فرهنگ امروز/ یحیی رنجبر*:
اگرچه نگارنده دلیلی قطعی در دست ندارد تا ثابت کند ترزا در عین اینکه توصیف حالتش شبیه بیماران با این اختلال بوده، مصداقهای احساسات درونیاش هم عیناً همانها بوده است، اما مؤیدات (مشابهتهایی که در احساسات و توصیف آن دارند) تأییدکنندهی این ادعاست؛ و گفتنی است که پزشکان نیز با استناد به همین علائم به درمان بیماران و تجویز دارو میپردازند. اگر بتوان احوال درونی قدیسه ترزا (و دیگر مشابهان او) را با مبنای علمی و با اصطلاحات بیولوژیکی و روانشناختی توضیح داد، چرا باید به عوامل غیبی و آسمانی و احیاناً اسطورهای متوسل شد؟
کتاب حدیث حاضر و غایب اثر دکتر آرش نراقی را میتوان از معدود تلاشهای فکری نحلهی موسوم به روشنفکران دینی در سالهای اخیر دانست؛ چاپ اول این کتاب در سال ۱۳۹۰ و چاپ دوم آن در سال ۱۳۹۳ توسط نشر نگاه معاصر صورت گرفته است. این کتاب مجموعهای از چهارده مقاله است که اگرچه ارتباط -هرچند دورادوری- با هم دارند ولی وحدت موضوعی ندارند. از آنجا که نقد و بررسی همهی آنها یکجا میسر نیست، این نوشته قصد دارد از بین گفتارهای متعدد کتاب سه مقالهی اول را که اشتراک و وحدت بیشتری دارند بررسی کند.
در مقالهی اول صحبت از اختفای خداوند از سپهر ذهن و دل انسان مدرن میکند؛ نخست این اختفا/ غیبت را تعریف و سپس آن را تبیین میکند؛ بعد از بررسی ارتباط آن با مسئلهی شر ادعا میکند که اختفا جزء شرور عالم نیست و نباید این دو مقوله را با هم خلط کرد؛ در پایان هم بهنحوی از آن بهعنوان یکی از آیات الهی تمجید میکند.
موضوع اصلی مقالهی دوم این است: «آیا شرور و پدیدهی غیبت خداوند دلیلی بر عدم وجود خدای متشخص انسانوار هستند؟» اگرچه در مقالهی اول هم به این بحث اشاره دارد ولی در اینجا به نحو جدیتر و مبسوطتر آن را مطرح و از پاسخش که منفی است به شکلی علمیتر و نسبتاً قویتر دفاع میکند. نهایتاً در مقالهی سوم به مسئلهی اختفای خداوند در ذهن و ضمیر قدیسه ترزا (راهبهی کاتولیک) میپردازد؛ غم و اندوه شدیدی را که این زن در سالهای آخر عمرش تجربه کرده با تئوری الهیات غیبت تبیین میکند و وی را الگوی خوبی برای بشر معنویتگرای مدرن میداند. اینجانب بهعنوان نگارنده این مقاله، علیرغم پایبندی قلبی-ذهنیای که به مذهب-معنویت دارم بر آنم تا نشان دهم نویسندهی کتاب نتوانسته مدعیاتش را بر کرسی قبول بنشاند و خواننده پس از مطالعهی مقالات کتاب (خصوصاً سه مقالهی اول) همچنان سؤالات بیجوابی در ذهنش خارخار میکند. البته پرداختن به این مسئله که آیا اختفای خداوند دلیل عدم وجود خداوند است در حوصلهی این مقاله نیست.
نراقی نخست تعریف و تلقی خود را از غیبت خداوند با ما در میان میگذارد؛ ایشان «اختفای امر الهی» را به دو معنا حمل میکند: معنای عام و معنای خاص. معنای نخست: «مطابق معنای عام، خداوند بهعنوان فاعلی مختار، بنا به دلایلی که لزوماً بر انسان آشکار نیست، تصمیم گرفته است که خویشتن را از حوزهی تجربهی انسان مدرن پنهان کند و ازاینرو روح انسان مدرن نمیتواند حضور او را در افق تجربههای خود رصد کند.[۱]» وی معنای دیگری هم ارائه میکند؛ «اما مطابق معنای دوم (که آن را معنای خاص مینامیم) : ساختار عالم چنان تحول یافته است که آشکارگی خداوند و حضور او در افق تجربه انسانی به محاق رفته است.» [۲]
نخستین نکتهای که در شروع بحث نراقی به چشم میخورد این است که وی بحث خود را کاملاً عینی میپندارد، یعنی فکر میکند که این تعاریف کاملاً واقعیاند و وی دارد گزارشی از عالم واقع میدهد، عالمی که البته شامل درون انسانها نمیشود و طبیعت غیرانسانی را مدنظر دارد، همانطور که ممکن است کسی گزارش بدهد که در نقطهای خاص از عالم زلزلهای رخ داده است، این گزارش وقوع زلزله را امری عینی و واقعی میداند و آن را احیاناً حاصل توهم ذهن کسی نمیداند؛ و این یک ایراد مهم بر تلقی نراقی از مسئله است، منظور این نیست که ادعایش صادق یا کاذب است (که شاید بنا به یک تلقی بتوان گفت صادق است) بلکه نکته این است نگاه نراقی اسطورهای است؛ تعریف اولی که ارائه میدهد تفاوت چندانی با اسطورههای باستانی ندارد که برای تبیین پدیدههای عالم طبیعت صحبت از ارادهی زمانمند و مکانمند خدا/ خدایان میکردند بدون اینکه توضیح دهند که از کجا فهمیدهاند که خدا/ خدایان در فلان زمان این اراده را کردهاند و اصلاً چرا اینگونه تصمیم گرفتهاند. صریحتر اینکه: به نظر میرسد این تفکر اسطورهزداشدهی بشر است که ایدهی خداوند را از ذهن او دور کرده، نه اینکه این اختفا معلول اتفاق خاصی در عالم طبیعت باشد. نراقی البته چند جا در کتاب به این بحث اشاره میکند،[۳] اما کماکان فضای نوشتهاش ذهن را به سمت تبیینهای اسطورهای میکشاند.[۴] پس این ادعا را که «این معنای دوم از اختفا، یعنی کسوف خداوند ویژهی روزگار مدرن و پسامدرن است»[۵] اگر صرفاً به معنای این باشد که تفکر مدرن خداگریز است، به نظر درست میآید؛ در غیر این صورت نراقی لازم است اثبات کند پدیدهی غیبت امر حادثی است، یعنی مختص مدرنیته است و قبل از آن سابقه نداشته است.
ادعای محوری دیگر که نراقی مطرح نموده این است که «مسئلهی شر و مسئلهی اختفای الهی را باید مستقل از یکدیگر دانست»،[۶] دلیل او هم این است که «میتوان جهان ممکنی را تصور کرد که در آن مسئلهی اختفای الهی آشکارا وجود ندارد... اما در آن جهان ممکن، مسئلهی شر به همان قوتی که در جهان واقعی وجود دارد مطرح است».[۷] ایشان برای این حالت مثالی میزنند: «فرض کنید که قربانیان هولوکاست اندکی پیش از مرگ رنجبارشان با فرشتهای روبهرو میشدند که بیهیچ ابهامی وجود خداوند را برای ایشان مسلم و مبرهن میکرد، اما پس از این مکاشفهای یقینآفرین، فاجعه رخ میداد و جملگی گرفتار مرگ میشدند، در این شرایط البته مسئلهی اختفای خداوند برای ایشان موضوعیت نداشت، اما مسئلهی شر همچنان به قوت خود باقی بود.»[۸] اختفای خدا را به هر معنا که تلقی کنیم (حتی معنایی که نراقی ارائه میدهد) با وجود آن به نظر میرسد استدلال نراقی و مثالی که میزنند مبتلا به مغالطهی «مصادره به مطلوب» باشد؛ به این معنی که در متن و بطن خود دلیل، ادعا درج شده و درست فرض شده است.
به بیان دیگر: ایشان نخست باید ثابت میکرد که اختفای خدا خودش یکی از شرور نیست بعد ادعا کند که در این جهانی که مثال میزند شر هست و اختفا نیست (این شر میتواند باشد و آن اختفا موجود نیست). نراقی شر را به معنای محدودی به کار برده و همین باعث شده که پیشاپیش در مورد حیطه و گسترهاش پیشداوری بکند. اگر شر را ۱- «هرآنچه برای انسان رنج و درد بیافریند» یا ۲- «هرآنچه هست و نباید باشد»[۹] تعریف کنیم، از آنجا که اختفا -بنا به تعریف نراقی- یکی از منشأهای درد و رنج بشری است (مطابق تعریف اول)، یا ملازم جهل بشر به خداست (مطابق تعریف دوم)، یکی از شرور است؛ در این مثالی هم که میزنند با محو شدن اختفا، یک شر از تعداد شرور عالم کم شده نه اینکه بهکلی ماهیتش از گسترهی شر بیرون شده باشد؛ اگر هم منشأ هیچ رنجی برای هیچ موجودی نشود دیگر بودن و نبودنش چه فرقی میکند، اصلاً خودش هم دیگر موجود نیست. در اینجا سؤالی که میتوان پرسید این است: آیا ممکن است غیبت خداوند منشأ هیچ رنجی برای هیچ انسانی نشود؟ [۱۰]
توضیح بعدی نراقی را هم میتوان دلیلی دیگر دانست و هم تکملهای بر دلیل قبلی ایشان: «از سوی دیگر میتوان جهان ممکنی را فرض کرد که در آن مسئلهی شر وجود ندارد، اما خداوند پنهان است.[۱۱]» ایشان باز مثال میزنند: «جهانی را تصور کنید که از هر حیث دیگر شبیه جهان کنونی ماست، با این تفاوت که در آن درد و رنجی وجود ندارد، در این اتوپیای سکولار، انسانها بنا به طبع، مهربان و نیکخواهاند، درد و رنج فیزیکی یا وجود ندارد یا میزان آن بسیار اندک است.[۱۲]»
صرفنظر از اینکه همان مشکل مغالطهی مصادره به مطلوب در اینجا هم جاری و ساری است (چون ایشان در مثالشان پیشاپیش شر را از غیبت تفکیک کردهاند و آنها را دو پدیدهی جدا دانستهاند)، سؤالی که اینجا میتوان مطرح کرد این است: آیا میتوان جهانی را بدون شر تصور کرد؟ به نظر میرسد که پاسخ منفی است؛ میتوان جهانی را تصور کرد که در آن سیل، زلزله و قتلعام نباشد، اما آیا شرور جهان منحصر به اینهایند؟ اینها فقط شرور گزافتر و رنجآورتری هستند که در وهلهی اول، توجه ما انسانها را به خود جلب و جذب میکنند و اگر اینها نباشند شرور دیگر و سطح پایینتری توجه ما را جلب و برای ما سؤال ایجاد میکنند. اگر در نخستین نگاه ما به جهان، یک بیماری صعبالعلاج که دامن یک انسان فقیر و حقیر و نیازمند را گرفته (که آن انسان نانآور یک خانوادهی پرجمعیت تهیدست بوده)، میبینیم چنانچه این شرور هم از پیش نظر ما محو شوند باز در نگاههای بعدی حتی سرماخوردگی ساده هم برای ما سؤالبرانگیز میشود، چون منشأ رنجی -هرچند کوچک- برای انسان میشود. حتی زندگی عادی و روزمره ما از آنجا که خودش سرشار از نیاز است (اعم از نیازهای مادی یا معنوی) طبق تعریفی که ارائه کردیم شر عظیمی است. بودن نیازها و نواقص در ذات حیات بشر خود شاید بزرگترین شر باشد و منشأ شرور دیگری هم بوده است؛ با در نظر گرفتن این نکته میتوان اذعان کرد که گسترهی شر فوقالعاده گسترده است و درازا و پهنای آن بینهایت است.
نراقی در ادامهی توصیف جهان مثالی بدون شر میافزاید: «درد و رنج فیزیکی یا وجود ندارد یا بسیار اندک است»؛ آیا همان «اندک» هم نمیتواند امکان تصور جهان بدون شر را منتفی کند؟ باز قطعاً وجود همان اندک شر هم در این جهان سؤالبرانگیز است. این بحث اخیر البته برای این نوشتار یک بحث نسبتاً فرعی و حاشیهای است و ایراد اصلی مثال نراقی همان مغالطه است. بنا بر آنچه گفته شد به نظر میرسد پدیدهی غیبت -برخلاف نظر نراقی- یکی از شرور هستی باشد؛ اما آیا اختفا بهعنوان یک پدیدهی شر موجه است؟ آیا توضیحات دیندارانی همچون نراقی توانسته آن را -ولو بهصورت نسبی- توجیه کند؟
ادامه دارد ...
ارجاعات:
[۱] -نراقی، آرش، حدیث حاضر و غایب (مقالاتی در باب الهیات غیبت)، نگاه معاصر، ۱۳۹۳، تهران .ص۳۶
[۲] -همان
[۳] -همان-صص۳۹-۴۳
[۴] -همان-۴۶. در اینجا بر«من و منیت» که از کلیدواژههای مبهم و اسطورهای عرفای سنتی است تکیه میکند.
[۵] -همان.ص۳۶
[۶] - همان. ص۶۵
[۷] - همان
[۸]- همان
[۹] -در اینجا مهم نیست که ملاک این «نباید را چه بگیریم؛ خوشایند و بدایند انسان یا خیر واقعی و مصلحت او». به نظر میرسد این تعریف دقیقتر باشد. هر دو تعریف از نگارندهی این سطورند.
[۱۰] - نراقی در جای دیگر مقاله گویی میپذیرد غیبت خدا علت رنج بشری میتواند باشد، سعی میکند برای آن توجیهی و توضیحی بیابد. متعاقباً به آن توضیحات نیز خواهیم پرداخت.
[۱۱] -همان
[۱۲] -همان. ص ۶۶
*کارشناس ارشد فقه و مبانی حقوق اسلامی