اگوایسم
مطالعهای در مفهوم یکتا-کس در آرای ماکس اشترنر
حميد ملکزاده، دانشجوی دکتری اندیشهی سیاسی دانشگاه تهران
* برای اشترنر هر مفهومی که در جهان انسان ادعای انحصار تفسیرگری جهان را دارد خودخواهی است که فرد انسانی را تنها تا جایی که خودخواهیهای او را برآورده میکند به رسمیت میشناسد. در واقع انسان هر بار که در معرض سازمانهای اجتماعی کنشگر قرار میگیرد به فداکاری در راه مفاهیمی کلی دعوت میشود که او را به خاطر این فداکاری تشویق و به خاطر نداشتن آن مورد مجازات قرار میدهند.
* خودخواه تنها تا جایی مورد شناسایی قرار میگیرد که برخوردار باشد و این بدین معنا بود که فرد انسانی چیزی نیست بهجز مجموعهی آن ویژگیهای روحانی یا داراییهای مادی که از آن خود کرده است؛ این مالکیت به طور عمده با مالکیت مدنی تفاوتهایی اساسی دارد، تفاوتهایی که به طور مختصر باید آنها در منشأ این دو فهم از مالکیت جستوجو کرد؛ بر این اساس دارایی مدنی عبارت از چیزی دادهشده میباشد که بهوسیلهی مفهوم حق وساطت میشود. دارایی چیزی است بیرون از فرد که به آن دست پیدا کرده است.
چکیده:
تفسیرهای متفاوت و بعضاً متناقضی از رهگذر قرائتهای گوناگون از دستگاه فلسفی هگل ارائه شده است، تفسیرهایی که تاریخ منازعات سیاسی و نظری معاصر را تا حد زیادی تحت شعاع خود قرار دادهاند؛ گفتوگو میان متفکرانی که خود را متعلق به هریک از این تفاسیر میدانند، پویایی ویژهای را در فلسفه و اندیشهی سیاسی موجب شده است. شاید یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین این گفتوگوها، گفتوگوی به وجود آمده مابین ماکس اشترنر و کارل مارکس بوده باشد که به طور ویژه حول و حوش مفهوم اگوایست اشترنر و در کتاب ایدئولوژی آلمانی کارل مارکس قابل مشاهده و بررسی است. این نوشتار به طور ویژه سعی میکند تا با رجوع به روابط موجود در میان اگوایست و نهادهای مادی و معنوی موجود در وضعیت اجتماعیای که درون آن زندگی میکند فرایندهای منتهی به شکلگیری اگوایست و مسئلهی رهایی در ارتباط با او را مورد بررسی قرار دهد تا نشان بدهد که برخلاف نقدی که مارکس به مفهوم اشترنری اگوایست میکند، امکان توضیح دادن ریشههای انضمامی این مفهوم در زندگی هرروزهی انسان کمال مطلوب اشترنر وجود دارد. در واقع ما سعی خواهیم کرد تا در این نوشته به بررسی چگونگی شکلگیری اگوایست در انضمامیت زندگی سیاسیاش بپردازیم تا زمینهای برای پاسخ دادن به نقدهای مارکسی-مانهایمی به اشترنر و اگوایسم سیاسیاش فراهم آوریم.
مقدمه
امروزه تقریباً تردیدی وجود ندارد که هریک از ما بهعنوان یک وجود حائز کیفیات ویژه و متمایز از «دیگران» تنها با تصور چیزها و کسان بیرون از خودمان حائز هستی هستیم؛ بدینترتیب -و اگر این مسئله پذیرفته شود که «دیگری» مرزهای هستی «من» بهعنوان یک وجود حائز ویژگیهای خاص خودمان را تعیین میکند- یک نظریهی سیاسی از تعیین چگونگی رابطهی آن هستیای که بهعنوان «خود» برای فرد انسانی تعریف میکند با «دیگران» گریزی نخواهد داشت؛ کاری که ماکس اشترنر در تمام دستگاه فلسفی-سیاسیاش سعی میکند از طریق ارائهی تعریفی دربارهی اگو و مفهومپردازیای که به اگوایسم اشترنری شهرت یافته است به آن بپردازد.
بر اساس آنچه از محتوای آثار و نوشتههای اشترنر برمیآید بیشترین تمرکز او معطوف به توضیح دادن «چیزی که ما در نهایت بهعنوان موجوداتی درگیر امر سیاسی هستیم»، بوده است، معطوف به چیزی که هریک از ما در یگانگیمان و بهعنوان هستیهای تمایزیافته از «دیگران» هستیم. او همچنین تا حد زیادی تلاش کرده است تا نشان بدهد که چطور این «تمایزیافتگی» در ارتباط ناگزیر با دیگران و درون یک وضعیت اجتماعی شکل میگیرد؛ مسئلهای که در ادامه سعی خواهیم کرد به طور مفصلتری به توضیح آن بپردازیم.
عادت بر این است که به تبعیت از نقدهای مارکسی-مانهایمی به اشترنر به طور خاص و آنارشیسم به طور عام، مفهوم اشترنری اگو و سوژگی فرد انسانی در زندگی سیاسی را بهعنوان مفاهیم انتزاعی که در بیرون از واقعیتهای اجتماعی تبیین شدهاند تفسیر کنند؛ برخلاف این نظر، ما در این مقاله قصد داریم این مسئله را نشان بدهیم که اشترنر وقتی بنا را بر تئوریزه کردن مفهوم یکتا-کَس خود داشته است به هیچ عنوان انسانی تنها و جدای از دیگران را در ذهن نپرورانده است، بهبیاندیگر، هیچچیز برای اشترنر بیشتر از در موقعیت بودگی فرد حائز اهمیت نیست. برای برآوردن این منظور سعی خواهیم کرد تا بهطورکلی و در ابتدای بحث توضیحاتی دربارهی مفهوم «امر قدسی» و اصل «فراخوانده شدن» توسط امر بیرونی ارائه بدهیم. سعی خواهیم کرد تا نشان بدهیم که چطور یکتا-کَس برای اشترنر از جایی درون موقعیت -و در ارتباط با همه کلیتهایی که او را بهعنوان سرباز، نیروی تولیدکنندهی ارزشها و ضدارزشها و به طور خلاصه موضوع خودخواهی دستگاههای بیرون از او- و در جریان عمل نفیآمیزش ایجاد شده است. این مسئله نیز مورد بررسی قرار خواهد گرفت که چطور یکتا-کَس هیچیک از آنهایی که او را فرامیخوانند، نیست، اگرچه در ارتباط ضروری با آنهاست که معنایی پیدا میکند.
چنانکه در ادامهی بحث خواهد آمد، نزد اشترنر ارتباط پیوستهای میان امر قدسی و فرد انسانی وجود دارد، هرچند این ارتباط در یک انتزاع نظری بهطوریکه انگار بیرون از یکدیگر ایستادهاند، فهمیده شده است. از طرف دیگر فقدان امکان رهاییای که فیلسوف آلمانی برای یکتا-کَس از امر قدسی (به شکل تراژیکی) در نظر گرفته است، درست شبیه سرنوشتی ناگزیر، زمینههایی را به وجود میآورد که با عنایت به آنها نمیتوان این نقد سختگیرانه به اشترنر را پذیرفت که فردگرایی غیرانضمامیاش او را بهعنوان اوتوپیانیستی غمگین به مخاطبانش معرفی خواهد کرد.
مقدس- خودخواهی بیرون از من
هریک از ما ضرورتاً در یک وضعیت از پیش موجود، هستیاش را تجربه خواهد کرد. انسان در اولین مواجههاش با محیطی که در آن پا به هستی میگذارد بهناچار با جهانی از پیش تفسیرشده -که معانی اساسی آن را مردمان پیش از او تولید و نهادینه کردهاند- روبهروست، تفسیرهایی که در قالب سازههایی مادی و روحانی در جهان انسان مشغول عمل کردن هستند، سازههایی که بهعنوان یک ویژگی اساسی همواره در حال «فراخواندن» ما هستند، این فراخوانی برای پذیرفتن معنا و ارزشهایی است که به ایشان متعلق است؛ در واقع جهانهای مختلفی هستند که عناصر اساسی کلیت تاریخیای که ما در آن به هستی میآییم را تشکیل میدهند و هریک از آنها میخواهد که با وارد کردن افراد انسانی به جهان نمادینی که ادعای انحصار تفسیرگری جهان برای فاعلان شناسایی در حال عمل در زندگی اجتماعی را دارد ایشان را به خدمت بگیرد؛ این فراخوانی در قالب دعوت فرد انسانی به چیزی بیرون از اوست که ادعا دارد او را برای خودش تعریف کرده، بیشترین حد از سعادتمندی را برای او فراهم خواهد آورد. فراخوانیای که در اینجا مورد نظر ماست همواره وفاداری فرد به یک ایدهی روحانی مانند مذهب، دولت، بشریت یا چیزی شبیه به این را تا سرحد جان از او طلب میکند. این فراخوانی و منابع اصلی آن بزرگترین غیریتهایی هستند که اشترنر در راه تعیین حدود یکتا-کَس، خود از آنها یاد میکند، برای او:
«امور مقدس تنها برای خودخواهی وجود دارند که خود را نمیشناسد، خودخواهی نامُرید که برای او همواره مراقب خود است و هنوز خود را بهعنوان والاترین وجود بهحساب نیاورده است، که تنها خود را پذیراست و درعینحال، همواره تصور میکند که وجودی والاتر را پذیراست که چیزی فراتر از خودش را نمیشناسد و هنوز شیفتهی چیزی فراتر است؛ (و) به طور خلاصه، برای خودخواهی که علاقهای به خودخواه بودن ندارد و خود را تحت فرمان مینهد (با خود خواهیاش جدل میکند)، اما درعینحال خود را برای خود بالا بودن و بنابراین برای ارضای خودخواهیاش تحت فرمان مینهد. از آنجا که او به دنبال متوقف کردن خودخواهیاش است، در لاهوت و ناسوت به دنبال وجودی والاتر میگردد تا پذیرایش باشد و خود را قربانیاش سازد؛ اما هرچند بسیار خود را تنبیه دهد و تلاش کند، در نهایت هرآنچه را که کرده برای خودش بوده است و این خودخواهی ناشهره از او جدا نخواهد شد. در این تلقی، من او را خودخواه نامرید میخوانم» (اشترنر،1907: 46).
چنانچه از فقرهی فوق برمیآید، امر قدسی عبارت است از یک ایدهی بیرون از انسان که بهعنوان امری والا او را به سمت خود میکشد تا فداکاریهای او را به نام خود و برای خود ثبت کند، درحالیکه اگر در واقعیت چیزهای اجراشده توسط فرد دقت کنیم، میبینیم که او تنها در راه رسیدن به خواستههای خویش است که همهی معانی موجود در موقعیت را به خدمت گرفته است و تنها برای پیگیری خواستههای فردیاش بوده است که جایی در موقعیت از پیش موجود اجتماعی اشغال کرده است. برای اشترنر امر قدسی همواره چیزی است که فراتر از انسان تصور میشود، چیزی که انسان باید به خدمت آن درآید؛ این قدسیت در وجه روحانی و اطلاق ماورایی است که به مفاهیمی خاص برای به بند کشیدن انسان داده میشود.
اشترنر بیگانگی را یکی از مهمترین ویژگیهای امر قدسی میداند، بیگانگی در اینجا ارتباط مستقیمی با «بیرون از من بودن» برای او دارد. مقدس عبارت از امری است که همواره در بالای فرد قرار دارد، چیزی که باید با همهی وجود خواسته شود و از آنجایی که به طور همزمان چیزی دور از دسترس، چیزی فراتر -و به همین اعتبار مقدس است- تنها در راه خشنود کردن است، آن است که فرد میتواند وجهی قدسی به خود بدهد. «بیگانگی، معیاری برای تقدس است؛ در هر چیز مقدسی چیزی غیرطبیعی یعنی عجیب همانند اینکه کاملاً با هم آشنا و با هم راحت نیستیم، نهفته است. آنچه که برای من مقدس است تنها از آن من نیست و اگر مثلاً دارایی دیگران برای من مقدس نبود، من آن را همچون مال خود که هنگامی که موقعیت فراهم شد باید از آن خودم کنم، تلقی کنم؛ یا از طرفی دیگر، اگر من چهرهی امپراتور چین را مقدس تلقی کنم، برای چشمان من که آن را بر ظاهرش میبندم، عجیب به نظر میرسد.» (همان:47)
در ارتباط با امر قدسی باید این مسئلهی اساسی را نیز در نظر آورد که هریک از نمایندگان ایدهای که انسان را به بندگی خود فرامیخواند، همواره اهمیت آن ایده را به وی گوشزد خواهند کرد. دستگاههای تبلیغاتی، کلوپهای حزبی و رسانههای جمعی هریک بهنحوی در حال فراخواندن انسان به امر والا هستند؛ در واقع هریک از ما در جریان زندگی هرروزهمان مدام در معرض صداهایی هستیم که اهمیت امر والا را برایمان تکرار و باز تکرار میکنند: «به سادگی میتوان درک کرد که نزاع بر سر آنچه که بهعنوان والاترین جوهر تلقی میشود تنها تا آنجا میتواند مهم باشد که حریفان برآشفته به یکدیگر این نکتهی اصلی را -که والاترین جوهری که پرستش یا پذیرش بر آن مقرر است وجود دارد- گوشزد میکنند. »
از بیان اشترنر میتوان اینطور فهمید که انسان همواره در معرض فراخونی از سوی کلیتهای بیرون از خودش قرار دارد، کلیتهایی که ادعاهایی دربارهی خودخواهی او دارند، ادعاهایی که با تحقیر کردن چیزی که او در بیواسطگی نیندیشیدهاش -در اینجا منظورمان از اندیشیده معنایی است که هگل از آن افاده میکند- از آن خود کرده است، بندگی فرد انسانی به نفع خودخواهی یک امر روحانی را طلب میکند. این مسئله در بیان فیلسوف آلمانی این شکل از بیان را به خود میگیرد که: «هرآنچه که نسبت به آن احترام و التفاتی میکنید، نام تقدس را ادا میکند؛ شما خود نیز به این امر اذعان میکنید که از دست گذاشتن بر روی آن احساس وحشتی مقدس میکنید و شما این را حتی به نامقدس نیز حمل میکنید (اعدام، جنایت و غیره)، شما از مواجهه با آن وحشت دارید، در آن چیزی غیرطبیعی، یعنی ناآشنا یا نه-مال شما، قرار دارد. » (همان:92)
بدینترتیب، امر مقدس آن امر متافیزیکی والایی است که قدرتی فراانسانی پیدا کرده است، قدرتی روحانی، یا به بیان غیراشترنری نمونه مثالی از امری خواستنی است که در لفافهی کلامی باشکوه برای به خدمت گرفتن انسان به او عرضه میشود، یک مفهوم روحانی غیرقابل دسترس که هستی واقعی انسان همواره با آن سنجیده و ارزشگذاری میشود، ارزشگذاریای که بهعنوان یک نتیجهی منطقی ضعف انسان در مقابل خودش را به نمایش میگذارد. در واقع در برابر امر مقدس، مردم همهی معنای قدرت و همهی اطمینان (شان) را از دست میدهند، آنها در برابر آن (امر مقدس) موضع بیقدرتی و ضعف میگیرند؛ و (نیز) هیچچیز بهخودیخود مقدس نیست، بلکه با اذعان من به مقدس بودنش است، با اذعان من، داوری من، با خم کردن زانوی من، به طور خلاصه، با وجدان من. در واقع فراخوانی انسان به امر مقدس شرایطی را به وجود میآورد که در آن مقدس برای خودخواه تبدیل به هر آن چیزی میشود که باید دستنیافتنی، غیرملموس و بیرون از قدرتش باشد، یعنی فراتر از مامون. مقدس، در یک کلام، هر مادهی وجدان است و درست به همین دلیل است که میبینیم جریان تبدیل شدن چیزی به امر قدسی امری مربوط به آگاهی انسان است؛ به بیان روشنتر، «این مسئلهی آگاهی من است» و به سادگی به این معناست که «من آن را مقدس میشمارم»، یا چنانچه میشود از بیان فوق فهمید، امر قدسی اعتبارش را از اقرار من به تقدس آن یا بر اساس شکل ویژهای که من با آن برخورد میکنم به دست خواهد آورد؛ و این درست همان چیزی است که ما در برخوردمان به امر قدسی از فهم آن عاجز هستیم. (همان)
در بیان کلی، امر قدسی حتی بدون همکاری «من» هم وجود دارد: «من» در آن متولد شدهام، بزرگ شدهام، تحت جبر آن و باید «به آن احترام بگذارم»؛ او «توجه» مرا به خودش جلب میکند و من با «سبک» آن میزیم؛ پس بنیان مستقل امر مقدس سبب بیبهرگی من از استقلال است، شرایط آن بهعنوان «رشدی طبیعی»، (و) حقیقی بودنش چنین میطلبد که طبیعت من آزادانه رشد نکند، بلکه متناسب با آن باشد؛ پس بهاینترتیب تقدس بر پایهی وجدان شخص قرار دارد. «اگر شخص خود را از بند وجدان، وجدانیت امر مقدس نرهاند، ممکن است در عوض بهنحوی غیروجدانی عمل کند، اما نه هرگز وجدانی. »
بعد از اینکه تصویری کلی از آنچه اشترنر در بیان امر قدسی دنبال میکند ارائه دادیم، سعی خواهیم کرد تا گزارشی هرقدر مختصر از نمونههایی که او برای تبیین گفتههایش مورد استفاده قرار داده است را ارائه بدهیم.
مسیحیت و امر قدسی
یکی از مهمترین کلیدواژههای اشترنر در تمامی کتاب اصلیاش «مسیحیت» است؛ اشترنر این واژه را برای اشاره به امور قدسی مورد استفاده قرار میدهد. برای او هر امر بیرون فرد انسانی که خودخواهیاش را فرامیخواند تا بهعنوان ابژهی امر قدسی قرار گیرد، مسیحی است؛ و این مسیحیت بزرگترین بستر شکلگیری بیگانگی به شکلی است که در بالا مورد بررسی قرار دادیم.
برای اشترنر «عادت به روش دینی اندیشیدن، ذهن ما را بهنحوی حزنانگیز تحت تأثیر قرار داده است که ما از خودمان در (مورد) برهنگی و طبیعی بودنمان میترسیم؛ این امر چنان ما را تنزل داده است که ما خود را بهواسطهی طبیعت محروم فرض میکنیم، (که) شرور میآفریند. البته بهیکباره این مطلب به ذهن خطور میکند که فراخوانی شما، شما را برای انجام خوب، اخلاقی و حق نیاز دارد. » (همان:212)
مسئلهای که دربارهی مفهوم مسیحیت در اشترنر باید همواره در نظر داشته باشیم رابطهایست که او مابین فراخوانی انسان به چیزی که جز اوست -یعنی امر از پیش موجود دادهشده- و چیزی که واقعاً در حال اجرا کردن است، برقرار میکند. برای اشترنر مسیحیت عبارت است از صدایی که در جایی بیرون از انسان ایستاده است و او را به چیز دیگری بودن دعوت میکند، این فراخوانی بهعنوان یک ویژگی اساسی، تحقیر واقعیت انضمامی فرد انسانی را برای تحت انقیاد درآوردن خودخواهیاش به نفع خودخواهی یک امر روحانیای بیرونی همواره با خود حمل میکند، چراکه -و از این منظر- «مسیحیت که قادر نیست به فرد اجازهی محسوب شدن بهعنوان یک خود را بدهد، خود را تنها وابسته مییافت و بهدرستی هیچچیز جز یک نظریهی اجتماعی، نظریهی زیست با یکدیگر، زندگی انسان با خدا به اندازهی زندگی انسان با انسان نیست، پس در آن هر از آن خودی باید مورد ناخشنودترین بیرغبتی قرار گیرد: خودخواهی، خواست خود، مالکیت، خوددوستی و غیره.»(همان:221.22)
این فراخوانی مسیحی تا حد گستردهای در جریان عمومی زندگی هریک از ما وجود دارد، قدرت بیاندازهی این فراخوانی تا حدی است که هریک از ما برای مشخص کردن حدود فردیمان بیش از هر چیز، تعلقاتی که به امر مقدس پیدا کردیم را بهعنوان وجه هویتیمان مورد شناسایی قرار میدهیم؛ به بیان بهتر، بالاترین حد بیگانگی از خویشتن برای فرد انسانی در نگاه اشترنر در جایی مشخص میشود که خود را بهعنوان ابژهای به دستگاهها و مفاهیم بیرون از خودش حملشده بداند، یعنی بیش از آنکه خود را بهعنوان یک چیز مشخص، یک خود معین معرفی کند، یک مسیحی، یک شهروند فلان دولت، یک انسان، یک کمونیست یا هر چیز دیگری بداند که بهعنوان یک امر روحانی به او و هستیاش معنا میدهد؛ این وضع تا جایی ادامه پیدا میکند که «نحوهی نگرش مسیحی به چیزها از هر طرف واژگان افتخارآمیز را شرمآور ساخته است؛ زبانمان خود را تقریباً با مبانی مسیحیت عجین ساخته است و آگاهی عمومی نیز هنوز همچنان مسیحی است، نه برای ناپدید ساختن هر چیز غیرمسیحی همانند چیزی ناکامل و شر؛ پس خودخواهی نیز در مسیری بد است.»(همان:222)
درست از همین موضع است که میبینیم اشترنر در یک خطاب کلی خدایان روحانی و شکل برخورد آنها با انسان خودخواه را مورد بررسی قرار میدهد. خدایان دولت، جامعه، خرد، کلیسا، انسانیت، لیبرالیسم و هر چیز غیرخودی که انسان را بهسوی خود فرامیخواند تا جانش و همهی امکانات دیگرش را برای محقق کردن خودخواهیاش به خدمت بگیرد. برای اشترنر «خدا فقط دلنگران خویش است و خود را فقط به خود مشغول
میکند و فقط به خودش فکر میکند و جز خود کسی را نمیبیند؛ وای بر هرآنچه که مطابق میلش نباشد. خدا خادم شخصی والاتر نیست و فقط خود را ارضا میکند؛ هدف او نوعی هدف اگوئیستی ناب است. در باب بشر، که خودش را باید هدف خودش کنیم چطور؟ آیا هدف او از آن دیگری است و بشر خادم هدفی والاتر؟ نه، بشر فقط به خودش مینگرد و فقط چشمداشتهای خود را ترویج میکند، بشر خودش علت و غایت خودش است» (همان:3.4). اشترنر همین عتاب را در قبال دولت از خود نشان میدهد.
برای اشترنر هر مفهومی که در جهان انسان ادعای انحصار تفسیرگری جهان را دارد خودخواهی است که فرد انسانی را تنها تا جایی که خودخواهیهای او را به برآورده میکند به رسمیت میشناسد؛ در واقع انسان هر بار که در معرض سازمانهای اجتماعی کنشگر قرار میگیرد به فداکاری در راه مفاهیمی کلی دعوت میشود که او را به خاطر این فداکاری تشویق و به خاطر نداشتن آن مورد مجازات قرار میدهند. «افرادی» به خاطر غایت والای ملت مردهاند و ملت چند کلامی به پاس سپاس از آنان بر زبان میراند و سودش را میبرد. من این را نوع غرامتی اگوئیسم مینامم... فقط به سلطانی بنگرید که بس عاشقانه دلنگران رعایای خویش است. آیا سلطان خود بیخویشتنیِ ناب نیست و آیا خود را هر آن در راه رعایایش قربانی نمیکند؟ آخ، بله، برای رعایایش. امتحانش مجانی است، خودتان را نه همچون او بل همچون خودتان نشان دهید، به گناه گسست از اگوئیسم سلطان روانه سیاهچال میشوید. (همان)
فراخوانی نهفته در جوهر این خودخواهان در حال عمل در جریان زندگی، آن چیزی است که محتوای مسیحیت را برای اشترنر تشکیل میدهد، چنانکه به گفتهی صریح او، فراخوانی این خودخواهان (فراخوانی مسیحی) همواره فراخوانی است به خدمت به خدایی که گنگ و مبهم است و بهعنوان روح عالی در بیرون از ما -و محدودهی تحت مالکیتمان- قرار دارد: «بدون شک روح نقطهی ضروری هر چیزی است؛ اما بر این اساس آیا هر روحی حق است؟ روح حق و درست ایدئال روح، (یعنی) روح مقدس است. این روح، روح من یا شما نیست، بلکه تنها روحی ایدئال و عالی است، خداست. خدا روح است و این پدر عالی در بهشت آن را به هرآنکس که او ستایش کند، میدهد.» (همان:13)
و از این مهمتر باید دربارهی رابطهی بین فراخوانی و مسیحیت به «در آنجا بودن» روح، در بیرون از من بودن آن اشاره کنیم، چنانکه روح تبدیل به نیرویی انقیادگر و شکلدهنده تبدیل میشود که مرا برای خود و در خدمت خود میخواهد: روح ایدئال شما، دستنیافتنی، امری دیگر است؛ روح نام خدای شماست، «خدا روح است» ... با این دفاعیه که من کمتر از روحم و من تنها میتوانم به (این) روح، روح محض یا روحی که چیزی جز روح نیست فکر کنم، درحالیکه آن نیستم؛ و از آنجا که (آن) نیستم آن (روح) دیگری است، بهعنوان چیزی دیگر موجود است که من آن را «خدا» مینامم. این مطلب در طبیعت مسئله بنیاد دارد، روحی که هست بهعنوان روح محض باید روحی آن جهانی باشد، پس از آنجا که من آن نیستم نتیجه میشود که آن (روح) تنها میتواند خارج از من حضور داشته باشد. از آنجا که بههرحال انسانیت کاملاً در مفهوم «روح» فهم نمیشود، چنین نتیجه میشود که روح محض، یعنی روح بهخودیخود تنها میتواند بیرون از انسان، فراسوی جهان انسانی، نه زمینی که الهی باشد (همان:39).
پس از این است که اشترنر سعی میکند وضعیت انسان مسیحی در جهان را در ارتباط با فراخواندهشدگیاش مورد بررسی قرار دهد؛ انسان در بندی که بهعنوان روح اسیر ارواح والاتری است بیآنکه در انضمامیتش مورد بررسی قرار گرفته باشد، موجود خدمتکاری که تنها میتواند رضایتمندیاش را در فداکاریای که برای ارواح والا انجام داده است، در رضایتمندی اربابانش جستوجو کند.
اشترنر این مسئله را وقتی دربارهی انسانگرایان مورد بررسی قرار میدهد، بهخوبی نشان داده است؛ برای او تصور انسان بهعنوان یک نمونه مُثُلی از چیزی که انسان باید باشد، یکی از نمونههای مسیحیگرایی است؛ او خطاب به انسانگرا مینویسد: پس آنچه که «ایدهای ثابت» خوانده میشود، چیست؟ ایدهای که انسان را به خود مقرر کرده است. هنگامی که شما با نظر به چنین ایدهی ثابتی (چیزی را) فهم میکنید، از بردهای در پناهگاهی محافظت میکنید... ذهن شما (نیز) با انسان در بر گرفته شده است، ذهن شما تحت کنترل است! شما امور بزرگی را تصور میکنید و برای خودتان جهان کاملی از خدایان که برای شما موجودند، حوزهی روحیای که شما خودتان را فراخواندهشده از آن میدانید، (و) ایدئالی که به شما نزدیک میشود را تجسم میکنید. شما ایدهی ثابتی دارید! (همان:55-54)
تا جایی که انسانگرا باید خود را مطابق چیزی بهعنوان فضیلت انسان بودن وفق دهد و نیز تا جایی که باید چیزی را به نمایش بگذارد که واقعاً نیست، اشترنر او را مسیحی وفادار به ایدههای ثابتی میداند که در غم و اندوه بیپایان از دست دادن خویش غرقه گشته است. انسانگرا چیزی نیست جز نمایش ناامیدانهای از فضیلتمندی وجودی غیر از خودش؛ به یک نه بزرگ به چیزی که هست که میتواند باشد، در راستای تحقق چیزی که به او ارائه کردهاند. بدین دليل است که اشترنر اومانيسم برآمده از روشنگري را -با گفتمانهای عقلی و اخلاقياش كه قرار بود مردم را از سردرگمي و ایدئالیسم مذهبی نجات دهد- بهعنوان صورتي از مسيحيت كه بازآفريني شده، پنداشته است (نیومن،2005: 15).
و بعد از این خطاب به انسانگراست که مینویسد: خدا و شیطان بر ما مسلطند؛ انسانهای تملکشده در عقایدشان قرار داده شدهاند ... اگر واژهی «تملک» برایتان ناخوشایند است، پیشتملک را جایگزینش کنید؛ آری از آنجا که شما در تملک روحید و همهی «الهامات» از آن (روح) برمیآیند، آن را الهام و شوق بنامید. میافزایم که شوقی کامل، زیرا نمیتوان از ملایمت و نیمهکاره بودن نوع ناتمامش که شوق نامیده میشود جلوگیری کرد (اشترنر،1907: 54.55).
پس بهعنوان یک ویژگی مهم دیگر دربارهی مسیحیگرایی و به تبع آن مسیحیت ما با غرقه شدن انسان در روحانیت که ادعای مالکیت بر فرد انسانی را دارد، مواجهیم؛ این معنا وقتی بیشتر اهمیت خودش را نشان خواهد داد که ببینیم برای اشترنر یکتا-کَس بهوسیلهی چیزهایی که در تملک خود دارد از بقیهی چیزها و کسها مشخص میشود. در واقع یکتا-کَس اشترنر تنها تا جایی که در انضمامیت زندگی اجتماعی توانسته باشد چیزهایی را به خود اختصاص بدهد وجود دارد.
در پایان این قسمت باید یکی دیگر از ویژگیهای مفهوم مسیحیت نزد اشترنر را مورد بررسی قرار دهیم، ویژگیای که به طور خلاصه از آن با عنوان «تعبد» در اشترنر یاد میشود.
تعبد حالتی است که برای انسان مسیحی به سادگی اتفاق میافتد، وضعیتی که در آن انسان تحت مالکیت تام و تمام روح در آمده است؛ درست در اینجاست که فرد انسانی دیگر نه تنها در پی رهایی از ترسی که بهواسطهی مواجه شدن با امر قدسی و مجازاتی که بهواسطهی سرپیچی از آن ممکن است گریبانش را بگیرد نخواهد بود، بلکه با صدایی رسا به بندگی و تعلق خودش افتخار میکند. انسان مسیحی بدینسان وفاداریاش را به امر قدسی درونیشدهاش در همهی شئونات زندگی ابراز کرده و به معنای واقعی برای روحی که او را تحت مالکیت خود قرار داده است زندگی میکند. در اینجا تنها از چیزی نمیترسیم، بلکه همچنین به آن افتخار میکنیم: آنچه که از آن ترسیده میشود نیرویی درونی (شده) است که بیش از این نمیتوانم آن را توضیح دهم، من به آن افتخار میکنم، اسیر آنم و به آن اختصاص دارم، به آن تعلق دارم، بهواسطهی افتخاری که به آن میکنم کاملاً تحت قدرت آن درمیآیم و حتی دیگر تلاشی برای رهایی نمیکنم، هماکنون من با تمام استواری ایمان ملحق به آنم، من ایمان دارم. من و آنچه که از آن میترسم یکی است؛ «من نمیزیم بلکه معبود در من میزید». از آنجا که روح، لایتناهی، مجاز نیست که به پایانی برسد، پس لایتحرک است، از مرگ میترسد، او نمیتواند به عیسای عزیزش اجازهی ترک گفتن بدهد، بزرگی تناهی دیگر با چشمان نابینای او درک نمیشود؛ ابژهی ترس که هماکنون به تعبد تبدیل شده است ممکن است دیگر مورد ملاحظه قرار نگیرد، تعبد درونیشده است و معبود مورد پرستش است. انسان دیگر خلق نمیکند، بلکه میآموزد (میفهمد، بررسی میکند و غیره)، یعنی با ابژهای ثابت سروکار دارد، خودش را در عمق آن گم کرده است بدون آنکه به خودش بازگردد. (اشترنر،1907: 93.94)
اشترنر در یک بیان صریح برای خوانندگانش مشخص میکند که فراخوانی به این تعبد در تمامی جریان زندگی هرروزهشان وجود دارد. در واقع جهان برای هریک از ما عبارتست از در معرض این فراخوانی مدام قرار گرفتن و شاید بشود در این میان زمینههای شکلگیری نوع خاص نگاه فوکو به رابطهی انقیاد و مقاومت در سوژههای انسانی را پیدا کرد. چنانکه اشترنر در نظر دارد، دولت، امپراتور، کلیسا، خدا، اخلاق، فرمان و غیره چنین اندیشهها یا ارواحی هستند که تنها برای ذهن وجود دارند، ما توسط آنان که بهوسیلهی اندیشهها حمایت میشوند پایین نگهداشته شدهایم؛ اندیشهها امور مقدس هستند.
با عنایت به این فهم از رابطه فهم و تعبد با مسیحیگرایی در فیلسوف آلمانی است که میتوان گفت که به نظر اشترنر انسان درست به اندازهی خدا، اگر نه بیشتر از او، ستمگر است. «انسان» خداي امروز است و اكنون هراس از انسان جاي هراس سابق از خدا را گرفته است (اشترنر،1907: 165) . بدین دليل است که اشترنر اومانيسم برآمده از روشنگري را -با گفتمانهای عقلی و اخلاقياش كه قرار بود مردم را از سردرگمي و ایدئالیسم مذهبی نجات دهد- بهعنوان صورتي از مسيحيت كه بازآفريني شده، پنداشته است. (نیومن،2005: 15)
اشترنر روح مسیحی را در همهی پدیدارهای اجتماعی دورانش پیگیری میکند و تا جایی پیش میرود که اتکای فیلسوفان روشنگری بر «خرد» را به شکل رادیکالی بهعنوان نحوهی خاص پدیداری روح مسیحی در جسمانیتی نوین برمیشمرد. برای او، من میاندیشم پس هستمِ دکارت به این معناست که «شخص تا زمانی که فکر میکند زندگی میکند.» زندگی متفکرانه «زندگی عقلانی» نامیده میشود؛ تنها ذهن زندگی
میکند، زندگی او زندگی حقیقی است، پس درست به همین نحو در طبیعت تنها «قوانین درونی»، ذهن یا عقل طبیعت، زندگی حقیقیاش هستند. در انسان همانند طبیعت، تنها اندیشه زنده است هر چیز دیگری مرده است. در این انتزاع، در زندگی انواع یا آنچه که بیجان است تاریخ ذهن باید وارد شود؛ تنها خدا که روح است زنده است، هیچچیز جز روح زنده نیست (اشترنر،1907: 112).
از این نمونهها در نوشتههای اشترنر به وفور میتوان یافت تا جایی که او در نقد آزادی لیبرالیستی، جماعتگرایی کمونیستی و حتی اخلاقگرایی معتقدان به فضیلتهای «پیشینی» اخلاقی ردپایی از امر قدسی و اخلاق مسیحی را جستوجو میکند. برای او سلطهی کلیسایی و انسان-کشیش همواره در چهرههای نوینی خود را به نمایش گذاشتهاند، چه در قالب پرهیزگاران و منادیان اخلاق، چه در چهرهی فیلسوفان و خردورزان -که کشیشان جهان نو هستند-؛ و برای اگوئیست ضرورت دارد که خود را از این خودخواهیها برهاند. در پایان این قسمت تنها به ذکر این مطلب خواهیم پرداخت که برای اشترنر دولت بهعنوان بزرگترین و تأثیرگذارترین خودخواهان در مقابل فرد انسانی قرار گرفته است. چونان که به نظر میرسد، دولت برخلاف دیگر فراخوانندگان فرد انسانی، فراخوانیاش را با عینیترین ابزار اجبار به او ارائه میدهد، اجبارگریای که به نظر میرسد تا حد زیادی امکان گریز از آن وجود ندارد. «دولت در پی آن است که چیزی را بیرون از انسان قرار دهد، لذا در آن تنها انسانهای ساختگی میزیند؛ هرکس که بخواهد خودش باشد حریف آن است و هیچچیز نیست، او هیچ است درست به این معناست که دولت از او استفاده نمیکند، هیچ جایی، دفتری، مبادلهای و شبیه به آن، به او اختصاص نمیدهد. » (همان: 299-298)
این از خود جدا کردن انسان از خود و قرار دادن چیزی فراتر از او -که باید به هر ترتیب به آن نایل شد- مشخصهای غیرقابل انکار برای امر قدسی در نظرگاه اگوئیسم اشترنری است. این مسئله را اشترنر بهخوبی در بحثی که دربارهی لیبرالیسم کرده است نشان میدهد؛ جایی که لیبرالیسم را بهعنوان آخرین مرحله از رشدیافتگی دین مسیحی میداند. برای او: «دین انسانی، تنها آخرین تطور دین مسیحی است؛ پس لیبرالیسم یک دین است، زیرا ذات من را از من جدا کرده و آن را فراتر از من قرار میدهد، زیرا انسان را به همان اندازه ارتقا میدهد که هر دین دیگری خدا یا بتش را؛ زیرا آنچه را از آن من است به چیزی آن جهانی تبدیل میکند، زیرا بهطورکلی از آنچه از آن من است چیزی آن جهانی، از ذاتیات و دارایی من، چیزی بیگانه میسازد، یعنی یک ذات به طور خلاصه، زیرا من را انسانی پست میسازد و به این وسیله برای من مشغولیتی خلق میکند. (همان: 229)»
رابطهی بیگانهساز مسیحیگرایی با انسان در همهی حوزهها قابل مشاهده است. اشترنر برای اینکه وسعت مفهوم مسیحیگرایی را نشان بدهد در یک بیان روشن، همهی گونههای بیگانهساز و کارکردهای روحانی آنها را در کنار یکدیگر ذکر کرده است. مقام خدایی -به معنای کلیسایی و و بیگانهساز آن- در بیان اشترنر صراحت کارکرد تحقیرگری و قربانیخواهی خودخواهی انسان به نفع امر والای بیرون از او را به نمایش میگذارد: خدا عشق است! همهی ادوار و قومها نظر اساسی مسیحیت را در این کلام میفهمند. «خدایی که عشق است، خدای فرمانرواست: او نمیتواند جهان را در صلح رها کند، بلکه میخواهد آن را به سعادت برساند.» خدا انسان شد تا انسانها را الهی گرداند، او در همه جای بازی حضور دارد و هیچچیز بدون او اتفاق نمیافتد، او در همه جا بهترین نیتهایش، برنامهها و فرمانهای غیرقابل فهمش را دارد. عقل که خود اوست، باید در تمام جهان به پیش برده و واقعیت بخشیده شود، توجه پدرانهی او ما را از هر استقلالی بازمیدارد؛ ما هیچ کار محسوسی بدون اینکه وجودش گفته باشد (که) خدا آن را انجام داده است، نمیتوانیم انجام دهیم! و نمیتوانیم بدبختی را بر خودمان حاکم کنیم بدون اینکه بگوییم خدا آن را به نظم کشیده است؛ ما چیزی نداریم که از او نباشد، او هر چیزی داده است. اما آنگونه که خدا انجام میدهد انسان نیز انجام میدهد؛ خدا ناگزیرانه میخواهد که جهان را مقدس کند و انسان میخواهد آن را شاد سازد، همهی انسانها را شاد گرداند؛ ازاینرو، هر «انسانی» میخواهد در همهی انسانها عقل را بیدار کند، }عقلی{که گمان میکند خود آن را دارد: هر چیزی باید بهواسطهی آن عقلانی شود. خدا خود از شیطان رنج میکشد و فیلسوف از بیعقلی و امر تصادفی. خدا اجازه نمیدهد هیچ موجودی از راهش خارج شود، انسان نیز به همان منوال میخواهد ما را وادارد تا تنها از مسیر خرد انسانی گام برداریم (همان:383-382).
اگو-من، درست همانی هستم که دیگران نیستند
عقیدهی عمومی بر این است که اشترنر در انكار همهی قوانين طبيعي و وجوه مشترك انساني به نهيليسم و اگزیستانسیالیسم نزديك ميشود، او انسان خودبنیاد را بهعنوان آرمان خود مطرح ميكند، انساني كه وجودش در تعارض با جمع و ديگر افراد تحقق مييابد و در به كار بردن هر نوع وسيلهاي در «ستيز هريك در برابر همه» پا پس ميگذارد. (وودکاک،1368: 126)
این باور تا حد زیادی در محتوای نوشتهی اصلی اشترنر نیز وجود دارد؛ در واقع برای اشترنر یکتا-کَس آن محدودهای از هستی اجتماعی است که در جریان انتخابهای هرروزه، هر چیز بیرون از خودش را نفی کرده -اگرچه در کنار ایشان و در معرض فراخوانی مکررشان قرار دارد- و به چیزی جدای از آنها -و نه فرا یا ماورای آنها- تبدیل شده است. یکتا-کَس در ارتباطی مدام با همهچیزهایی که نفی کرده است قرار دارد و گاه حتی برای برآوردن نیازهای خاصی که از زندگی واقعیاش برآمدهاند به طور خودانگیختهای بهعنوان یکی از اعضای جماعتهایی که ممکن است به وجود بیاورد قابل مشاهده خواهد بود. تنها چیزی که دربارهی اشترنر بهعنوان یک قاعدهی غیرقابل چشمپوشی وجود دارد این مسئله است که یکتا-کَس هیچگاه بهعنوان سرباز خودخواهیهای بیرون از خودش مشاهده نخواهد شد.
آن ویژگی مهمی که یکتا-کَس اشترنر را قادر میکند تا در چنین مقامی قرار بگیرد برخورداری اوست. یکتا-کس همواره صاحب چیزی است که در اختیار دارد، در واقع مالک آن چیزی است که در جریان زندگی روزمرهاش و در تکتک اعمالش در ارتباط با دیگران از آن خود کرده است. خويشتن، خود تمام هستي و وجود من است، همان خود من است، از قيد آنچه رها شده است آزاد هستم، مالكم آنچه را در يد قدرت خود دارم يا هرچه كه در مهار من رفت. آزاد بودن چيزي است كه من بهراستی نميتوانم اراده كنم، زيرا نميتوانم آن را بسازم يا بيافرينم، فقط ميتوانم آرزوي آن را داشته باشم و بهسوي آن ميل كنم، زيرا همچنان بهصورت يك آرمان، يك شبح باقي ميماند. (وودکاک، 1368: 134)
بیان اشترنر دربارهی اگو باید با عنایت به بحثی که دربارهی روح در بالا داشتیم فهمیده شود. «اما فکر میکنید تحت نام خودخواه چه کسی قرار دارد؟ کسی که از میان زندگی با یک داده -یعنی چیزی روحی- و قربانی نفع شخصیاش برایش، پذیرای دومی است (اشترنر،1907: 37). در واقع -و اگر بخواهیم به زبان هگل صحبت کنیم، خودخواه عبارت است از نتیجهی نهایی همهی سلبیتهایی که فرد در جریان زندگی هرروزهاش از خود به اجرا درآورده است؛ در این معنا یکتا-کَس یک سلبِ سلبِ اساسی است. اگر این مسئله را پذیرفته باشیم هریک از معانی بیرونیای که در جهان پیرامون ما قرار دارند نفی فردانیت ما در تمامیتش هستند، آنگاه میتوانیم اگوئیست را یک نفی همهی جلوههای نفیکنندهی زندگی فرد بشری بهحساب بیاوریم. شما خودخواه را خوار میشمرید، زیرا او در مقایسه با امر شخصی (اش) امر روحی را به حاشیه میراند و آنجا که شما انتظار کنش او بر مبنای یک ایده را دارید، توجه او به خودش است، تمایز میان شما (و خودش) در این است که او خودش را در مرکز قرار میدهد، درحالیکه شما را روح (میداند)؛ یا اینکه شما هویت خود را دو پاره میکنید و خود شایستهتان، روح را ارتقا میدهید تا بر تنی بیارزش حاکم شود، درحالیکه او این کار را نمیکند و علایق روحانی و جسمانیاش را درست همانگونه که میل دارد دنبال میکند. (اشترنر،1907: 37.38)»
بر همین مبناست که میبینیم خودخواه تنها برای خودش و در چارچوب چیزهایی که توانسته تحت مالکیت خودش دربیاورد زندگی میکند؛ هر چیزی که داغِ عمل سلبیاش را بر خود دارد از آن اوست و همهی چیزهای دیگر یا هنوز برای او نشدهاند و یا اختصاص به امر قدسی دارند. «شما نه برای خودتان بلکه برای روحتان و آنچه متعلق به آن است، یعنی ایدهها زندگی میکنید» (اشترنر،1907: 389). ضرورت دارد تا در اینجای بحث به چیزی که یکتا-کَس به معنای واقعی هست، بپردازیم. شاید با مشخصتر شدن حدود این موجود ناشناخته و نافهمیدنی، بتوانیم منظورمان را برای خواننده مشخصتر کنیم. برای وارد شدن به این بحث لازم به نظر میرسد تا دو مفهوم اشترنری «هیچی» و «برخورداری» به طور جداگانهای مورد بررسی قرار بگیرند.
یکتا-کَس، هیچچیز آفریننده
تا اینجا همهی تمرکز ما بر روی توضیح دادن عناصر اساسی تشکیلدهندهی جهانی بود که فرد انسانی در جریان زندگی هرروزهاش ممکن است با آنها مواجه شود، امری بیرونی که هر بار ما را به خدمت چیزی والا فرامیخواند، جهانی از معناها که ادعای ارائه کردن خودمان در نمونهای تکاملیافته و بینقص را فریاد میکند، فراخوانی این امر روحانی در خودش تحقیر فرد انسانی بهمثابه چیزی که واقعاً هست را بهعنوان یک مکانیسم اساسی در اختیار خود میگیرد تا به او نشان بدهد که باید به سمت «آنجا»، به سمت امر قدسی حرکت کند تا وجهی از قداست امر روحانی بر او بتابد، تا به «چیزی که باید» تبدیل شود، چیزی که از انضمامیت او والاتر است. به بیان اشترنر: هزاران سال تمدن برایتان روشن ساخته است که شما چه هستید، شما را به این باور رسانده است که نه خودخواه که ایدئالیست («انسانهایی نیک») خوانده میشوید، «از آن رها شوید»، به دنبال آزادیای که دقیقاً شما را از خودتان در نفی خود دور میکند، نباشید، بلکه در جستوجوی خود باشید، خودخواه شوید، هرکدامتان «منی» بزرگ شوید. (همان: 216)
برای اشترنر انسان چیزی نیست که بشود آن را نشان داد، به بیان بهتر، «خود» به هیچ عنوان یک هستی تعینیافته یا یک جسمانیت قابل ارجاع در بیرون از مجموعهی خواستهها، اعمال و رفتارش نیست که بشود او را در آنجای دور انتزاعی قرار داد و بر اساس آن خود را «تربیت» کرد. انسان برای او نه یک هدف یا چیزی که باید در پایان عمر و بعد از تحمل سختیهای زیاد به آن رسید، بلکه یک جریان سیال و در واقع یک سیالیت تمام است. به بیان او: «انسان با حرف اول بزرگ تنها یک ایدئال است، انواعی که تنها چیزی دربارهشان اندیشه میکند. انسان بودن درک ایدئال انسان نیست، بلکه شخصی بودن/پدیدار شدن فرد است. اینکه من چگونه انسان به نحو کلی را میفهمم وظیفهی من نیست، بلکه اینکه چگونه خودم را ارضاء میکنم. من نوع خودم هستم، بدون هنجار، قانون، مدل و شبیه به آن. » (همان:238)
برای اشترنر انضمامیت فرد انسانی عبارتست از مجموعه انتخابها، رفتارها و در یک کلام «آری و نه» گفتنهایی که توسط خودش و در جریان عملش اتفاق میافتد، انتخابهایی که اگرچه ممکن است هریک در دستگاهی روحانی و در ساحتی از پیش معناشده شکل بگیرند -بهعنوان یک ویژگی اساسی- «به خاطر چیزی» یا برآوردن یک خودخواهی بیرون از او نیست که به وقوع میپیوندند.
یکتا-کَس اشترنر اگرچه ممکن است فردی لیبرال یا جماعتگرا یا هر چیزی به نظر بیاید، به هیچ عنوان «آن چیز» را بهعنوان یک امر پیشینی-مطلقی که باید متناسب با آن رفتار کرد، انتخاب نکرده است. این نکته به روشنی در فقرهی زیر قابل مشاهده است: «انسان چه کسی است؟ من هستم! انسان غایت و فراوردهی مسیحیت همچون من، آغاز و مادهی خام تاریخ جدید است، تاریخ لذت بعد از تاریخ قربانی کردنها، تاریخ نه از آن انسان یا انسانیت که از آن من است. انسان کلی محسوب میشود، پس اکنون من و امر خودخواهانه واقعاً کلی هستیم، زیرا هرکسی یک خودخواه است و برای خود اهمیتی اساسی قائل است.» (همان:235)
چنانکه میشود از فقرهی فوق استنباط کرد، در میان فراخوانی همهی خودخواهانی که بیرون از انسان ایستادهاند و او را برای قربانی کردن خودش در راه تحقق ارزشهایی والا فرامیخوانند. انسان آن خودخواهی است که همواره در حال نفی امور والای بیرون از خودش در راستای محقق کردن چیزی است که واقعاً هست. از آنجایی که انسان اشترنری را نمیتوانیم بهعنوان یک امر بیرونی، «یک آنجا» نشان بدهیم و مورد شناسایی قرار دهیم، است که میبینیم یکتا-کَس تنها میتواند سیالیتی در حال کنش در میان همهی چیزهایی که درونشان قرار دارد، باشد. در نگاه فیلسوف آلمانی، من درست همانگونه که زمین یک ستاره است یک انسانم؛ به همان اندازه که مضحک است برای زمین وظیفهی «ستارهای کامل» بودن را قرار دهیم، به همان اندازه مضحک است که من را به «انسانی کامل» بودن فراخواند. (همان:237)
و همهی اینها به خاطر این باور اساسی در دیدگاه اوست که: «هرآنچه که من انجام میدهم، فکر میکنم و... و به طور خلاصه بیانات و نمودهای من مسلماً بهواسطهی آنچه که من هستم تعیین
میشوند. »(همان:239)
همانطور که گفتیم اشترنر انسان را بهعنوان یک نه بزرگ به نههایی که علیه او اقامه شدهاند معرفی میکند. در واقع اگوئیست عبارتست از یک انکار بزرگ علیه همهی امور روحانی، اموری که او و خودخواهیاش را انکار کردهاند، علیه اموری ذهنی و والا که هر فرد انسانی را تنها به مناسبت نسبتی که با اِعلام وفاداریش به آنها برقرار کرده است به رسمیت میشناسند و هر چیز غیر از سوژهی مطلوبشان را بهعنوان آن دیگری نفرینشده معرفی خواهند نمود. بدینترتیب در توضیح یکتا-کَس اعلام میکند که: «من تنها با این (شرط) منم که خود را میسازم؛ یعنی این دیگری نیست که مرا شکل میدهد، بلکه من باید به این کار بپردازم» (اشترنر،1907:ص 306)؛ و از اینجا نتیجه میگیرد که: «من به معنای هیچم به معنای خالی بودن، اما یک هیچ خلاق، هیچی که من بهعنوان خالق از آن هر چیزی را خلق میکنم» (همان: ص 3). و در اینجاست که اشترنر یکی از مهمترین مفاهیم خودش را مطرح میکند، مفهومی که بدون فهم صحیح آن ممکن است علاقهمند باشیم او را بهعنوان یک «هیچانگارِ تمامعیار» معرفی کنیم.
مفهوم «خالی بودن» برای اشترنر باید در ارتباط با آن عمل نفیآمیزی فهمیده شود که نسبت به امر والا و توسط یکتا-کَس اتخاذ میشود. همچنین، هیچی به این معنا است که اگوئیست همواره چیستی خودش را در ارتباط با جهان واقعیای که درون آن زیست میکند محقق میسازد. در واقع اگوئیست اشترنر هیچچیز نیست جز خودش همانطور که دارد عمل میکند، اگرچه این عمل درون وضعیتی که از پیش برای او معنا شده است اتفاق میافتد. برای یکتا-کَس پاسخ به سؤال «من کیستم» نه با ارجاع به ساختهای معنایی بیرونی -اگرچه بهوسیلهی آنها- داده خواهد شد؛ و درست با عنایت به همین مفهوم است که مینویسد: یک انسان به هیچچیز «اطلاق» نمیشود و هیچ «نامی» و هیچ «تقدیری» ندارد، همانگونه که یک گیاه یا یک حیوان وحشی نامی ندارد. گل فراخواندهشدنی را دنبال نمیکند تا خود را کامل کند، بلکه تمام نیروهایش را خرج میکند تا از جهان به همان میزان که میتواند لذت برد و از آن استفاده کند، یعنی هرقدر میخواهد شیرهی زمین را میمکد، هرقدر از هوا، نور خورشید (همان: 435). بدینترتیب، اگوئیست تبدیل به موجودی میشود که درون معانی والا، اما نه برای آنها زندگی میکند، او بهواسطهی توجهی که به خودخواهیاش مبذول داشته است از امکاناتی که در کلیتهای اجتماعی وجود دارد برای تحقق آرزوهایش استفاده میکند. اگر خوانندهی نقاد بخواهد این بحث را پیش بکشد که در یک تحلیل موشکافانه «میل» برای فردی انسانی مفهومی از پیش تعیینشده است که حتی روشهای پیگیری آن نسبتی مستقیم با در وضعیتبودگی او خواهند داشت، اشترنر در پاسخ به ما خواهد گفت که: من، این هیچ، خلقهایم را از خود به بیرون میافکنم. (همان:309)
به بیان وودکاک: «فرد بشري تنها چيزي است كه ما بر آن معرفت و علم یقیني داريم و هر فردي بيهمتا و منحصربهفرد است. هر انساني بايد به رشد و پرورش اين بيهمتايي بپردازد؛ خويشتن تنها قانون است و بيرون از آن در برابر هيچ قانون، كيش و دريافتي تعهد و الزامي وجود ندارد» (وودکاک،1368: 134). باید به فقرهی فوق این نکته را نیز اضافه نمود که فرد انسانی، این فردیت به ظاهر رادیکال همواره (حتی در یگانگیاش) تنها در ارتباط با یک وضعیت اجتماعی از پیش موجود است که شکل میگیرد. از نظر اشترنر، شکلگیری اگو، محصول فرایند نفیآمیز عمل فرد انسانی در جریان فراخوانی توسط کلیتهای معنابخشی است که درون آنها به وجود آمده است.
توصیفی که اشترنر از اگوئیست ارائه میدهد تا حد زیادی جملات هگل دربارهی فردانیتی که در جریان اعمالش نسبت به کلیتهای حاکم بر روح زمان گناهی را مرتکب میشود را به خاطر میآورد. این به خاطر این است که در مقابل یگانگی اگوئیست: «هر چیز مقدسی یک بند و زنجیر است. هر چیز مقدسی باید بهوسیلهی ناقضان قانون نقض شود؛ پس زمان حاضر تعداد زیادی از این ناقضان در همهی حوزهها را داراست، آنها راه را برای نقض قانون، برای بیقانونی فراهم میکنند» (اشترنر،1907: 283). در واقع اگوئیست به خاطر اصراری که بر حفظ خود میکند گناهکار طبیعی است یا به بیان دیگر هر «منی» از آغاز تولدش این گناه را دارد که علیه مردم و دولت باشد. (همان:262)
نتیجهگیری
اگوئیست یک «نه» بزرگ، یک «نفی رادیکال» نسبت به همهی ادعاهایی است که فرد انسانی را احاطه کردهاند. فراخوانیهایی که هریک از ما بهواسطهی ضرورتهایی که پرتشدگیمان در جهان از پیش موجود بر سر راهمان قرار داده است در معرض آنهاییم؛ در این معنا ما همواره در معرض جهانی هستیم که از پیش تفسیر شده است، جهانی که پیش از ما زیستهشده و شکلهای مادی و معنایی خاصی را تولید کرده است. ما بردگانی هستیم که برای خدمت کردن به امور والای از پیش موجود به دنیا میآییم؛ در واقع ما برای «مسیحی بودن» به دنیا میآییم. در آغاز تولدمان، خانواده، دولت، مذهب، نظام آموزشی و همهی دستگاههایی که از پیش به وجود آمدهاند و قوام گرفتهاند ادعاهایی دربارهی ما دارند، به بیان دیگر، ما به دنیا میآییم تا تاریخ چیزی بهجز خودمان را به پیش ببریم تا بهعنوان کارگران کلیتهای بیرون از خودمان به دیگران خدمت کنیم.
همینطور این مسئله را مورد بررسی قرار دادیم که اگوئیست یک هیچی خلاق است، یک هیچ آفریننده که باید بهعنوان یک سیالیت کنشگر فهمیده شود؛ این هیچی بیش از هر چیز به عدم تعلق اگوئیست به دستگاههای معنایی از پیش موجود دلالت دارد. در واقع، اگرچه خودخواه اشترنر درون وضعیتهای مختلف اجتماعی و در معرض فراخوانیهای قوامبخش به این کلیتها و در کنار مردمان دیگر در حال زندگی کردن است، کنشهایش را نه برای ایشان بلکه به خاطر خودش و درون آنها به نمایش میگذارد. در واقع هریک از دستگاههای معنایی یا امکانات ساختاری موجود را تنها تا جایی که به خواستههای شخصیاش مربوط میشود «از آن خود میکند»؛ این از آن خود کردن در بیان هگلیاش عبارت است از بیرونیتیافتگی اراده و میل فرد -بهواسطهی عمل نفیآمیزش- در موضوع میل او.
در نگاه اشترنر هر چیز -و این چیز میتواند همهی امکانات مادی و روحانی موجود در وضعیت اجتماعی فرد را شامل بشود- تا جایی که نشان عمل نفیآمیز (سلبی) فرد را بر پیشانی دارد، از آن اگوئیست است. و در نهایت خواهیم دید که اگوئیست «هیچچیز» نیست جز چیزی که توانسته است از آن خود کند، یعنی چیزی که «بهواسطهی» عمل نفیآمیزش از آن خود کرده است، یا به عبارت بهتر، چیزی که بشود در نمایش هرروزهاش دید. با همین تحلیل است که میبینیم برای اشترنر: «مالکیت (برخورداری) خالق همهچیز است».
اشترنر این مالکیت و برخورداری را در مقابل مالکیتی مطرح میکند که امر قدسی ادعایش را دارد. چنانچه دیدیم برای ذهن مسیحی، همه برخورداریها از آن خداست، در واقع این خداست که مالک است و این مالکیت به او ارزشی فراتر از امر واقعی میدهد؛ درحالیکه برای اشترنر برخورداری تنها و فقط تنها از آن فرد انسانی است: «نه خدا، نه انسان (جامعهی انسانی) هیچیک مالک نیستند، بلکه مالک فرد است. »
بر اساس چیزی که در بالا آمد، از نظر اشترنر یک فرد انسانی عبارتست از «چیزی که به اعتبار کارهای انجامدادهاش» تحت مالکیت خود درآورده است. او چیزی نیست جز نتیجهی قابل مشاهدهی اعمالش؛ چه وقتی بتوانیم -با عنایت به مکانیسمهای معنابخشی مانهایمی- با مشاهده کردن اعمالش معنایی به رفتارش حمل کنیم، چه وقتی که بتوانیم نشان کنش نفیآمیز او را بر چیزی که در اختیار گرفته است مشاهده کنیم.
در واقع یگانگی (چونانکه مدنظر اشترنر است) آن شکل یگانهایست که هریک از ما در ارتباط با جهان پیرامونمان برای بهرهمندی -و از آن خود کردن- چیزهایی که وجود دارد به نمایش گذاشتهایم؛ چنانکه میشود دید اگوئیست به هیچ معنا موجودی جدای از وضعیت نیست که به ارادهی شخصیاش -و اینجا منظور از اراده، ارادهای از پیش مقرر است، آنچنانکه هر انسان مسیحیای ممکن است برای محقق کردن خواستههای امور والا انجام بدهد- جهان را نادیده و در بیرون آن قرار بگیرد. به بیان اشترنر: «اگوئیست به خشنود کردن هیچچیز نمیاندیشد ... به سادگی انتخاب میکند، چیزی که من میخواهم را باید داشته باشم و به دست میآورم».
خودخواه تنها تا جایی مورد شناسایی قرار میگیرد که برخوردار باشد؛ و این بدین معنا بود که فرد انسانی چیزی نیست بهجز مجموعه آن ویژگیهای روحانی یا داراییهای مادی که از آن خود کرده است؛ این مالکیت به طور عمده با مالکیت مدنی تفاوتهایی اساسی دارد، تفاوتهایی که به طور مختصر باید آنها را در منشأ این دو فهم از مالکیت جستوجو کرد؛ بر این اساس، دارایی مدنی عبارت از چیزی دادهشده میباشد که بهوسیلهی مفهوم حق وساطت میشود. دارایی چیزی است بیرون از فرد که به آن دست پیدا کرده است. در واقع مالک مدنی در بند داراییاش میباشد. دارایی مدنی امری مقدس است که چون خدا، دولت و مفهوم بشریت را به بند میکشد، به بیان دیگر: «دارایی به معنای مدنیاش یعنی دارایی مقدس است، چنانکه من باید به دارایی شما احترام بگزارم»، احترام به دارایی! ازاینرو، سیاستمداران علاقهمندند که هرکسی همان مقدار کم داراییاش را مالک باشد و با این امکان تا حدی جدایی قابل توجهی را سبب میشوند. هرکسی باید سهم خودش را داشته باشد که با آن ممکن است تأثیری داشته باشد. وضعیت امور در معنای خودخواهانه متفاوت است؛ من با شرم به دارایی شما نظری ندارم، بلکه آن را همواره بهعنوان دارایی خودم در نظر میگیرم و به این طریق نیازی نیست که به چیزی احترام بگذارم. درخواست نیز کاری مشابه را با آنچه که شما دارایی من میخوانید، میکند؛ این در حالی است که در مفهوم برخورداری اشترنری مالکیت تمام بود و وجود من است، این خود من است.
منابع:
- استپلويچ، لارنس. ويراستار (1377) هگلیهای جوان، فريدون فاطمی، چاپ دوم، تهران: نشر مركز.
- وودکاک، جرج (1368) آنارشیسم، هرمز عبداللهی، چاپ اول، تهران: شرکت انتشارات معین.
- مارکس، کارل، انگلس، فردریش (1360) زوبین قهرمان، اﻧﺘﺸﺎرات ﻣﺆسسهی ﻣﺎرکسیسم-ﻟﻨﻴﻨﻴﺴﻢ کمیتهی ﻣﺮﮐﺰﯼ ﺣﺰب ﮐﻤﻮﻧﻴﺴﺖ ﺷﻮروﯼ.
- مانهایم، کارل (۱۳۸۰) ایدئولوژی و اوتوپیا: مقدمهای بر جامعهشناسی شناخت، ترجمه فریبرز مجیدی، تهران، انتشارات سمت.
- گ. و. ف. هگل (1390) پدیدارشناسی جان، باقر پرهام، چاپ اول، تهران: انتشارات کندوکاو.
- Pterson, R.K. W. (1971) / The Nihilistic Egoist: Max Stirner, Oxford Universilty press. Published by MIT Press.
- Stirner, Max., (1967) , The false principle of our Education,trans. Robert H. beebe, Colorado.
- Stirner,Max(1907) , The Ego And His Own ,trans. Steven T.Byington ,Benj.R.Tucker.Peblisher.
.Self
.Others
. برای مطالعهی نقدهایی ازایندست رجوع شود به کتاب ایدئولوژی آلمانی از کارل مارکس و همچنین کتاب ایدئولوژی واتوپیا اثر کارل مانهایم.
. Ego
. Being in position
.sacred
. Being called
. دربارهی اشترنر بهتر است بگوییم خودمحوری، چراکه فردگرایی به معنایی که ممکن است ذهن مخاطب از آن برداشت کند یکی از مسائلی است که او به شدت در مقام امر قدسی با آن به مخالفت برخاسته است.
. در اینجا منظور ما از اتوپیا بههیچوجه حائز معنایی مانهایمی نیست.
. یک نکتهی اساسی درباره این مقاله ناگفته مانده است که باید قبل از ورود به بحث اصلی دربارهی آن صحبت کنیم؛ از آنجایی که خوانش ویژه و ارتباطات خاصی که برای نشان دادن اگوایست در انضمامیت زندگی هرروزهاش در نوشتهی اصلی ماکس اشترنر وجود دارد، در عموم تفاسیری که از اشترنر به زبان فارسی و انگلیسی موجود است قابل مشاهده نیست، بیشترین ارجاع ما در این مقاله به متن کتاب اصلی اشترنر است؛ به خاطر همین نو بودن موضوع مورد بررسی است که شاید به نظر بیاید در نگاه اول و از نظر تعداد منابع فارسی و انگلیسی کمبودی در مقاله موجود است. خوانندهی آشنا با مسئلهی تفسیر در اندیشههای سیاسی و اجتماعی متوجه این مسئله خواهد بود که ارجاعات بیدلیل به متونی که اصول پایهای تفسیرشان از متن اصلی متفاوت است، جریان نوشته را به طور جدی دچار اخلال خواهد کرد؛ نویسندگان سعی کردهاند تا با ارجاع به متن اصلی اشترنر از افتادن به دام این مشکل نظری خودداری کنند.
. Sacred things
.Egoist
.everything own
. نزد اشترنر منظور از خدا، یا خدایان، سازمانهای مادی و غیرمادیای است که انسان را به سمت خویش فرامیخوانند تا از محتوای خویش خالی و از خود بیگانه نمایند. سازمان این جهانی کلیسا، لیبرالیسم، کمونیسم و از هر «ایسم» دیگر و حتی فلسفه، چنانکه مورد نظر فیلسوفان خردورز روشنگری بوده است در اینجا با نام کلی خدا خوانده شدهاند.
.fanaticism
.reverence
.Egoist
.ownness
.nothingness
.ownness
.For the sake of
.nothing
.Emptiness
. این «مسیحی بودن» در اشترنر به معنای موضوع خودخواهیهای بیرون و واسطهگر از انسان بودن است.
.nothingness
.makes it his own
.ownness
- Uniqueness
.parcellation
.pray