیح داد، که او مرتکب گناه گشته چرا که نتوانسته بود تشخیص دهد که تودههای هند از نظر معنوی به اندازه کافی برای پایبندی به عدم خشونت، که او همیشه گفته بود شرط به دست آوردن سواراج در ظرف یک سال، و وی قول آن را داده بود، پیشرفت نکرده بودند.
متداول این است که این توضیح به صورت ظاهر ی داده شود. قطعا، گاندی نگرانی فزاینده خود را از تلاطمی که تبلیغات وی در هند به راه انداخته بود، نشان داده بود، حادثهای که فرصت چرخش او را ایجاد نمود، احتمالاً فقط قطره آخر بود. با این حال، بر خلاف آنچه که مشهور است، نگرش وی به خشونت همیشه مشروط و دوسویه بود–و باقی ماند. او در ابتدای کار خود، آنچنان که نسبتاً شناخته شده است، دو بار برای خدمت فعال داوطلب شد، اگر چه به عنوان حمل کننده تخت روان [یا برانکار م] ، برای استعمار بریتانیا در افریقای جنوبی–بار اول در جنگ بور، و سپس در له کردن شورش زولو در سال ۱۹۰۶ .این اشتغال قبل از تفسیر وی از ساتیاگراها در سواراح هند بود، و میشد آن را مانندیک سکندری قبل از دمشق برداشت نمود. اما وقتی که جنگ اول جهانی آغاز شد، او نه تنها هنوز مشتاق سازماندهی یک سپاه امبولانس برای تلاش جنگی بریتانیا در سال ۱۹۱۴ بود، بلکه در اواسط سال ۱۹۱۸ از راه خود دست کشید تا تلاش برای احضار سریازان برای کشتار بین امپریالیستی در فلاندر نماید، آنقدر دور تا بهار در تلاش–خوشبختانه یک شکست –برای جمع کردن روستائیان بیشتری برای سنگرها، پیاده روی نمود. او به آنها میگوید، «توانایی استفاده از زور فیزیکی برای قدردانی واقعی از ساتیاگراها لازم است». «او به تنهایی میتواند به اهیمسا [بیازاری یا عدم خشونت م] که میداند چگونه میتوان کشت، بپردازد.» –در واقع، «پرداختن به اهیمسا ممکن است حتی مستلزم کشتن باشد.» به همسران اطمینان میدهد که اگر آنها شوهران خود را از دست دادند «به این فکر کنند که آنها ضمن ادای وظیفه، کشته شدهاند و دوباره در تجسد بعدی خود میتوانند با شما باشند، او از شنوندگان خواست که «با بریتانیاییها بدون قید وشرط تا سر حد مرگ بجنگند».٢۶
آیا او پس از آن در برنامهریزی استراتژی عدم همکاری در سال ۱۹۲۰ ، عقیدهاش را عوض نمود؟ او در استانه انتخابات به صراحت «لکه» در مبارزه را اجازه داد. اگر مردمی گمراه باشند، جنبشهای بزرگ نمیتوانستند متوقف شوند. «هیچ ژنرالی که لیاقت نامش را داشته باشد در مبارزه تسلیم نمیشود، چرا که وی از شکست رنج میبرد، یا به عبارتی دیگر، از درغلتیدن در اشتباه». در واقع، یکه خورده از دورنمای گرفتاری توضیح میدهد: «من خطر خشونت را هزار بار خواهم خرید تا اینکه اختگی یک نسل کامل.» ٢٧ندامت در باردوای به هیچ طریقی قطعی نبود.او بیست سال بعد به هممیهنانش میگفت: «ما باید خطر خشونت را قبول کنیم تا اینکه بتوانیم از فاجعه بزرگ بردگی خلاص شویم.» در واقع، «با فرض آنکه یک مبارزه عدم خشونت با فرمان من آغاز شده است و بعداً خشونت به وقوع میپیوندد، من آن را نیز تحمل خواهم کرد، چرا که این خداست که الهام بخش من است و همه چیز به خواست او صورت میگیرد. اگر او بخواهد که دنیا را از طریق خشونت نابود سازد و از من به عنوان ابزار استفاده کند، من چگونه میتوانم از آن جلوگیری کنم؟»٢٨ در سال ۱۹۴۲، او به خبرنگاران گفت که «جویهای خون» در هند میتواند «بهای ازادی» باشند. در سال ۱۹۴۶، ضمن کوبیدن به میز گفت که نایبالسلطنه،، «اگر هند خون بخواهد، او آن را خواهد گرفت».٢٩
مدارک این چنین است. خواندن آن به عنوان شاهدی دال بر ریاکاری صرف در مورد گاندی یک اشتباه خواهد بود. جای هیچ شکی وجود ندارد که او، تا جایی که او پیش رفت، به اندازه کافی در موردتعهدش به عدم خشونت صادق بود. اما به عنوان یک رهبر سیاسی، درک وی از خودش به عنوان حامل نیات الهی، به او اجازه فرار از دامهای منطق انسانی یا انسجام را میداد. حقیقت یک ارزش عینی نبود–نسبت به واقعیت، یا حتی (در نسخه ضعیفتر ان) نسبت به توافقات رایج–بلکه آن چیزی بود که او به راحتی و بطور سوبژکتیو در هر زمانی احساس میکرد. او نوشت، «این تجربه من بوده است که من همیشه از نظر خودم حقیقت را میگویم.» زندگینامه وی عنوان فرعی «تجربیات من با حقیقت» را دارد، تو گویی حقیقت مادهای برای تغییر در آزمایشگاه بود یا بازیچه یک جلسه احضار روح. او در «امادگی خود برای اطاعت از فراخوانی به حقیقت، خدای من، از لحظه تا لحظهای دیگر» از هر گونه نیاز به سازگاری و انسجام آزاد بود. او اعلام کرد، «هدف من این نیست که با اظهارات قبلیام سازگار باشم»، بلکه «با حقیقت در لحظه حاضر، که بر من آشکار شده است»-در واقع، «اچون که من <روح بزرگ> خطاب میشوم من نیز میتوانم این گفته امرسون را تائید کنم که «انسجامِ احمقانه، لولوی عقلهای کوچک است».٣٠ نتیجه مجوزی بود برای گفتن آنچه که او میخواست، بدون در نظرگرفتن آنچه که قبلاً گفته بود؛ هر چیزی که او میدید، مناسب بود.
اثرات چنین اعتقادی بر فرهنگ سیاسی جنبشی که او رهبری میکرد نمیتوانست چیزی به جز فساد باشد. ستایشگران اشاره میکنند که گاندی تقریباً همیشه با آرامش و مودبانه، اغلب با ذرهای از شوخطبعی، به هر کسی که به او مینوشت، از بالا تا پایین جواب میداد. او یک خبرنگار بینقص بود. اما برای تبادل نظر فکری او یک غریبه بود. او به مثابه یک وکیل انگلیسی آموزش دیده بود و مانند یک وکیل استدلال میکرد و نه یک متفکر، و هر روز حکم خود را تغییر میداد. نه حقالوکاله بلکه ایمان شرط چنین شکلپذیری بود. باور مذهبی او در خودش مانند سنگ صخره بود، برای شک یا اعتراض غیرقابل نفوذ؛ با این ضمانت در میعادگاه نهایی که هر آنچه که او گفت، بدون توجه به اینکه چقدر متناقض باشد، یک بلوک واحد از حقیقت، به عنوان بسیاری از واژههای پخش شده خدا، را تشکیل میدادند.برای مدتی باگذشت زمان او مواضع خود را تغییر، رقیقتر یا برعکس مینمود، طوری که بعدها صنعت بزرگی از شارحین را قادر ساخت تا اینکه محدویتهای قبلی او را به عنوان تغییر بسوی یک خرد سیاسی بزرگتر معرفی کنند، تا جائی که بندرت تا بحال مستقیماً مطلب مهمی را که او زمانی نوشته یا گفته، طرد شده است. حتی تب و تاب وی برای جنگ برای امپریالیسم بریتانیا، که توسط مخالفان وی بدین خاطر مورد سرزنش قرار گرفت، موجب هیچ پشیمانی نشد–او با اعتقادی خالصانه برای نیتهای شرافتمندانه امپراتوری عمل کرده بود، و این خطای او نبود که امپراتوری در اجرای آنها شکست خورد. هند سواراج ، باتری قدمت ان، مانعی برای آنهایی است که اشاره نمودند که وی از راهاهن و دکتر استفاده نمود و درواقع مدرسهها را رد نمیکرد، چیزی که او تا به آخر از آن دفاع نمود و در سال ۱۹۴۵ نوشت که او هنوز هم از سیستم حکومتی آن پشتیبانی میکند. او بطور مشخص اضافه کرد: «برای من لازم نیست که درستی آنچه را که آن زمان گفتهام ثابت کنم. دانستن آنچه که امروز احساس میکنم، ضرورت دارد.»٣١ او در تمام دوران زندگی حرفهایش در هند مدعی هم غلبه بر انسجام–رشد «از حقیقت به حقیقت»، جهان میبایست به آخرین نسخه وی توجه کند–و هم عدم تزلزل در جسم بخشیدن به آن بود. «هر گاه که من موظف به مقایسه نوشتههای حتی پنجاه سال گذشته خودم با آخرین آنها شدهام، هیچگاه تناقضی را در آنها کشف نکردهام».٣٢
به این ترتیب معمای سال ۱۹۲۲، وقتی که گاندی جنبش تودهای که به راه انداخته بود، را لغو نمود، ترس وی از یک نقضِ محلی از عدم خشونت به اندازه کافی واقعی بود، اما برای تعیین تصمیم او کافی نبود–او در سال ۱۹۴۲ با پیشبینی چنین شیوعی در اینده، میتوانست دقیقاً خط مخالف را در پیش گیرد. دلیل مؤثر برای عقبنشینی واقعی کمتر در اعتقادات مذهبی وی، که هر ثباتی باز به وی اجازه انعطافپذیری را میداد، قرار داشت بلکه، در چشمانداز سیاسی، که در نهایت آن دو را بهم متصل مینمود، بود. هدف عدم همکاری وقوع سواراج در عرض یک سال بود. معنی آن چه بود؟ در ژانویه، یک ماه قبل از تصمیم وی در مورد باردویل، گاندی آنچه را که معنی آن نبود را هجی کرد: «با فرض اینکه بریتانیا وقتی که هند قوی است، طرز برخورد خود را تغییر دهد، که من میدانم خواهد نمود، آنگاه از نظر مذهبی برای ما حرام است که بر استقلال تأکید کنیم. زیرا آن کینهجویی و زودرنجی میافریند.»٣٣ آنچه که هند میبایست دنبال میکرد، وضعیتی شبیه افریقای جنوبی بود، کشورهای مشترک المنافعی از شرکای برابر که در ارتباط با بریتانیا باقی میماندند. شش سال بعد او مجدداً مخالفت خود را برای استقلال، مفهومی پیچیده برای تودهها، که مخالف سواراج بود تکرار کرد-«این امر میتواند توهین به مقدسات، و جابجایی آن کلمه[سواراج م.] با یک کلمه خارجی وارداتی با ارزشی مشکوک میباشد.» او روشن ساخت که تفاوت صرفاً در اصطلاحات نیست، او عنوان کرد: «بلندپروازی من بیش از استقلال است». برای دور کردن فشار استقلال از سوی یک نسل جوانتر حزب کنگره، او برتری غرورامیز و رفیع ملی را مورد استناد قرار میدهد: یک «جهان مشترکالمنافع»که در آن هند دیگر نه برابر بلکه یک«شریک غالب، به خاطر جمعیت، جغرافیا و قدمت فرهنگی٣۴» میباشد.
مقاومت گاندی برای فراخوانی به استقلال از همان وحشتی ریشه میگرفت که حکم مرگ ناگهانی که او نصیب عدم همکاری نمود، را مقرر کرد. او نمیخواست که بریتانیا را از هند بیرون کند، چرا که انجام چنین کاری خطر ناآرامی اجتماعی را در بر داشت. انقلاب خطر بزرگتری نسبت به راج بود. در پشت امتناع او از چنین دورنماعی، هم اعتقادات مذهبی و هم محاسبه اجتماعی قرار داشت. از یک طرف، آیین هندو همه کسانی را که به آن وفادار بودند را در یک جامعه واحدِ درامیخته محدود مینمود ، و در آن به هر کسی یک ایستگاه معین اختصاص داده میشد. شکستن این اتحاد از طریق رو در رو قرار دادن بخشهای مختلف، بر خلاف نظم الهی بود. از سوی دیگر، جنبشی که او در اوایل ۱۹۱۹ فراخواند، گسترده بود، اما جامع نبود. حزب کنگرهای که او رهبری میکرد، یک ائتلاف با مرزهای مشخص بود. این گروه شامل صنعتگران، بازرگانان، متخصصان، و دهقانان مرفه میشد؛ آن کارگران شهری یا فقرای روستایی که اکثریت مردم را تشکیل میدادند، را در بر نمیگرفت. در گودِ مبارزه قرار دادن اینها بر علیه کارفرمایان و زمینداران به معنی تقسیم آن چیزی بود که خدا به هم پیوند داده بود؛ بسیج انان بر علیه حاکمان، خطر به آتش کشیدن کشور را در بر داشت. تضاد طبقاتی امکانپذیر نبود. گاندی وقتی که ناارامیهای کارگری در طی عدم همکاری به غلیان آمد، چنین توضیح میدهد، «ما باید کنترل تمام عناصر سرکش و نگرانکننده را بدست گیریم.» «در هند ما اعتصابات سیاسی نمیخواهیم.»٣۵ در روستاها، او «هر تلاشی برای ایجاد اختلاف بین زمینداران و اجارهداران را تقبیح نمود و به اجارهداران توصیه میکند به جای مبارزه، رنج بکشند.٣۶ دارایی اعتمادی بود که میبایست به آن احترام گذاشته میشد، و –باید آن ضرورتا–محافظت میگشت. تحت حکومت راج، چنین حفاظتی توسط قانون و نگهبانان ان، پلیس فراهم میشد. در چاوری چاورا، توده که بخاطر نارضایتیهای اقتصادی بحرکت درامدند، هیچکدام را رعایت نکردند، و این یک زنگ خطری بود برای آنچه که شور مردمی ممکن بود در هند از بند رها کند. با هر هزینهای میبایست حرکت انان متوقف میگشت.
باردولی، جایی که گاندی امتناع از درآمد زمین را برنامهریزی نموده بود، منطقهای در گجرات (محل تولدش) محلی که حزب کنگره در آن بخوبی جا افتاده بود و او آن را بطور مستقیم میشناخت. با این حال، آن در منطقه زراعتی « ریوتواری»، جایی که دهقانان بطور مستقیم مالیات را به دولت پرداخت میکردند بود، تا اینکه به بخش زمینداری، جایی که مالیاتها به شکل اجارهبها توسط زمینداران جمع میشد، و سپس بر اساس یک تناسب مناسب به دولت رد میشد، و امتناع از درآمد به معنی یک شورش اجتماعی علیه انان بود. اما حتی در محتاطترین شکل ان، یک اعتصاب مالیاتی موجودیت راج را با بیرون کشیدن شالوده اقتصادی آن از پایه اش، و اجبارا توانایی آن برای اعمال ارادهاش را تهدید مینمود. اگر آن در سرتاسر کشور رعایت میشد، قانون و نظم امپراتوری نه فقط با یک سواراج مبهم در عرض یک سال، بلکه یک از کار افتادگی کامل روبرو میگشت.٣٧ این شبح –ان طور که او آن را دید، حکم دادگاه چاوری چاروا– بود که گاندی را به عقب کشانید. راج میبایستی درآمد خود را دریافت میکرد، اگر آن ، همان طور که او میخواست، در خاک هند باقی بماند.
در حالی که این درام در هند اتفاق میافتاد، نبردی موازی نیز در ایرلند در جریان بود. در تابستان سال ۱۹۲۰، عدم همکاری و جنگ استقلال با هم در حال پیشروی بودند. گاندی اولی را در فوریه ۱۹۲۲ ملغی کرد، در حالی که نیروهای بریتانیایی توسط دومی اخراج میشدند–پیمان اعطای یک دولت آزاد به ایرلندیها درست دو ماه قبل از آن به امضا رسیده بود، و در ماه مه بیست و شش شهرستان رها شدند. بریتانیا بعد از اواسط قرن نوزدهم در مقایسه با هند، همیشه تعداد بیشتری از سربازان را در ایرلند نسبت به جمعیت ، و با نسبت استخدام محلی پایینتری، مستقر مینمود: به طور معمول، یک قرارگاه نظامی در حدود ۲۵۰۰۰ نفر، و یک نیروی شهربانی در حدود ۱۰۰۰۰ نفر در یک جزیره با چهار و نیم میلیون نفر جمعیت، کمتر از صد مایل از انگلستان–یعنی با نسبتی معادل ۱:۱۳۰ ؛ در هند، چهار هزار مایل دورتر، ماشین سرکوب در حدود ۴۰۰۰۰۰ نفر را برای جمعیتی در حدود سیصد میلیون نفر آرایش میداد، رقم قابل مقایسه ۱:۷۵۰ بود. با این حال در عرض کمتر از سه سال، یک نیروی چریکی ایرلندی که هیچگاه بیشتر از ۳۰۰۰ رزمنده نداشت، پلیس استعماری را نابود کرده و به طور کارگری ارتش استعماری–که سر به ۴۰۰۰۰ نفر نیروی ضد شورش میزد– را از قسمت بزرگی از کشور بیرون راند. اگر یک مبارزه هماهنگ در هند با توجه به تعادل بسیار مطلوبتر نیروهای بالقوه ان، اگر سخنی از تدارکات گفته نشود، وجود داشت آنگاه مسأله به سختی میتوانست مورد شک واقع شود. در عوض، شکست مفتضحانه باردولی بوقع پیوست، و به تعویق افتادن استقلال به مدت بیش از یک ربع قرن. هزینه آزادی ملی در ایرلند کم نبود: تقسیم کشور و جنگ داخلی. اما آن در مقایسه با صورتحسابی که در نهایت در هند پرداخت شد، ناچیز بود.
اولین بخش آن زمانی به نمایش در امد که عدم همکاری عقبنشینی نمود. مسلمانان، ترغیب به عمل شدند و سپس بدون تشریفات از طرف گاندی رها گشتند، و کلاً دیگر هرگز به وی اعتماد ننمودند. جناح ، یکی از اعضای عضو حزب بسیار قبل از گاندی، معمار پیمان لیگ مسلمین در لکنو در سال ۱۹۱۶ با حزب (که او همزمان رئیس آن بود) ، وقتی که گاندی کنترل حزب را بدست گرفت، دیگر حزب را به خاطر ترکیبی از رادیکالیزهتر شدن تاکتیکهای ان، انزجار از مقدسسازی درخواستهای آن ترک کرده بود. با تنفر شدید از آنچه که او در عوامفریبی مذهبی و اعتقادی در کمپین خلافت دید، وقتی که آن شکست خورد او به دنبال قرار دیگری بین لیک و حزب کنگره برای پیشرفت قانون اساسی در ماشین انتخاباتی راج ،که بعد از سال ۱۹۲۰ بسط یافته و به شش درصد از جمعیت مردان بزرگسال، حق رأی و فضای بیشتری به نخبگان بومی در سطح مرکزی و منطقهای میداد، برامد. او در سال ۱۹۲۷، پیشنهاد یک قراردادی را نمود که برای مسلمانان یک سوم کرسیها را در مجلس مرکزی، در مقابل یک انتخابات واحد به جای دو انتخابات جداگانه، اعطا میکرد. نهرو پر، که مسئول تنظیم طرح قانون اساسی از سوی حزب کنگره بود، در ابتدا این طرح را پذیرفت. سپس او گزارشی تهیه کرد که بر اساس آن این سهم را به یک چهارم تقلیل و هرگونه شرطی را در پنجاب و بنگال، جایی که مسلمانان اکثریت جمعیت، اما اقلیت رایدهندگان را داشتند ، رد کرد؛ او عنوان کرد، با آنها درهر جای دیگری میتوان «از طریق انداختن چند خرده نان در اینجا و آنجا سازش کرد».٣٨ در یک کنفرانس تمام–حزبی در کلکته، تلاش جناح برای اصلاح رد شد. شانس پیشپایانی اتحاد بین دو جامعه بر باد رفت.
گاندی در سال ۱۹۲۸، پس از جادوی جناحها، دوباره در صف مقدم بود، و اعضای حزب کنگره با فراز و نشیب افزایش یافتند؛ در طی یک پیکار عضوگیری، اعضای آن از ۸۰۰۰۰ نفر به ۴۵۰۰۰۰ نفر در سال ۱۹۲۹ رسید. در مواجهه با ناسیونالیسم رستاخیزگر، نایباسلطنه وقت، لرد هالیفاکس، به هند قول آن چیزی را داد که گاندی با سواراج دوباره تعریف شدهاش در پی آن بود، مقام دومینیون در امپراتوری. وقتی که مذاکرات در نتیجهگیری جزئیات تعهدات به شکست انجامید، گاندی دور دوم کمپین بزرگ خود در مارس ۱۹۳۰ را به راه انداخت، نافرمانی مدنی، و اولین اقدام دیدنی آن راهپیمایی به دریا در اعتراض به مالیات بر نمک بود، که اخیراً افزایش یافته بود. این بار، واکنش از نظر جغرافیایی وسیعتر، اما از نظر مشارکت همگانی کمتر بود–تقریبا هیچ مسلمانی شرکت نکرد–و سرکوب سریعتر و بزرگتر: شصتهزار بازداشت، از جمله بازداشت همه رهبران سطح بالای حزب کنگره، دو برابر تعداد بازداشتشدگان در جنبش عدم همکاری. اما نمک زمین نبود، و خطر برای راج به مراتب کمتر. در عمل جمعاوری مالیات عمدتا ادامه یافت و درآمد کمی از دست رفت، ضربه اصلی جنبش بار دیگر از طریق تحریم انبوه کالاهای خارجی زده شد. هر چند که ناآرامی کافی بود تا نایبالسلطنه گاندی را آزاد کند و به توافقی با وی در مورد تعلیق جنبش و شرکت در کنفرانس میز گرد حول اصلاح قانون اساسی در لندن، با گرداوری شخصیتها از قلمروهایی که به طور مستقیم و غیرمستقیم در هند حکمروانی میکردند، و حزب کنگره آن را تا آن زمان تحریم مینمود، بود.
در این کنفرانس، گاندی که عادت به مذاکرات چندجانبه نداشت، توسط مسلمانان و سیکها که بر حورههای انتخابیه جداگانه تأکید داشتند، متوقف گشت، و بخاطر همان تقاضا از سوی رهبر نجسها، آمبدکار، که آن را جزیی از جامعه خود میدید، مات و مبهوت گشت. او دست خالی به هند بازگشت و نافرمانی مدنی را از سر گرفت. وی تحت فشار سختتر بریتانیا دوباره به زندان افتاد و تعداد دستگیریهای تودهای بیشتر شد، و در بهار ۱۹۳۲ ، جنبش بدون کسب هیچ چیز ملموسی با شکست مواجه شده بود. در تابستان، لندن اعلام نمود که به نجسها حوزههای انتخابیه جداگانه اعطا میشود. آنگاه کاست به طور برگشتناپذیری مطرح میگردد، و برای اولین بار باورهای دینی گاندی مورد آزمون مستقیم سیاسی قرار میگیرند. وی چه نگرشی در مورد کاست داشت؟ او در زمان جنبش عدم همکاری در سال ۱۹۲۱–۱۹۲۰ آن را به نمایش گذاشته بود. نجاست یک جنایت شنیه بود. اما آن زائدهای بود که ربطی به خود کاست نداشت؛ کاست « نه اختراع انسان، بلکه یک قانون تغییرناپذیر طبیعی بود»٣٩. هیچ عنصری از سلسله مراتب در آن وجود ندارد. «سیستم کاست بر پایه نابرابری نیست، هیچ ربطی به حقارت ندارد»، زیرا «اگر هندوها باور دارند که آنها باید در بدنی دیگر حلول کنند، تناسخ ، آنها باید بدانند که طبیعت میخواهد، بدون هیچگونه اشتباه ممکنی، موازنه را از طریق تنزل یک برهمن، اگر او به درستی رفتار نمیکند، از طریق حلول وی به یک بخش پایینتر، و تناسخ یکی که در حلول کنونیاش به شکل یک برهمن زندگی میکند، به یک برهمنهود در زندگی بعدی، برقرار سازد». هیچ نیازی به تنظیم این تعادل در زندگی فعلی وجود نداشت: «نوشیدن با هم، خوردن با هم، ازدواج با هم، من اعتقاد دارم، برای ترویج روح دمکراسی ضروری نیستند».۴٠
لازم بود که به دلایل مذهبی، تقسیم جامعه به چهار کاست اساسی حفظ گردد، چرا که این امر هندوئیسم را از فروپاشی نجات داده بود. «اگر جامعه هندو هنوز قادر به ایستادگی است، فقط بدین خاطر است که آن بر سیستم کاست استوار میباشد. بذرهای سواراج را باید در سیستم کاست یافت.» از بین بردن آن بدین معنی است که «هندوها باید اصل اشتغال موروثی، که روح سیستم کاست است را رها کنند. پرنسیپ ارثی یک اصل ابدی است. تغییر آن به معنی ایجاد اختلال است.من هیچ فایدهای از برهمن نخواهم برد اگر نتوانم در طول زندگی خودم آن را برهمن بنامم. این منجر به هرج و مرج خواهد شد، اگر هر روز یک برهمن به شودرا و شودرا به برهمن تغییر نماید.»۴١ [سیستم کاست این رتبهها را دارد: برهمن(روحانیون)، کشاتریا (جنگاوران)، ویسها (پیشهوران)، شودراها (اسیران و بندگان) – جزء وارنا هستند. پاریها یا دالیتها(نجسها) خارج از سیستم قرار میگیرند م. ] در واقع، کاست فقط سنگ بنای هندوئیسم هندی نیست. کاملاً محترم است، و آن میتواند یک مرهم جهانی شود: «ان میتواندبه جهان خمیر مایه و بهترین درمان در مقابل رقابت بیعاطفه و از هم پاشیدگی اجتماعی که زاده طمع و خست است، را عرضه کند»۴٢.
باگذشت زمان او از شدت چنین ادعاهایی کاست. او در تلاش برای دفع حملات آمبدکار، بعداً توضیح میدهد که چهارگانگی نظم وارنا [به معنی رنگ و طبقه و بر طبق اصل وارنا چهار طبقه وجود دارد م.] را نباید با تقسیمات فرعی جاتی، که یک انحراف وحشتناک از آن است، اشتباه نمود؛ او دومی را رد میکند-«کاست هیچ ربطی به دین ندارد. این رسمی است که منشا آن را من نمیدانم و نیازی به دانستن آن نیز برای ارضاء گرسنگی معنویام ندارم»؛ در حالی که همچنان از اولی پشتیبانی مینمود-«وارنا و اشراما نهادهایی هستند که هیچ ربطی به کاست ندارند. فانون وارنا به ما میاموزد که هر کدام از ما برای به دست آوردن نان خود باید از دعوت ابا و اجدادی پیروی کنیم»۴٣. او باگذشت زمان سعی کرد تا خود وارنا را با تعدیلات پیدرپی رقیقتر نموده و آن را برای نظرات برابری خوشایندتر سازد؛ هزینه آن خالی کردن وارنا از هر گونه محتوایی برای حفظ هسته غیرقابل تقلیل هویت آن با خود هندوئیسم، به عنوان باور دینی در وظیفه اخلاقی حرفه و اشتغال موروثی و ارتباط آن با تناسخ روح بود.۴۴ او هرگز اینها را رها ننمود.
بنابراین، تهدیدِ گاندی، که به صورت امکان کسب حق حوزه انتخابی ویژه توسط نجسها مطرح شد، بسیار عمیقتر از ترس از اینکه یک شیوه بریتانیایی دیگر جنبش ملی را تقسیم نماید، مانند تضمین فهرستهای جداگانه به مسلمانان، هر چند که این نیز واقعی بود، پیش رفت. سؤالات اساسیتری هنوز مورد اختلاف بودند. اگر با نجسها به صورتی که آنها در خارج از جامعه هندو قرار داشتند، رفتار میشد، آنگاه این درواقع، همانطور که منتقدین همیشه مدعی بودند، به معنی یک سیستم شرماور تبعیض بود یعنی تنزل پایینترین ردههای جامعه به موجودی مادون انسانی، به کوچکترین خش آن کثافت و ناپاکی بود؛ و از آنجا که هندوئیسم بر پایه کاست قرار داشت، آن نیز میتوانست همراه با کاست محکوم گردد.بنابراین بازگیری نجسها برای هندوئیسم یک ضرورت ایدئولوژیک، برای شهرتِ خودِ دین بود. اما آن از نظر سیاسی نیز بسیار حیاتی بود؛ زیرا اگر آنها را از بلوک هندوها کم میکردند، آنگاه تفوق هندوها بر مسلمانان ضعیف میگشت. همانطور که منشی گاندی به ظرافت افکار رهبر در مورد مسأله را گزارش میدهد، ملاحظات «ریاضی» باید در نظر گرفته میشدند. گاندی به طور محرمانه به یک همکار گفت، بیشترین تهدیدی که شاید نباید به نجسها هویت جداگانه اعطا شود این است که آنها بعداً با«اراذل و اوباش مسلمان جمع شده و کاستهای هندو را بکشند؟»۴۵
گاندی هنوز وقتی که در زندان بود، برای رفع این خطرات اعلام کرد که به عنوان «یک انسان مذهبی» و رهبر «مردان و زنان بیشماری که با معرفت من ایمانی ساده و بیالایش دارند»۴۶ او تا وقتی که حکم باطل نشده و نجسها به حوزههای انتخابیه هندوها بازنگردند، تا مرگ روزه خواهد گرفت. شور و احساسات زیاد بود. آمبدکار با عجله به زندان پونا برای جلوگیری از مرگ روح بزرگ فراخوانده شد.نظر خود او در باره دینی که به او گفته شده بود باید در آغوش کشد، راسخ بود: «مهم نیست که هندوها چه میگویند، هندوئیسم تهدیدی برای ازادی، برابری و برادری است» –کلماتی که تعداد کمی از روشنفکران هندی امروز جرأت بیان آن را دارند.۴٧ گاندی، هر چند که نجاست را طی مدتی طولانی به عنوان نفرتانگیز محکوم کرده بود، اما هرگز هیچ گونه اقدام مؤثر سیاسی بر علیه آن برنداشته بود: آن ممکن است گناه باشد، اما انقدر مرگبار نبود که یک روزهِ تا مرگ را توجیه کند. اعطای فهرستهای انتخابی مجزا به نجسها موضوع دیگری بود: او میتوانست بر علیه آن زندگی خود را فدا کند. آمبدکار، تحت فشار عظیم عمومی، و به خاطر تهدیدات فیزیکی که به او و جامعه او ، در صورت ایستادگیاش، وارو د میشد، تسلیم باجخواهی گاندی گشت.
یک «پیمان» به توافق رسید که بر اساس آن تعداد بیشتری از کرسیها به منتخبین نجسها اختصاص داده شد، اما نه با انتخاب همنوعان خود، بلکه در کل هندوها– با سلب جامعه نجسها از استقلال سیاسی از طریق ضمانت اینکه حزب کنگره میتوانست« عمو تام»های خود را برای این جاها انتخاب کند. در سال ۱۹۱۸ ، پس از آنکه گاندی روزه گرفته بود تا حل و فصل یک اختلاف بر سر دستمزد را در احمداباد ضمانت کند، او با گفتن «آشرام» خود پس از این رویداد، اظهار نوعی عدم اطمینان نمود: «حالت نزار من، برای صاحبان آسیا آزادی باقی نگذاشت. این بر خلاف اصول عدالت است تا برای نوشتن هر چیزی توسط یک شخص، یا کسب توافق او تحت هر شرایطی یا بدست آوردن هر چیزی، وی را تحت فشار قرار داد. یک ساتیاگراهی هرگز چنین نخواهد کرد»۴٨. به کارفرمایان برای چنین دودلی و محذور اخلاقی حق داده شد. [در این صورت]نجسها باید از یک درجه و قوام بالاتری بهرهمند میگشتند. آمبدکار در مورد ساتیاگراهای سال ۱۹۳۲ نوشت: «هیچ چیز جدیدی در روزه وجود نداشت. آن یک اقدام ناپاک و کثیفی بود. روزه به منظور سوددهی به نجسها صورت نگرفت. آن بر علیه انان صورت گرفت و بدترین شکل فشار بر علیه یک مردم درمانده بود»، تا آنها را وادار به «توافق با زندگی بر مبنای رحم و شفقت هندوها۴٩» نماید. او تا آخر از تسلیم خود در پونا ابراز تأسف مینمود.
پیرزی بر آمبدکار نمیتوانست شاهمات راج را تغییر دهد. تا دو سال دیگر، پس از آنکه نافرمانی مدنی به عنوان اقدامی جمعی فلج شده بود، گاندی، در درون و بیرون زندان و در حال روزه و غیر روزه، در حال سفر و موعظه بر علیه نجاست، بر اعمال «فردی» آن سماجت میکرد تا دینی را که او اختراع کرده بود، پاک نماید. در نهایت، در بهار ۱۹۳۴، او به حزب کنگره اجازه داد تا مسئولیت تعهد رسمی خود به یک کمپینی که دیگر مرده بود، را فسخ کند. دولت ممنوعیت حزب کنگره را لغو نمود و چند ماه بعد او استعفای خود را از حزب اعلام کرد. این ژست به معنی آن نبود که او از سیاست بازنشسته شد. او به موقعیتی عقبنشینی کرد که هر وقت میخواست، میتوانست سیاستهای خود را دیکته کند، بدون آنکه مسئولیت تصمیمات روزانه حزب کنگره را وقتی که با آنها همفکری نداشت، را بعهده گیرد. او میتوانست بر رئیس متصدی حزب، یک همکار محافظهکار اهل بهار، و جانشین او، نهروی جوان، اطمینان داشته باشد که آنها اتوریته او ، در صورتی که تصمیم به اعمال آن میگرفت، را به چالش نکشند.
با این حال در پایان دهه، یک گروه جدید شروع به کار کرد و حزب را تحت فشار قرار داد تا هم سوسیالیسم را به عنوان هدف اتخاذ کند و هم دست به کار اقدامات رادیکالتری نسبت به راج گردد.گاندی همیشه هر صحبتی راجع به سوسیالیسم را به عنوان نقض اعتماد مقدسی که مالکیت سرمایهداری به طور مشروع داشت، را رد مینمود و تهدید میکرد که در صورت مطرح شدن ان، دیگر هیچ کاری با حزب نخواهد داشت. رهبر جدید جناح چپ، سبهاش چندر بوس، یک بنگالی و رئیس سازمان جوانان حزب کنگره بود؛ وی همچنین خواهان ائتلافی با حزب دهقانان مسلمان در ایالت زادگاه خود ، که آن کمتر از تکفیر بازرگانانِ « مارواری» کلکته، شووینیستهای مرد هندی گرفته تا سوسیالیسم او نبود . ثروتمندترین اینها، نجیبزاده جی. ام. بیرلا، نه فقط حزب کنگره را با نغمه میلیونها روپیه پر میکرد، بلکه مدتها از طرفداران صمیمی گاندی بود که بخاطر«شخصیت فوق بشری» وی «مات و مبهوت شده بود»۵٠.وقتی که بیرلا احساسات خود را بیان کرد، گاندی دو پای خود را در یک کفش کرد، و فرماندهی عالی حزب کنگره بموقع ابتکار عمل بین دو جماعت را مختل نمود. با این حال، بوس که به خاطر ترکیب ستیزهجویی بیباکانه و قریحه فرماندهی روشنفکرانهاش در حزب بسیار محبوب گشته بود، به عنوان رئیس حزب کنگره انتخاب شد. دو سال بعد، او با شکست نامزد گاندی در اولین انتخابات رقابتی برای ریاست در تاریخ حزب، دوباره انتخاب شد. این توهین اشکاری بود که گاندی حاضر نبود به دمکراسی اجازه دهد تا در مقابل ارادهاش قرار گیرد، و بوس بسرعت از طریق سرنگونی در یک کودتای درون حزبی مجازات شد، و سپس کاملاً او را مجبور به ترک حزب کنگره نمودند۵١. در اواخر دهه سی، مداخلات پراکنده گاندی بیشتر در جهت مسدود کردن ابتکارات بود تا ارائه انها، و این کم و بیش مجموع دستاوردهای وی بود.
با این حال، هنگامی که جنگ دوم جهانی آغاز شد، او برای آخرین بار دوباره در مرکز صحنه قرار گرفت. با دانش کم یا علاقه کم به جهان خارج–از هیتلر ، به شیوه خود، یک شخص زاهد، ستایش کرد، زیرا «او هیچ خباثتی نداشت. او مجرد بود. گفته میشود شخصیت او پاک است»؛ «هر چند که او تمام ساعتهای بیداریش را کار میکند، خرد او تیره و مبهم نبوده و غیرقابل لغزش است»۵٢ –او زیگزاگ زد، در ابتدا از بیانیه جنگ انگلیس بر علیه آلمان در سال ۱۹۳۹ حمایت کرد تا اینکه خواهان تظاهرات فردی ساتیاگراها بر علیه آن در ۱۹۴۰ گردید؛ تا اینکه در سال ۱۹۴۲ ، ناگهان تصمیم گرفت که به هر قیمتی، بریتانیا باید فوراً از شبه قاره اخراج شود. جنبش ترک هند از سوی گاندی بر رهبری حزب کنگره، که راغب آن نبود، تحمیل گشت. این آخرین پرتاب او بود، و او در این موقع نه تنها خواهان اعتصاب مالیات گشت، بلکه از قبل اشاعه خشونت را پذیرفته بود. شورش، سراسر کشور را فرا گرفت، مقرهای پلیس مورد حمله قرار گرفتند، ریلهای راه آهن پاره پاره شدند.
ان، برای موجی از مبارزان جوان، قیامی برای استقلال بود. اما حزب کنگره برای آن آمادگی نداشت، درواقع انتظار چنین چیزی را نداشت و راج یک پایش در جنگ بود–ارتش هند بعد از سال ۱۹۳۹ میتوانست تا دو میلیون نفر زیاد شود. شورش بدون تعلیم و رهبری، با تیرباران در زمین، اتشبار از هوا، شصت هزار بازداشت، و چهار هزار تلفات فرو نشانده شد. بعد از این رویداد، گاندی آن را به عنوان فاجعه توصیف نمود. سومین و اخرین کمپین او بر علیه حکومت بریتانیا با یک شکست کامل به همان اندازه دو تای اول، به پایان رسید. او در سال ۱۹۴۵، از نظر سیاسی از مد افتاده و کهنهپرست بود. از رهبران ضد استعماری قرن بیستم، تعداد کمی کار خود را با شکوه زیاد به پایان بردند، و عده زیادی در میان خرابههای امید و یا شهرتشان: ناصر و نهرو درهم شکسته از شرایط، و تار و مار در میدان جنگ، سوکارنو با مردن به صورت زندانی در یک قصر، بن بلا در تبعید و فراموشی، ماکاریوس کشورش کوچک شد و برای مدتی اشغال گشت. گلوله قاتلی گاندی را از سرنوشت قابل مقایسه معاف کرد، او را در شهادتی که همیشه اررزویش را داشت، مومیایی نمود. یک هموطن نوشت، «اگر آن مرد احمق و کوتهفکر به گاندی اجازه زندگی طبیعیاش را میداد، و او شبیه همه فرد فانی به مرگ طبیعی میمرد، من مطمئنم که او کم وزن در حد، بگو،« وینوبا بهاو» [فیلسوف هندی طرفدار گاندی م.] مقلد پوچ آثار ادبی او بزرگ شده بود۵٣. در این قضاوت مبالغه میشود. اما ذرهای از حقیقت در مورد آنچه که امروز میتوانست سرنوشت ارمانهایش شود، نوشته شده است : یک چهره بر روی اسکناس.
ساتیاگراها یک موفقیت نبوده است: هر زمانی گاندی برای آن تلاش نمود، بریتانیا به بدرقه آن رفت.۵۴ بزرگترین دستاورد وی در جای دیگر قرار دارد، در ایجاد یک حزب ملی که راه آن به قدرت در جهتی دیگر منشعب شد. چرا که در نهایت استقلال از طریق مقاومت منفعل کسب نشد، دیگر چه رسد به پرهیز جنسی، فردی یا جهانی. آن نتیجه دو دینامیک و پویایی دیگر بود.اولین آن گسترش ماشین انتخاباتی که بار اول در سال ۱۹۰۹ باب شد و در سال ۱۹۱۹ گسترش یافت. در اصل به عنوان یک سوپاپ اطمینان برای انتخاب و در میانِ خود آوردن نخبگان محلی بود، که توسط حزب کنگره تا زمانی که گاندی آن را هدایت میکردبدان بیاعتنایی شد، آن جانشین راج وقتی که فشار ملی بالا میگرفت باقی ماند. در سال ۱۹۲۹ وقتی که یک بررسی برنامهریزی شده ده ساله سیستم پس از جنگ اول جهانی صورت گرفت، و توسط نافرمانی مدنی منحرف نگشت؛ پس از سه کنفرانس میز گرد، لایحه حکومت هند در سال ۱۹۳۵ ، در طولانیترین لایحهای که تاکنون به تصویب پارلمان بریتانیا رسیده است، صادر شد. در ابتدا، هالیفاکس به همگان وعده رتبه احتمالی دومینیون را داد، که هند را به مقام استرالیا و کانادا به عنوان یک دولت خودمختار در بین امپراتوری ، در تاریخی نامشخص میرساند.
لایحه که یک قانون اساسی فدرال را برای یکپارچهسازی قلمروهای حاکمیت مستقیم و غیرمستقیم آن، از طریق مذاکره با شاهزادگان حاکم پیشبینی میکرد، ثمره اضطراب شدید بالدوین برای جلوگیری از «ایرلندی دیگر»۵۵ بود. لایحه نامی از شرایط ان که نمایندگان محافظهکار مجلس انگلیس به رهبری چرچیل اعتراض شدیدی نمودند، نمیاورد اما تمام بدنه قانونیاش–انتخابات ولایتی و مرکزی–را تهیه نمود، و انتخابات را از شش به سی و پنج میلیون رایدهنده افزایش داد. کمی پس از عقبنشینی گاندی از زندگی سیاسی در سال ۱۹۳۴ ، راه برای انتخابات ۱۹۳۷ باز شد که در سراسر کشور برای حزب کنگره پیروزی در بر داشت. در سال ۱۹۳۸، هفت ایالت از هشت ایالت موجود تحت حکومت حزب کنگره قرار داشتند، و اعضای حزب در سال ۱۹۳۵ به ۴٫۵ میلیون نفر رسید۵۶، بادهِ موفقیتِ انتخابات به چیزی رسیده بود که آبِ عدم خشونت در انجام آن شکستخورده بود: دادن یک وزن و قدرت سیاسی به حزب کنگره که نه حاکمان و نه رقبا میتوانستند از این پس آن را نادیده بگیرند. این میتوانست آخرین باری باشد که حزب، خود را در یک کمپین مردمی با چنین قدرتی انداخته بود. پس از ان، همانطور که دی. ای. اوو، یکی از بهترین مورخان هند، گفته است، قدرت آن اساساً بر طرفداری و ستایش تودهای و نه بسیج تودهای تکیه زد. اما آن میتوانست کافی باشد. یان کوپلند نوشته است، اجماعی که توسط مقامات عالی در دهه ۱۹۳۰ گرفته شد به قیمت بخشهای مهمی از جامعه سیاسی هند بود که به عمد دور از توجه و مورد مسامحه قرار گرفتند–دهقانان فقیر، قبایل، کارگران کارخانه، و مردم دولتهای [شاهی] . نگرش کنگره به این گروهها مشکوک، بیرغبت و قبل از هرچیز پدرسالارانه بود. مقامات بلند پایه حزب کنگره درست مانند راج بریتانیا بر این باور بودند که حزب میدانست، چه چیزی برای مردم هند خوب بود، و درست مانند راج تحمل آنهایی را رهبریش را به مبارزه میطلبیدند، را نداشت۵٧. هنگامی که در قدرت بودند، حکومتهای ولایتی آن اغلب ثابت کردند که به اندازه مقامات استعماری، کارگران یا چپ را سرکوب میکنند.نیروهای اجتماعی که آنها نمایندگی میکردند متشکل از ائتلاف محافظهکاران بود که بیداری فقرا را نه طلب میکردند و نه خوشامد میگفتند. راج توسط تحولی مردمی از سوی انان تهدید نمیشد.
پس از سال ۱۹۳۷ ، افق پیشرفت انتخاباتی فقط میتوانست گونهای از استقلال باشد، که لزوماً دیر یا زود بوقوع میپیوست و بر همگان آشکار بود. اما اینکه بریتانیا مصمم بود قطعنامه را تا زمانی که امکان داشت به تأخیر اندازد، و قدرت را حفظ نموده و اراده آن برای کش دادنش تا مدتی دیگر، نیز کاملاً آشکار بود. نایبالسلطنه این دوره، لینلیتگو امید داشت که این زمان نامحدود باشد. نهرو معتقد بود که احتمالاً استقلال در دهه ۱۹۷۰ خواهد امد۵٨.
آنچه این انتظارات را در عرض یک شب تغییر داد، ضربهای از بیرون بود. با تأمین نیرو که همیشه از سوی حزب کنگره کاهش مییافت، ارتشِ ژاپن جنوب شرق آسیا را درنوردید، و به مواضع فرانسه، هلند و بریتانیا در عرض چند هفته، بعد از آغاز جنگ اقیانوس آرام ضربه زد. در فوریه ۱۹۴۲ سنگاپور تسلیم گشت. در هفته اول ماه مارس، رانگون سقوط نمود. در اوریل، کلمبو بمباران شد و هواپیماهای ژاپنی، بنادر جنوب اوریسا را مورد حمله قرار دادند. تأثیر آن در لندن برقی شد. حتی چرچیل نیز تشخیص داد که امتیازهای سیاسی میتوانست برای تقویت راج مورد استفاده قرار گیرد، و کریپس برای رسیدن به توافق با اکثر احزاب هند، گسیل شد، و او وعده مقام دومینیون را در پایان خصومتها، در ازای پشتیبانی کامل از تلاش جنگی داد.دی اکونومیست اعتراف کرد«انکار اینکه اقتضایِ لحظه به سیاست بریتانیا هوایِ توبهِ بسترِ مرگ را داده است، ریاکارانه میباشد».۵٩ حزب کنگره، از چرخش حوادث جسور گشته، در عوض، تقاضای تشکیل حکومت هند را نمود، و وقتی که معامله به سرانجام نرسید، از سوی گاندی، که باور به پیروزی ژاپن داشت، برای جنبش ترک هند تحت فشار قرار گرفت.
آن در هم شکسته شد. با این حال، وقتی که پیشنهاد تقریبی مقام دومینیون داده شد، امکان لغو آن سخت بود. آن شرطی بود و شرط آن به اجرا در نیامد. اما بازپس گرفتن آن از نظر سیاسی غیرممکن گشت، لااقل به خاطر تشکیل دولت موقت هند آزاد توسط بوس، که از زندانِ کلکته از طریق روسیه و آلمان خود را به سنگاپور رسانده بود، و در آنجا رهبری ۶۰۰۰۰ زندانی جنگی هندی را به عنوان متحد ژاپنیها به عهده گرفت. تحت رهبری بوسه، فداکاری و شجاعت ارتش ملی هند–که اتحادی از جنگجویان هندو، مسلمان و سیک بود–در جنگ علیه بریتانیا در مانیپور و برمه، چنان زمزمه تحسینی در هند بوجود اورد، مخصوصاً از سوی خود گاندی–که محاکمه افسران آن پس از جنگ در مقابل تظاهرات توده خشمگین اجبارا رها شد. قدرت برتر آمریکا توانست در سال ۱۹۴۵ بر توکیو غلبه کند. اما ضربات ارتش ژاپن به استعمار اروپایی در جنوب شرق و جنوب اسیا، جبران ناپذیر بود. در پایان جنگ، استقلال شبه قاره یک نتیجهگیری مربوط به گذشته بود. آنچه که تصمیم گرفته نشده بود، شکلی که آن بخود میگرفت، بود.
برگرفته از بخش اول کتاب ایدئولوژی هندی.
Perry Andersson, Thr Indian Ideology, Verso, ۲۰۱۳
١Jawaharlal Nehru, The Discovery of India, New York ۱۹۴۶, pp. ۳۸, ۴۰, ۴۷, ۵۰.
٢ Manmohan Singh, ‘An Indian Social Democracy : From Political Vision to Practical Possibility ’,
Indira Gandhi Conference ۱۹ November ۲۰۱۰, pp. ۴, ۱. On other occasions, the same ruler has
imperturbably apologized to the British for any discomfort caused by the national movement.
٣ Respectively : Meghnad Desai, The Rediscovery of India, London ۲۰۰۹, p. xii; Ramachandra
Guha, ‘A Nation Consumed by the State’, Outlook, ۳۱ January ۲۰۱۱, and India After Gandhi,
London ۲۰۰۷, pp. ۷۶۷–۷۶۸; Pratap Bhanu Mehta, The Burden of Democracy, Delhi ۲۰۰۳, p.۱;
Amarty a Sen, The Argumentative Indian, London ۲۰۰۵, p. ۱۲; Sunil Khilnani, The Idea of India,
London ۲۰۰۳, p. ۴; Ramachandra Guha, Makers of Modern India, Delhi ۲۰۱۰, p. ۴; India After
Gandhi, p. ۴۴; Khilnani, The Idea of India, p. ۳۹; Guha, Makers of Modern India, p. ۸, where the
tribute to Nehru comes originally from a Canadian diplomat, but cited without any disavowal, seems fair to take as a judgment of the author par personne interposée.
۴ Hind Swaraj or Indian Home Rule, ۱۴th reprint, Ahmedabad ۲۰۰۱, pp. ۴۰–۴۱٫ The book dates from ۱۹۰۹
۵ Ainslie Embree, Imagining India: Essays on Indian History, Delhi-New York ۱۹۸۹, pp. ۳, ۱۴–۱۶
ff. The Greeks took their term from earlier Persian reference to the lands bey ond the Indus as Hindustan, later often employ ed by the Mughals.
۶ B.B. Misra, The Unification and Division of India, Delhi ۱۹۹۰, p. ۶۴.
٧ البته، «تمرد» یک اصطلاح راحتطلبانه برای یک شورش بسیار گستردهتری که بر علیه حکومت بریتانیا بود، میباشد و به هیچ وجه محدود به صفوف سپاه ان نمیشد، حتی اگر یکی در نهایت اطاعت کردن از آن را نیز سبک و سنگین مینمود.
٨ Hira Lal Singh, Problems and Policies of the British in India, ۱۸۸۵–۱۸۹۸, London ۱۹۶۳, p. ۱۴۰.
٩ Stephen Cohen, The Indian Army: Its Contribution to the Development of a Nation, Delhi ۱۹۹۰, pp. ۳۸–۳۹٫
١٠ David Omissi, The Sepoy and the Raj: The Indian Army, ۱۸۶۰–۱۹۴۰, Basingstoke ۱۹۹۴, pp. ۴۷–۵۰٫ By ۱۹۱۴ three quarters of all Indian infantry came from the Punjab, the North-West Frontier and Nepal: p. ۱۹.
١١ The Sepoy and the Raj, p. ۲۰۹; Christopher Bay ly and Tim Harper, Forgotten Wars: The End of Britain’s Asian Empire, London ۲۰۰۷, p. ۴۰۶.
١٢ Linlithgow cable to Amery , in Nicholas Mansergh (ed), The Transfer of Power, Vol I, London ۱۹۷۰, § ۲۳, p. ۴۹: ۲۱ January ۱۹۴۲. Henceforward TOP.
١٣ Peter Clarke, The Cripps Version: The Life of Sir Stafford Cripps, ۱۸۸۹–۱۹۵۲, London ۲۰۰۲, p. ۲۷۸.
١۴ تاپان ری چادوری عنوان میکند «ما در گذشته قبل از بریتانیا نیز با ایده یک کشور هند و یا هر نوع آگاهی از یک جامعه هندو در سراسر شبه قاره روبرو نیستیم». یا «ناسیونالیسم هند، ایده اینکه جمعیت بسیار متنوع شبه قاره یک ملت را تشکیل میدهند، نیز البته محصول حکومت بریتانیا بود»:
Perceptions, Emotions,
Sensibilities: Essays on India’s Colonial and Post-colonial Experiences, Oxford ۱۹۹۹, pp. ۱۶۴–۱۶۵
١۵ See Judith Brown, Nehru: A Political Life, New Haven ۲۰۰۳, p. ۴۳.
١۶ Diva Dwivedi and Shaj Mohan, ‘Gandhi’s Life and Thought’, Economic and Political Weekly, ۱–۷ January ۲۰۱۱. In a climate where all shades of political opinion in India, from the RSS to the CPM, unite in formal reverence to a national icon, serious critical study of Gandhi is at a discount. The defensive reflexes greeting Joseph Lely veld’s recent Great Soul (New York ۲۰۱۱),a deeply respectful, not especially political, biography , that clears some away some of the my ths surrounding Gandhi’s y ears in South Africa without greatly questioning his record in India, are representative. In characteristic tones, Rajmohan Gandhi, author of more than one fulsome life of his grandfather, complained – also in theEconomic and Political Weekly (۳ December ۲۰۱۱) – that a book ‘ignoring every scene of agony , ecstasy , surprise or boldness’ could only be a ‘bid to belittle Gandhi’.
١٧ The Collected Works of Mahatma Gandhi, Vol ۲۳, p. ۳۴۹: ۳ April ۱۹۲۴ [Vol ۲۷, p. ۱۵۶]; Vol ۵۵,
p. ۲۸۶: ۲۲ July ۱۹۳۳ [Vol ۶۱, p. ۲۵۱]; Vol ۶۸, p. ۱۷۲: ۴ December ۱۹۳۸ [Vol ۷۴, p. ۲۷۶]; Vol
۳۱, p. ۶۹: ۲۹ June ۱۹۲۶ [Vol ۳۵, p. ۴۳۸]; Vol ۲۷ p. ۴۴۹: ۲۹ July ۱۹۲۵ [Vol ۳۲, p. ۲۰۸]
Henceforward CWMG. The revised electronic version of the Collected Works produced by Indian government in ۲۰۰۰, which integrates material from the supplementary volumes of the original printed edition into a continuous chronological sequence, has been severely criticized
by Indian scholars, and officially withdrawn. But since it easier to access, references to it are given in brackets after those to the print edition.
١٨ Hind Swaraj, p. ۷۳.
١٩ CWMG, Vol ۱۸, p. ۳۴۶: ۱۳ October ۱۹۲۰ [Vol ۲۱, p ۳۵]; Vol ۸۸, p. ۳۴۸: ۱۶ July ۱۹۴۷ [Vol ۹۶,
p. ۶۰]; Vol ۲۵, p. ۲۵۲: ۲۱/۲۲ Ocober ۱۹۲۴ [Vol ۲۹, pp. ۲۶۷–۲۶۸]. Gandhi tempered his last prescription after Vinobha Bhave persuaded him twelve y ears later that a couple in need of a child could for the purpose sleep together, if perhaps ‘on only one such occasion’, but ‘apart from this should never engage in the sex act’. Contraception remained a deadly danger,
spreading unnatural vice: ‘if it somehow or other gains the stamp of respectability , it will be the rage among boy s and girls to satisfy their urge among members of their own sex’. CWMG, Vol ۶۲, pp. ۲۴۷, ۲۹۷ – ۶ March, ۲۸ March ۱۹۳۶ [Vol ۶۸, pp. ۲۸۳, ۳۳۰].
٢٠ Hind Swaraj, pp. ۳۹–۴۰, ۵۱, ۷۶–۷۷, ۳۲–۳۳, ۸۰٫
٢١ CWMG, Vol ۱۶, p. ۳۲۰: ۱ December ۱۹۱۹ [Vol ۱۹, p ۱۵۱]; Vol ۳۰, p. ۲۲۹: ۲ April ۱۹۲۶ [Vol۳۵, p ۱۱].
٢٢ Hind Swaraj, p. ۴۱.
٢٣ CWMG, Vol ۱۴, p. ۵۳: ۳ November ۱۹۱۷ [Vol ۱۶, p. ۱۱۶], where he confided that ‘the divine word that “India alone is the land of karma, the rest is the land of bhoga (enjoy ment)” is indelibly imprinted on my mind’.
٢۴ An Autobiography, Boston ۱۹۵۷, p. ۳۲.
٢۵ CWMG, Vol ۱۷, p. ۴۲۶: ۱۸ May ۱۹۲۰ [Vol ۲۰, p. ۳۳۰].
٢۶ CWMG, Vol ۱۴, pp. ۴۵۴, ۴۸۵, ۴۸۹ ۲۶ June, ۱۷ July , ۱۸ July ۱۹۱۸ [Vol ۱۷, pp. ۱۰۱, ۱۳۱, ۱۳۵].
٢٧ CWMG, Vol ۱۸, pp. ۹۲, ۱۱۷: ۲۸ July , ۴ August ۱۹۲۰ [Vol ۲۱, pp. ۹۳, ۱۱۷].
٢٨ CWMG, Vol ۷۶, pp. ۱۶۰, ۳۳۴: ۲۸ May , ۲۶ July ۱۹۴۲ [Vol ۸۲, p. ۳۳۸; Vol ۸۳, p. ۱۳۹].
٢٩ Wavell: The Viceroy’s Journal (ed Moon), Oxford ۱۹۷۳, p. ۳۴۱.
٣٠ CWMG, Vol ۵۵, p. ۶۱: ۲۹ April ۱۹۳۳ [Vol ۶۱, p.۲۴]; CWMG, Vol ۴۲, p. ۴۶۹: ۱۳ February ۱۹۳۰
[Vol ۴۸, p. ۳۱۴]. ‘In my opinion there is a consistency running through my seeming inconsistencies, as in nature there is a unity running through seeming diversity ’.
٣١ Nehru, A Bunch of Old Letters, London ۱۹۵۸, p. ۵۰۶.
٣٢ CWMG, Vol ۷۰, p. ۲۰۳: ۳۰ September ۱۹۳۹ [Vol ۷۶, p ۳۵۶].
٣٣ CWMG, Vol ۲۲, p. ۱۴۰: ۵ January ۱۹۲۲ [Vol ۲۵, p. ۳۸۹].
٣۴ CWMG Vol ۳۵, pp. ۴۵۶–۴۵۷: ۱۲ January ۱۹۲۸ [Vol ۴۱, pp. ۱۰۵–۱۰۶].
٣۵ CWMG, Vol ۲۰, p. ۲۲۸: ۱۵ June ۱۹۲۱ [Vol ۲۳, p. ۲۸۵].
٣۶ CWMG, Vol ۱۹, p. ۳۵۲: ۱۳ February ۱۹۲۱ [Vol ۲۲, p. ۳۳۷].
٣٧ استانلی ولپرت اشاره میکند، «گاندی از چشماندار دستیابی یک شبه به «ازادی» هند، بدون آنکه ارتش بریتانیا یا پلیس به کمک حزب کنگره برای حفظ نظم بیایند، وحشتزده شد. او همچنین ممکن است به آینده فکر کرده باشد. «بسیاری از پیروان رادیکالتر گاندی بعداً از او درخواست نمودند تا همه دهقانان هند را دعوت به عدم پرداخت درآمد زمین به مدت یک سال، به مثابه سریعترین راه جمع کردن حکومت بریتانیا، نماید، اما او خطر بالقوه اینکه محبوب نمودن چنین تکنیک انقلابی ممکن است در مقابل هر دولت جانشین ملی نیز قرار گیرد، را تشخیص داد»: تاریخ جدید هند، چاپ نیویورک
٣٨ Mushirul Hasan, Nationalism and Communalism, Delhi ۱۹۹۱, p. ۲۷۹.
٣٩ See André Béteille, The Idea of Natural Inequality and Other Essays, Delhi ۱۹۸۷, p. ۱۹.
۴٠ CWMG, Vol ۱۹, pp. ۸۴–۸۵: ‘I believe the caste sy stem has saved Hinduism from disintegration’.: ۸ December ۱۹۲۰ [Vol ۲۲, pp. ۶۶–۶۸].
۴١ See B.R. Ambedkar, Gandhi and Gandhism, Jullundur ۱۹۷۰, pp. ۱۲۸–۱۲۹٫
۴٢ ‘Caste vs Class’, Young India, ۵ January ۱۹۲۱, p. ۲: omitted from CWMG.
۴٣ از نظر سیاسی و تاریخی، این یک تمایز بدون اختلاف بود، که ممکن است از پاراگراف «من نمیدانم» استنتاج کرد که به دنبال آن میاید: «من آگاه هستم که تفسیر من از آیین هندو ممکن است توسط بسیاری به جز دکتر آمبدکار مورد مشاجره قرار گیرد. این موضوع تأثیری بر موضع من ندارد. این تفسیری است که من نزدیک به نیم قرن با آن زندگی کردهام و بنا بر آن تلاش کردهام تا بهترین قابلیتهای خود را برای تظیم زندگیام بکار بندم» (مجموعه آثار جلد ۶۳)-مثل اینکه رفتار شخصی میتواند ارتباطی با ساختار یک نهاد اجتماعی داشته باشد.
۴۴ در اولین فاز ازمایشی، شاید همه به جز تعداد بسیار کمی از هندوها تبدیل به ویس گردند؛ در یک فاز دوم هر هندی به شودرا بدل شود، در فاز سوم همه خود را چون هریجن تصور کنند…
اشکارا چنین پیچیدگی خود ایده وارنا را به یک یاوه بدل میکند. اما انکار همه آنها به معنی دور انداختن هندوئیسم بود، امری که برای گاندی غیر قابل تصور بود، او با صداقت نوشتههای خود را بنا بر الزامات زمان تنظیم میکرد، اما نه تا نقطه رد ایمان خود. ….
۴۵ Py arelal, The Epic Fast, Ahmedabad ۱۹۳۲, p. ۶; The Diary of Mahadev Desai, Vol I, Ahmedabad ۱۹۵۳, p. ۳۰۱.
۴۶ Py arelal, The Epic Fast, p. ۱۲.
۴٧ Pakistan or the Partition of India, Bombay ۱۹۴۶, p. ۳۵۴.
۴٨ CWMG, Vol ۱۴, pp. ۲۶۵–۲۶۶: ۱۸ March ۱۹۱۸ [Vol ۱۶, p. ۳۴۴].
۴٩«گاندی و گاندیسم» ص ۷۲. یک سال بعد گاندی اعتراف کرد که عملکرد او در پونا «متاسفانه عدهای را مجبور به اقدامی کرد که آنها بدون روزه من بر آن صحه نمیگذاشتند»….
۵٠ Judith Brown, Gandhi and Civil Disobedience: The Mahatma in Indian Politics, ۱۹۲۸–۳۴, Cambridge ۱۹۸۹, p. ۳۸۴.
۵١ For these events, see Sugata Bose, His Majesty’s Opponent: Subhas Chandra Bose and India’s Struggle Against Empire, Cambridge MA ۲۰۱۱, pp. ۱۵۰–۱۶۴, a biography by a descendant in which ancestral loy alty has not overpowered intellectual balance and sobriety .
۵٢ CWMG, Vol ۷۵, p. ۱۷۷: ۱۷ December ۱۹۴۱ [Vol ۸۱, p. ۳۸۴]; Vol ۷۲, p. ۱۹۳: ۲۲ June ۱۹۴۰ [Vol ۷۸, p. ۳۴۹].
۵٣ Manmath Nath Gupta, Gandhi and His Times, Delhi ۱۹۸۲, p. ۲۹۴. Gupta was an Indian revolutionary who spent twenty y ears in British jails. His book contains a biting critique of Gandhi’s positions on the Boer War and First World War: pp. ۵۸–۷۱٫
۵۴ For this pattern, see D.A. Low, Britain and Indian Nationalism: The Imprint of Ambiguity, ۱۹۲۹–۱۹۴۲, Cambridge ۱۹۹۷, pp. ۱۸۰–۱۸۱٫
۵۵ Kenneth Middlemas and John Barnes, Baldwin: A Biography, London ۱۹۶۹, pp.
۵۶ For the figures, see B.R. Tomlinson, The Indian National Congress and the Raj, ۱۹۲۹–۱۹۴۲٫ The Penultimate Phase, London ۱۹۷۶, p. ۸۶. A change emphasized in D.A. Low, Eclipse of Empire, Cambridge ۱۹۹۱, pp. ۹۴–۱۰۰٫
۵٧ Ian Copland, ‘Congress Paternalism: the “High Command” and the Struggle for Freedom in Princely India’, in Jim Masselos (ed), Struggling and Ruling: The Indian National Congress,۱۸۸۵–۱۹۸۵, New Delhi ۱۹۸۷, p. ۱۳۵.
۵٨ C.S. Venkatachar, Witness to the Century, Bangalore ۱۹۹۹, p. ۶۲, a senior civil servant who worked closely with Patel.
۵٩ ‘Message to India’, ۱۴ March ۱۹۴۲
منبع: دریچه ها