فرهنگ امروز / معصومه آقاجانپور: دوازدهمین هماندیشی حلقه نشانهشناسی تهران با موضوع «نشانهشناسی تاریخ» در مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی برگزار شد. در این هماندیشی ۱۳ مقاله ارائه شد و اساتید حوزه تاریخ و نشانه شناسی سخنانی ایراد کردند. گزارش نخست این هم اندیشی به سخنان دکتر منصوربخت اختصاص داشت که در خصوص وارونه خوانی (یا خوانش توهمی) از نشانه های تاریخ در جهان معاصر (نمونه موردی ایران) سخن راندند. بخش دوم گزارشی بو د از سخنان دکتر محمدعلی اکبری در این هم اندیشی با موضوع تاریخ بهمثابه خاطرهی جمعی و پروژهی هویتسازی ملی در ایران معاصر. بخش سوم این گزارش اختصاص دارد به سخنان دکتر پاکتچی که تلاش کرده است مسئلهی رفتار دورههای نشانهای را در ساختار محله علیقلی آقا در اصفهان بررسی کند.
***
مطالعهی موردی من محلهی علیقلی آقا در اصفهان خواهد بود، یعنی سعی میکنم مسئلهی رفتار دورههای نشانهای را در ساختار این محله مورد بررسی قرار دهم.
(نشان دادن تصویری از محله که هنوز بافت سنتی خود را حفظ کرده) به پیشینهی کار خودم اشاره میکنم: در هشتمین هماندیشی نشانهشناسی در سال ۱۳۹۰ بنده با عنوان مفهوم دورهی نشانهای و مقتضیات آن سعی کردم در تکمیل الگوی سپهر نشانهای لوتمان و اوسپنسکی یک الگوی تکمیلی را ارائه کنم با عنوان دورهی نشانهای. اندکی بعد در نخستین همایش تاریخ و همکاریهای میانرشتهای در پژوهشکدهی تاریخ اسلام در مقالهای تحت عنوان دورههای تاریخی و فاصلهگذاری هویتی با رویکرد نشانهشناسی فرهنگی همان نظریه را کاملتر کردم و به چاپ رسید. بعد از آن چندین کار دیگر از سال ۹۰ تا ۹۵ در مورد دورهی نشانهای انجام دادم و آخرین آن استفاده از این الگو در مطالعهی محلهی علیقلی آقا بود که در یک نشست علمی حدود یک ماه پیش در اصفهان ارائه شد. کاری که میخواهم امروز انجام دهم تکرار کار پیشین نیست، در اصفهان با نگاه سپهر نشانهای به موضوع نگاه کردم و امروز میخواهم با نگاه دورهی نشانهای کار کنم.
خیلی خلاصه در خصوص مطالعات پیشینم باید عرض کنم که وقتی اصطلاح دورهی نشانهای را به کار میبریم، مثلاً دورهی جمهوری اسلامی، دورهی صفوی، دورهی پهلوی، دورهی هخامنشی، از نظر نشانهشناسی با فرهنگ ما معنادار میشود و یک دورهی خودتعریف است؛ درحالیکه یک مورخ وقتی راجع به دورهها نگاه میکند بهعنوان سومشخص به دورهها نگاه میکند ولی ما از منظر دورهی نشانهای از نگاه اولشخص به دوره نگاه میکنیم و این تفاوت بسیار مهمی است که ممکن است در لحظهی اول به نظر نیاید. این دوره، دورهی تعریفشده با فرهنگ ماست نه دورهای که از منظر یک مورخ بهعنوان سومشخص طرح میشود، یعنی آنچه را که ما دورهی خودمان میدانیم. دورهی نشانهای برشی در زمان است که بر اساس یک تمایز هویتی شکل میگیرد؛ بر مبنای خود و دیگر ما و دیگر و حاصل آن فرهنگی است که قبلش را دیگر میانگارد، مثلاً ما در دورهی جمهوری اسلامی میگوییم ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی دیگر است و ما الآن خود هستیم، ما هستیم و آن دوره دیگر تمام شد و بعدی برای خود نمیشناسد، چون قرار نیست به یک دیگری فکر کند که بعد از ما خواهد آمد. ما همیشه فکر میکنیم، هستیم، برخلاف رابطهی بین سپهرهای نشانهای بیشترین دیگرانگاری در دورهها در مبدأ دورههاست، درست در آن لحظه که دارد شروع میشود بیشترین دیگرانگاری است. مبدأ دوره که نقطهی تماس دو دوره است از نظر ما دورهای است که بیشترین دیگرانگاری است و هرقدر از آن فاصله میگیریم دیگرانگاری کمتر میشود.
پرسش اصلی ما در پژوهش حاضر این است که میدانیم که متنهای تولیدشده پیش از دورهها خود را نافرهنگ میانگارند، مگر اینکه عناصری از دورههای پیشین را در درون خود جایابی کرده باشند؛ اگر بتوانند عناصری بلغزند و وارد دورهی جدید شوند، میتوانند قسمتی از فرهنگ باشند. سؤال ما این است جایابی عناصر پیشین در دورهی جدید چه گونههایی دارد و چه نسبتی میان این گونهها با مقاطع مختلف دورهی نشانهای وجود دارد؟
مورد مطالعاتی ما محلهی علیقلی آقا در اصفهان است؛ این محله در فاصلهی قرنهای سوم تا پنجم هجری محلهی شیخ ابومسعود نام داشت که یک محدث سلفی است و بسیار همفکر با احمدبنحنبل است. این محله از سدهی شش هجری تا سدهی یازده یک هویت صوفیانه پیدا میکند و ابومسعود که یک سلفی بود بهعنوان یک پیر عارف شناخته میشود و هویت محله یک هویت صوفیمحور میشود و از سده دوازده که اواخر دورهی صفوی است این محله بهعنوان محلهی علیقلی آقا شناخته میشود. من از این اطلاعات میگذرم، اما در اینجا میخواهم جملهای را از پیر محلی برایتان نقل کنم. فیلم مستندی ساخته شد و با فردی که در آن محله نجار است -بهعنوان یکی از پیرترین افراد آن محله- مصاحبهای در مورد هویت آن محله انجام دادند. ایشان میگوید: کنار چارسوی علیقلی آقا، یک محلهی سیصد تا چهارصدساله است. در این جمله دو مؤلفه وجود دارد اولاً، وقتی میخواهد این محله را آدرس دهد، میگوید کنار چارسوی علیقلی آقا، یعنی آن چیزی که بهعنوان نشانهی مرکزی و دال مرکزی برای شکلگیری محله معرفی میشود چارسوی علیقلی آقا است (خواهیم دید که در دورههای دیگر مقبرهی ابومسعود بود که دال مرکزی بود). ثانیاً، ایشان میگوید محلهی ما سیصد تا چهارصد سال قدمت دارد؛ درحالیکه محلهای که ما در مورد آن صحبت میکنیم هزاروصدسال قدمت دارد، چطور به این راحتی از پانصدسال قدمت محله صرفنظر کردند؟ چون آن ما وجود ندارد، درحالیکه او دارد در مورد محلهی ما صحبت میکند.
با این مقدمه شروع میکنم به استفاده کردن از الگویی که ایدهی اصلی آن از یکی از مقالههای یولتمان، نشانهشناس معروف روس برگرفته شده است؛ ایشان در یک مقالهی بسیار مهم در مورد نقش الگوهای دوگانه در دینامیسم فرهنگ روسی توضیح میدهد و نشان میدهد که چطور فرهنگ روسی یک فرهنگ صفر و یکی است، فرهنگ مثبت و منفی است و همچون آهنربا دائم در حال چرخش بین دو قطب مثبت و منفی است. تغییرها در فرهنگ روسی و دیگر فرهنگهای دوقطبی از نگاه یولتمان بهصورت تغییرات چرخشی و صدوهشتاددرجهای اتفاق میافتد؛ ما یا یک چیز را تأیید میکنیم یا رد میکنیم، در مقابل آن یولتمان فرهنگهای طیفی را مطرح میکند و میگوید تغییرها تدریجی اتفاق میافتد و چیزی بهصورت صفر و یکی به طور قاطع رد یا قبول نمیشود. یولتمان تا همین جا به جلو رفت، من بقیهی آن را با نظریهی دورهی نشانهای مخلوط میکنم و میخواهم یک الگوی مطالعهی دورهها را دربیاورم. برای این کار میروم سراغ فرهنگهای قطبی تا ببینم در فرهنگهای قطبی که تکیهی آنها بر چرخش و بازگشت نشانههاست و رابطهها صفر و یکی است چه اتفاقی میافتد. E را بهعنوان epoch یا یک دورهی مفروض در نظر بگیرید، هر دورهی مفروض یک دورهی قبل دارد که نسبت به آن پروتست (اعتراض) کرده است، آن دورهی قبل هم یک دورهی قبل دارد و الی آخر؛ بنابراین، ما میگوییم e/e-۱/e-۲ و... بحث من این است که در فرهنگهای قطبیe با e۱- بهصورت چرخشی و بازگشتی برخورد میکند، در واقع بهصورت صفر و یکی میخواهد آن را نفی کند، اگرe-۱ هم با دورهی قبل خود همین رفتار را کرده باشد ما انتظار داریم تقریباً به جای اول خود برگردیم. این اتفاق در فرهنگهای قطبی میافتد و یولتمان سعی کرد نشان دهد در فرهنگ روسی، ما دائماً با یک چرخش روبهرو هستیم و بارها به سر جای اول برگشتیم.
اما اینجا مثالی که میخواهم بگویم مطرح شدن مجدد نشانههای عصر تزاری در روسیهی پساشوروی است؛ مجدداً تزارها خوب شدند و با نشانههای تزاری بهصورت نسبی برخورد میشود، چون دولت شوروی سعی کرده آن نشانهها را منفی تلقی کند. به نظر من فرهنگ شیعی صفوی (به منظور تاریخی آن) دارای ویژگیهای قطبی است؛ فرهنگ شیعی بهطورکلی خیر، خیلی وقتها فرهنگ شیعی در طول تاریخ بهصورت طیفی ظاهر شد، ولی فرهنگ شیعی در ساختار صفوی قطبی ظاهر شد و من نمونههایی از کتیبهی سردر مسجد علیقلی آقا را بهعنوان نمونه دیدم که در آنها در مجموع میتوانیم بگوییم نوعی بازگشت به یک شعار ماقبل صفوی دیده میشود؛ یعنی یک سلسله باورهای e-۲ دوباره برمیگردد و مورد استفاده قرار میگیرد. آنچه که به نظرم بسیار جای کار دارد و قسمت جدید بحث من است، مسئلهی نشانههای ضعیف است؛ نشانههای ضعیف نشانههایی هستند که کارکرد هویتی مرکزی ندارند، فقط بهعنوان نشانههای تقویتی مشارکت میکنند. در محلهی ابومسعود قبل از صفوی در کنار قبر ابومسعود، حافظ ابونعیم اصفهانی صاحب کتاب حلیۀ الاولیا دفن است؛ ایشان نشانهی مرکزی نبود بلکه نشانه ضعیف تلقی میشود، چون کمک چندانی به شکلگیری محله نمیکند.
بنابراین، در نگاه صفر و یکی، کسی مجبور نیست این نشانه را پرت کند، نیازی به تخریب این نشانه نیست، میتوان این نشانه را بازتعریف کرد. بنابراین ما در روضۀالجنات خوانساری مشاهده میکنیم حافظ اونعیم اصفهانی که یک صوفی شافعی اشعری است تبدیل به یک شخصیت شیعهی اثنیعشری میشود و بهعنوان جد خاندان مجلسی معرفی میشود و بهاینترتیب، حافظ ابونعیم بهعنوان یک نشانهی ضعیف هویت قبلی در دورهی جدید جذب دورهی جدید میشود و در بافت دورهی جدید جای میگیرد و تبدیل به یکی از نشانههای جدید میشود.
اتفاق دیگری که میخواهم در مورد آنها صحبت کنم چگونگی تبدیل نشانههای ضعیف به نشانههای گسسته است؛ یعنی گاهی اوقات ما به جای اینکه نشانههای ضعیف را بیاوریم در بافت جدید بازتعریف کنیم، نشانههای ضعیف را کاملاً بهصورت رهاشده نگه میداریم، یعنی نشانه در هیچ بافت جدیدی قرار نگرفته، کاملاً رها است و ما اصلاً نمیدانیم نشانه چه کاره است، اما چون ضعیف است و بار هویتی زیادی را از دورهی قبل حمل نمیکند، کاری هم با آن نداریم؛ مثلاً قبرستان آببخشان که از بازماندههای دورهی رژیم سابق در محلهی علیقلی آقا است تبدیل شد به یک قبرستان بافتزداییشده و میتواند به راحتی بهعنوان یک نشانهی گسسته تا عصر حاضر ادامه پیدا کند (البته دیگر این قبرستان وجود ندارد). یکی دیگر از این نشانههای ضعیف که توانسته در سیستم جدید باقی بماند و گاه بافت جدید برای آن تعریف میشود و گاهی گسسته میشود، خیابانها هستند، مثلاً ما خیابانی داریم به اسم کریمخان زند؛ بعد از انقلاب هیچیک از خیابانهای تهران که اسم یک شاه رویشان بود نامشان حفظ نشد، طبیعی هم بود که حفظ نشود، ولی کریمخان زند یک هویت ضعیف بود از نظر شاهنشاهی، چون او خود را شاه نمیدانست، بنابراین میتوانست بهعنوان نشانهای جدید در بافت جدید بازتعریف شود و معنای تازهای پیدا کند و یک فرد معترض به نظام پادشاهی تبدیل شود؛ بنابراین فکر میکنم اسم تنها شاهی است که در خیابان تهران باقی مانده است.
در بحث نظامهای قطبی در فرهنگ ما با بحث رانده شدن و راندن نشانهها مواجه هستیم، گاهی وقتی نشانهها، نشانههای قوی هستند، دورهی جدید یا آنها را به حالت غیردینامیک یا غیرپویا درمیآورد یا آنها را از عرصهی فرهنگ حذف میکند که من نمونههای آن را عرض میکنم. یکی از مواردی که در محلهی علیقلی آقا جالب است اینکه مزار ابومسعود بهعنوان شخصیت محوری رژیم سابق در محله دال مرکزی بود که تمام هویت محله با آن تعریف میشد، در دورهی علیقلی آقا به بعد (بعد از صفویه) این دال مرکزی تبدیل میشود به یک حاشیه و بهتدریج به یک بیرون. امروز در کنار این محله یک محلهی دیگری در بیرون آن وجود دارد که به آن محلهی درب شیخ میگویند -منظور از شیخ همان ابومسعود است-. بنابراین، نشانه رانده شد، کلاً نشانه رانده شد و جایی در بافت دورهی جدید ندارد.
در بحث جداسازی موارد، نمونههای مختلفی در این محله وجود دارد که بد نیست به یک قسمت آن اشاره کنم. در درب شیخ ویژگی که مشاهده میکنید این است که درب شیخ ابومسعود از نظر نشانهشناسی یک چیز است، درب شیخ یک چیز دیگر. وقتی شما نام را که مهمترین دلالت بر یک هویت است حذف میکنید و فقط یک صنف بهعنوان شیخ را باقی میگذارید، باز هم یک نوع هویتزدایی در آن اتفاق افتاده است. همه باید از هم بپرسند که این شیخ چه کسی بود و بعد از کلی تفحص به این نتیجه برسند که این همان ابومسعود است. بنابراین، راندن نامها و عاری از نام کردن هم یک تکنیک است. اگر بگوییم حذف اسم به خاطر حک شدن اسم در اذهان است، باید بپرسیم که چرا به جای آن از درب ابومسعود استفاده نشد؛ بنابراین، این انتخاب نمیتواند تصادفی باشد. ما هنوز محلهی شیخهادی در تهران را با نام شیخهادی بیان میکنیم و هادی را از آن برنمیداریم، چون برایمان مهم است، ولی یک جایی میگوییم محلهی سر قبر آقا، اما نام او حذف شد؛ این در نشانهشناسی کاملاً معنادار است تصادفی نیست.
راندن نشانهها بهصورت دیگری هم انجام میشود. به این مسئله دقت کنید، من خودم سه بار وقفنامهی مسجد علیقلی آقا را خواندم، بار سوم به این نکته برخوردم؛ اصفهانیها اصرار دارند او ابومسعود اصفهانی است، ولی واقعیت این است که او از علمای ری بود و از ری به اصفهان مهاجرت کرد و شد ابومسعود رازی اصفهانی. خیلی جالب است در وقفنامهی مسجد آمده: مسجد مزبور که واقع است در محلهی شیخ ابومسعود رازی من محلات دارالسلطنه اصفهان و لغایت شهرت از توصیف مستغنی. این را میداند که این محله اینقدر معروف است که نیازی به توصیف ندارد، ولی ابومسعود اصفهانی، ابومسعود رازی شده است؛ این معنا دارد، به محض اینکه یک اصفهانی میبیند محلهاش دارد به اسم یک نفر رازی شناخته میشود، میگوید چرا به اسم یک اصفهانی شناخته نشود، یعنی خود یک گام است در جهت راندن نشانهها. من همهی اسناد این محله را دیدم، همیشه از ایشان بهعنوان ابومسعود اصفهانی یاد شده است؛ بنابراین ذکر ابومسعود رازی در سند وقفنامه برای منِ نشانهشناس معنادار است؛ این درست مثل اتفاقی است که برای جلالالدین فارسی افتاد، موقعی که میخواست کاندید ریاستجمهوری شود.
من اشارهی مختصری هم به رفتارهای طیفی بکنم؛ در طیفی ما فاصلهی e از فرهنگهای قبلی چه e-۱ چه e-۲ و چه بقیه، فاصلهی تدریجی است، یعنی هیچ فاصلهی قاطع، شکننده و بحرانی را نسبت به دورههای قبلی مشاهده نمیکنیم؛ بنابراین نفی قطبی در اینجا دیده نمیشود. در مورد نشانههای قوی مشاهده میکنیم که فرهنگهای طیفی کاری که انجام میدهند این است که نشانهها را وادار میکنند به سمت کمپویایی و موزهای شدن؛ نشانه را حفظ میکند، اما از پویایی آن کم میکند.
من دوباره به محله برمیگردم، دورهی دوم آن یعنی زمانی که محله هویت صوفیانه داشت. هویت صوفی در غالب موارد هویت طیفی است، صوفی حرکت انقلابی انجام نمیدهد، صوفی بهتدریج نشانهها را تغییر میدهد، صوفی چرخش ۱۸۰ درجه در نشانهها انجام نمیدهد؛ در محلهی علیقلی آقا همینطور است، صوفیه بهتدریج مقبرهی ابومسعود را به یک ارزش موزهای تبدیل کردند تا اینکه نهایتاً تابلو زدند خانقاه شیخ ابومسعود اصفهانی؛ یعنی او را تبدیل کردند به یک پیر فرزانهی صوفی و بعد آن را خانقاه کردند. اما اگر خود شیخ ابومسعود را احضار میکردند و از او میپرسیدند، او مثل بقیهی سلفیها، اصلاً با مقبره درست کردن مخالف است؛ آنها معتقد هستند که مقبره باید همسطح زمین باشد و این را نمیتوان نشانهای برخاسته از سلفیها تلقی کنیم. در برخورد با نشانههای قوی ما بازتعریف را میبینیم که تبدیل مقبره به خانقاه نمونهی آن است. در برخورد با نشانههای ضعیف میبینیم که رفتارهای طیفی اگر نشانههای ضعیف بافتشان قابل تحمل باشد آن را بهعنوان یک متن میپذیرند، مثل نهر باباحسن و مقبرهی باباقاسم در همان محله که در بافت صوفیانه بهعنوان باباهای صوفیه تلقی شدند. انگار ما مجموعهای از صوفیه هستیم و اینجا محل اجتماع آنها بود.
در همین جا اشاره میکنم که جذب وسیعی از نشانههای ضعیف فرهنگ ایرانی یا یونانی در فرهنگ اسلامی عربی نمونهای از این مورد است؛ خیلی از مواردی که به محور هویت یونانی مربوط نمیشده یا به آن هویتهای اصلی فرهنگ ایرانی مربوط نمیشدند، جذب فرهنگ مابعد اسلامی شدند، اما آنها که کاملاً هویتی بودند کنار گذاشته شدند، مثلاً کسی نمیآید بحث اهورامزدا و امشاسپندان را در دروهی اسلامی مطرح کند، اما بسیاری از مسائلی که به این اندازه جنبهی هویتی نداشتند بهتدریج جذب فرهنگ جدید میشوند. اگر بافت نشانههای ضعیف قابل تحمل نباشد، فرهنگهای طیفی بافتزدایی میکنند و آنها را بهعنوان نشانههای گسسته حفظ میکنند. بقایای فرهنگ سلفی توسط صوفیه قابل تحمل نبود، چون صوفیه در ضد با سلفیه قرار دارند؛ بنابراین چارهای نبود جز آنکه آن نشانهها بافتزدایی شوند. نمونههای دیگر، رفتاری است که در دورهی اسلامی با جشن مهرگان انجام شد؛ در دورهی اسلامی تا حدود قرن ۷ الی ۸ گزارشهای خوبی داریم که نشان میدهد جشن مهرگان برگزار نمیشده، ولی جشن مهرگان بهعنوان نشانهی گسسته برگزار میشد، جشن مهرگان بهعنوان جشن الههی مهر برگزار نمیشد، در واقع تمام آن بافت از بین رفته بود، اساس آن اصول عقاید وجود نداشت و تبدیل شده بود به یک جشن دهقانی، کاملاً بافتزدایی شده بود و به همین دلیل توانست ادامه حیات دهد. بحث من اصلاً نتیجهگیری ندارد تنها ارائهی یک مدل بود برای تیپولوژی رفتار فرهنگهای طیفی و قطبی با نشانههای دورهی قبلی و اینکه چگونه آنها را به دورهی خود راه بدهند و سعی کردم حالتهای مختلف را در آن مورد بررسی قرار دهم و تا آنجا که امکان داشت سعی کردم آن نمونهها را در مورد محلهی علیقلی آقا دنبال کنم.