شناسهٔ خبر: 44324 - سرویس اندیشه

گزارشی از سخنرانی محمدامین قانعی‌راد در نشست «تجربه ایرانی مواجهه با علوم انسانی مدرن» (۳)؛

جامعه‌شناسی در پرتو کینه روشنفکران

قانعی راد بنابراین، برخلاف الگوی امریکایی و فرانسوی، جامعه‌شناسان در ایران هیچ‌گاه نتوانستند با توسعه آن‌طور که باید و شاید پیوند بخورند، بلکه بیشتر ناقد توسعه بودند. حتی احسان نراقی، هیچ‌گاه با رژیم شاه و با غرب عقد اخوت نبستند، فقط جلال آل‌احمد نبود که غرب‌گرایی را نقد می‌کرد، نراقی هم به این کار مبادرت می‌ورزید. جامعه‌شناسی در سال ۱۳۵۷ را باید در پرتوی کینه‌ای که در شرایط پساشکست در دل روشن‌فکران کشور نسبت به امریکا و پهلوی وجود داشت، نگریست.

فرهنگ امروز/ فاطمه شمسی: نشست «تجربه ایرانی مواجهه با علوم انسانی مدرن» به همت پژوهشکده فرهنگ معاصر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در سالن حکمت پژوهشگاه پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.در این نشست علمی، رضا داوری اردکانی رئیس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران، حسینعلی قبادی رئیس و استاد پژوهشگاه علوم انسانی، غلامرضا ذاکرصالحی دانشیار و مدیر گروه مطالعات تطبیقی موسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی، نعمت الله فاضلی دانشیار انسان شناسی و رئیس پژوهشکده مطالعات اجتماعی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، حجت الاسلام و المسلمین حمیدپارسانیا استاد حوزه علمیه قم و دانشیار علوم اجتماعی دانشگاه تهران، عبدالرسول خیراندیش استاد تاریخ دانشگاه شیراز، محمد امین قانعی راد دانشیار مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور و رئیس انجمن جامعه شناسی ایران و امیر علی نجومیان دانشیار زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه شهید بهشتی حضور داشتند و به سخنرانی پرداختند.  گزارش نخست این نشست به سخنان داوری اردکانی اختصاص یافت و گزارش دوم مشروحی بود از سخنان ذاکر صالحی. گزارش سوم این نشست هم به سخنان دکتر قانعی راد اختصاص دارد.

****

طبیعتاً آن چیزی که از من انتظار می‌رفت در این زمینه به آن توجه کنم، تجربه‌ی ایرانی مواجهه با جامعه‌شناسی مدرن است که این تجربه چه ویژگی‌هایی داشته و چگونه صورت گرفته است؛ خود این واژه‌ی تجربه و تجربه‌ی ایرانی مقداری ما را به عالم تاریخ و مقداری هم به عالم پدیدارشناسی می‌برد، به‌ویژه زمانی که مفهوم مواجهه هم در میان باشد؛ از طرفی باید تجربه‌ی خود را به شیوه‌ای پدیدارشناسی روایت کنیم و از سوی دیگر مواجهه مطرح است. مواجهه به معنای رویارویی و برخورد است، گویی که ما در یک مقطع تاریخی در یک شرایط خاص به جامعه‌شناسی برخورد کردیم؛ همان‌طوری که می‌توان گفت در جایی از تاریخ ایران با اسکندر، با تمدن یونان و با اسلام برخورد کردیم و بعد از آن نیز مواجهه‌ی ما با تمدن غرب و مواجهه‌ی ما با علم و تکنولوژی مدرن می‌تواند مطرح گردد. معمولاً کسانی که روایتگر مواجهه‌ی ما با علم و تکنولوژی هستند، بحث شکست ایران در جنگ‌هایی که با روسیه داشت را مطرح می‌کنند و آن سؤال معروف عباس‌میرزا که از یک غربی پرسید که چرا شما پیش رفتید و ما نتوانستیم پیش رویم. چون مواجهه‌ی ایران با علم و تکنولوژی پس از جنگ‌هایش با روسیه بود و آن دو عهدنامه‌ی معروف گلستان و ترکمانچای، به همین دلیل مسئله‌ی شکست نظامی برای ایران بسیار اهمیت پیدا کرد و لذا نقش زیادی را به مسئله‌ی تکنولوژی‌های نظامی دادیم؛ یعنی دریافتی که ما از علم مدرن داشتیم بیشتر دریافتی بود که با تکنولوژی نظامی (در آن زمان توپ و توپخانه) مربوط بود که در دوره‌های دیگر تغییر کرد و تا امروز ما هنوز اسیر رویارویی یا مواجهه‌ی اولیه‌ای هستیم که با علم و تکنولوژی داشتیم.

 در زمینه‌ی جامعه‌شناسی هم باید به دنبال این باشیم که بفهمیم کجا مردم و ملت ما با جامعه‌شناسی مواجه شدند و این مواجهه چه تأثیری روی دستگاه اندیشه‌ای جامعه‌شناسی گذاشت؛ آیا مواجهه‌ای رخ داد؟ جامعه‌شناسی چه چیزی را تبدیل به مسئله کرد؟ شیوه‌ی طرح مسئله‌اش به چه صورت بود؟ اولویت‌های پژوهشی‌اش را چه چیزی تعیین کرد؟ رابطه‌اش با جامعه، دولت، محیط پیرامون خود چگونه شکل پیدا کرد؟ ما عمدتاً این‌ها را مسائل ذهنی تلقی می‌کنیم. بسیاری از نظریات در مواجهه‌ها است که شکل پیدا می‌کند و ما نسبت به آن‌ها فاقد آگاهی هستیم. اگر تشابهی بین انسان و علم برقرار کنیم، علم هم دارای یک ناخودآگاه است که این ناخودآگاه همان دستگاه اندیشه‌ای آن است که در عمل آن را پی می‌گیرد و تبدیل به عادت‌واره‌ی جامعه‌شناسان می‌شود. ما یک نوع تجربه‌ی وجودی داریم که این تجربه چارچوب فکری و دستگاه اندیشه‌ای ما را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد. با این مقدمه، این پرسش مطرح می‌شود که آن مواجهه و آن رویداد در مورد جامعه‌شناسی چه بوده است؟

 در اینجا می‌خواهیم به‌نحوی داستان شکل‌گیری جامعه‌شناسی در ایران را مطرح کنیم. چه برهه‌های مهمی در جامعه‌شناسی ایران وجود داشته، چه سال‌هایی، سال‌های مهم است؟ یکی از این سال‌ها، سال ۱۳۱۷ است و آن سالی است که دکتر غلامحسین صدیقی فارغ‌التحصیل می‌شود و از فرانسه به ایران بازمی‌گردد و در دانشسرای عالی تدریس درس جامعه‌شناسی تعلیم و تربیت را آغاز می‌کند. یکی از سال‌های کلیدی دیگر سال ۱۳۲۲ است که در آن آقای یحیی مهدوی کتاب «جامعه‌شناسی یا علم‌الجتماع، مقدمات و اصول» را تألیف می‌کنند که اولین اثر تألیفی در حوزه‌ی جامعه‌شناسی به‌حساب می‌آید. اتفاق مهم دیگر در سال ۱۳۳۷ است که در آن مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات اجتماعی راه‌اندازی می‌گردد؛ و اتفاق دیگر در سال ۱۳۵۰ است که دانشکده‌ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران تأسیس می‌شود. در کنار این‌ها تاریخ‌های مهم دیگری وجود دارد که تا سال ۱۳۵۷ می‌توان آن‌ها را دنبال کرد. اگر سال ۱۳۱۷ را ابتدای پایه‌گذاری جامعه‌شناسی در ایران مطرح کنیم، تا امروز ۱۳۹۵ که در آن هستیم، این رشته در ایران چیزی حدود ۷۸ سال تاریخ دارد؛ منتها مسئله‌ی مهم این است که مواجهه کجا صورت گرفته است. به نظر من در مورد دوره‌ی زمانی بین سال ۱۳۱۷ تا ۱۳۵۷ که دوره‌ای ۴۰ ساله است یک نوع قضاوت می‌توان کرد و دوره‌ای که شامل بازه‌ی زمانی بین ۱۳۵۷ تا امروز می‌گردد هم قضاوت دیگری. اگر بخواهیم تاریخ جامعه‌شناسی در ایران را تقسیم‌بندی کنیم، یک دوره‌ی ۴۰ ساله‌ی پیش از انقلاب وجود داشته و یک دوره‌ی حدود ۳۸ ساله‌ی پس از انقلاب. در مورد دوره‌ی ۳۸ ساله‌ی اخیر داوری‌های متفاوتی را می‌توان ارائه داد که از لحاظ تاریخی با ۴۰ سال اول متفاوت است. ۴۰ سال اول را هم می‌توان به دو زمان تاریخی تقسیم‌بندی کرد، یکی پیشاتاریخ و یکی هم تاریخ.

 پیشاتاریخ جامعه‌شناسی در ایران از ۱۳۱۷ شروع می‌شود تا ۱۳۳۷؛ در این مرحله مواجهه‌ی قدرتمندی در مقیاس ملی با جامعه‌شناسی وجود ندارد، چند کتاب و چند واحد درسی است که تدریس می‌شود، اما هنوز یک نهادی که در کشور بتواند نقشی را ایفا کند و جایگاهی داشته باشد وجود ندارد. در سال ۱۳۳۷ مؤسسه‌ی تحقیقات و مطالعات اجتماعی تأسیس می‌شود. ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ از اولین مواجهه تا انقلاب اسلامی، این دوره‌ی ۲۰ ساله است که می‌توانیم شکل‌گیری جامعه‌شناسی را تا انقلاب و تغییر نظام، مورد بحث و بررسی قرار دهیم. در سال ۳۷ مؤسسه‌ی تحقیقات و مطالعات اجتماعی به‌عنوان زیرمجموعه‌ی دانشکده‌ی ادبیات در باغ نگارستان در میدان بهارستان راه‌اندازی شد. احسان نراقی هدف این مؤسسه را در این می‌دانست و به دنبال آن بود که کادری از جوانان را تربیت کنیم، آن‌ها را با مبانی علمی و تئوریک تجهیز کنیم و با روش‌های تحقیق آشنا سازیم تا بتوانند در اداره‌ی کشور راهگشا باشند. این مؤسسه با کمک قابل ملاحظه‌ی یونسکو راه‌اندازی می‌شود.

 دکتر غلامحسین صدیقی در دوره‌ای که کودتا رخ می‌دهد، معاون نخست‌وزیر و وزیر کشور است، وی از نزدیک‌ترین یاران مصدق بود، وی پس از آزادی از زندان به پیشنهاد منوچهر اقبال، یحیی مهدوی و علی‌اکبر سیاسی و با حمایت و اصرار احسان نراقی مسئولیت تأسیس مؤسسه را می‌پذیرد. صدیقی در دو دوره‌ی قبل از آن در سال ۱۳۲۴ و ۱۳۲۷ عضو هیئت نمایندگی ایران در کنفرانس تأسیس یونسکو است و ریاست هیئت نمایندگی ایران در سومین کنفرانس عمومی یونسکو در بیروت را هم به عهده دارد. احسان نراقی چند هفته پس از تأسیس مؤسسه از طرف آقای ایرج افشار به‌عنوان مدیر مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات اجتماعی به غلامحسین صدیقی معرفی می‌شود. در بهمن سال ۳۹ تا سال ۴۲ صدیقی در جبهه‌ی ملی دوم مجدداً به‌عنوان عضو انتخاب می‌شود، ولی در همین فرصت زمانی که رئیس مؤسسه است، به خاطر موضع‌گیری که در برابر رفراندوم اصل ۶ شاه داشت به زندان انداخته می‌شود.

 در مؤسسه‌ی تحقیقات و مطالعات اجتماعی چهره‌هایی داریم که از آن‌ها جلال آل‌احمد، حسن حبیبی، ابوالحسن بنی‌صدر، حبیب‌الله پیمان، غلامعباس توسلی، غلامحسین ساعدی، احمد اشرف، پرویز ورجاوند، داریوش عاشوری و غیره را می‌توان نام برد. در سال ۱۳۵۵ گروهی متشکل از جمشید بهنام، احسان نراقی، مجید رهنما، داریوش شایگان و رضا قطبی بنیادی را به نام مرکز مطالعات فرهنگ‌ها بنا می‌نهند؛ این مرکز بعداً در نهادهای دیگر ادغام و تبدیل به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی می‌شود؛ در آن سال همین مجموعه، سمیناری را تحت عنوان اندیشه‌ی غربی و گفت‌وگوی فرهنگ‌ها را تشکیل می‌دهند و مسئله‌ی آن این است که در دوره‌ای که اندیشه‌ی غربی حاکم شده آیا امکان گفت‌وگوی بین فرهنگ‌ها وجود دارد؟ از همان سال ۱۳۳۷ جامعه‌شناس دیگری هم مشغول فعالیت است، وی بعدها به‌عنوان معلم انقلاب شناخته می‌شود؛ ایشان دکتر علی شریعتی است. تا روزهای نزدیک به انقلاب ظاهراً دکتر امینی به سراغ شاه می‌رود و برای نجات کشور درخواست می‌کند تا غلامحسین صدیقی را به نخست‌وزیر شدن دعوت نماید. بنا بر گزارش پرویز ورجارند، شاه می‌گوید حالا کار من به جایی رسیده که از این میرزای جامعه‌شناس کمک بخواهم؟ شاه پس از چندین نشست با صدیقی نهایتاً شروط وی را برای نخست‌وزیری نمی‌پذیرد.

 لذا ما یک تاریخچه‌ی ۲۰ ساله داریم. در نظر داشته باشید که اولین رئیس‌جمهور نظام جمهوری اسلامی ایران، ابوالحسن بنی‌صدر، از همین مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات اجتماعی است؛ شخصیت‌های نظریه‌پرداز بزرگی مانند جلال آل‌احمد و دکتر حسن حبیبی در همین مؤسسه هستند. به نظر می‌آید که جامعه‌شناسی در این کشور در طی یک دوره‌ی ۲۰ ساله یک نیروی فعال و اثرگذار و شکل‌دهنده بوده است؛ بنابراین نقطه‌ی مواجهه‌ی ما با جامعه‌شناسی به‌عنوان یک علم مدرن سال ۱۳۳۷ است. روایت رایجی که در این مورد وجود دارد روایت دکتر آزاد ارمکی است که بر طبق آن، نسل اول و نسل دوم جامعه‌شناس‌ها، جامعه‌شناس‌های بوروکرات و دولت‌ساخته‌ای بودند که به دنبال مهندسی اجتماعی بودند؛ یعنی کل مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات اجتماعی به یک نهاد دولتی تقلیل پیدا می‌کند. پرسش این است که چطور برخی از بزرگان انقلاب و رهبران انقلاب و شخصیت‌های تأثیرگذار و مخالف شاه در این نهاد پرورش پیدا کردند و چه شد که اساساً این نهاد از سال ۱۳۵۰ به بعد دیگر تحمل نشد؟

 هم‌اکنون باغ نگارستان در کنار سازمان برنامه است، این دو سازمان در کنار هم به‌عنوان دو رقیب حضور دارند. نظام برنامه‌ریزی ایران در سال ۱۳۲۷ راه‌اندازی شد که نظامی تکنوبوروکراتیک بود. مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات اجتماعی در سال ۱۳۳۷ یعنی ۱۰ سال بعد راه‌اندازی شد که بیشتر به ارزیابی پیامدهای برنامه‌های عمرانی سیستم و دولت و دستگاه توجه می‌کرد و بیشتر به دنبال آن بود تا نهادی باشد برای هشدار درباره‌ی پیامدهای این برنامه‌ها تا نهادی برای برنامه‌ریزی. بالاخره در یک مقطعی سیستم احساس کرد که نیاز به این کنترل‌ها ندارد و حفظ کردن چنین مؤسسه‌ای باعث دردسر است. جامعه‌شناسانی در این مؤسسه کار می‌کردند که برخی در زمان شاه اعدام شدند. در نهایت، در سال ۱۳۵۰ مؤسسه که مشاور سازمان برنامه و بودجه بود و می‌توانست باشد، منحل شد و این پدیده به رادیکالیزه شدن جامعه‌شناسی در کشور کمک کرد.

 ما بر روی contingency صحبت می‌کنیم، اینکه تاریخ یک ضرورت پیشینی ندارد، همین رخدادهایی که در حال اتفاق افتادن است به همه‌چیز شکل می‌دهد. اگر مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات اجتماعی تداوم پیدا می‌کرد و جامعه‌شناسان می‌توانستند مشارکت حداقل خود را در نظام برنامه‌ریزی کشور داشته باشند، شاید مسیر به طرفی پیش می‌رفت که جامعه‌شناسی در کشور رادیکالیزه‌تر نشود و اندیشه‌ی بیشتری را در جهت مخالفت با سیستم تولید نکند. از سال ۵۰ به بعد رشد قیمت نفت را داریم و در نتیجه‌ی پول زیاد و طرح‌های کلان و عدم توجه به ارزیابی اجتماعی این برنامه‌ها، رژیمی ماند که از لحاظ دینی قبلاً مشروعیتش را از دست داده بود، پایگاه سوسیالیستی خود را از دست داده بود و جامعه‌شناس هم در کنار خویش نداشت. جامعه‌شناسی در جامعه‌ی جدید یکی از نیروهای مشروعیت‌بخش به دولت‌ها و نظام‌ها است، زیرا مشاوره‌ی اجتماعی می‌دهد و فراتر از برنامه‌ریزی تکنیکی نظام، برای آن‌ها ایده‌پردازی می‌کند. قصد من به زیر سؤال بردن این روایت است که می‌گوید جامعه‌شناسان مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات اجتماعی گروهی بوروکرات و مهندس اجتماعی بودند که توسط دولت به کار گمارده شده بودند.

 در واقع ما با جامعه‌شناسی در یک فضای چندگانه ائتلاف مواجه شدیم، ائتلافی میان روشن‌فکران و یونسکو به‌عنوان یک نهاد جهانی و بخشی از دولت (جناح عاقل‌تر آن). این روشن‌فکران هم متنوع هستند، یعنی نه تنها فضای آن فقط دولتی نیست، فضایی ائتلافی است. روشن‌فکران نیز چندگانه‌اند؛ چپ، مذهبی، لیبرال. در آن سال‌ها یعنی سال‌های ۱۳۳۷ و ۵ سال بعد از کودتای ۱۳۳۲، نسل جوانی وجود دارد که تحت تأثیر نهضت ملی است، اینان جوانانی بودند که مصدق برای آن‌ها حکم رهبر را داشته است و در وجود او آرزوهای ساخت ایران آینده را می‌دیدند؛ جوان‌ترین آن‌ها شریعتی ۲۵ ساله و مسن‌ترین غلامحسین صدیقی ۵۳ ساله است. شریعتی در آثارش از مصدق با عنوان «پیر من و مراد من» نام می‌برد. اتفاق مهمی که در اینجا افتاده این است که نهاد جامعه‌شناسی کشور توسط روشن‌فکرانی تأسیس می‌شود که به یک معنا شکست‌خورده‌اند؛ شکست نهضت مصدق.

 در شرایطی که جامعه به طرف آمریکایی شدن پیش می‌رود، فضایی ایجاد می‌شود برای (به تعبیر من) فرانسوی شدن فرهنگ. مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات اجتماعی توسط صدیقی و بسیاری از کسان دیگری که در فرانسه تحصیل کرده‌اند و خود یونسکو تأسیس می‌شود. شاید فضای فکری آلمان نیز به نوعی دیگر ایران را در آن دوره تحت تأثیر قرار داد؛ برای مثال کارهایی که در عرصه‌ی فلسفه تحت تأثیر هایدگر و توسط فردید انجام می‌گیرد و مقداری بر روی جلال آل‌احمد و شریعتی به‌عنوان یک محقق اجتماعی تأثیر می‌گذارد. مواجهه‌ی ما با جامعه‌شناسی مواجهه‌ی انسان‌هایی است که در شرایطی که اساساً سیاست شکست ‌خورده و امکان کار سیاسی در جامعه‌ی دیگر وجود ندارد، دچار شکست سیاسی شدند. روشن‌فکران در چنین شرایطی مسیرهای مختلفی را طی می‌کنند که یکی از آن‌ها مبارزه‌ی مسلحانه است. این روشن‌فکران و مخالفان نظام که بخشی مارکسیست بوده و پاره‌ای دیگر نیروهای اسلامی تحت تأثیر اندیشه‌های مارکس هستند، به‌عنوان سبکی از اندیشه‌ی جامعه‌شناختی به مفهوم وسیع کلمه، دست به جنبش‌هایی می‌زنند. دیگرانی هم هستند که راه‌های متفاوتی را جست‌وجو می‌کنند؛ احیای دین.

 احیای دین بعد از شکست ۱۳۳۲ است که اتفاق می‌افتد. برخی اعتقاد داشتند که باید دینی احیا شود که نوعی پروتستانتیزم اسلامی و یا تعابیری ازاین‌قبیل باشد و در جاهایی پیوندهایی با سوسیالیزم داشته باشد؛ شریعتی در این میان پیش‌گام است. یک راه دیگر احیای جامعه‌شناسی بود، پیش گرفتن جامعه‌شناسی برای آنکه در این دوران شکست، جامعه‌شناسان به ایفای نقش خود بپردازند. نظام، نیروهای مسلحانه را سرکوب می‌کند، با احیای دین و احیای سوسیالیزم هم مشکل دارد؛ به این دلیل است که در برابر چنین وضعیتی جامعه‌شناسی شکل پیدا می‌کند. اما جامعه‌شناسی در فرانسه برخلاف ایران محصول شکست نیست، محصول پیروزی انقلاب فرانسه است. در چنین شرایطی است که جامعه‌شناسان فرانسوی وارد کار می‌شوند تا بفهمند چگونه می‌توان از پیامدها و جنبه‌های منفی این انقلاب پیروز کاست. در امریکا جامعه‌شناسی محصول انجیل اجتماعی است؛ گروهی از پروتستان‌هایی که می‌خواهند به جامعه کمک کنند و کارهای خیریه انجام دهند و با مسائل اجتماعی برخورد نمایند و جامعه‌ی سالم‌تری بسازند و این کار خیر هم در واقع جنبه‌ی دینی داشت؛ آن‌ها برای پیشبردشان هم نیاز داشتند تا جامعه و مسائل آن را بشناسند و از آن تعریف و طبقه‌بندی داشته باشند؛ بنابراین، جامعه‌شناسی بر دوش عده‌ای از پروتستان‌های خوش‌بین به آینده قرار می‌گیرد.

 در ایران جامعه‌شناسی هم در برابر غرب و هم در برابر دولت در داخل احساس شکست و نفرت می‌کند، چراکه کودتای ۱۳۳۲ محصول ائتلاف حکومت پهلوی و امریکا بود؛ جامعه‌شناسی این نفرت را تا آخرین روزها با خود حفظ کرد، حتی زمانی که مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات اجتماعی به دولتی که قبول نداشت، مشاوره می‌داد، گزارشات یا متن‌های آماری صرف هستند و یا اگر حرفی داشتند، شامل نقدهای چپ از پیامدهای منفی طرح‌های اقتصادی-عمرانی دولت می‌شدند، نقدهایی که البته هشداردهنده است، اما فقط نقد است و هیچ راهکاری را برای تغییر در بر ندارد. در واقع در متن‌هایی که توسط جامعه‌شناسان تولید می‌شود شاهد مقاومت هستیم تا یک برنامه و یا مفهوم و یک نظریه و تئوری؛ مقاومت نسبت به نظام و یا مقاومت نسبت به امریکا.

 بنابراین، برخلاف الگوی امریکایی و فرانسوی، جامعه‌شناسان در ایران هیچ‌گاه نتوانستند با توسعه آن‌طور که باید و شاید پیوند بخورند، بلکه بیشتر ناقد توسعه بودند. حتی احسان نراقی، هیچ‌گاه با رژیم شاه و با غرب اخوت نبستند، فقط جلال آل‌احمد نبود که غرب‌گرایی را نقد می‌کرد، نراقی هم به این کار مبادرت می‌ورزید. جامعه‌شناسی در سال ۱۳۵۷ را باید در پرتوی کینه‌ای که در شرایط پساشکست در دل روشن‌فکران کشور نسبت به امریکا و پهلوی وجود داشت، نگریست.