شناسهٔ خبر: 44693 - سرویس باشگاه ترجمه

بحثی در باب کتاب «فرایند متمدن شدن» نوربرت الیاس؛

متمدن شدن؛ فرایندی در مسیر تعادل

نوربرت الیاس مسیر اصلی که در فرایند متمدن شدن پیموده می‎شود، تغییری است در تعادل بین محدودیت از جانب دیگران (بیرونی) و خویشتن‎داری؛ تحول استانداردهای اجتماعی رفتار و احساسی که به برایی خویشتن‎داری متعادل‎تر، همه‌جانبه، پایدار و تفکیک‌یافته انجامید و قلمرو به‌رسمیت‌شناسی متقابل میان افراد را افزایش داد.

فرهنگ امروز/ ترجمه محمد هدایتی*:

 

درست در ابتدای کتاب فرایند متمدن شدن، الیاس گزارهای را مطرح میکند که کاملاً ساده به نظر میرسد: اگر فردی قادر باشد به گذشته‌ی جامعهاش بازگردد، با شیوه‌ی کاملاً متفاوتی از زندگی مواجه خواهد شد؛ برخی از عادات باعث انزجارش خواهند شد و برخی دیگر باعث تعجب و کنجکاویاش. فرد نتیجه خواهد گرفت که این جامعه‌ی گذشته به آن شیوه و اندازه‌ی جوامع غربی امروزی «متمدن»[۱] نبودهاند. اگرچه مسئله کاملاً ساده به نظر میرسد، اما تبیین‌هایی که باید برای پرسشهای ایجادشده ارائه شوند -پرسشهایی نظیر اینکه این تغییرات چگونه رخ دادهاند و چه نیروها و رانههایی پشت این حرکت بوده‌اند؟ - بدیهی و آسان‌یافت نیستند. کتاب فرایند متمدن شدن در پی پاسخ‌گویی به چنین پرسشهایی است.

کتاب به چهار بخش تقسیم شده است؛ در بخش اول الیاس به بررسی تعاریف متفاوت کلمه‌ی فرهنگ[۲] در آلمان و کلمه‌ی تمدن[۳] در فرانسه میپردازد. هدف بخش نخست کتاب فهم تحول این مفاهیم در پیوند با تحول جوامعی است که به آن تعلق دارند، به‌عبارت‌دیگر، معانی که توسط هریک از این فرهنگها تعیین میشوند، (یعنی) تعریف درونی[۴] آنها. الیاس به جای پذیرفتن بحث فرهنگ و تمدن (به جای بدیهی فرض گرفتن آن) به تبیین این نکته میپردازد که اساساً چرا چنین بحثی درگرفت، چگونه بورژوازی آلمانی قطب توتمی فرهنگ را برای خود برساخت و از آن برای استهزای تمدنی که در کشورهای دیگر به خصوص فرانسه می‌دید استفاده کرد (اسمیت ۲۰۰۱: ۳۶). مفهوم تمدن:

بیانگر خوداگهی غرب[۵] است. حتی می‌توان گفت که: بیانگر آگاهی ملی است. این مفهوم خلاصهکننده‌ی تمام چیزهایی است که جامعه‌ی غربی از دو تا سه قرن پیش بر مبنای آن باور به برتری خود بر جوامع پیشین یا جوامع معاصر بدویتر را پرورانده است. از طریق این مفهوم جامعه‌ی غربی در پی توصیف آن چیزی است که تشکیل‌دهنده‌ی خصیصه‌ی اصلیاش است و آن چیزی که بدان افتخار میکند: یعنی سطح تکنولوژیاش، ماهیت آدابش[۶]، تحول دانش علمی یا جهان‌بینیاش و چیزهای بسیار دیگر (الیاس{۱۹۳۰} ۲۰۰۰: ۵).

در اروپای قرن نوزدهم مفهوم تمدن هیچ وجه فرایندی نداشت؛ برداشت از تمدن به گونهای بود که گویی به غایت خود رسیده بود. در نظر روشن‌فکران[۷] فرانسه (متأثر از دربار)، تمدن با پیشرفت و هویت ملی همراه بود.

در آلمان مفهوم تمدن مسیر دیگری در پیش گرفت، چراکه در این کشور زمینههای اجتماعی و سیاسی متفاوتی در کار بود. آلمان مرکز سیاسی نیرومندی نداشت و به جای آن بسیاری دربارهای کوچک داشت که زبان جاری در آنها فرانسوی بود و علاقه‌ای به آنچه میتوانست شکلدهنده به فرهنگ آلمانی باشد، نداشتند. برخلاف این گرایش، برای روشن‌فکران بورژوای آلمانی، تمدن[۸] با چیزی سطحی سروکار داشت، با ظواهر. برخلاف ایده‌ی تمدن، فرهنگ[۹] تجلی غرور روشن‌فکران آلمانی بود و با احساسات عمیق و به همان اندازه دانش از کتابهای کلاسیک، هنر، فلسفه و غنای درونی همراه بود که به فرهیخته شدن فرد میانجامید. این مفهوم توسط روشن‌فکران برای متمایز کردن خودشان از هم دربار (که فراتر از آن‌ها قرار داشت) و هم از تودههای بیرونی (که پایینتر از آنها قرار داشتند) به کار گرفته شد. بورژوازی کوچک آلمانی به لحاظ سیاسی عقیم و ناتوان بود و در نتیجه آنها جهانبینی و هویت شخصیشان را در قلمرویی غیر از قلمرو سیاسی بسط دادند (فلچر ۱۹۹۷: ۸).

دومین بخش از کتاب تغییراتی را که در آداب غذاخوری، گرایشهای مربوط به عملکردهای بدنی، رفتارهای جنسی و نظایر این به وقوع پیوسته است نشان میدهد. الیاس که بررسیاش را با منابع مختلفی چون ادبیات، نقاشیها، سندهای تاریخی و کتابهای آداب آغاز میکند از این بحث میکند که افراد در دورههای زمانی مختلف چگونه رفتار مشخصی را درک میکردند. پرسشی که الیاس میکوشد پاسخ دهد این است که چگونه و چرا جامعه‌ی غربی از یک الگو به الگوی دیگر، یعنی از مدنیت به تمدن تغییر کرد (الیاس {۱۹۳۰} ۲۰۰۰: ۵۱).

به طور خلاصه الیاس نشان میدهد تغییرات در رفتار تصادفی رخ نمیدهند، بلکه مسیری مشخص را دنبال میکنند: (این مسیر) احساسات فزاینده شرم و انزجار در قبال برخی رفتارها و سپس گرایش به، از جلوی صحنه پنهان کردن رفتارهایی که چنین احساساتی را موجب میشوند. الیاس با استفاده از مثالهایی از زندگی روزمره به توصیف رابطه بین پویاییهای روانشناختی (احساسات شرم و انزجار) و پویاییهای اجتماعی (که در مفهوم پالایش و تمدن مستتر است) میپردازد. به تعبیر خود الیاس:

در پیوند با این تقسیم فزاینده، رفتار به آنچه که در ملأعام مجاز است و آنچه نیست، ساختار روانی افراد نیز دگرگون شد. ممنوعیتهایی که مورد حمایت ضمانتهای اجتماعی بود به‌صورت خودکنترلی در افراد بازتولید شد؛ (یعنی) فشار برای مهار زدن بر تکانه‌ها و شرم اجتماعی همراه آنها-اینها کاملاً به عاداتی در ما بدل شدند که حتی زمانی که تنها هستیم، یعنی در قلمرو کاملاً خصوصی نمی‌توانیم از آنها تخطی کنیم.

همچنان‌که در شاهدی که از الیاس آوردیم نشان داده شد، بسیاری از چیزهایی که پیش‌تر مجاز بود محدود و ممنوع شد. حساسیت بالا نسبت به فعالیت‌های مختلف، به‌ویژه آنهایی که با طبیعت حیوانی یا «طبیعت اولیه» وجود انسانی مربوط میشدند، هم‌زمان شد با جدایی روزافزون این فعالیتها از بقیه امور مربوط به حیات اجتماعی؛ این فعالیتها به امر خصوصی بدل شدند. دستوراتی که این مجازاتهای اجتماعی را کنترل میکنند به‌تدریج شروع به نظارت بر همه‌ی افراد کردند و بچهها را هم زیر نفوذ خود قرار دادند؛ ازاین‌رو، کنترل اجتماعی که شرم را نیز شامل میشود، به وضعیتی اساسی در پیش‌آگاهی افراد بدل شد.

خود کنترلی که الیاس از آن صحبت میکند را میتوان به یکی از مفاهیم کلیدی فروید مرتبط کرد: فراخود[۱۰]. بااین‌حال، برخلاف فروید، الیاس بر این باور است که فراخود به گونهای تاریخی شکل مییابد. شکلگیری فراخود به رخدادی یکه و اسطوره‌ای مرتبط نیست، یعنی کشتن پدر اسطوره‌ای، بلکه فراخود از نظر الیاس برایند پویاییهای اجتماعی است و اینکه «فراخود به‌مانند ساختار شخصیتی که کلیت یک فرد انسانی است، ضرورتاً با دگرگونی کدهای اجتماعی رفتار و ساختار جامعه تغییر مییابد».

تأثیر فروید بر الیاس کاملاً آشکار است؛ بااین‌حال، الیاس این انتقاد را بر فروید وارد میکند که توجه کافی به ابعاد تاریخی و اجتماعی تجربیات مبذول نمیدارد. مفهوم فراخود فروید، از نظر الیاس چیزی بیشتر بیولوژیکی است و تن به تغییر نمیدهد (هاینیش ۲۰۰۱: ۷۲-۷۳) و محدود به سطح فردی است (شف ۲۰۰۴).

روان‌کاوی اگرچه دستاوری عظیم بود، چارچوبی نظری دارد که تقلیل‌دهنده است. اگرچه روان‌کاوی وارد عرصه‌ی پویاییهای شخصی و فردی میشود و از منظر روانشناختی به پویاییها میپردازد، بااین‌حال تقلیل‌دهنده است، چراکه در آن یک نوع از تکوین فراخود و همچنین موقعیت ادیپی که در افراد طبقه‌ی متوسط جامعه ما یافت میشود به گونهای نظری به‌مثابه شکلی ابدی ارائه میشود و گویی فرماسیون طبیعی انسان در حالت کلی است؛ به این معنا میتوان گفت که روان‌کاوی ایستا است (گادسبلوم و منل ۱۹۹۸، ۱۴۶-۱۴۷).

به طور خلاصه، در فرایند متمدن شدن، الیاس از روان‌کاوی به‌عنوان بخشی از رهیافت نظری خود استفاده میکند، اما به شکلی پویا؛ بنابراین، الیاس نشان میدهد که چگونه ساختار روانی که در ظاهر ریشه در ماهیت روانی فرد دارد -مثل نهاد، خود و فراخود- تغییراتی تاریخی نیز به خود دیده است.

مفهوم عادت‌الواره که عموماً با بوردیو شناخته میشود توسط الیاس نیز برای اشاره به عادت‌الواره هم فردی و هم اجتماعی به کار رفته است. عادت‌الواره اجتماعی مبنایی است که عادات شخصی بر روی آن پا میگیرند. مفهوم عادت‌الواره به شیوه‌ی ساده به معنای «طبیعت ثانویه» یا «معرفت اجتماعی نهادینه‌شده» است. مفهوم طبیعت ثانویه برای الیاس به‌هیچ‌روی ذاتگرایانه نیست، بالعکس، الیاس این مفهوم را برای غلبه بر مسائلی به کار میبرد که دامنگیر مفهوم «خصلت ملی» به‌عنوان چیزی ثابت و ایستا شده بود؛ «ازاین‌رو الیاس مدعی بود که طالع یک ملت در طول قرنها در عادت‌الواره اعضای آن ملت ته‌نشین میشود. الیاس از این گزاره چنین نتیجه می‎‎گیرد که عادت‌واره نیز طی زمان تغییر میکند، دقیقاً به این خاطر که بختها و تجربیات یک ملت تغییر میکنند و انباشت میشوند (دانینگ و منل ۱۹۹۶).»

در بخش سوم کتاب فرایند متمدن شدن -یعنی بخش «فئودالیزه شدن و شکل‌گیری دولت» - تأثیر وبر آشکار است. وبر در سیاست به‌مثابه حرفه (۲۰۰۸) دولت را به‌عنوان موجودیتی تعریف میکند که به گونه‌ای موفقیتآمیز مدعی «انحصار استفاده مشروع از خشونت» است. الیاس هنگام توضیح شکلگیری آنچه دولت مدرن خوانده میشود، «انحصار مالیات‌گیری»[۱۱] را بر انحصار خشونت اضافه میکند- شکلگیری که در جریان نزاعهای متداول و خشونتبار جامعه‌ی فئودالی صورت گرفت-. از نظر الیاس هیچ‌یک از این انحصارها بدون دیگری امکان وجود نمیداشت:

جامعهای که ما آن را جامعه‌ی عصر مدرن مینامیم، به‌ویژه در غرب، با سطح مشخصی از انحصارگری مشخص میشود. استفاده‌ی آزادانه از سلاحهای جنگی برای افراد منع میشود و به اقتداری مرکزی، از هر نوع، واگذار میشود؛ همچنین مالیات‌گیری از داراییها و درآمدهای افراد در دستان اقتدار اجتماعی مرکزی متمرکز میشود؛ منابع مالی که به سمت این اقتدار مرکزی سرازیر میشود انحصار آن بر نیروی نظامی را تضمین میکند و همین امر نیز انحصار این اقتدار بر مالیات‌گیری را تضمین میکند. هیچ‌یک از این دو انحصار در هیچ معنایی بر دیگری تقدم ندارد، آنها دوسویه‌ی یک انحصار هستند. اگر یکی از آنها از بین برود دیگری خودبه‌خود از بین میرود، اگرچه قاعده‌ی انحصار گاهاً در یکی انحصاراً با چالش بیشتری از دیگری مواجه میشود (الیاس{۱۹۳۰} ۲۰۰۰: ۲۶۸).

تحلیل (به لحاظ تاریخی و زمانی) طولانی‌مدتی که در این بخش سوم ارائه میشود فرایند شکل‌گیری دولت را از قرون‌وسطی تا قرون شانزدهم و هفدهم نشان میدهد؛ از دوره‌ی باستان تا فئودالیسم، نیروهای گریز از مرکز چربش داشتند، تمایل به تجزیه‌ی پادشاهیها بود و شکلدهی قلمروهای کوچکی که توسط قدرت مرکزی ضعیفی کنترل شود. فرایند غالب، فئودالیزه کردن است. مسئله‌ی اصلی در این دوره مالکیت زمین بود؛ پادشاه یا شاهزاده به اعطای (هبه) زمینها برای حفظ فرمان‌برداری اتباع میپرداخت؛ این مکانیسم تا زمانی که زمینهای جدید برای فتح شدن وجود داشتند کارا بود، پس از آن، قدرت مرکزی در نتیجه‌ی همین مکانیسم بخشیدن زمین تضعیف شد.

هدف الیاس در این بخش از کتاب تبیین جامعه‌شناسانه‌ی شکل‌گیری دولت است، شکل‌گیری که دربردارنده‌ی هم انحصار ابزارهای خشونت مشروع است و هم انحصار مالیات‌گیری. اما نکته‌ی حتی جذابتر، تز الیاس است درباره‌ی رابطه‌ی بین فرایند شکل‌گیری دولت و تغییرات در ساختار شخصیتی؛ این طریقه‌ای است که الیاس بخش دوم و سوم کتابش را به هم مرتبط میکند، فصل «درباره‌ی تغییرات در پرخاشگری[۱۲]» برای فهم این ارتباط مهم است، در این فصل، الیاس پیوند بین ساختار اجتماعی و ساختار تأثرات[۱۳] را به روشنی نشان میدهد؛ در جامعه‌ای با قدرت مرکزی ضعیف هیچ‌چیزی نمیتواند افراد را به خویشتن‌داری وادارد، اما اگر قدرت اقتدار مرکزی افزایش یابد، اگر در یک قلمرو بزرگ‌تر یا کوچک‌تر افراد ملزم به زندگی مسالمت‌آمیز با یکدیگر شوند، شرایط این خویشتن‌داری تغییر خواهد کرد. قالبریزی اثرات و استانداردهای اقتصاد رانه‌ها نیز به‌تدریج تغییر خواهد کرد (الیاس{۱۹۳۰} ۲۰۰۰: ۶۹). همگام با این ملاحظه‌ی متقابل افراد نیز افزایش می‌یابد؛ تخلیه‌ی هیجان در شکل حمله‌ی فیزیکی محدود میشود به محدودههای فضایی و زمانی موقتی. وقتی که انحصار قدرت فیزیکی به اقتدارهای مرکزی واگذار شد، اجازه‌ی درگیریهای فیزیکی به کسانی واگذار میشود که مشروعیتشان را از اقتدار مرکزی میگیرند و یا در موارد استثنایی به کسانی که این اجازه را دارند تا در برابر دشمن (چه داخلی و چه خارجی) هنگام جنگ و انقلاب بجنگند (الیاس {۱۹۳۰} ۲۰۰۰:۱۶۹). به طور خلاصه، الیاس نشان میدهد که چگونه فرایند درونی کردن محدودیت‎‎ها و دگرگونی در کدهای رفتاری (تکوین روانی) عمیقاً با دگرگونی در تقسیم کار، انتقالهای جمعیتی، فرایند صلح‌آمیز شدن اجتماعی، شهرنشینی و رشد تجارت و اقتصاد پولی در پیوند قرار داشت (کویلی و لویال ۲۰۰۴:۱۰).

چهارمین و آخرین بخش از کتاب، «خلاصه: به‌سوی نظریهای در باب فرایند متمدن شدن»، مروری است بر مسیرهای اصلی اتخاذشده در فرایند متمدن شدن. این بخش تنها خلاصهای ساده نیست، بلکه برایند فعالیت الیاس است. الیاس پژوهش تجربیاش را به جای مفاهیم پیشینی با مفاهیم کلی آغاز میکند، نتایجش به‌مانند آنکه در خلاصه بیان می‌کند نتایج پژوهش هستند و تحلیل مواد.

مسیر اصلی که در فرایند متمدن شدن پیموده میشود، تغییری است در تعادل بین محدودیت از جانب دیگران (بیرونی) و خویشتنداری؛ تحول استانداردهای اجتماعی رفتار و احساسی که به برایی خویشتنداری متعادلتر، همه‌جانبه، پایدار و تفکیک‌یافته انجامید و قلمرو به‌رسمیت‌شناسی متقابل میان افراد را افزایش داد (فلچر ۱۹۹۷: ۸۲).

 

*

(این مطلب ترجمه‌ای است از صفحات ۱۴-۲۰ کتاب زیر:

Dépelteau, F., & Landini, T. S. (Eds.). (۲۰۱۳). Norbert Elias and social theory. Palgrave Macmillan)

 

 

ارجاعات:

 


[۱] civilized

[۲] kultur

[۳] civilization

[۴] emic

[۵] Self- consciousness of the west

[۶] manner

[۷] intelligentisa

[۸] zivilisation

[۹] kultur

[۱۰] superego

[۱۱] Monopoly of taxation

[۱۲] On changes in aggressiveness

[۱۳] Structure of affects