فرهنگ امروز/ سعید ماخانی:
****
کمبریج واکنشی در برابر سنت لاوجوی
مکتب کمبریج را باید جنبشی در مقابل سنت آثار بزرگ (the “great text” tradition) که بیش از هر چیز در اندیشه و آثار آرتور لاوجوی (۱۸۷۳-۱۹۶۲) ریشه داشت، قلمداد کرد. سنت آثار بزرگ تا حد زیادی در مفهوم تاریخ عقاید (history of ideas) ریشه دارد که لاوجوی برای نخستین بار از آن استفاده کرد و مفهوم نقد (criticism) را -که تا پیش از این حوزهی مطالعات ادبی را پوشش میداد- به عرصهی مطالعهی عقاید وارد کرد. لاوجوی در اثر مهمش، زنجیرهی سترگ هستی (The Great Chain of Being, ۱۹۳۳)، از مفهومی جدید سخن گفت که هر مفسری، خاصه در عرصهی اندیشههای سیاسی، باید موضع خودش را در برابر آن مشخص میکرد؛ و البته این همان کاری بود که کمبریجیها انجام دادند. همو با طرح مفهوم واحد-عقاید (unit-ideas) موضع خودش را دربارهی زنجیرهی سترگ عقاید که شکلی وجودی یافته بودند، روشن کرد. لاوجوی اعتقاد داشت که ابژههای مطالعه/تفسیر عناصری ترکیبی از واحد-عقایدها هستند که تداوم مجموعه عقاید را در سنتهای اندیشگی نشان میدهند؛ واحدهای مذکور، نمادی از تداوم در عرصهی فکر هستند که از فضای تاریخی جاری خود مجزا هستند، یا به تعبیر هگلی این واحدها ابژکتیو نیستند، چراکه به جهان پیرامون خود اشتغال ندارند.
لاوجوی با تکیه بر مفهوم واحد-عقاید و نیز ضرورت توجه به برهانهای متداوم و یکپارچه، وجود دورههای تاریخی را آنسان که مورد قبول ما میباشد انکار میکند؛ برای نمونه، لاوجوی در فصل «دربارهی تمایز رومانتیسیم» در کتاب دیگرش، مقالاتی در باب تاریخ عقاید،[۱] منکر وجود دورهای تاریخی تحت این عنوان میشود و آن را تنها بخشی از تداوم اندیشهی غربی میداند. [۲] بر این اساس، لاوجوی فضای ایدئالی را ترسیم میکرد که عقاید و رشتههای متداوم فکر بر آن جاری هستند و تفسیر اندیشههای متفکران جز از قِبَل مراجعهی مکرر به متن آنها بهعنوان مرجعی تام ممکن نخواهد بود.[۳] اما پیش از آنکه کمبریجیهای آتی به این نوع از خوانش واکنش نشان دهند، یکی از همکاران لاوجوی، لئو اسپیتزر (۱۸۸۷-۱۹۶۰) متعرض او شد. البته اسپیتزر با پذیرش اصل تداوم بر اهمیت دورهی تاریخی که به زمان و مکان ویژهای اختصاص دارد تأکید کرد و از ترم zeitgeist استفاده کرد که نمایانندهی مفهومی دورهی تاریخی خاصی است. نقد اسپیتزر و همکاران دیگر او مانند ارل واسرمن و جورج پولت، زمینهساز نگاهی جدید برای خوانش متون در چارچوبهی تاریخ عقاید و اندیشهها شد که کمبریجیهای آتی محتملاً از آنها سود جستند.
پیتر لسلت
تحت تأثیر این فضا، پیتر لسلت (۱۹۱۵-۲۰۰۱) خوانش جدیدی را در تفسیر اندیشهی سیاسی جان لاک در پیش گرفت. فهم لسلت از بنیادهای اندیشهی سیاسی در دو رسالهی جان لاک با تکیهای که بر ضرورت توجه به بافتارهای تاریخی داشت، انقلابی را در فهم تمایلات سیاسی لاک ایجاد کرد؛ او در مقدمهای که بر چاپ دو رساله (سال ۱۹۶۰) نوشت، زمینههای نگرش تاریخگرایانه در اندیشهی سیاسی را گشود، مسیری که توسط افرادی چون پوکاک، اسکینر، تاک... دنبال شد و بر ضرورت اتکای تفاسیر بر شواهد و مستندات تاریخی تأکید میکرد. اما تاریخ در اینجا برای لسلت دو وجه داشت: نخست اینکه باید به تأثیر تحولات تاریخی و محیطی که اندیشمند و فیلسوف در آن قرار داشته است عنایت ویژهای داشت[۴] و دوم نظر به تاریخ بهمثابهی یک کل فینفسه و نسبت آثار مورد تفسیر با آن کل.
مطالعهی مقدمهی لسلت[۵] نشان از این امر دارد که وجه دوم تاریخ برای او دستکم پررنگتر بودهاست؛ او وقتی دربارهی نسبت میان دو رسالهی لاک و انقلاب شکوهمند انگلستان بحث میکند، معتقد است که برخلاف ایدهی جاری، در این خصوص که اثر لاک پس از انقلاب به رشتهی تحریر درآمده است، لاک اثرش را در حدود سالهای ۱۶۷۹-۱۶۸۰ نوشته است و بیش از آنکه رسالهای در دفاع از انقلاب باشد، اثری انقلابی برای جانبداری از ویگها بوده است؛ بنابراین، نمیتوان آن را اثری نظاممند و منسجم در فلسفهی سیاست دانست و عنوان رسالهای سیاسی برای اثر مذکور عنوان عادلانهتری به نظر میرسد، چراکه بیش از هر چیز بنا بر دغدغههای سیاسی شکل گرفته است. لسلت، حتی آموزههای مربوط حق در دو رساله در باب حکومت را فاقد مبانی نظری و فلسفی کافی میدانست و آنها را صرفاً در مسیر خواستهای جاری ویگها میفهمید. اگرچه میدانیم که آثار لاک، خاصه در عرصهی سیاست، از عدم انسجام و درهمآمیختگیهای گیجکننده رنج میبرد،[۶] اما باید بدانیم که این مطلب ناشی از سبک نویسندگی و به تعبیر اشتراوس احتیاط/ caution لاک در نوشتن بوده است که همواره مانع از دستوپنجه نرم کردن او با موضوعات مسئلهساز میشده است. [۷]
تعجیل لسلت برای وارد کردن عنصر تاریخ و بافتار، برای ارائهی تحلیل باعث شده است که او عدم انسجام را ناشی از نسبت زبان و بافتار بداند و اینگونه نتیجه بگیرد که تلاش برای پشتیبانی از حزب ویگ، لاک را دچار تناقض کرده است؛ با این اوصاف، میتوان به این مسئله از جنبهای دیگر هم نگریست: وقتی ما در متنی با تناقض، عدمانسجام و ابهام روبهرو میشویم باید آنها را بهعنوان الزامات ساختار زبان قلمداد کنیم که بعضاً در گشودگی زبان یاریرسان هستند و خواننده را با تکاپوی بیشتری به اندیشه در باب معنای سیال میکشاند. اگرچه ممکن است که لاک اثرش را همانطور که لسلت ادعا میکند پیش از انقلاب شکوهمند نوشته باشد، اما بحث لاک دربارهی حقوق طبیعی و قانون طبیعی در ادامهی همین سنت تدارکدیدهشده است و تناقض موجود ناشی از گذار عمومی، در سالهای موازی با زندگی جان لاک، از نظریهی قانون طبیعی در اجتماعات محدود به نظریهی قانون طبیعی جامعهی دارای حکومت است. [۸] بنابراین، نسبت دادن ابهام متن به شرایط تاریخی به معنای نادیده گرفتن رشتهی اندیشگیای است که بهمرور زمان دچار تحول شده است؛ به همین دلیل وارد کردن عناصر زبان برای تدقیق رویکرد تاریخی مهم قلمداد شد. این کار مهم را بهمرور کوئینتن اسکینر، ستارهی پرفروغ مکتب کمبریج با وارد کردن عنصر زبان برای رد حوالت سراسر تاریخی جاری در برخی از خوانشها انجام داد.
کوئینتن اسکینر
اسکینر بهخوبی متوجه این مطلب شد که توجه به بافتار تاریخی، آنسان که در کار لسلت صورت گرفته بود، باعث تضعیف متن خواهد شد و چهبسا مجبور باشیم اندیشههای سیاسی را صرفاً در ذیل تاریخ مطالعه کنیم؛ او راهحل این مسئله را در کاربرد آشکارتر زبان در پژوهش دید؛ همو در این خصوص تحت تأثیر جریانهای فراگیر زبانی در قرن بیستم قرار داشت و نیز در همان دانشگاهی مشغول بود که مرد تکیدهی کالج ترینیتی، لودویگ ویتگنشتاین در آنجا به زندگی فوقالعادهای نایل گشته بود!
اسکینر با استعانت از نظریهی بازیهای زبانی ویتگنشتاین بر اهمیت کاربرد زبان که به معنای چگونگی استفاده از زبان در بافتاری خاص بود، تأکید گذاشت؛ البته این دربرگیرندهی کلیت حاکم بر متن مورد تفسیر بود و اسکینر برای تحدید نگرش خود، یا به تعبیر خودش تدوین روششناسی تفسیر، از دیدگاه جین آستین سود جست؛ او بر این اساس، از تعبیر نیروی کارگفتی/act speech استفاده کرد، چراکه وقتی اندیشمندی چیزی میگوید در واقع امر، در حال انجام کاری است یا دستکم قصد انجام کاری را دارد. گشودن قفل نیروی کارگفتی برای فهم هر متنی ضروری است که البته به سه کلید نیاز دارد: نخست توجه به بافتار تاریخی و موقعیتی است که هر نویسندهای در آن قرار دارد و باید لزوماً آن شرایط را شناخت؛ دوم نیت/intention نویسنده که در خود اثر وجود دارد، مانند تلاش افلاطون برای تبیین چیستی عدالت در جمهور یا تلاش پسا-تفسیرگرانی/Post-glossators مانند بارتولوس و بالدوس در قرن چهاردهم برای ارائهی طرحی جدید از حقوق رومی؛ سوم انگیزهی نویسنده که مقدم بر خود اثر است، مانند انگیزهی افلاطون برای بسط دیدگاههای استاد و انگیزهی بارتولوس برای تبیین نسبت دقیق امپراتوری و روحانیت.
در اینجا میتوان چند مشکل اساسی را شناسایی کرد: نخست اینکه به نظر میرسد ورود عنصر زبان، حداقل با بسیاری از دیدگاههای فلاسفهی زبان و خاصه با اندیشههای ویتگنشتاین متأخر در پژوهشهای فلسفی سازگار نیست، چراکه زبان در اینجا صرفاً خصلتی صوری یافته است که بر تن نحیفشدهی فلسفهی سیاسی -که بیش از هر چیز ناشی از بسط رویکرد اسکینری است- پوشانده شده است، بهعبارتدیگر، زبان صرفاً واسطهای نیست که از طریق آن جهان را بتوان توصیف کرد، بلکه زبان سلاحی است -البته به تعبیر اسکینر که از هایدگر نقل میکند- که واقعیت را رقم میزند. اسکینر آنقدر خود را درگیر کلیدهای قفل نیروی کارگفتی کرد که هم از اهمیت رخدادآفرین اندیشهها غافل شد و هم خوانندهی خود را برای تمییزگذاری میان آنچه نیت و انگیزه میخواند بیش از پیش دچار سردرگمی کرد؛ مثال پساتفسیرگرایان در قرونوسطی مثال خوبی است که نشان میدهد چنین تمایزی تا چه حد غیرممکن است، برای نمونه، اگر ما جای انگیزه و نیت را در مثال بارتولوس جابهجا کنیم اتفاق خاصی نخواهد افتاد و چنانچه عمیقتر شویم، چهبسا درخواهیم یافت که چنین تمییزی ما را دچار تناقض بیشتری خواهد کرد.
دیگر اینکه، اتصال بیش از حد متن به بافتار، الزاماتی از جهان واقعی را بر متن بار میکند و مفسر مجبور است تا برای مرتبط کردن متن به واقعیت، نهایت تلاش مذبوحانهی خود را به کار بندد. اگرچه من نمیخواهم بهتمامه بر ایدهی واژهنمادی ضروری/ logographic necessity که اشتراوس از آن دفاع میکند صحه بگذارم، اما باید گفت که اگر قصد نویسنده (بنا به دلایل سیاسی...) پنهان کردن برخی آموزهها و ایجاد ابهامی خودخواسته بوده باشد چه؟ همانطور که میدانیم این مسئله بسیار عادی است که نویسندگان به سبب نگرانی از آزار و اذیتهای احتمالی، متنهای خود را با ابهام صورتبندی کنند. اسکینر که از اصطلاح اسطورهشناسی آموزهها (به معنای وجود نمونهای آرمانی و متداوم در تاریخ) برای نقد سنت آثار بزرگ استفاده میکند، با استفاده از همین مفهوم است که ابهامها و پوشیدگیهای زبانی را نادیده میگیرد، چراکه ابهام و استراتژی پوشیدهنویسی گویی اسطورهای دروغین است که به سبب نبود ایدههای همیشگی در تاریخ اندیشه، باید نادیده گرفته شود. اسکینر همچنین در اثر اخیرش، شکسپیر جدلی،[۹] به مناظرههای مربوط به مسئلهی نگارندهی واقعی نمایشنامهها (که بحثی جدی در آثار مشابه است) بیتوجه است، چراکه اگر میخواست به شخصیتهای مورد اشارهی عموم شکسپیرپژوهان نظری بیفکند، مجبور بود تا دلایل عنوان جعلی شکسپیر را مورد مداقه قرار دهد؛ مداقه پیرامون این مسئله او را بهسوی بحث در باب ابهامات و پوشیدهها میکشاند، پس او ترجیح میدهد تا آنها را نادیده بگیرد.
نکتهی دیگر به مسئلهی اصالت تفکر فلسفی بازمیگردد؛ خوانش اسکینر، به این خاطر که وجود مسائل دائمی را انکار میکند، با مرتبط کردن متن به بافتار، تاریخیت ویژهای به متن نسبت میدهد و اصالت فلسفی متون را زیر سؤال میبرد، اگرچه ممکن است متفکری مانند ماکیاولی باشد که بحث در باب مناسبات قدرت را بدون لحاظ نظام فلسفی طرح کرده باشد، اما در مقابل اندیشمندان دیگری هم بودهاند که از اصالت فلسفی برخوردار بودهاند که حوالتهای تاریخی از اهمیت بحث آنها میکاهد (همانطور که در بالا گفته شد لاک یکی از این نمونههاست). اگر از تعابیر برلین استفاده کنیم، باید بگوییم که کار فلسفه و فلسفهی سیاسی بررسی مقولاتی است که الگوها و چهارچوبهایی را تدارک میبیند که تجربهی سیاسی انسان در آنها قرار میگیرند و فهم واقعیتهای سیاسی را میسر میکنند. تاریخیت اسکینر بهتمامه چنین الگویی را منکر میشود و امکانیت چنین مقولات و الگوهایی را سراسر نادیده میانگارد؛ بر این اساس، سنت تاریخ اندیشه به سبب تکیه بر تاریخ، اصالت خود را از دست میدهد و بهمرور زمان تحت سیطرهی مطالعات تاریخی درخواهد آمد.
ریچارد تاک
سومین فردی که در سنت تفسیری کمبریج قرار دارد و ما قصد بررسی او را داریم، ریچارد تاک است. جذابترین اثر تاک به نظریههای حقوق طبیعی مربوط میشود که برآمده از مقدمات و نتیجهگیریهای او از رسالهی دکتری اوست.[۱۰] یکی از فرضیات اساسی تاک (با استناد به بافتار عصر مدرن) این است که برخورداری انسانها از حقوق طبیعی به دوران رنسانس به بعد تعلق دارد و اگر هم در متون دورهی قرونوسطی از jus naturale استفاده میشده است معنایی ابژکتیو را در بر داشته است، به تعبیر دیگر، از آنجایی که این مفهوم هنوز شکل نهایی به خود نگرفته بود فاقد خصیصهی کلیت بوده است و بیشتر به این معنا بوده است که «یک امر» به لحاظ طبیعی میتوانسته درست باشد. تاک در اینجا بهسان اسلاف خود در صدد رد تداوم ایدهها و مسائل بر آمده است.
شاید یکی از دلایلی که منجر به نتیجهگیری شتابزدهی تاک شده است، عدم تمایز روشن میان jus naturale و lex naturale در اندیشهی پیشارنسانس بوده است. بریان تیرنی در جدیدترین پژوهش خود که در سال گذشته منتشر شد،[۱۱] سیر تحول مفهوم قانون طبیعی اباحی/ permissive natural law را از قرن دوازدهم تا هجدهم پی گرفته است و بهدقت نشان میدهد که در ذیل حقوق طبیعی و قانون طبیعی حوزهای وجود داشته است که عرصهی آزادی انسان، یا به تعبیر تخصصی permissio، بودهاست؛ بنابراین، هرچند اندک، اما میزانی از حق آزادی و اباحه در اندیشهی عموم متفکران قرونوسطی وجود داشته است. وقتی هابز در شهروند نوشت که قانون بند است و حق آزادی، در واقع در حال ارائهی صورت نهایی ایدهای بوده است که بهمرور تکوین یافت که خود ناشی از وجود مسئلهای دائمی در تاریخ عقاید بوده است. البته نکتهی جالب توجه این است که تاک وقتی دربارهی آثار اولیهی سلدن بحث میکند به قانون اباحی اشاره میکند، اما در بررسی بیانات اخیرتر سلدن این مسئله را نادیده میگیرد؛ [۱۲] علت این امر احتمالاً پیش روی او در مسیر تاریخ است که او را از توجه به سنتهای متداوم بازمیدارد: ایرادی که اساساً به تمامی کمبریجیها وارد است.
ارجاعات:
[۱] . A. Lovejoy, Essays in The History of Ideas, Baltimore: John Hapkins University, ۱۹۷۸.
[۲] . لاوجوی، همچنین، به تداوم ایدهی جذاب natura non facit saltus/عملکرد درست طبیعت در خلال قرونوسطی تا دوران مدرن اشاره میکند.
[۳] . در مقابل این دیدگاه همایندگرایی(epiphenomenalism) قرار دارد که اندیشهها را متأثر از ساختارهای بیرونیای میدانند که ما در آنها تصرفی نداریم.
[۴] . چیزی که اسکینر بعدها از آن با عنوان زمینهها/contexts و انگیزهها/motives یاد میکند.
[۵] . جان لاک، رسالهی دوم حکومت، ترجمهی حمید عضدانلو، تهران: نی، چاپ پنجم، مقدمهی لسلت.
[۶] . مفسران مختلفی به این مطلب اشاره کردهاند:
- لئو اشتراوس، حقوق طبیعی و تاریخ، ترجمهی باقر پرهام، تهران: آگه، ۱۳۷۳.
- N. Jolley, Lo>
[۷] . اشتراوس، همان، ۲۲۳.
[۸] . برای مطالعهای همهجانبه در این مورد بنگرید به:
O. Gierke, Natural Law and The Theory of Society, ۱۵۰۰ to ۱۸۰۰, Translated By E. Barker, Boston: Beacon Press, ۱۹۶۰, esp, ۱۰۵ ff.
[۹] . Q. Skinner, Forensic Shakespeare, Oxford: Oxford University Press, ۲۰۱۴.
[۱۰] - R. Tuck, Natural Rights Theories, Cambridge: Cambridge University Press, ۱۹۷۹.
- R. Tuck, The Rights of War and Peace, Oxford: Oxford University Press, ۱۹۹۹.
[۱۱] . B. Tierney, Law and Liberty,
[۱۲] . Tuck, Ibid, ۱۹۷۹, ۸۷.