فرهنگ امروز/ ویلیام دری، ترجمه : یوسف نراقی:
امروزه عموماً بر این باورند که تبیین ارائهشده در همهی زمینههای پژوهشی ازجمله تاریخ، دارای ساختار منطقی مشترکی هستند. گفته میشود تبیین عبارت از استنتاج از آن چیزی است که باید تحت قوانین کلی تبیین شود. از پروفسور کارل همپل نقل کنم: «بیان اینکه مجموعهای از حوادث، مثلاً از نوع ع (علت) علل حادثه م (معلول) شدهاند که باید تبیین شود، منتهی به گزارهای میگردد که طبق قوانین کلی معینی، مجموعهای از حوادث نوع مذکور در فوق به گونهای مرتب با حادثهای از نوع ع علت همراه میباشد» (۱) من در جای دیگر استدلال کردهام که این نظریهی تبیین که آن را «مدل قانون فراگیر» (The Covering Law Model )مینامم، تحلیل رضایتبخش از انواع جوابهایی را که مورخان معمولاً در قبال سؤالاتی که با «چرا» و «چگونه» مطرح میشوند، (۲) ارائه نمیدهد. در اینجا علاقه دارم به طور خلاصه برای نتیجهگیری مشابهی با توجه به نوعی از تبیین که معمولاً در پاسخ به هریک از اینگونه سؤالات داده میشود، بپردازم.
رمزی مویر (R. Muir) در کتاب خود «تاریخ اجمالی کشورهای مشترکالمنافع بریتانیا»، پس از توصیف تغییراتی که در قرن ۱۸ در انگلستان به وقوع پیوستند (حصارکشی زمینهای کشاورزی، آغاز تولید صنعتی، پیشرفت ارتباطات و غیره) اظهار میدارد که: «این تحولات صرفاً یک تغییرات اقتصادی نبود که شروع شده بود، بلکه یک انقلاب اجتماعی بود.» (۳) این مورخ هیچگونه تلاشی از خود نشان نمیدهد که به ما بگوید که چرا و چگونه حوادث تحت بررسی بروز کردند، بلکه به طور ساده بیان میدارد که «این تحولات یک انقلاب اجتماعی بود» و آن را بهعنوان تبیین حوادث مزبور تلقی میکند. (۴) این جمله فقط بیان میدارد که آنچه به وقوع پیوسته یک انقلاب اجتماعی بود؛ این مسئله نیاز به تبیینی برای سؤال «چه چیز» دارد و نه سؤال «چرا» و «چگونه». مشکل اصلی این مورخ پیدا کردن پاسخی است برای این سؤال که: واقعاً چه اتفاقی رخ داد؟ اما او در بررسی آن رخدادها تبیینی پیشنهاد میکند که به ما میگوید که آنچه رخداد، «چنینوچنان بود».
بیشک انواع گوناگونی از «تبیین چه چیز» وجود دارند، مثلاً تبیین اینکه چه اتفاقی رخ داد، شاید گاهی به این معنا باشد که چرا آنچه به وقوع پیوسته، چنین رخ داد. حتی در مواردی که مشکل باشد که تبیینی ارائه داد که پاسخ پوشیدهای برای سؤال «چرا» تلقی گردد، «تبیین چه چیز» امکان دارد شکل کاملاً متفاوتی از همان مثال فوقالذکر به خود گیرد، مثلاً ممکن است نیاز به یک بررسی تفصیلی از آنچه که رخ داده، داشته باشد. بههرحال در مثال فوق واضح است که مشکل، نه به دست آوردن اطلاعات جدید و نه تهیه و ارائهی جزئیات بیشتر است، بلکه سازماندهی مجدد جزئیاتی است که از پیش در اختیار داریم. این بیشتر مسئلهی نوع تلفیق و ترکیب (synthesis) است و نه تجزیه و تحلیل آنچه که باید تبیین شود. در واقع، تبیین اینکه یک چیز چیست، بدان معناست که تبیین کنیم که آن چنینوچنان است؛ شاید در یک روش اولیه بهعنوان تبیین برحسب مفهوم کلی تلقی شود و نه برحسب یک قانون کلی، چون این تبیین برحسب پیدا کردن یک طبقهبندی رضایتبخشی از آنچه که به نظر میرسد نیازمند تبیین است، ارائه شده است.
II
برخی از فلاسفه شاید بپذیرند که تبیین گاهی برحسب مفهوم تدوین یافته باشد، اما منکر این گردند که ساختار منطقی چنین تبیینی اساساً متفاوت از استنتاج آن تحت قانون کلی است. بدینترتیب، طبق نظر پروفسور همپل، «آنچه گاهی به طور گمراهکننده برحسب یک مفهوم معین تبیین خوانده میشود، در واقع در علوم تجربی تبیینی است که برحسب فرضیههای عمومی که شامل همان مفهوم هستند، انجام میگیرد.» (۵) منظور همپل از طبقهبندی در «علوم تجربی» این نیست که اعمال نظریهاش را محدود به «علوم طبیعی» نماید، چون او تاریخ را هم جزو علوم تجربی تلقی میکند؛ چشمانداز محدود این طبقهبندی، خود را در جملهی بعدی نشان میدهد که همپل متذکر میشود: تبیینهایی که شامل مفاهیمی هستند که در فرضیههای مورد آزمون تجربی کارکردی ندارند -مثل «نیروی حیاتی» (entelechy) در بیولوژی، «فاصلهی تاریخی یک نژاد» یا «دلیل مطلق خودمبرهن» در تاریخ- صرفاً استعارههایی هستند که فاقد محتوای معرفتیاند. ظاهراً همهی آن چیزهایی را که طبق نظر همپل باید کنار گذاشت عبارت از مفاهیمی هستند که در نظر او فاقد معنای تجربیاند. هر تبیین پیشنهادی که برحسب مفهوم معتبر تجربی انجام گیرد لزوماً منتج از آن چیزی است که باید تحت قانون کلی تبیین شود.
با توجه به بیان فوق دربارهی «تبیین چه چیز»، اکنون میخواهم نشان بدهم که چرا من فکر میکنم که ادعای اینکه همهی تبیینهای مبتنی بر مفاهیم، قابل تقلیل و تبدیل به تبیینهای مبتنی بر قوانین هستند، یک ادعای اشتباهی است! بههرحال، نخست باید از بهکارگیری مشکوک هرگونه «استعارههای فاقد محتوای ادراکی» اجتناب کرد. این ادعا را با توجه به استفادهی تبیینی از مفهوم تجربی عادی «انقلاب» بررسی میکنیم.
منظور همپل این است که اگر مفهومی دارای نیروی تبیینی است، تنها به این دلیل است که این تبیین به گونهای نهان از یک قانون استفاده میکند که «حاوی» آن مفهوم است. به احتمال زیاد، هنگامی که حادثهای (مثلاً «انقلاب») مورد تبیین قرار میگیرد، قانونی در پسزمینهی این تبیین نهان است که همان مفهومی است که در جملهی تکمیلی آن وجود دارد؛ چون نقش یک قانون فراگیر تبیینکننده باید با مراجعه به حوادث یا شرایط دیگر نشان بدهد که آنچه باید تبیین شود، میتواند همچنین پیشبینی شود. اما تبیین آنچه که در سال ۱۷۸۹ در فرانسه رخ داد مسلماً نمیتواند تعمیم یابد و در شکل قانون «هر موقع ( ,cn...c۱ , c۲ ) به وقوع پیوندند آنگاه یک انقلاب بروز میکند، درآید»؛ چون بهکارگیری این مفهوم بدان معناست که لزوماً حادثهی تبیینخواه این را نشان نمیدهد که از نوع معینی از حوادث یا شرایط مقدم بر خود متابعت میکند.
در واقع، کل مسئله قابلیت پیشبینی، یعنی ضرورت وقوع پدیدهای که تبیین شده است، به سادگی بهعنوان بخشی از مسئله تبیینگر بروز نمیکند -نوع مورد خاصی که ذکر شد، «آن یک انقلاب بود»، نمیتواند بهعنوان تبیین در تاریخنگاری معمولی به شمار آید-، حتی اگر به خاطر بحث و استدلال مورد تأیید قرار میگرفت باز هم نمیتوانست، چون آن تبیین میکند که چرا چیزی به وقوع پیوسته که این خود نیاز به ذکر خصوصیات شرایطی دارد که علت حادثهای شده که میتوانست پیشبینی شود و چنین پیشبینی یک محقق را به صحت و درستی قانون فراگیر متعهد مینماید؛ با وجود این، هنوز این میتواند یک اشتباه باشد که چنین برداشت کنیم که نظریهی قانون فراگیر شرایط کلی لازم برای تبیین را فراهم میآورد. چون تبیین اینکه یک چیز هست، مثلاً آن چیز را چگونه باید مورد توجه قرار دهیم، درست شبیه همان کاری نیست که تبیین کنیم چرا آن چیز (هر چیزی که میخواهد باشد) به وقوع پیوست، یا چرا مسیری را پیمود (که عملاً آن مسیر را پیمود)، یا چگونه به وجود آمد، یا در پرتو چنینوچنان چگونه توانست به وقوع پیوندد. در این سؤالات هیچچیز غلطی وجود ندارد، بهجز اینکه در چنین بافتهای تحت بررسی، سؤالات دیگری هم هستند، سؤالاتی که گزارهی تبیینگر هیچ تلاشی برای دادن پاسخ به آنها از خود نشان نمیدهد.
درست است که قابلیت اجرای یک مفهوم تبیینگر در برخی موارد، شاید بهوسیلهی محققی، مناسب تلقی شود، چون او چنین تشخیص میدهد که برخی قوانین برحسب آنچه که باید تبیین شود، معرفی شدهاند؛ این امر احتمالاً در موردی که اصطلاح تحت بررسی از واژگان فنی علوم کمکی اخذ شده باشد، رخ میدهد، مثلاً پروفسور سوابی (M.Swabey) اظهار میدارد که شهرت لنین در ثابتقدمی او در شورش ماه فوریه ۱۹۱۷ بهعنوان «انقلاب بورژوایی» (۶) در روسیه بود. دستکم بخشی از آنچه که لنین بهعنوان توجیهی برای طبقهبندی خود، «انقلاب بورژوایی» تلقی کرد، نتیجهگیری او در پرتو نظریهی عمومیاش دربارهی انقلاب از فرایند تاریخی بود که طبق قوانین معین و پیامدهای معینی به وقوع پیوستند.
بدینترتیب، لنین کاملاً آگاهانه و تعمداً در تبیین شورش فوریه بهعنوان «انقلاب بورژوایی» آنچه را که رخ داده بود به گونهای خلاصه و نه به تفصیل، تحت قانون فراگیر بیان میدارد؛ در واقع، از همین بیان کوتاه او که آن پدیده را یک انقلاب بورژوایی میخواند، توانست چنین استنباط کند که حوادث مقدم بر آن از یک ویژگی کلی معینی برخوردار بودند، چون اینها در مفهوم تکنیکی نوشته شده است که لنین به کار میبرد؛ اما تأیید اینکه تبیین برحسب مفهوم شاید گاهی عملاً حادثهی تبیینخواه را تحت قانون قرار دهد، بههیچوجه شخص را متعهد به این نظر نمیکند که چنین استنتاجی در کل ضروری است. همهی واژگان طبقهبندیشده نیازی به تشخیص و تأیید ندارند؛ واژهی «انقلاب» که در زبان معمولی و محاورهای توصیف اجتماعی به کار میرود، مسلماً موردی قابل توجه است. تعمیم دادن مفاهیم مورد استفادهای که در درون خود دارای قوانین تدوینیافتهای هستند، در واقع تلاشی است که با توسل به موارد خاص در حمایت از نظریهی قانون فراگیر انجام میگیرد.
همچنین باید متذکر شد که متوسل شدن به چنین مواردی جهت افزایش معقولیت نظریهی قانون فراگیر یک تلاش کاملاً بیخطر نیست، چون حتی هر جا قوانین درون مفاهیم تبیینگر مورد استفاده قرار گرفته، تدوین یابند، این مهم است که تشخیص بدهیم که قوانین مورد بحث نیازی ندارند از آن نوعی که در نظر پروفسور همپل در پاراگراف مذکور در آغاز این مقاله آمد، باشند. نظریهی قانون فراگیر مدعی است که قانون تبیینگر باید قانونی باشد که حادثهی تبیینخواه تحت جزء تکمیلی آن قرار گیرد. اما بهکارگیری مفهوم بهدقت تعریفشدهای نظیر «انقلاب بورژوایی» شاید ما را بهخوبی درگیر تشخیص و شناسایی قوانین بکند که بخش اول قضیهای باشد که حاوی حادثهی تبیینخواه است؛ چون ممکن است ما قابلیت اعمال یک مفهوم را با توجه به آنچه که بعداً و همچنین آنچه که قبلاً ذکر میشود، مورد قضاوت (سنجش) قرار میدهیم. ما اهمیت حوادث تاریخی را باید با توجه به اینکه از چه چیز نشئت میگیرند و به کجا می انجامند، درک میکنیم. اگر یک نظریهپرداز قانون فراگیر منکر این باشد که استنباط اهمیت حوادث در این مفهوم هیچ رابطهای با «تبیین» ندارد، آنگاه چنین به نظر خواهد رسید که یک نظریهی تبیین مستقل بهمثابه استنتاج قوانینی که پیشبینی پدیدهی تبیینشده را مجاز میدارند تا در خصوص تبیینهایی به کار میروند که معمولاً برحسب مفاهیم تدوین مییابند و نه اینکه آنها را کشف میکنند.
به نظر من ترجیحاً باید تأیید کرد که «تبیین برحسب مفهوم» چیز کاملاً متفاوت از «پیشبینی به گونهای برعکس» است؛ بیشک نوعی کلیتی در آن وجود دارد، اما اساساً کلیتی نیست که شامل ارائهی چیزی بهعنوان آنچه که میتوانست در پرتو توضیح چنینوچنان پیشبینی شده باشد. در واقع، تفاوت بین تبیین چیزی برحسب چنینوچنان و تحت الگوی نظریهی قانون فراگیر، دو مفهوم جداگانهی متفاوتی است که فلاسفه از آن تحت عنوان «تعمیم» صحبت میکنند، آنان وضعیتی را در ذهن خود تصویر میکنند که آنچه باید تبیین شود؛ این است که پدیدهای به نام ع (علت) پیش از وقوع پدیدهی م (معلول) به وقوع میپیوندد و تعمیم مورد بحث باید شکل زیر را داشته باشد: «هر موقع ع رخ دهد بعد م رخ خواهد داد.» اما اگر هر تعمیم دیگری انجام گیرد که برای نوع تبیینی که من آن را «تبیین چه چیز» میخوانم، اساسی باشد، باید کاملاً شکل متفاوتی داشته باشد؛ چون آنچه که باید تبیین شود مجموعهای از رخدادها یا شرایطی نظیر z, y , x هستند که تعمیم مربوطه شکل دیگری مییابد، نظیر «X, y به Q میانجامد.» (۷) چنین تعمیم تبیینی، تلخیصی (summative) است، آن به ما اجازه میدهد که به گونهای جمعی بهعنوان «چنینوچنان» مراجعه کنیم؛ و مورخان آن را به علت اینکه دارای توانایی نشان دادن حوادث و شرایط مورد مطالعهشان است (از نظر ذهنی) رضایتبخش تلقی میکند.
III
در بررسی «تبیین چه چیز» برحسب یک مفهوم نظیر «انقلاب» لازم است که «نظم و ترتیب» را در تبیین بپذیریم : اینکه آنچه اتفاق افتاده عبارت از تکرار پدیدهی اجتماعی در سطح تعمیم که بهوسیلهی اصطلاح مورد نظر (انقلاب) توصیف شده است. هدف من در بررسی همچو موردی، نشان دادن این بود که حتی چنین «نظم و ترتیبی» این ادعا را مورد حمایت قرار نمیدهد که تبیین لزوماً از آنچه که باید تحت قوانین فراگیر تبیین شود، استنتاج نمیشود.
اما این مهم است که اضافه کنم که اینگونه تبیینها همیشه برحسب مفهومی تدوین نمیشوند که استفاده از آن مستلزم این است که آنچه تبیین شده، تکرار پدیدهی اجتماعی است. چون مورخان اغلب با بهکارگیری (یا با «کشوقوس دادن» ) مفاهیمی از زمینههای دیگر در مورد موضوع مطالعهی خود، توجهشان را به یک الگوی قابل فهم معطوف میدارند، مثلاً با صحبت کردن دربارهی «تکامل پارلمان»، شماری از جزئیات تاریخ پارلمانی را بهعنوان «یک تکامل» تبیین میکنند؛ یا آنان دربارهی «رنسانس» یا عصر «روشنگری» چنان صحبت میکنند که گویی شماری از واقعیتهای معینی را تبیین میکنند که از تاریخ اروپای قرون ۱۵ تا ۱۸ اتخاذ کردهاند و بهعنوان «رنسانس» یا «روشنگری ذهنی» نام میبرند. در رسیدن به مفاهیم ورای زمینهی اجتماعی، بدین معنا که با استفاده از قیاس، تبیین حادثهی مورد نظر را در شکل «چنینوچنان»، دیگر مدتهاست به ما اجازه نمیدهد که بگوییم آنچه تبیین شده است تکرار پدیدهی اجتماعی است. شاید انقلابهای بسیاری رخ دادهاند، اما احتمالاً تنها یک عصر روشنگری بوده است و اگر این درست باشد، ارزش تبیینی این مفهوم را برای مورخان قرن ۱۸ اروپا کاهش نمیدهد.
نظریهپردازان قانون فراگیر شاید علاقه داشته باشند چنین مفاهیم تبیینی «استعارهای» تدوین کنند -چیزی که معمولاً از «مورخان ادبی» انتظار میرود-؛ اما باید توجه کرد که استعارههای مورد نظر را نمیتوان آنسان که پروفسور همپل اتخاذ سند قرار داده، به سبب تهی بودن از محتوای تجربی، رد کرد؛ در واقع آنها دارای توجیه تجربی هستند، چون اولویت آنها مبتنی بر تأکید بر مشخصات قابل تمییز معین تجربی در موضوع مطالعهشان است که مهم فرض میشوند. آنها برای استفادهی منطقاً قیاسی از مفاهیمی نظیر «انقلاب»، به مورخ اجازه میدهند که مجموعهی وسیعی از واقعیتها را وارد سیستم یا الگوی خود کند، اگرچه نه لزوماً در الگویی که در زمینهی اجتماعی تکرار میشوند.
دابلیو. اچ. والش یکی از فلاسفهی تاریخ معاصر، بر نقش رابطهی گسترده یا ایجاد یگانگی در مفاهیم، در معرفی «قابلیت فهم» در موضوعات تاریخی تأکید میکند و این فرایند تبیین را «ائتلاف تحت مفاهیم مناسب» (۸) مینامد؛ اما میگوید، مورخ این را وظیفهی خود میداند: «برای روشن کردن واقعیتهای مورد نظر خود به جستوجوی مفاهیم مسلط یا اندیشههای برتر میپردازد، روابط میان این اندیشهها را پیگیری میکند، آنگاه نشان میدهد که چگونه با تدوین شرح قابل توجهی از حوادث دورهی زمانی مورد نظرش، واقعیتهای بسیاری در پرتو آنها قابل فهم میشوند.»(۹) او منظور خود را با مراجعه به راسل از «ائتلاف» تاریخ سیاسی قرن ۱۹ انگلستان برحسب «آزادی و سازماندهی» روشن میسازد.
طبق نظر جی. دابلیو. ان. واتکینز یکچنین فرایندی «کمتر از یک تبیین کامل حوادث بههمپیوسته» نتیجه میدهد؛ این نوعی از فرایندی است که «بسیار مهم است، نه به این دلیل که از نظر روششناختی نیرومند است، بلکه به این دلیل که اکثر مورخان اودی از آن استفاده میکنند...» (۱۰) والش خودش در کتاب «مقدمهای بر فلسفهی تاریخ»، متذکر میشود که «اگر تبیین تاریخی میخواهد کامل شود باید این ائتلاف برحسب روندهای بیشتری تکمیل گردد». (۱۱) اما اگر تحلیل من درست باشد، مسلماً لازم است اعتراض کرد که این تبیینهای ائتلافی (تا آنجا که مفاهیم یگانهی رضایتبخشی را فراهم میآورند) میتوانند تبیینهای کاملاً درست و بینقصی در نوع خود باشند، بدین معنا که پاسخی به سؤالات «چه چیز» باشند و نه به سؤالات «چرا». اعتراض به این ائتلاف از نظر روششناختی نیرومند نیست، بلکه رویکرد غیرمشروعی نسبت به ارزیابی چنین تبیینهایی است؛ در واقع، با طرح این سؤال نارضایتی خود را نشان میدهد و نه با جواب دادن به آنکه تبیین ائتلافی ارائه میدهد!
زیرنویسها :
۱- Hempel, C. The Function of General Laws in History .
ترجمه این مقاله بهوسیلهی همین مترجم در همین سایت درج شده است. آدرس: http://farhangemrooz.com/news/۳۶۱۶۸/%D۹%۸۶%D۹%۸۲%D۸%B۴-%D۹%۸۲%D۹%۸۸%D۸%A۷%D۹%۸۶%DB%۸C%D۹%۸۶-%DA%A۹%D۹%۸۴%DB%۸C-%D۸%AF%D۸%B۱-%D۸%AA%D۸%A۷%D۸%B۱%DB%۸C%D۸%AE
۲-See my Laws and Explanation in history , p.۳۴۵.
۳- Vol. ll , p.۱۲۳ .
۴ – شاید به این گفته ایراد گرفته شود، آنچه من در اینجا پیشنهاد کردهام یک تعبیر و توجیه است و نه یک تبیین.
۵- Opt.cit., p.۳۵۰,n.۳.
۶- The Judgement of History ( new York , ۱۹۵۴) , ۱۵۴-۵.
-۷- این در مفهوم «تعمیم» است که پروفسور M. Oakeshott به کار برده است.
۸ – The Intelligibility of History , philosophy , ۱۹۴۲.
۹- Introduction to Philosophy of History , p.۶۲
۱۰- Ideal Type and Historical Explanation , ۱۹۵۳ .
۱۱- این مطلب در اصل در فصلنامه Philosophy of Science , ۱۹۵۷ به چاپ رسیده است.
@@@@@
+ منبع مقاله : William Dray ," Explaining What " in History, in Patrick Gardiner , Theory of History , ۱۹۵۹ .