شناسهٔ خبر: 44743 - سرویس باشگاه ترجمه

گفت‌وگوی تیموتی شنک و تامس لاکویر دربارۀ کتاب «عملکرد مرده؛ تاریخ فرهنگی جنازه‌ها»؛

مردگان زنده؛ تاریخ فرهنگی جنازه‌ها

مردگان مناقشات فراوانی دربارۀ مرگ و تدفین اکثر چهره‌های بزرگ روشنگری در فرانسه درگرفت. جنجالی‌ترین و بدنام‌ترینِ این مناقشات در مرگ و خاک‌سپاری ولتر رخ داد. در خاک‌سپاری ولتر دو مسئلۀ ‌مرتبط به‌ هم وجود داشت: نخست اینکه آیا او در بستر احتضار، تشریفات مذهبی دم مرگ را انجام داده و از دیدگاه‌های خود عدول کرده یا نه؛ دوم اینکه اگر چنین کرده، آیا این کار را به‌دلیل آن انجام داده که نهایتاً فهمیده است مرگ بیرون از کلیسا به‌معنی مرگ در نکبت و فلاکت است یا به‌سبب ترس از اینکه جنازه‌اش به‌شایستگی دفن نشود، دست به نوعی نیرنگ زده و آداب مزبور را به جای آورده است؟

 

فرهنگ امروز/ ترجمه محمد غفوری:

 

 

 

 هنگامی که از دیوژن، فیلسوف یونانی پرسیدند که دوست دارد پس از مرگ با جنازه‌اش چه کنند، پاسخ داد دلش می‌خواهد جنازه‌اش را جلوی حیوانات بیندازند تا آن را بخورند. پاسخ دیوژن بعد از هزاران سال هنوز شوکه‌کننده است. تامس لاکویر در تاریخ جامعی که دربارۀ نحوۀ دست‌وپنجه‌نرم‌کردن انسان‌ها با مرگ، نوشته است، علت این مسئله را توضیح می‌دهد. ترسی مبهم که با اجسادی که پس از آن برجای می‌ماند، ملموس می‌شود. لاکویر دیدگاه‌های انسان‌شناختی دربارۀ کارکردهای فرهنگی مردگان را با کنکاش تاریخی در شیوه‌های متفاوت رفتار با اجساد ترکیب می‌کند وسرسختانه به مخالفت با حرف تحریک‌آمیز دیوژن برمی‌خیزد. او می‌خواهد به جهانی بپردازد که جسد مرده پشت سر خود به جای می‌گذارد.

تیموتی شنک: شما نوشته‌اید که «در حدود سال ۱۸۰۰ رژیم هزارسالۀ مردگان شروع به فروپاشی کرد» و نظم جدید با گورستان تعریف می‌شد. منظور نظمی است که تاکنون برپای مانده است و به‌دشواری می‌توان بدیلی برای آن متصور شد. آن نظام اولیه‌ای که از دست رفت، چه بود؟

تامس لاکویر: ادوارد گیبون، مورخ بزرگ زوال امپراتوری روم، ظهور مسیحیت را همزاد نظمی جدید در میان مردگان می‌داند. پس از آنکه کنستانتین به مسیحیت گروید، در سال ۳۲۵ میلادی، امپراتورها و ژنرال‌ها «با خلوص اعتقاد به بازدید از مقبرۀ یک خیمه‌دوز و یک ماهی‌گیر» و دیگر شهدای کلیسا، نظیر سنت پیتر در رم می‌رفتند. درواقع آیین تدفین مسیحیت برای جسد مردگان خاص، اغلب بر ساخت خود کلیساها تقدم داشت؛ چراکه کلیساها بعدتر در این اماکن مقدس ساخته می‌شد. به‌مرور کلیساها صاحب حیاط‌هایی شدند که آنجا اجساد امت مسیحی را گرد هم می‌آوردند و دفن می‌کردند. بیرون‌ماندن اجساد مردگان از این مجموعه‌ گورها به‌معنی دفن‌شدن همچون یک سگ بود. بنابراین در نظم قدیم‌تر فقط یک‌ جا برای دفن اجساد وجود داشت؛ یعنی حیاط کلیسا که دسترسی به آن با نظارت مراجع کلیسایی امکان‌پذیر می‌شد. این مراجع در زمان احتضار حضور داشتند و برای ارواح مردگان دعا می‌کردند. رژیم هزارسالۀ مزبور رژیمی بود که در آن مردگان به کشیشان تعلق داشتند؛ برعکس عهد باستان که در آن، مردگان به خانواده‌های آن‌ها یا در مواردی به دولت متعلق بودند.

شنک: بحث شما این است که تغییر جهت از حیاط کلیسا به گورستان همراه با مجموعه‌ای از دیگر دگرگونی‌ها، ازجمله شکل‌گیری خود مدرنیته بود. بعداً به این نکتۀ مهم خواهم پرداخت. اما این دگرگونی فرایندی ساده یا سرراست نبود. ابهامات عصر گذار در واکنش به مرگ ولتر، یکی از شکاکان بسیار بزرگ عصر، به تصویر کشیده شده است. واکنش‌ها به مرگ ولتر در دوره‌ای که شما «لحظۀ روشنگری در تاریخ مردگان» نامیده‌اید، چه چیزهایی را برایمان آَشکار می‌کند؟

لاکویر: مناقشات فراوانی دربارۀ مرگ و تدفین اکثر چهره‌های بزرگ روشنگری در فرانسه درگرفت. روسو دراین‌میان استثنا بود؛ زیرا پروتستان بود و نمی‌توانستند او را در زمین مقدس دفن کنند. جنجالی‌ترین و بدنام‌ترینِ این مناقشات در مرگ و خاک‌سپاری ولتر رخ داد. در خاک‌سپاری ولتر دو مسئلۀ ‌مرتبط به ‌هم وجود داشت: نخست اینکه آیا او در بستراحتضار، تشریفات مذهبی دم مرگ را انجام داده و از دیدگاه‌های خود عدول کرده یا نه؛ دوم اینکه اگر چنین کرده، آیا این کار را به‌دلیل آن انجام داده که نهایتاً فهمیده است مرگ بیرون از کلیسا به‌معنی مرگ در نکبت و فلاکت است یا به‌سبب ترس از اینکه جنازه‌اش به‌شایستگی دفن نشود، دست به نوعی نیرنگ زده و آداب مزبور را به جای آورده است؟ مشکل دوم باید دربارۀ جنازه او حل می‌شد. بر اساس شهادت کشیش محلی، با فرض اینکه ولتر آداب دم مرگ را به‌شایستگی به جای نیاورده است، باید با جنازۀ او چه می‌کردند؟ البته کلیسا او را مشمول لیاقت تدفین شایسته ندانست؛ ولی دوستان او که با شدت‌وحِدّت مدعی بودند ولتر از هیچ‌یک از دیدگاه‌های ضدقدسی‌اش عدول نکرده است یا ادعا می‌کردند که ولتر به مرگ دردناکی مرده است که خاص خداناباوران است، به‌دنبال راه‌هایی بودند تا او را علی‌رغم مخالفت مراجع کلیسا در یکی از اماکن مقدس دفن کنند. درنهایت دوستانش توانستند جنازۀ ولتر را به‌صورت پنهانی در گورستان صومعه‌ای دفن کنند که برادرزاده‌اش روابطی با مسئولان آن داشت. مراجع کلیسا نیز تصمیم گرفتند تا قضیه را بیش‌ازاین کش ندهند.

این مناقشه از دل یکی از مسائل بسیار تفرقه‌برانگیز در اواخر عهد روشنگری و دورۀ انقلاب‌ها سربرآورد و در طول سالیان تفسیر و بازتفسیر شد؛ برای مثال، در دست‌راستی‌ترین گزارش موجود دربارۀ خاستگاه‌های انقلاب فرانسه در سدۀ هجدهم، چنین استدلال شده بود که توطئۀ بی‌دینان و «فیلوزوف‌هایی» که سعی می‌کردند راز مرگِ ظاهراً جانکاه و کافرانۀ ولتر را پنهان کنند، یکی از عواملی بود که در سقوط رژیم پیشین۱دست داشت. در دیگر سو، خودکامگی مراجع کلیسا در ممانعت از دفن شایستۀ برخی مردگان، نمونه‌ای از استبداد کلی روحانیت کلیسایی قلمداد می‌شد. همۀ این‌ها در تناظر با تنش‌هایی بود که به برآمدن نظمی جدید و بسیار بازتر در رابطه با مردگان انجامید.

شنک: مشاجره‌ای که دربارۀ مرگ ولتر بالا گرفت، بسیار شدید بود؛ اما این مشاجره محصول عصر خویش نیز بود. شما اشاره کرده‌اید که تنها چند دهه پس از آن، از بروز چنین غائله‌هایی دربارۀ دفن مردگان تقریباً جلوگیری می‌شد؛ آن‌هم بدین علت که در آن بازه نظام گورستان ظهور کرده بود. شما رژیم جدید را «رویکردی جهان‌شهری‌تر به آرامگاه»۲ دانسته‌اید. این تعبیر توصیفی درست است از نظمی که مدیریت آن بیشتر برعهدۀ دیوان‌سالاران و پزشکان بود تا کشیشیان. ازیک‌نظر، ماجرا شبیه به نوعی مدرنیزاسیون و دمکراتیک‌کردن مرگ است. اما ظهور گورستان بخشی از دگرگونی حتی بزرگ‌تری بود که به‌تعبیر شما عبارت بود از «گفت‌وگوی بزرگ سدۀ نوزدهم دربارۀ نظم جدید تجاری و صنعتی و نیز بحث دربارۀ اینکه در عصر مناسبات پولی... چه بلایی بر سر جامعه می‌آید». این نظام جدید چه بود و دربارۀ دیگر دگرگونی‌هایی که اروپا را دچار آشوب می‌ساخت، به ما چه می‌گفت؟

لاکویر: شفاف‌ترین پاسخی که می‌توانم به این پرسش بدهم، پاسخی منفی است. این نظام جدید، یعنی نظام گورستان، دیگر حیاط کلیسا نبود. این نظام به روی هر کسی گشوده بود. اجازه می‌داد مجموعۀ وسیعی از مردگان متعلق به ادیان گوناگون و با باورهای سیاسی مختلف در آن گرد هم جمع شوند. این نظام تاریخ خود را از طریق بریکولاژ۳ معماری و منظره پدید آورد. گورستان‌ها پارک‌هایی برای مردگان بودند که درشان به‌روی عموم مردم باز بود.

تا وقتی که حضور بازار را به‌عنوان چیزی که خودش دمکراتیک است، در گورستان به حساب نیاوریم، نمی‌توانیم بگوییم گورستان‌ها نمایانگر نوعی دمکراتیک‌کردن مرگ بودند. در حیاط کلیسا در بهترین حالت نوعی بازار ناقص وجود داشت. اساساً هیچ شکلی از مالکیت مطلق یا حتی مالکیت اجاره‌ای بلندمدت در زمین حیاط کلیسا یا کالبد کلیسا وجود نداشت. البته اغنیا با تشریفات بیشتری نسبت‌به تهیدستان به خاک سپرده می‌شدند؛ اما در اصل در نظم قدیم‌تر، مکان تدفین متعلق به امت مسیحی ساکن در هر منطقه بود.

نظام جدید گورستان جهان‌شهری بود؛ زیرا هر کسی می‌توانست وارد آن شود. مهم‌تر از آن، هر کسی می‌توانست «با پرداخت پول» وارد آن شود. همانند دوران باستان، زمین تدفین در تملک خصوصی افراد قرار می‌گرفت. این زمین را می‌شد تقریباً با همان شرایطی که دیگر اَشکال زمین را به ملکیت درمی‌آوردند، تحت تملک درآوَرد. می‌توانستی هر چیزی روی آن بسازی؛ درحالی‌که کمترین مواجهه را با آن چیزی داشتی که ما «محدودیت‌های منطقه‌بندی» می‌نامیم. اما فقرا که بخشی اساسی از معنای فرهنگی نظم قدیم بودند، در نظم جدید در قبرهایی معمولی که با چمن‌هایی نرم پوشیده شده‌اند، از نظر پنهان شدند؛ چراکه نمی‌توانستند قطعه‌ای برای خودشان بخرند. چکامۀ تامس گری با عنوان «مرثیه‌ای نوشته‌شده در حیاط کلیسای یک روستا» که مهم‌ترین شعر انگلیسی آن دوران و نشریافته‌ترین آن‌هاست، حامل اشاراتی است بر درختان، زمین ناهموار و حضور مردگان مردم عادی در حیاط کلیسا که همگی در گورستان فراموش می‌شوند:

زیر آن نارون‌های تنومند، زیر سایۀ سرخدارها
آنجا روی هزارهزار تن پوسیده، چمن‌ها سبز می‌شود
هر یک، خوابیده در دخمه‌اش برای ابد
نیاکان خفتۀ دهکده، بی‌آزار

شنک: یکی از ذهن‌های بسیار هوشیار جهان که نظام گورستان پیدایش آن را امکان‌پذیر ساخت، کارل مارکس بود. چنانکه می‌دانید، مارکس نیز منتقد بی‌پروای کسانی بود که نگاه خیرۀ خود را بر مردگان دوخته بودند. وی در سال ۱۸۵۲ نوشت: «انقلاب سدۀ نوزدهم باید بگذارد که مردگان سرگرم دفن مرده‌هایشان باشند تا خود به محتوای خویش بپردازد». مارکس به‌شکلی استعاری می‌نوشت؛ اما هنوز هم این واقعیتی تکان‌دهنده است که مقبرۀ خودش تبدیل به مکانی مقدس برای مارکسیست‌های پس از او شده است. این تناقض بازتابانندۀ یکی از دغدغه‌های کانونی شما در این کتاب است. مارکسیست‌هایی که به بازدید از مقبرۀ مارکس می‌روند، در جست‌وجوی معنایی در مرگ هستند؛ حتی اگر بخشی از سنتی باشند که خود نافی برخی باورهای مذهبی است. منظور باورهایی است که زمانی این جست‌وجوی معنا در مرگ را موجه می‌ساخت.

طبق استدلال شما، تنش میان این موضع‌گیری‌ها محصول تاریخی است که در این کتاب آن را شرح داده‌اید. اگر بخواهیم ماجرا را بسیار ساده کنیم، می‌توانیم بگوییم: «امروزه مرگ پدیده‌ای پزشکی است؛ اما انتظارات ما دربارۀ مرگ هنوز در موقعیتی پیشینی‌تر شکل می‌گیرند که به مرگ به‌مثابۀ رویدادی الهیاتی می‌نگرد.» شما نوشته‌اید که این «نوعی افسون افسون‌زدایی شده است که ما علی‌رغم میل خودمان به آن اعتقاد داریم». اگر سکولاریزاسیونِ همه‌جانبه امکان‌ناپذیر است و اگر احیای جهان‌بینی قرون وسطایی نیز غیرممکن است، پس ما به نوعی پایان تاریخ دربارۀ مسئلۀ مردگان رسیده‌ایم؟


لاکویر: وقتی که مارکس در ۱۸۸۳ درگذشت، در قطعه‌ای با قیمت متوسط در گورستان تماماً بورژوایی هایگیت به خاک سپرده شد. انگلس و دیگران جسد مارکس را با این امید دفن می‌کردند که آینده‌ای نو در پیش باشد. نقل قول «بگذارید مردگان سرگرم دفن مردگانشان باشند» از انجیل برگرفته شده است؛ اما دوستان مارکس، همان‌گونه که عیسی به حواریونش توصیه کرده بود، تعهدات سنتی خود را فرونگذاشتند؛ یعنی خانه و خانوادۀ خویش را رها نکردند تا خود را وقف خلق جهانی از بیخ‌وبن جدید گردانند. انقلابی‌های بورژوای اواخر سدۀ نوزدهم نتوانستند گذشته را به سود آینده کاملاً فراموش کنند. البته طبقۀ کارگر نیز هنگام مرگ مارکس نتوانست چنین کند. انقلابی که پایان تاریخ را رقم زند، هنوز به وقوع نپیوسته است. ما و انگلس مردگان را به خود وانگذاشتیم تا مردگانشان را دفن کنند.

در سال ۱۹۵۵ مارکس در قطعۀ چشم‌نوازتری در هایگیت مجدداً خاکسپاری شد. از آن زمان به بعد، مجموعۀ روزافزونی از مردگان کمونیست گرد مقبرۀ جدید او دفن شده‌اند. می‌فهمم که چرا شما این کارها را نوعی تناقض می‌دانید؛ اما کتاب من به یک معنا خلاف نظر شما را می‌گوید: نیاز به زندگی با مردگان از هرگونه اعتقاد ویژه‌ای مبنی بر اینکه مردگان کیستند یا مرگ چیست یا اینکه آیا حیات پس از مرگ وجود دارد یا نه، گامی فراتر می‌رود.

به یک معنا درست می‌گویید. اگر از کسی در قرن چهاردهم می‌پرسیدید که چرا می‌خواهد در کنار یکی از قدیسه‌ها دفن شود، برایتان داستانی دربارۀ تقدس آن قدیسه تعریف می‌کرد. حتی اگر قدیسه در بهشت بود، این تقدس در استخوان‌هایش حضور داشت . برای شما می‌گفت که چگونه این هم‌جواری برای رستگاری‌اش اهمیت داشت؛ زیرا نزدیکی به استخوان‌های قدیسه او را با کسی پیوند می‌داد که صدای خداوند را می‌شنیده است. اگر او را تحت‌فشار قرار می‌دادید و می‌پرسیدید که حتی اگر در دریا بمیری یا بقایای جسدت رابدزدند، آیا باز هم خدا او را به بهشت می‌برد؟ من حدس می‌زنم که پاسخش همچنان آری بود. اگر می‌توانستیم از مورخ بزرگ کمونیست، اریک هابسبام بپرسیم که چرا می‌خواهد خاکستر جسدش، همانند خاکستر دیگران، با هزینه‌ای گزاف در مقبره‌ای بزرگ نزدیک مقبرۀ مارکس به خاک سپرده شود، پاسخ می‌داد که دوست داشته است تا کنار رفقایش باشد. می‌توانیم در جوابش بگوییم که رفقای تو که از دست رفته‌اند؛ چون تنها مادۀ محض از آن‌ها مانده است. آیا لوح یادبود کافی نیست؟ وی جواب می‌داد: «نه؛ من باید آنجا باشم» وقس‌علی‌هذا. لُب کلام آنکه گمان می‌کنم ما یعنی آن‌هایی که زنده می‌مانیم و آن‌هایی که ما را در عین زنده‌بودن‌مان سرانجام در عداد مردگان به شمار می‌آورند، همواره به مردگان نیاز خواهیم داشت. همچنین تا ابد دربارۀ اینکه چگونه از آن‌ها بخواهیم تا کار ما را راه بیندازند، راه‌هایی خلاقانه ابداع خواهیم کرد.

شنک: کتاب شما دو چیز را را در گستره‌ای وسیع در هم می‌آمیخته است: برش‌هایی مشخصاً تاریخی و کاوش‌هایی دربارۀ آنچه که خود «دوران ژرف مردگان» می‌نامید؛ اما این کاوش‌ها بیشتر انسان‌شناسانه‌اند تا تاریخی. گاهی اوقات پرسش‌هایی دربارۀ دگرگونی موضوع بررسی در طول زمان غالب می‌شود؛ اما گاه جست‌وجوی اموری کلی که سده‌ها را درمی‌نوردد، دست بالا را دارد. چه چیزی شما را به‌سوی ترکیب این رویکردها سوق داد؟ این آمیزه چه چیزی دربارۀ خدمات مردگان به زندگان به ما می‌گوید؟

لاکویر: بار سنگین تاریخ بشر در کلی‌ترین سطح خود به مردگان معنا می‌بخشد. اما معناهای ویژۀ ماجرا از آن برهه‌هایی در تاریخ نشئت گرفته است که شما نیز به آن اشاره کردید. ازاین‌قرار انقلابی‌های فرانسوی با روی‌آوردن به آداب تدفین در جمهوری رم باستان دست به سوزاندن برخی از مردگان بسیار سرشناسشان زدند تا ژستی ضدروحانی یا درواقع ضدمذهبی به خود بگیرند. کلیسا نیز تا اواخر سدۀ بیستم با مرده‌سوزی مخالفت می‌کرد؛ آن‌هم به‌سبب برخی معانی‌ای که این کار تداعی می‌کرد و آغازش به عهد انقلاب‌ها می‌رسید. بنابراین، اهمیت مرده و توجهی که بدان بذل می‌شد، چیزی کلی است؛ یعنی اینکه در بافت‌هایی ویژه و برای مقاصدی ویژه که کم‌وبیش عاجل هستند، به مردگان اهمیت داده و توجه می‌شود. فکر می‌کنم لحظاتی بسیار حاد و مکان‌هایی بسیار شاق برای عملکرد مردگان وجود دارد. فدریکو گارسیا لورکا گفته است: «مردگان در هیچ کجا زنده‌تر از اسپانیا نیستند.»

شنک: شما در پیش‌گفتار کتاب نوشته‌اید آن وقتی که بیش از سی سال پیش، پژوهش دربارۀ این کتاب را آغاز کردید، نامش «معنای مرگ در بریتانیای پس از نهضت اصلاح دین» بود. از آن زمان دامنۀ پژوهش شما به‌وضوح تغییر کرده است. پروژۀ این کتاب در طول سال‌هایی که روی آن کار می‌کردید، چگونه تکامل یافت؟ چه چیزی باعث شد به این موضوع رجوع کنید؟

لاکویر: بگذارید رک‌وراست سخن بگویم: من چهل سال پیش شروع به تحقیق کردم. دامنۀ تحقیقم هم محدودتر شده است؛ نه گسترده‌تر. فکر می‌کردم که درباره تاریخ معنای مرگ کار می‌کنم. این کار اگر هم نامنسجم نبود، غیرممکن بود. من فقط وقتی توانستم این کتاب را بنویسم که تمرکز خود را بر عملکرد مرده‌ها گذاشتم؛ آنگونه که به‌مثابۀ بدن مرده فهمیده می‌شوند و آنگونه که به تمدن‌ها، حکومت‌ها، اجتماعات، طبقات، خانواده‌ها و امثالهم شکل داده‌اند. البته جسد مرده عملکرد خود را به‌علت رابطه‌اش با جهان بسیار وسیع‌ترِ مردگان ایفا می‌کند. من می‌توانم تنش را بررسی کنم؛ ولی نمی‌توانم همۀ دنیای مرگ و مردگان را به‌طور کلی به بحث بگذارم. کتاب من هنوز هم به موضوعی وسیع می‌پردازد؛ اما این موضوعی است که توانستم در چارچوب آن، دربارۀ تغییرات خاصی در مکان‌های خاصی پژوهش کنم و بنویسم.

شنک: همان ‌وقت که مشغول پژوهش برای این کتاب بودید، مهلتی نیز یافتید تا دو کتاب دیگر هم به نگارش درآورید. آن دو کتاب هم به همین‌سان دامنۀوسیعی داشتند؛ اما هر دو، پژوهش‌هایی دربارۀ امر جنسی بودند. این کتاب‌ها چطور در منحنی آثار شما با مرگ ارتباط پیدا می‌کند؟

لاکویر: فکر می‌کنم که همۀ آثارم دربارۀ این پرسش است که چگونه به بدن معنا می‌دهیم. تصور می‌کنم مورد بدنِ مرده گیج‌کننده‌تر از دیگر مسائل مربوط است؛ چراکه پاسخ معمول این است که بدن مرده معنایی بیش از بدن جانور ندارد. این پاسخ هرگز اقبال عام نیافته است؛ مگر در شرایطی حاد.


پی‌نوشت‌ها:
[۱] منظور رژیم سیاسی پیش از انقلاب فرانسه است.
[۲] a more cosmopolitan necrogeography
[۳] bricolage

منبع: ترجمان