فرهنگ امروز/ ادوارد روتشتاین[۱]،ترجمه محمد كریمینیا:
نویسندگان كتاب فلسفه جسمانی باور دارند كه: ما جهان را بر اساس تصویر بدن خود ساختهایم.[۲]
.........................................
آیا زندگی یك بسته شكلات است؟ آیا زمان یك رودخانه است؟ آیا ذهن یك ماشین است؟ تنها در دنیای عجیب استعاره مهم نیست كه زندگی آب نمیشود، زمان شما را خیس نمیكند، ذهن نیازی به روغنكاری ندارد. اما جهان استعاره واقعاً جهان قدرتمندی است. ارسطو علنی اعلان میكند كه «بهترین چیز این است كه در كاربرد استعاره چیرهدست باشی. چیزی كه نمیتوان آن را از دیگران آموخت، چیزی كه نشان نبوغ نیز هست».
در سالهای اخیر، بسیاری از فلاسفه و دانشمندان علوم شناختی به این پذیرش رسیدهاند كه ساختن استعاره را فعالیت اصلی و اولیهی مغر انسان ببینند. جورج لیكاف، استاد زبانشناسی دانشگاه كالیفرنیا، بركلی، و مارك جانسون، رئیس دپارتمان فلسفه دانشگاه اورگان، در كتاب استعارههایی كه با آنها زندگی میكنیم، كمك میكنند ببینیم چگونه استعارهها وارد زندگی ما میشوند، نحوهی فكركردنمان را تعیین میكنند و بر فهم ما اثر میگذارند. برای نمونه، ما از زمان بهمثابه پول صحبت میكنیم كه میتوان آن را هدر داد، سرمایهگذاری و خرج كرد. محال است كه بتوانیم به زمان بدون استفاده از استعاره حتی فكر كنیم. استعارههایی كه ما از آنها استفاده میكنیم به ادراكهای فرهنگی ما نیز مربوط میشوند. اگر به دولت بهعنوان یك كشتی بیندیشیم كه بهآرامی از میان طوفان عبور كرده، این بدان معناست كه ما یك رهبر مقتدر را در رأس امور تصور كردهایم، و نه خدمه یك كشتی را كه بهصورت دموكراتیك عمل میكنند. استعارهها واقعیتهای ما را میسازند. نویسندگان میگویند این به این معنا هم هست كه هیچ «حقیقت عینی»ای در كار نیست. آنها (با پژواك طنین چندفرهنگی امریكای معاصر) مینویسند: «حقیقت ضرورتاً منوط به نظامهای مفهومی فرهنگی ماست».
لیكاف و جانسون حالا باز دست به دست هم داده و ایدههایشان را در فلسفه جسمانی نظاممندتر كردهاند. بلندپروازی آنها فوقالعاده است، بحثشان مهم و موفقیتشان متناوب. در نگاهشان ما هستیهای استعاری هستیم كه جهان را از تصویر خود ــ از تصویر بدن انسان ــ میسازیم. آنها استدلال میكنند كه تلقیهای سنتی اندیشهی غربی درباره سرشت غیرجسمانی خرد و مغز، تقریباً هیچ پایه و اساسی ندارند. فلاسفه نوعی نگاه به مغز را ابداع كردهاند كه «از بسیاری جهات در تضاد با» نتایج علوم شناختی است. از سوی دیگر، یك فلسفه «غیرجسمانی» ممكن است قوانین اندیشه را بهعنوان قوانین استعاری و نه منطقی نشان دهد؛ حقیقت ممكن است یك ساخت استعاری باشد و نه صفتی برای واقعیتی عینی. نویسندگان برای توجیه یك چنین فلسفه «جسمانی»ای درگیر نوعی پروژه ژنوم استعاری میشوند و دست به ترسیم كد ژنتیكی اندیشه انسان میزنند.
آنها میگویند كه حسهایِ اولیهای مثل گرما یا گرسنگی به نقاط ارجاعی بدل میشوند كه با آن مغز رو به تكوین دریافتهایش را، با خلق استعارههای اولیه كه جهان را به بدن پیوند میدهند، مقایسه میكند. مثلاً ما از یك دوست «نزدیك» حرف میزنیم چون نزدیكی فیزیكی ــ یكی از اولین حسهای بدن روبهتكوین ــ با صمیمت همراه میشود. حتا مفاهیم انتزاعی نیز با استعارههای فیزیكی توصیف میشوند: مشكلات «بار»ها هستند (كمرم زیر بار مسئولیت خم شده) و تغییر «حركت» است (اقتصاد در شرف فروپاشی است). ما همانقدر از خاستگاههای تنانه شیوههای اندیشیدن خود بیخبریم كه از كدهای ژنتیكی.
در واقع نویسندگان، مثل زیستـجامعهشناسان بلندپروازی كه ریشههای رفتارهای پیچیده انسان را مییابند، نهایتاً ایدههای در پس چهرههایی مثل كانت، دكارت و كواین را كالبدشكافی و استدلال میكنند كه و مدعی اند در زیر سطح بهشدت معقول متون فلسفی این افراد رشتههای درهمتندیدهای از همین دستمایههای استعاری ژنتیكی اولیه وجود دارد. باری، تاریخ فلسفهْ تاریخ تحول استعاری است. نویسندگان استدلال میكنند كه تنها مسئله این است كه برخی از فلاسفه با این اندیشه خود را فریفتهاند كه چیزی بهعنوان حقیقت غیرجسمانی وجود دارد، كه بهواسطه عمل خِردی غیرجسمانی كشف میشود.
استعاره ژنتیكی كه من در اینجا از آن استفاده میكنم هم آشكاركننده است و هم محدود، اما، با این همه، سرشت استعاره همین است: استعاره با مقایسه یك چیز با چیزی آشنا به آن شكل تازهای میدهد. همچنین تعیین میكند كه چهگونه ما به چیزی تازه بیندیشیم: استعاره مرزهایی را ایجاد و سؤالاتی را مطرح میكند. پس میتوان گفت، استفاده از یك استعاره تاحدی یك فعالیت فلسفی است.
با اینحال، چیز غریبی در كندوكاو مصمم نویسندگان برای دستیافتن به استعاره اولیه رخ میدهد. گفتار و اندیشه عادی [نظریه عامیانه] طنین بیشتری پیدا میكند، اما گفتار و اندیشه فلسفی كم میشود. برای نمونه، نویسندگان مینویسند كه «مرجعیت در سپهر اخلاقی بر مبنای چیرگی در سپهر فیزیكی مدلسازی میشود». استعارهها این تصور را تكمیل میكنند. اخلاق میتواند بهصورت استعاری بهعنوان یك نظام حسابرسی رسمی اندیشیده شود، با بدهیها، بازپرداختها و یك حسابرس عالی. استعارههای دیگر نظامهای اخلاقی را به قدرتهای خانوادگی پیوند میدهند. نویسندگان استدلال میكنند كه نظریه اخلاقی كانت بر مبنای تصویری از «پدر سختگیر» بنا شده است، درحالیكه اخلاق سیاسی لیبرالیسم بر اساس تصویر «والدین حامی»[۳] شكل گرفته است.
با اینهمه این تحلیل استعاری واقعاً اندیشه اخلاقی را توضیح نمیدهد، یا اساس و بنیادش را آشكار نمیكند؛ بلكه صرفاً آن را به یك نظام ابتداییتر از استعارهها فرومیكاهد. استعاره میتواند حتی بغرنجتر از آن چیزی باشد كه نویسندگان میگویند. استعارهها میتوانند ادراكها را فروبكاهند، مثل «زندگی یك جعبه شكلات است»، كه به یقین این كار را میكند؛ یا آنها را همانند استعاره «زندگی یك كلاف سر در گم است» بسط و تعمیم دهند. تفاوت اصلی در رابطه ما با جهان است و نه با بدنهایمان. اما نزد لیكاف و جانسون، هیچ خانه درحال تركشدنی در كار نیست. استعارهها هستی را تا خود بدن عقب كشیدهاند.
ارجاعات:
[۱]. ادوارد روتشتاين منتقد فرهنگي نيويورك تاميز و نويسندة كتاب «نشانههاي مغز، حيات دروني، موسيقي و رياضي» است.
[۲]. https://www.nytimes.com/books/۹۹/۰۲/۲۱/reviews/۹۹۰۲۲۱.۲۱rotht.html
۳. Nurturant Parent